كلمات كليدي : پارتو، ته نشست ها، بازمانده ها، احساسات، غرايز، مشتقات
نویسنده : سمانه خالدی
ویلفردو پارتو(Vilfredo Pareto: 1848-1923) یکی از جامعهشناسانی است؛ که نظریه اجتماعی "ماکیاولی" را که در ایتالیا سنّت شده بود، با اندیشه اثباتی اگوست کنتی و سن سیمونی یا با صورتهای داروینیسم اجتماعی آن پیوند زد. پارتو مفاهیم عمدهای را پایهگذاری کرد، که یکی از آنها تهنشستها است؛ که برخی آن را بازماندهها و معادل کلمه Residues دانستهاند.
تجلّی احساسات
واژه تهنشستها در نظریه عمومی کنش اجتماعی پارتو، معنایی خاص و فنّی دارد و آن عبارت از تجلّی سائقها و عواطف کلّی در اصول عام، فرضها یا باورهای عمومی است؛ که این اصول و فرضها، زیربنای کنش یا استدلال غیرمنطقیاند. تهنشستها در هر مورد با سائقها یا احساسات معیّنی مطابقت دارند. از اینرو، این اصطلاح را برای چنین سائقها یا احساساتی، از لحاظ قابلیتشان در برانگیختن کنش غیرمنطقی نیز میتوان بهکار برد.[1]
بههمین دلیل، مفهوم تهنشستها غالباً بد فهمیده شده و بهعنوان غریزه و معادل با احساسات بنیادی در نظر گرفته شده است. البته خود پارتو نیز با اشاراتی که گهگاهی به تهنشستها بهعنوان غرایز کرده، به این کژفهمی دامن زده است. با اینهمه، بهنظر میرسد که پارتو از مفهوم تهنشستها، "تجلّیات احساسات" یا چیزهایی ملازم با آنها را در نظر داشته است و نه خود احساسات.[2]
تهنشستها در حد فاصل احساسات(که ما مستقیماً قادر به شناساییشان نیستیم) و نظامهای اعتقادی و اعمالی قرار دارند؛ که میتوان آنها را شناخت و به تحلیل کشید. از این گذشته، تهنشستها به غرایز انسان مربوطند؛ ولی همه این غرایز را دربرنمیگیرند؛ زیرا ما در اینجا تنها میتوانیم آن غرایزی را کشف کنیم که موجب معقولیّت نظریههایند. در حالیکه بسیاری از غرایز دیگر انسانی همچنان کشفنشده باقی میمانند.[3]
انواع تهنشستها
پارتو معتقد است که تهنشستها را میتوان در 6 دسته و طبقه اصلی جای داد:
1) تهنشستهای ترکیبی؛ تمایل انسانی به ربط دادن چیزها به یکدیگر، که به آن "غریزه تدابیر" هم گفته میشود؛
2) پایایی گروهی یا پایایی مجموعهها؛
3) نیاز به بیان احساسات از طریق کنش خارجی؛
4) بازماندههای مربوط به جامعهپذیری؛
5) یکپارچگی فرد و وابستگان او؛
6) بازماندههای جنسی[4]
همه این تهنشستها در تمام جوامع یافت میشوند؛ اما نسبت آنها از جامعهای به جامعهی دیگر متفاوت است. مهمتر آنکه این نسبتها در جامعهای معیّن نیز از گروهی به گروه دیگر فرق میکنند. تعادل اجتماعی در هر جامعه معیّن، نتیجه همکنشی تهنشستها با یکدیگر و با جریان ضعیف رفتار منطقی است؛ که بهاعتقاد پارتو، انسان قادر به انجام آن است.
پارتو هریک از این تهنشستها را به تفکیک توضیح میدهد. غریزه تدابیر، گرایشها به ادراک نسبتهای موجود میان افکار و اشیاء است؛ که به نیک یا بد استدلال میشود. ممکن است غریزه تدابیر، هم منشأ رفتارهایی غیرمنطقی، مانند جادو باشد و هم منشأ علم؛ که از خصوصیات ذاتی رفتار منطقی است.
