آیت الله العظمى
سید محسن حکیم
متوفاى 1348 ش.
در قرن دهم امیر سید على، پزشک ویژه شاه عباس صفوى، همراه پادشاه به زیارت مرقد منور امیر مؤمنان على(علیه السلام) شتافت. فضاى معنوى این شهر آسمانى چنان قلب پاک پزشک دربار را شیفته ساخت که بى اختیار به تقاضاى اهالى نجف پاسخ مثبت داده، براى همیشه خادم آستان على(علیه السلام) و حکیم ساکنان حریم آن امام راستین شد. بدین ترتیب سید على به «حکیم» شهرت یافت و این نام سه سده پس از این ماجرا در خانه سید مهدى حکیم، دانشور بزرگ نجف، کودکى پاى به گیتى نهاد که شهرت سید على را جاودان ساخت. سید مهدى فرزندش را محسن نامید و شش سال بعد، در صفر 1270 ق.، در «بنت جبیل» لبنان دیده از جهان فرو بست.([1])
یتیم نجف
پس از پدر، سید محمود، برادر بزرگتر اندوه یتیمى از چهره محسن زدود، وى را به حفظ و قرائت قرآن کریم مشتاق ساخت. سید محسن در نه سالگى به درسهاى حوزه روى آورد([2]) و سید محمود، به عنوان نخستین استاد، برادر کوچکش را در آموختن ادبیات، منطق و بخشهایى از فقه و اصول یارى داد.([3])
یتیم نجف سپس در شمار شاگردان شیخ صادق بن حاج مسعود بهبهانى و شیخ صادق جواهر جاى گرفت([4]) و توانست سه سال پیش از وفات آخوند خراسانى به درس خارج آن فقیه فرزانه راه یابد.([5]) در سال 1287 همزمان با درگذشت آخوند خراسانى در محفل درس آقا ضیاء الدین عراقى حضور یافت و دو دوره اصول آن بزرگوار را درک کرد. آنگاه به درس فقه شیخ على باقر جواهرى شتافته، پنج سال از دریاى دانش آن فقیه پارسا کامیاب شد.([6])
سید محسن پس از این دوره در شمار شاگردان میرزا محمد حسین نایینى جاى گرفت و سرانجام براى رهایى از چنگال شیطان به درس حکیم و عارف شهره عراق سید محمد سعید حبوبى پناه برد.([7]) محمد سعید در چهره سید محسن آینده اى تابناک مى دید، بنابراین در فرصتهاى گوناگون پشتکارش را مى ستود، به فرداى رخشانش اشاره مى کرد. و او را از حمایتهاى معنوى خویش برخوردار مى ساخت.([8])
جهاد
سال 1332 براى بیشتر مردم جهان بسیار تلخ و دشوار بود. آتش نخستین نبرد جهانى هر روز شعله ورتر مى شد. هرچند شیعیان همواره از بى مهرى دولت عثمانى رنج مى بردند، ولى این مسأله هرگز آنان را از انجام وظیفه باز نداشت. فقیهان بزرگ نجف جهاد با کافران بریتانیایى را واجب خواندند([9]) و خود پیشتر از دیگران رهسپار جبهه هاى نبرد شدند. یکى از پژوهشگران در این باره مى نویسد:
نیروى مجاهدان در جبهه شعیبیه 18000 تن و در منطقه قرنه 40000 نفر بود. رهبران مردمى مجاهدان را در سه جبهه مستقر کرده بودند: جبهه مرکزى قونه به فرماندهى شیخ الشریعه اصفهانى، مهدى حیدرى، مصطفى کاشانى. جبهه راست شعیبیه به رهبرى مجتهدانى مانند سید محمد سعید حبوبى، سید محسن حکیم و باقر حیدر, جبهه پشت، هویزه به رهبرى حضرات آیات مهدى خالصى، محمد خالصى، جعفر شیخ راضى، عبدالکریم جزایرى و عیسى کمال الدین.([10])
سید محمد سعید، که به سبب کهولت سن توان اداره چنین سپاهى در خویش نمى دید، مهر ویژه خویش به سید محسن حکیم سپرده، او را بدین امر خطیر گماشت و به رزمندگان گفت: آقاى حکیم، حفظه الله، امین و مورد اعتماد من است. هر حکمى کند باید انجام گیرد.([11])
