كلمات كليدي : تمدن، فرهنگ، حكومت مركزي، انقلاب شهري
نویسنده : مهدي بختياري
واژه عربی تمدن که از واژه مدینه بهمعنی شهر مشتق شده معادل انگلیسیCivilization است که از واژههای Civis بهمعنای کسی که در شهر زندگی میکند و Civitas بهمعنای جامعهای که فرد در آن ساکن میشود، گرفته شده است.[1]
تمدن عبارت است از مجموعه دانشها، هنرها و فنون و آداب و سنن، تأسیسات و نهادهای اجتماعی که در پرتو ابداعات و اختراعات و فعالیتهای افراد و گروههای انسانی طی قرون و اعصار گذشته توسعه و تکامل یافته و در تمام قسمتهای یک یا چند جامعه که باهم ارتباط دارند رایج است مثل تمدن اسلامی یا تمدن غربی که هر کدام دارای ویژگیهایی است که به عوامل جغرافیایی و تاریخی و تکنیکی خاص خود بستگی دارد.[2]
مفهوم تمدن بهصورت مفرد مربوط به قرن هجدهم است که در برابر مفهوم بربریت بهکار برده میشد و منظور تمدن اروپایی بود که میزان تمدن بقیه ملتها را با آن میسنجیدند. اما در همان دوران عدهای مفهوم تمدن را بهصورت جمع بهکار میبردند که بهمعنای پذیرش تمدنهای مختلف در جهان بود و به این معنی بود که تمدن غربی تنها تمدن یگانه و آرمانی نیست.[3]
رابطه تمدن و فرهنگ
مفهوم تمدن بهعلت گستردگی و چندبعدی بودن تداخل مفهومی بالایی با مفهوم فرهنگ داشته، بهطوری که فهم هر کدام در رابطه با دیگری تکمیل میگردد. در نیمه قرن نوزدهم خصوصا در انگلیس و فرانسه این دو واژه یکسان تلقی میشد لکن در اواخر این قرن تلاش برای جداسازی این دو واژه بهویژه از کشور آلمان شروع شد. هم اکنون این دو واژه هم بهصورت مستقل، هم مترادف و یا نزدیک بههم استفاده میشود.[4]
در یک جمعبندی کلی میتوان دو مضمون کلی را در رابطه فرهنگ و تمدن بهدست آورد:
- در مضمون اصلی، تمدن صورتی از فرهنگ محسوب میشود که از این مضمون سه گونه استفاده میشود:
الف) تمدن و فرهنگ مترادف یکدیگرند.
ب) تمدن همان فرهنگ است با پیچیدگی بیشتر و تعداد خصوصیات فراوانتر
ج) تمدن همان فرهنگ است که از نظر کیفی دارای عناصر پیشرفتهتری بوده و با معیارهای پیشرفت قابل سنجش باشد.
- در مضمون دوم، فرهنگ را در مقابل تمدن قرار میدهند در این مضمون معنی فرهنگ تغییر کرده، همه عقاید و آفرینشهای انسانی مربوط به اسطوره، دین، هنر و ادبیات را شامل میشود حال آنکه تمدن به حوزه خلاقیت انسانی مرتبط با فنآوری (تکنولوژی) و علم اشاره میکند.[5]
ظهور تمدنها[6]
تمام نظریهها، ظهور حکومت مرکزی را بهعنوان نقطه شروع تمدن قبول دارند اما اینکه چه عاملی باعث ظهور حکومت مرکزی شد دارای جوابهای متنوع زیر است:
- نظام آبیاری؛ کارل ویتفوگل (Karl Witfogel: 1896-1988) معتقد بوده که ساختن سدها و تمرکز بر چگونگی استفاده بهینه از آب موجب جذب جمعیت در نزدیکی منابع آبی و رودخانهها و ظهور گروهی متخصص در امر آبیاری شد که کنترل و اداره سیستم آبیاری را بهعهده گرفتند و به این ترتیب بدنه اولیه و اصلی حکومت مرکزی را تشکیل دادند. این نظریه بهعلت وجود تمدنهایی در تاریخ در مکانهایی مثل گینه نو که فاقد حکومت مرکزی بودهاند مورد انتقاد واقع شده است.