نوع دوم تهنشستها برخلاف نوع اول، گرایش بشر به حفظ تدابیر، امتناع از تغییر و پذیرش قطعی فرمانهای اخلاقی است. پارتو در دسته دوم، مناسبات افراد با یکدیگر یا فرد با مکانهای معین را مثال میزند؛ که هدف آنها بقاء مجموعههاست.
پارتو در توضیح دسته سوم تهنشستها، افرادی را مثال میزند که برای بیان احساسات موافق، در مراسمی کف میزنند.
او در تعریف دسته چهارم بازماندهها میگوید: اگر بپذیریم احساسهای عاطفی مربوط به انضباط بر اثر حیات اجتماعی تقویت میشوند، انضباط را هم میتوان جزو این طبقه دانست و پیداست که جامعه بدون درجهای از انضباط، امکانپذیر نیست.
طبقه پنجم از نظر پارتو، مجموع احساسهایی است که وی اغراض مینامد. پارتو معتقد است از آنجا که فرد، خودبهخود و بهطور غریزی، جویای چیزهای مطبوع است، پس هرکس که خواهان رسیدن به حد اعلای از اغراض شخصی باشد و برای این منظور، وسایل در اختیار خود را بهنحوی عقلایی بهکار اندازد، دارای رفتاری منطقی است.[5]
آخرین دسته، بازماندههای جنسی است. در اینجا ما سرحد نهایی غریزه را داریم؛ یعنی در سرحد واقعیتی که بهعنوان واقعیت غریزی، موضوع بررسیهای جامعهشناسی نیست، غرائز بهصورت طبیعی و ناب خویش، در طبقهبندی بازماندهها داخل نمیشوند. پس بخش مهمّی از رفتارهای ناشی از غریزه جنسی، به تحلیل جامعهشناسی مربوط نمیشوند؛ بلکه بازمانده جنسی موجود در امر استدلال یا در نظرها و احساساتی که منشأ آنها میشوند، مورد بررسی جامعهشناسی قرار میگیرند.[6]
تمایز میان تهنشستها و مشتقات
مشتقات (Derivations) زمانی پدیدار میشوند، که توجیهی استدلالی و عقیدتی در کار باشد. بهعقیده پارتو، مشتقات، «نظریههاییاند که کنشگر اجتماعی با آنها میتواند بنیادی عینی برای احکام ارزشی (یا دست کم برخی از احکام ارزشی که وی بهطور دائم در جریان عمل خود به آنها استناد میکند)، در نظر بگیرد.»[7] بهطور کلی «پارتو در تحلیلهای خود و آیینهایی که با کنش انسانی همراهند، مثل آیین مذهبی مسیحی ...، آن عناصری را که به معیارهای علم منطقی–تجربی راجعند، از این نظریهها جدا میسازد و سرانجام عناصر غیرعلمی باقیمانده را به دو دسته تهنشستها و مشتقات تقسیم میکند. زمانی که توجیهها مطرح میشوند(مشتقّات)، تحلیل پارتویی درصدد یافتن عناصر نسبتاً پایداری(تهنشستها) برمیآید، که مبنای این توجیهها را فراهم سازد.»[8]
پارتو معتقد است یک تهنشست در قالب انواع گوناگون نظامهای اعتقادی یا "مشتقات" متجلی میگردد. «برای مثال پارتو معتقد است که همه انسانها در هر روزگاری به واقعیت عینی خدایان، "آزادی" یا "عدالت" باور داشتهاند. نامها و تجسّمهای این واقعیتها بر حسب نظریههای مذهبی، فلسفی و اخلاقیای که این باورها را توجیه میکنند، ممکن است دگرگون شوند. اما اعتقاد مشترکی که زیربنای این واقعیّت است در یک عنصر مشترک پایدار ریشه دارد؛ که میتوان در تهنشستهای دسته دوم پیدا کرد؛ که همانا گرایش محافظهکارانه به ابقای گروه و یکپارچگی اجتماعی است.»[9]