این کردار سید محمد سعید مالهاى بسیارى، تحت عنوان هدایاى مردمى و کمکهاى دولت عثمانى، سمت سید محسن گسیل داشت ولى فرزند پارساى خاندان حکیم هرگز از آن مالها به سود خویش بهره نگرفت و حتى اسبى براى استفاده خود در جبهه تهیه نکرد.([12]) به گونه اى که چون عثمانیان و عشایر از جبهه شعیبیه عقب نشسته، حبوبى و حکیم را همراه تعدادى اندک در برابر متجاوزان تنها نهادند، حبوبى از حکیم خواست تا خود را به ستاد فرماندهى رسانده، کسب تکلیف کند. ولى دریغ که سید محسن اسب نداشت و از هرکه تقاضاى چارپا کرد با پاسخ منفى روبرو شد[13]) زیرا موفقیت دشوار بود و اسب برترین وسیله گریز، سید محمد سعید ناگزیر اسب خویش را در اختیار حکیم قرار داد و گفت: اگر حکیم سالم بماند و من هلاک شوم مانعى ندارد. وجود او سودمندتر است. روزى خواهد آمد که او به ریاست مى رسد.([14])
به هر حال هجوم سنگین نیروهاى بریتانیا سـرانجام مجاهدان را عقب راند. در ناصریه سید محمد سعید بیمار شده، چشم از جهان فروبست. اندکى بعد ناصریه سقوط کرد([15]) و حکیم با درسهاى نوینى که آموخته بود، به نجف بازگشت.
پدر امت
آشنایى با دردهاى مردم، فروتنى، تقوا، روشن بینى و دانش فراوان از سید محسن شخصیتى دوست داشتنى ساخته بود.به گونه اى که مى توان گفت پیش از درگذشت حضرات آیات عظام اصفهانى و بروجردى بسیارى از عشایر بین النهرین به وى گرویده بودند. با درگذشت آن مراجع بزرگ امواج توده هاى انسانى از همه کشورها سمت ساحل امید سید محسن به جنبش درآمد. هرچند همه پیروان فقهى آن مرجع وارسته از شیعیان بودند ولى او خود را پدرى مهربان براى همه مسلمانان مى دانست. آن بزرگوار بارها به فرستادگان دربار، که اندیشه ستم به اقلیتهاى نژادى و مذهبى را در سر مى پروراندند، فرمود:
«ما مایل نیستم، جز آنچه مصلحت من و مردم، با همه گوناگونى نژادى و مذهبى، در آن است بر زبان رانم. در دیدگاه من کرد، عرب و ترک با یکدیگر تفاوتى ندارند. همه آنها برادران و فرزندانم هستند. خوشبختى آنها را مى خواهم و با همه توان و قدرتم از آنان نگاهبانى مى کنم.»([16])
آنچه در این مرحله از زندگى مرجع بزرگ شیعه بسیار جلوه مى نماید شدت فروتنى و ساده زیستى اوست, به گونه اى که هرچه بر موقعیت اجتماعى و مذهبى اش افزوده مى شد، فروتنى و یاد خدا نیز در وجودش فزونى مى یافت. آنچه حکیم روشن روان عراق در مقام اندرز به برخى از شاگردان مورد اعتمادش فرمود، مى تواند نشانگر این حقیقت باشد:
روزى سوار بر اسب راه مى پیمودم. گروهى از مردم نیز در پى من روان بودند. چون به پیرامونم نگریستم، بسیارى و سران عشایر را مشاهده کردم، که پیاده راه مى سپردند و رکاب نگاه مى داشتند. با خود گفتم علاقه و رویکرد مردم نیز نعمتى الهى است. بى اختیار اشک از دیدگانم روان شد. چون مى دانستم شایستگى این نعمت را ندارم.([17])
پرداختن به قرآن، دورى از گناه و مداومت بر مناجاتهاى سحرگاهى سید را چنان عظمت و هیبتى بخشیده بود که مخاطب را زیر نفوذ خویش مى گرفت و از گفتار باز مى داشت. در چنین شرایطى پدر مهربان امت با آغاز سخن و بیان مطالب دوستانه عطر صمیمیت در فضا مى پراکند تا مراجعه کننده توان گفتار یابد. یکى از شاگردان آن بزرگوار در این باره مى گوید:
روزى بر استاد وارد شدم دستش را بوسیده، نشستم. مدتى گذشت، هرچه تلاش کردم نتوانستم، خواسته ام را بر زبان آورم. او که مشکل مرا دریافته بود، سخن آغاز کرد. من با شنیدن گفتار وى توان سخن بازیافتم و خواسته ام را شرح دادم. او پیوسته مطالب ظریف بر زبان مى راند تا شرم بر من چیره نشود.([18])
نکته مهم دیگر در زندگى آن مرجع وارسته مهربانى و ارتباط با تهیدستان و پابرهنگان بود. بسیارى از زندانیان، بیماران و درماندگان با وى مکاتبه داشته، از او یارى مى جستند، که البته مورد موافقت پدر پیر امت قرار مى گرفت.([19])
سالهاى توفان