- شبکههای تجاری؛ به نظر برخی تفاوت بین مناطق از نظر تولید مواد گیاهی و حیوانی باعث ظهور تجارت بین مناطق مختلف و بهدنبال آن تشکیل هسته اصلی حکومت مرکزی جهت سازماندهی و توزیع کالاها شد. این نظریه نیز بهعلت وجود مناطقی مانند آمریکای شمالی که در شش هزار سال پیش سرخپوستان در آنجا روابط گسترده تجاری داشتند بدون اینکه تمدنی وجود داشته باشد، مورد انتقاد واقع شده است.
- عوامل محیطی و اجتماعی؛ روبرت کاریو (Robert Carero) معتقد است احاطه جمعیت بهوسیله عوامل محیطی مانند کوهها از طرفی، و رشد جمعیت از طرف دیگر رقابت با جمعیتهای دیگر مناطق برای دستیابی به منابع کمیاب را بهوجود میآورد که نتیجه داخلی آن طبقهبندی اجتماعی (طبقات بالا و پایین از نظر دسترسی به منابع) و نتیجه خارجی آن جنگ است که پیروزی در آن مستلزم داشتن حکومت مرکزی قوی است.
- مذهب؛ برخی معتقدند مراکز مهم مذهبی موجب جذب جمعیت بالا شده، سپس کشاورزی به تناسب جمعیت پیشرفت کرده و مازاد تولید باعث فراغت عدهای و پرداختن به صنایع و مشاغل دیگر شده است. نیاز برای کنترل اختلافات و شبکههای تجاری زمینه را برای تشکیل حکومت مرکزی بهوجود آورد. اشراف که متولیان اصلی مذهب نیز بودند این امر را بهعهده گرفتند.
اگرچه در مورد هر یک از عوامل بالا بهعنوان عامل اصلی ظهور حکومت مرکزی اجماع نظر وجود ندارد لکن میتوان گفت که اولاً همه موارد مذکور میتوانسته با ترتیب زمانی مختلف در تشکیل تمدن نقش داشته باشد و ثانیاً هر یک از موارد بالا در شرایط مناسب خود میتوانسته مهمترین علت بوده باشد.
تمدن و شهرنشینی
آنچه مسلم است و خود واژه تمدن نیز گواهی میدهد مهمترین شرط شکلگیری هر تمدن ایجاد شهرها و اسکان مردم در آنهاست. در حقیقت فرهنگهایی مشمول تمدناند که انقلاب شهری در آنها بهوقوع پیوسته باشد.[7]
گوردون چایلد (Gordon Childe: 1892-1957) چهار مرحله در تاریخ بشر شناسایی کرده که هر کدام با دورهای از تکامل جوامع تطابق دارد. تمدن سومین مرحله در این تقسیمبندی است که مقارن با انقلاب شهری بوده است. این چهار مرحله در جدولزیر ارایه شده است:
مراحل تاریخ بشری
|
سلسلهمراتب تکامل جامعه
|
انقلابات اجتماعی -اقتصادی
|
دیرینهسنگی
نوسنگی
شهری
صنعتی
|
توحش
بربریسم
تمدن
صنعت
|
---------
انقلاب کشاورزی
انقلاب شهری
انقلاب صنعتی
|
بنابراین پیشرفت کشاورزی در دوره بربریسم مقارن با پایان دوره بربریسم و ظهور انقلاب شهری و تمدن در مراکز شهری بوده است.