روزگار زندگى حکیم را باید سالهاى توفان نامید. حوادث پیاپى از هر سو بر دین باوران هجوم مى آورد و آنها را در موقعیتهاى دشوار گرفتار مى ساخت. ایستادگى در برابر این تندبادهاى سخت، تنها از کسى برمى آمد که توان گام نهادن در وادى پرفراز و فرود سیاست داشته باشد و از رویارویى با سیاستمداران هزار چهره نهراسد. بى تردید مرجع وارسته نجف مى توانست چنین رسالت دشوارى را به دوش کشد و از کیان مؤمنان پاسدارى کند. در دیدگاه او ره سپردن در وادى سیاست نه تنها نکوهیده نبود، بلکه عین دین و وظیفه همه مؤمنان به شمار مى آمد. آن بزرگوار در یکى از نامه هایش از این حقیقت پرده برداشته، نوشت:
اگر سیاست به معناى اصلاح امور مردم و تلاش براى بالا بردن و پیشرفت آنها و نیک تر ساختن کارهایشان باشد... پس دین مقدس اسلام جز براى پرداختن بدین امور نیامده است و طبیعى است که مؤمنان باید با همه توان بدان پرداخته، آن را واجب بدانند.([20])
حکیم با این اندیشه با استقبال حوادث شتافت. حوادثى که بررسى کوتاه مهم ترین آنها مى تواند در شناسایى شخصیت آن مرجع نامور سودمند باشد.
فصل فیصل
روزى فیصل دوم، پادشاه عراق به نجف رفت. مقامهاى رسمى از حکیم خواستند تا به رسم دیرین در حرم حضرت امیر مؤمنان(علیه السلام)به استقبال شاه شتابد و جاى خالى سید ابوالحسن را - که به دلیل بیمارى در لبنان به سر مى برد - پُر کند. آن بزرگوار همراه دو تن از استادان حوزه به ملاقات فیصل شتافت و مراسم بخوبى پایان یافت.([21]) چند سال بعد شاه دیگر بار عزم نجف کرد و مقامهاى رسمى حکیم را به استقبال خواندند. ولى مرجع بیدار شیعه نپذیرفت. عبدالرسول خالصى، فرماندار کربلا، خود به دیدار حکیم شتافته، گفت: آقا! من شیعه ام، این کار شما اهانت به من است، به مصلحت شیعه نیست.
حکیم فرمود: این کار من خدمتى به همه شیعیان عراق است. ما بخشى از جواهرات گنجینه همایونى نیستیم تا هر چند گاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند. من بار اول به دیدارش شتافتم تا مشکلات مردم را با وى در میان نهم, ولى گویا موضوع جدى نیست و تاکنون هیچ اقدامى انجام نداده است. هدف از این سفر تبلیغ شخصى است. من نمى توانم بخشى از جواهرات گنجینه همایونى باشم.([22])
آن بزرگوار در دفاع از کیان اسلام بدین امر بسنده نکرد، بلکه در برابر لوایح ضد اسلامى فیصل مردانه ایستاد و از تصویب آنها جلوگیرى کرد.([23]) علاوه بر این وقتى نیروهاى دولتى به مؤمنانى که در حمایت از مصر، علیه فرانسه، انگلیس و اسرائیل به راهپیمایى پرداخته بودند، یورش برده گروهى را مجروح و زندانى ساختند، مرجع روشن بین شیعه ضمن نامه اى به فیصل انزجار خود را از این کردار اعلام داشت و به عنوان اعتراض به مجروح و زندانى کردن مؤمنان از حضور در نماز جماعت چشم پوشید. در پى این اقدام همه نمازهاى جماعت نجف تعطیل شد و موجى از اعتراض و اعتصاب بیشتر شهرها را فراگرفت. دولتیان ناگزیر پوزش خواسته، زندانیان را آزاد ساختند.([24])
جماعة العلماء
با کودتاى 1958م دفتر پادشاهى در عراق بسته شد و شیوه جدیدى از دیکتاتورى با نام جمهورى بر کشور سایه افکند. مرجع روشن بین شیعه، که از سیاستهاى پشت پرده استعمارگران آگاه بود، مخابره تلگراف براى عبدالکریم قاسم، رهبر کودتا سرباز زد و بدین ترتیب خود را در برابر نظام جدید قرار داد. اندکى بعد کودتاگران لزوم کنار نهادن حجاب را اعلام داشتند و از انتشار کتابهاى اسلامى در این موضوع جلوگیرى کردند. رهبر بیدار شیعه در برابر این حرکت استعمارى واکنش شدید نشان داده، پیام کوبنده اى براى مسؤولان فرستاد. به گونه اى که آنان ناگزیر عقب نشسته، اجازه چاپ آثار دین باوران را صادر کردند.([25]) سرور فقیهان نجف، که اعتقادات مردم را در معرض خطر مى دید نمایندگان بسیار به شهرهاى مختلف گسیل داشت و سایه مرجعیت خویش را تا دورترین نقاط عراق گسترش داد. فعال ساختن مسجدها، برگزارى گردهمایى بزرگ مذهبى و ایجاد شبکه اى از کتابخانه هاى زنجیره اى در سراسر کشور بخشى از برنامه هاى آن فقیه پاکرأى در پاسدارى از مرزهاى اعتقادى مردم به شمار مى آید.([26])
علاوه بر این مرجع حکیم امت براى رویارویى با حزبها و گروههاى سیاسى ساخته استعمارگران تدبیرى تازه اندیشید. آن بزرگ مرد حزب دعوت اسلامى را، که توسط حضرات آیات سید محمد باقر صدر، سید مرتضى عسکرى، سید مهدى حکیم، سید محمد باقر حکیم، سید محمد حسین فضل الله شیخ محمد مهدى شمس الدین و گروهى دیگر از بزرگان حوزه نجف بنیاد نهاده شده بود،([27])تقویت کرد([28]) و با تشکیل «جماعة العلماء»، که بسیارى از چهره هاى سرشناس حوزه نجف در آن شرکت داشتند،([29]) حوزه کهنسال حریم امیرمؤمنان(علیه السلام) را از چشمى بیدار و دستى توانا در عرصه سیاست، فرهنگ و اجتماع عراق برخوردار ساخت. مرجع بزرگ شیعه در پى این تحرکات، فتواى مشهور کفر حزب کمونیست را صادر کرد. ترجمه این فتوا، که در پاسخ به نامه یکى از پیروانش نوشته شده، چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
پیوستن به حزب کمونیست جایز نیست. این کار کفر و بى دینى بوده، موجب گسترش کفر و بى دینى است. خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ کند و بر ایمان و تسلیمتان بیفزاید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محسن حکیم 17 شعبان 1379([30])
در پى این پیام مردم، گروه گروه، حزب کمونیست را ترک گفتند و سرزمین عراق از خطر سقوط در گرداب کمونیزم جهانى رهایى یافت. ولى این پایان تحرکات مرجع بیدار نجف نبود. آن بزرگ مرد براى فرود آوردن ضربه نهایى بر پیکر کمونیستها ضمن پیامى به شهید صدر لزوم نگارش کتابى در مقایسه کمونیزم و اسلام را یادآورد شد. پس از این پیام بود که شهید سید محمد باقر صدر کتاب گرانسنگ «فلسفتنا» را به رشته نگارش کشید.([31])
فلسطین
سال 1338 براى مسلمانان سالى ناگوار بود. شاه سرانجام پرده هاى تزویر کنار زده، رژیم اشغالگر قدس را به رسمیت شناخت. مرجع بیدار شیعه ضمن نامه اى به آیت الله بهبهانى در تهران، نگرانى خویش را آشکار ساخت. علاوه بر این آن بزرگوار بهره گیرى از کمکهاى مردمى در راه آزادى فلسطین را ستود و دورى مسلمانان از اسلام را سبب اصلى مشکل فلسطین شمرد.([32])
سفر سبز
در چهاردهم رمضان 1341 ق. کودتاى خونى طرفداران عبدالسلام عارف به بار نشست و عارف همراه هم پیمانان بعثى اش اداره عراق را در دست گرفت. در روزهاى آغازین این حرکت شوم بسیارى از مردم کوچه و خیابان در خون خویش فرو غلتیدند و اعضاى گروههاى اسلامى با امواج سرکوب روبرو شدند.([33]) نمایندگان دولت از مرجع مسلمانان خواستند تا تلگراف تأییدى به عبدالسلام بفرستد. ولى او، که حزب بعث را مى شناخت، از این کار خوددارى کرد. و به عنوان اعتراض، ابراز وجود در برابر خودکامگان بعثى و روحیه بخشیدن به دین باوران سفرى الهى را سازمان داد.([34]) او در این سفر همراه بسیارى از استادان، دانشوران و مؤمنان نجف از کربلا، کاظمین، سامرّا، بغداد دیدار کرد و پس از حدود یک ماه، دیگر بار به نجف گام نهاد. این سفر، که همه جا با حضور یکپارچه مردم همراه بود،([35]) در واقع نوعى هشدار به کودتاگران شمرده مى شد.