الگوی فعلی شهر ریشه در هزاران سال پیش در برخی از مناطق جهان دارد که هماکنون این مناطق در حال انفجار جمعیتاند (خاورمیانه، هند و چین) و گهواره تمدن محسوب میشوند.[8] نخستین شهرکها در بخشهایی از جهان شامل بینالنهرین و دره ایندوس در مصر بهوجود آمدند. در حال حاضر هر چند روستاها کوچک هستند اما بخشی از تمدن را تشکیل میدهند چون با شهر در ارتباطی تنگاتنگ هستند اما در آغاز شهرنشینی، تمدن محدود به شهرها بود.[9]
تمدنهای بزرگ تاریخ
پژوهشگران حداقل در مورد دوازده تمدن بهعنوان تمدنهای عمده تاریخ توافقنظر دارند. هفت تمدن که دیگر وجود ندارند عبارتاند از تمدن بینالنهرین، مصر، کرت، کلاسیک، بیزانس، امریکای میانه و اندیها. پنج تمدن که وجود دارند عبارتاند از تمدنهای: چین، ژاپن، هند، اسلامی و غربی.[10]
در عصر کنونی تنها یک تمدن غالب یعنی مدرنیته یا تمدن غربی وجود دارد. البته برخلاف دوران پیشامدرن نه تمدن مدرن غرب بدون وجود حمایت و ارتباط با فرهنگهای دیگر معنی و تجسم مییابد و نه فرهنگهای دیگر بهکلی خالی از ویژگیهای تمدن غرباند.[11]
دگرگونی تمدنها
همه تمدنها حتی سادهترین آنها دائماً در حال تغییر و تحولاند. گرچه همه تمدنها با یک طرح معین و منحصر به فرد رو به تکامل نرفتهاند لکن میتوان مسیر اصلی تکامل هر کدام را (که در هر تمدنی بسته به شرایط آن متفاوت است) بهدست آورد. البته مسیر تکامل تمدنها از نظر کلی دارای اشتراکاتی است. بهطور مثال در همه تمدنها پیشرفت کشاورزی مقدم بر شهرنشینی بوده است. البته باید از انتساب دگرگونی و تکامل یک تمدن به یک مولفه خاص اجتناب کرد. بلکه مجموعهای از مولفههای مرتبط باهم در این امر دخالت دارند که تعیین مهمترین آنها به شرایط جامعه مورد نظر بستگی دارد.[12] معمولا در اغلب تمدنها پس از یک دوره طولانی تغییرات آرام، ناگهان ترقیات پرشتابی صورت گرفته است.
تمدنها میرا هستند اما در عین حال عمرشان دراز است. همه صاحبنظران در این نکته اتفاقنظر دارند که تمدنها از مسیر آشوبها یا تضادها میگذرند، بهصورت یک دولت جهانی در میآیند و سرانجام انحطاط مییابند و از هم میپاشند.[13] رقابت و تضاد میان تمدنها از یک سو و تحولات درونی یک جامعه چه ناشی از عوارض طبیعی مانند زلزله، قحطی و چه پدیدههای انسانساخته مانند جنگ و انقلاب میتوانند تمدنی را به افول بکشانند.[14]
روشهای مطالعه تمدنها
مطالعات تمدنشناسی از نوع میانرشتهای بوده و با روشهای علوم اجتماعی است مانند رشته مدیریت که از رشتههای مختلف همچون جامعهشناسی و روانشناسی مدد میگیرد و در عین حال هویتی مستقل و رسالتی متفاوت از آن رشتهها دارد. در مطالعه تمدن به این روش هر چند مسایل مختلفی مورد توجه قرار میگیرد اما مهمترین مسالهای که در کانون توجه یک محقق واقع میشود ربط و نسبت میان مسایل و موضوعات متکثر و آنگاه حقیقت عام و روح کلی آن تمدن است.[15]
فرناند برودل (Fernand Braudel: 1902-1985) (1993) معتقد است برای مطالعه تمدن باید از رشتههای جغرافیا، جامعهشناسی، اقتصاد و روانشناسی اجتماعی و به دلایل زیر مدد گرفت:
- جغرافیا؛ تمدنها را همواره میتوان صرفنظر از میزان گستردگی آنها روی نقشه ترسیم کرد. بخش مهمی از خصلت آنها وابسته است به محدودیتها و مزیتهای موقعیت جغرافیایی آنها.