در پى این مانور بزرگ مردمى کودتاگران به قدرت اسلام پى برده، تلاشهاى گسترده اى براى ارتباط با آیت الله العظمى حکیم آغاز کردند. ولى مرجع بیدار شیعه هرگز اجازه دیدار و بهره گیرى از نام خویش را به آنها نداد.([36])
عبدالسلام اندک اندک بر امور کشور چیرگى یافت، رقیبان را یکى پس از دیگرى از میان برداشت و بعثیان را از مراکز قدرت دور ساخت. او براى دست یابى به حمایت مردمى از کردار بعثیان در روزهاى آغازین کودتا، ابراز انزجار کرده، خود را پیرو اسلام نمایاند و براى از میان بردن قدرت و عظمت مرجعیت تدبیرى دیگر اندیشید. تدبیرى که با برافراشتن پرچم قوم گرایى آشکار شد. در دیدگاه او اهل سنت همه اعرابى با نژاد اصیل بوده، شیعیان همگى غیر عرب و فارس شمرده مى شدند و او مأمور نجات و سربلندى اعراب بود. مرجع بیدار شیعه در برابر این حرکت استعمارى ایستاد. هیأت بلند پایگان بغداد را با اعتراض به قوم گرایى و احکام خلاف اسلام از خویش رنجاند و دیدار با رهبر کودتا را به لغو ضد دینى مشروط ساخت.([37])
مجموعه این برخوردها عارف را به خشونت فزونتر کشانددر نتیجه بسیارى از پیروان و نمایندگان مرجع حکیم امت تعبید یا زندانى شدند.
پیوند مرجع بیدار شیعه با مردم و دانشوران اهل سنت چنان بود که عارف بزودى خود را در برابر مردم و حتى روحانیان اهل سنت یافت، بنابراین ترجیح داده به ملایمت روى آورد و حوزه و گروههاى اسلامى را به حال خود رها کند.
در چنین شرایطى عبدالسلام عارف در حادثه سقوط هواپیماى اختصاصى اش درگذشت و برادرش عبدالرحمان عارف اداره کشور را به دست گرفت. در روزگار او کشور سمت فضاى باز سیاسى هدایت شد. حزبهاى کمونیست و بعث، که توسط عبدالسلام از عرصه سیاست رانده شده بودند، دیگر بار فعالیت آشکار خویش را آغاز کردند. مرجعیت شیعه در نخستین گام براى مردمى شدن نظام فرزندش محمد مهدى را نزد نخست وزیر فرستاد،، تا پیام مهمش را به دستگاه حاکم ابلاغ کند. پیام کوتاه و روشن بود:
... باید نظامیان کنار گذاشته شوند و شوراى رهبرى سه نفره زمام کشور را بدست گیرد. ما آماده ایم تا توافق کنیم شما یکى از آن سه نفر باشید.([38])
هرچند نخست وزیر پیشنهاد مرجع نجف را نپذیرفت، و عراق را از نیکبختى محروم ساخت ولى فضاى باز سیاسى, جنگ اعراب و اسرائیل - که به شکست اعراب انجامید - و تدبیر مرجعیت شیعه، روحانیان را از محبوبیت و توانى روزافزون برخوردار ساخت. پاسخ دادن به تلگراف عبدالرحمان عارف و یادآورى لزوم وحدت براى رویارویى با صهیونیزم، برپایى محفلهاى بزرگداشت براى شهیدان جنگ در کربلا، بصره، نجف و بغداد، فرستادن هیأت هایى مرکب از دانشمندان شیعه و سنى به کشورهاى گوناگون براى بررسى مسأله فلسطین و موقعیت مسلمانان بخشى از تدبیرهاى آن رهبر فرزانه بود. تدبیرهایى که امواج جمعیت را سمت خانه اش گسیل داشت و شعارهاى «سید محسن قائدنا و النجف عاصمتنا» - سید محسن حکیم رهبر ما و نجف پایتخت ماست - در همه جا پراکنده ساخت.([39])
گفتگو با شیطان
ناگفته پیداست که مرجع حکیم شیعه تنها به عراق نمى اندیشید در این سالها مطرح شدن «لایحه انجمنهاى ولایتى و ایالتى» در ایران و نیز پس از مدتى یورش مزدوران آمریکا به مدرسه فیضیه هآن رهبر فرزانه را در اندوه فرو برد. بنابراین ضمن فرستادن تلگرافهاى گوناگون ناخشنودى خویش از حوادث ایران را آشکار ساخت.([40])
آمریکا که از آینده خویش بیمناک بود براى مهار قدرت مرجعیت شیعه سفیرش را، به همراه برخى از بلند پایگان سفارت آمریکا در بغداد، نزد سید فقیهان نجف گسیل داشت. سفیر آمریکا گفت: این وضع - حکومت عبدالرحمان عارف - برترین وضع سیاسى عراق است. از این نظام چه مى خواهید...
مرجع بیدار امت یک جلد «منهاج الصالحین» - رساله علمیه آن بزرگوار - به سفیر داده، فرمود: این است آنچه ما مى خواهیم.([41])
با این پاسخ زنگهاى خطر براى استعمار به صدا درآمد. آنها در اندیشه نیرویى براى رویارویى با حکیم و قدرت افسانه اى حوزه بودند و البته براى این مأموریت نیرویى مناسب تر از حزب بعث وجود نداشت.
جمهورى تزویر
سرانجام نقشه هاى استعمارگران جامه عمل پوشید و حزب بعث با کودتا به قدرت دست یافت. مرجع بیدار شیعه که بعثیان را نیک مى شناخت، بى درنگ، عشایر، دانشوران و مردم اهل سنت را در یک جبهه گرد آورد تا در انجام واکنشهاى مناسب یارى اش دهند، ولى سیاست کودتاگران آن فقیه روشن بین را از واکنش منفى بازداشت. حزب بعث، که به چیزى جز حذف اسلام از کشورهاى عربى نمى اندیشید، به پخش پیوسته قرآن و مراسم عزادارى سالار شهیدان از رادیو و تلویزیون پرداخت.([42])
حکیم ناگزیر سیاست صبر و انتظار پیش گرفت. به نمایندگانش فرمان داد از هرگونه سازش یا رویارویى با کودتاگران بپرهیزند و خود نیز از پذیرش صدام خوددارى کرد.([43])
مدتى بعد چون کودتاگران ارکان قدرت خویش را مستحکم یافتند، پرده از چهره زشت خویش برداشته، ضمن اطلاعیه اى «ارتجاع دینى» را بزرگترین مانع در برابر احزاب خواندند.([44]) در پى این اطلاعیه تهاجم آشکار دولت بر مرزهاى دین آغاز شد برخى از مؤسسات فرهنگى مذهبى مصادره گردید.([45]) و خدمت وظیفه براى همه حتى طلاب الزامى شد. مرجعیت شیعه فرزندش را براى اعتراض به تلاشهاى دولت نزد احمد حسن البکر فرستاد و چون این اقدام را بى ثمر یافت، تصمیم گرفت خود به بغداد رفته، کارگزاران استعمار را گوشمالى دهد. بنابراین مردم را به یک همایش بزرگ مذهبى فرا خواند در این گردهمایى بزرگ، که در صحن حضرت على(علیه السلام)برگزار گردید، اطلاعیه مهم مرجعیت شیعه توسط فرزندش محمد مهدى حکیم خوانده شد. نگاهى گذرا به بخشهایى از آن اطلاعیه سودمند مى نماید:
... اى مسلمانان!... نجف شما مستحکم، جهادگر و استوار در راه امامان معصوم ایستاده است... همه مردم مى دانند از زمانى که اعتقادات و جانهاى امت مورد تجاوز و ستم قرار گرفت و هویتشان را آماج ستمهاى اجتماعى، اقتصادى، قومى و ملى واقع شد حوزه علمیه به رهبرى مرجعیت تنها جایى بود که سخن حق را همیشه مى گفت و بزودى نیز این کلمه حق را خواهد گفت...([46])
نظام که خطر را درک کرده، اهمیت زمان را در رویارویى با دشمن نیک مى شناخت، در یورش ناگهانى گروهى از روحانیان را دستگیر کرده، زیر شدیدترین شکنجه ها قرار داد و تا در برابر خبرنگاران به جاسوسى خود و سیصد تن از روحانیان و مؤمنان سرشناس مانند سید محسن حکیم، امام خمینى، سید موسى صدر اعتراف کند.([47])