- جامعهشناسی؛ هیچ تمدنی بدون وجود جامعهای که به حمایت و پشتیبانی از آن برخیزد و نقشها و پیشرفتاش را ممکن سازد قابل تصور نیست. اگر جامعه بجوشد و تغییر کند تمدن مبتنیبر آن نیز میجوشد و تغییر میکند. جامعه مظهر کلیه تجاربی است که جامعه در طول بقای خود دیده است.
- اقتصاد؛ شرایط مادی و زیستشناختی همواره سرنوشت تمدنها را رقم میزند. افزایش یا کاهش جمعیت، بهداشت یا بیماری، رشد و واپسزدگی، اقتصاد یا تکنولوژی عمیقاً بر ساختارهای فرهنگی و اجتماعی در مجموع تاثیر مینهند.
- روانشناسی اجتماعی؛ در هر دورهای جهانبینی خاص یا روحیه جمعی معینی بر تمامی تودههای جامعه چیره میشود و رفتارها و گرایشهای یک جامعه را جهت داده و انتخابهای آن را هدایت میکند. ارزشها و عادات ذهنی، متمایز کننده تمدنها از یکدیگرند و بهراحتی قابل انتقال نیستند. مذهب در این بین نیرومندترین ویژگی محسوب میشود.[16]
عوامل و مولفههای تمدن
منظور از عوامل تمدن، پایههایی هستند که تمدنها بر آنها استوار میشوند. ویل دورانت در یک تقسیمبندی، عوامل تمدن را در چهار عامل زیر جمعبندی میکند:
- عوامل اقتصادی تمدن: شکار، کشاورزی، صناعت و سازمانهای اقتصادی.
- عوامل سیاسی تمدن: حکومت، دولت، قانون و خانواده.
- عوامل اخلاقی تمدن: ازدواج، اخلاق جنسی، اخلاق اجتماعی، دین و آداب دینی.
- عوامل عقلی و روحی: ادبیات، علم و هنر.[17]
بهعبارتی دیگر ویژگیهای زیر را میتوان برای همه تمدنها بر شمرد:
الف) همه تمدنها دارای مقررات و قوانینی هستند که معمولا (حداقل در شهرهای بازرگانی) بهصورت مجموعهای مکتوب است.
ب) همه تمدنها دارای نوعی دولت هستند.
ج ) همه تمدنها خط و الفبایی برای ثبت و ضبط وقایع و امور دارند.
د) در همه تمدنها اشکال و انواعی از هنر و فعالیتهای هنری پیدا میشود.
ه) همه تمدنها زبانی برای انتقال دادن و آموزش دستاوردهای خود به نسل بعد دارند.
و) همه تمدنها دارای نوعی معتقدات دینی هستند با سلسلهمراتبی از روحانیان و متدینین.
ز) همه تمدنها علوم را تکامل میبخشند. خواه بهخاطر قواعد علمی و خواه برای خدمت به اهداف دینی.[18]
دین و تمدن
مذهب خصوصیت اصلی تمدنها بهشمار میرود. کریستوفر داوسون (Christopher Dawson: 1889-1970) میگوید مذاهب بزرگ، بنیادهای تمدنهای بزرگ هستند. از پنج مذهب جهانی که ماکس وبر نام میبرد غیر از مذهب بودا، چهار مذهب مسیحیت، اسلام، آیین هندو و آیین کنفوسیوس با تمدنهای عمده پیوند خوردهاند. آیین بودا با آنکه در فرهنگهای چین و ژاپن جذب شده است و یک آیین عمده بهشمار میرود، اما مبنای یک تمدن عمده نبوده است.[19]