شرایط روز به روز دشوارتر مى شد. مرجعیت شیعه پس از رایزنى با جمعى از روحانیانِ بغداد راه پایتخت پیش گرفت تا به وضعیت موجود پایان دهد. گروهى از سران نظام به امید کارگر افتادن تهدیدها و اقدامهاى خشن دولت حضور مرجع حکیم امت رسیدند ولى با قاطعیت آن رهبر فرزانه روبرو شدند، بویژه آنکه آن روزها مصادف با تولد پیامر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود و دلوت هرگونه جشن و بزرگداشت را ممنوع مى دانست. حکیم ضمن اعتراض شدید به این امر([48]) درباره دستگیریهاى پیاپى روحانیان و دین باوران به اتهام جاسوسى گفت: این کار درستى نیست این لکه دار کردن عراقیان در سطح جهان است. شما مى گویید اینها که گرفته اید همه جاسوسند، دنیا مى بیند در این کشور فرهنگیان، استادان و پزشکان جاسوسند آنگاه با خود مى اندیشد کشورى که گروههاى ممتازش جاسوس باشند، حال باقى مردم آشکار است اگر بگوید این افرا فکرشان با ما و سیاست ما مخالف است، معقول مى نماید ولى اینکه مى گویید همه جاسوسند، ممکن نیست.([49])
آن بزرگوار در دیدار با فرستاده احمد حسن البکر، که وى را به دستگیرى تهدید مى کرد، فرمود:
اینک نفرت مردم از شما به اندازه اى رسیده است که اگر به شما دست یابند، با گلوله نمى کشند، زیرا به اندازه بهاى گلوله نمى ارزید، بلکه شما را با دندانهایشان مى کشند.([50])
پرده آخر
سرانجام بعثیان آخرین بخش از داستان ساختگى جاسوسى را به نمایش گزارند «مدحت الحاج سرى» یکى از دستگیر شدگان بر صفحه تلویزیون آشکار شده، به جاسوسى خود و سید مهدى حکیم اعتراف کرد. روز بعد نیروهاى دولتى به بهانه ایجاد فشار بر سید مهدى محل زندگى مرجع شیعه را محاصره کردند و پس از چندى آن رهبر کهنسال را در حالى که تحت مراقبت بود با اتومبیل دولتى به کوفه فرستاده، خانه اش را زیر نظر گرفتند و تلفن و آب و برقش را قطع کردند. البته این پایان بى حرمتى ها نبود. در نجف چماقداران بعثى به خیابانها ریختند، به خانه مرجع مسلمانان یورش بردند و در دو دیوارش را با گِل و کثافات آلوده ساختند.([51])
پس از این واقعه دستگیریها فزونى یافت و اندکى بعد فقیه حکیم عراق به دلیل بیمارى رهسپار لندن شد. سید مهدى که پیشتر از کشور خارج شده بود، نیمه شب خود را به بیمارستان رساند و پس از سلام درباره نتیجه حرکت مرجعیت در عراق با پدر گفتگو کرد. مرجع روشن بین شیعه گفت: درست است که من بر آنها پیرو نشدم... ولى مى دانم مردم عراق مرا دوست دارند. مظلومیتى که مردم عراق آن را درک کرده اند. دست کم براى ده سال در خاطرشان خواهد ماند و از پذیرفتن حزب بعث پیشگیرى خواهد کرد. هرچند نمى توانم ده سال دیگر زندگى کنم ولى خاطره ام باقى مى ماند و مانع پیشرفت حزب خواهد شد.([52])
پس از مدتى حکیم به بغداد بازگشت و سرانجام در 27 ربیع الاول 1390 ق. برابر با 1348 ش. براى همیشه دیده از جهان فرو بست.([53]) مردم عراق در تشییعى، که در تاریخ آن کشور بى نظیر بود، پیکرش را به نجف انتقال دادند و در کنار کتابخانه اى که خود بنیاد نهاده بود، به خاک سپردند.([54])
آن بزرگوار کتابها، مسجدها، کتابخانه ها و مدرسه هاى بسیارى از خویش به یادگار نهاد. یادگارهایى که در کنار انبوه شاگردان دانشور([55])و فرزندان شجاع و پاکدلش گنجینه آثار آن مرجع وارسته را پدید آوردند. گنجینه اى پر از نام شهیدان جاوید سید محمد باقر صدر، سید محمد مهدى حکیم، سید عبدالهادى حکیم، سید عبدالصاحب حکیم، سید علاء الدین حکیم و سید محمد حسین حکیم در شمار تابناکترین گوهرهاى آن جاى دارند.
[1] - ترجمه «الامام الحکیم»، مصباح نجفى، ص43 - 41.
[2] - همان کتاب، ص52.
[3] - اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج9، ص56.
[4] - اعیان الشیعه/ سید محسن امین، ج 9، ص 56.
[5] - ترجمه "الامام الحکیم"، ص 55 - 53.
[6] - ترجمه "الامام الحکیم"، ص 55 - 53.
[7] - ترجمه "الامام الحکیم"، ص 55 - 53.
[8] - ترجمه "الامام الحکیم"، ص 55 - 53.
[9] - الشیعة و الحکومة القومیة فى العراق، حسن العلوى، ص73 - 67.
[10] - الشیعة و الحکومة القومیة فى العراق، حسن العلوى، ص73 - 67.
[11] - ترجمه «الامام الحکیم»، ص9 - 91.
[12] - ترجمه «الامام الحکیم»، ص9 - 91.
[13] - ترجمه «الامام الحکیم»، ص9 - 91.
[14] - ترجمه «الامام الحکیم»، ص9 - 91.
[15] - ترجمه «الامام الحکیم»، ص9 - 91.
[16] - السنوات الجمر، على المؤمن، ص62.
[17] - ترجمه الامام الحکیم، ص96.
[18] - همان کتاب، ص48 - 45.
[19] - همان کتاب، ص48 - 45.
[20] - سنوات الجمر، ص44.
[21] - العراق بین الماضى و الحاضر و المستقبل، مؤسسة الدراسات الاسلامى، ص547.
[22] - التحرک الاسلامى فى العراق، محمد مهدى حکیم، ص49 - 48.
[23] - مرحلة الامام الحکیم، نشریه دارالحکمة، قم 27 ربیع الاول 1413.
[24] - ترجمه الامام الحکیم، ص99 - 98.
[25] - التحرک الاسلامى فى العراق، ص58 - 57.
[26] - العراق بین الماضى و الحاضر و المستقبل، ص542 - 540.
[27] - سنوات الجمر، ص33 - 32.
[28] - التحرک الاسلامى فى العراق،، ص41 - 35.
[29] - همان کتاب، ص22 - 19.
[30] - الشیعه و الدولة القومیة فى العراق، ص214.
[31] - التحرک الاسلامى فى العراق، ص60.
[32] - دماء العلماء فى طریق الجهاد، ص51 - 50.
[33] - سنوات الجمر، ص59.
[34] - التحرک الاسلامى فى العراق، ص64.
[35] - ترجمه الامام الحکیم، ص125 - 110.
[36] - سنوات الجمر، ص62 - 60.
[37] - سنوات الجمر، ص62 - 60.
[38] - التحرک الاسلامى فى العراق، ص74 - 73.
[39] - سنوات الجمر، ص74 - 68.
[40] - نور علم، نشریه جامعه مدرسین، دوره دوم، شماره 12، ص72 - 71.
[41] - سنوات الجمر، ص78 - 77.
[42] - التحرک الاسلامى فى العراق، ص79 - 78.
[43] - التحرک الاسلامى فى العراق، ص79 - 78.
[44] - سنوات الجمر، ص92.
[45] - سنوات الجمر، ص92.
[46] - همان کتاب، ص426 - 422.
[47] - همان کتاب، ص95 - 94.
[48] -التحرک الاسلامى فى العراق، ص89 - 86.
[49] -التحرک الاسلامى فى العراق، ص89 - 86.
[50] -التحرک الاسلامى فى العراق، ص89 - 86.
[51] - سنوات الجمر، ص100 - 98.
[52] - التحرک الاسلامى فى العراق، ص98 - 95.
[53] - رحلة الامام الحکیم، ص14 - 13.
[54] - ترجمه الامام الحکیم، ص81 - 73.
[55] - نور علم، شماره 12 دوره دوم، ص69 - 68.
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه