كلمات كليدي : جامعه شناسي، جامعه شناسي اسلامي، جامعه شناسي مسلمانان، بومي كردن، جامعه بيني
نویسنده : مهدي بختياري
جامعهشناسی، مطالعه زندگی اجتماعی انسان، گروهها و جوامع انسانی است.[1] اما تعریف دقیق جامعهشناسی اسلامی، که دکتر شریعتی برای اولینبار از این اصطلاح استفاده نمود، بسیار مشکل است. زیرا جامعهشناسی اسلامی بدانگونه که جانبدارانش آن را تعریف میکنند هنوز به بلوغ نرسیده است.[2] در واقع اسلامی شدن جامعهشناسی در مرحله قبل از وقوع آن است، یعنی هنوز به این موضوع ورود نشده است و این بحث در مرحله طرح مساله است.[3] در این صورت بررسی ریشههای شکلگیری این موضوع و تلقیهای متعدد از آن جایگزین مناسبی برای تعریف است.
زمینههای تاریخی و فکری طرح جامعهشناسی اسلامی
1) در دنیای اسلام؛ نفوذ استعمار در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در سرزمینهای اسلامی و برنامههای نوسازی متعاقب آن که دگرگونیهایی را به دنبال داشت، واکنشهایی را به همراه داشت که یکی از آنها مبارزات اصلاحطلبانه و برخورد خردگرایانه با این پدیده بود. گروه معتقدان به این راهبرد، در حالیکه به مقابله با نفوذ فکری غربی برخاسته بود، برای نوسازی زبان و اندیشه اسلامی تلاشهای فراوانی میکرد. در میان آنها کسانی همچون سید جمالالدین اسدآبادی، مهدی بازرگان، علی شریعتی و آیتالله طالقانی در ایران و محمد عبده و رشید رضا در مصر، مالکبننبی در الجزایر، بشارت علی، محمد اقبال و ابوالعلاء مودودی در پاکستان بودند. تلاش و فعالیتهای پیگیر گروه اخیر زمینهساز ظهور پدیدهای بهنام جنبش اسلامی کردن شده است. در عالم روشنفکری حاکم بر این جوامع ظهور جنبش اسلامی کردن به تقویت و رشد بیشتر بحثهای بومی کردن علوم اجتماعی انجامید.
پیش از انقلاب 1357، مباحث بومی کردن در میان اندیشمندان اجتماعی ایران خصلتی ناسیونالیستی و ضد غربی داشت. اما بعد از پیروزی انقلاب در ایران، با قرار گرفتن طبقه روحانیون در راس هرم قدرت سیاسی، زبان و مفاهیم مربوط به بومی کردن تغییر یافت، به شکلی که مفهوم بومی کردن به اسلامی کردن تبدیل شد.[4]
2) در ایران؛ اصطلاح جامعهشناسی اسلامی به طور خاص پس از پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است و در دو دهه 1360 و 1370 این موضوع مطرح شده و تا زمان حاضر بین گروهی از صاحبنظران مسلمان در ایران مورد توجه قرار گرفته است. پیدایش و توسعه جامعهشناسی اسلامی تحت شرایط فکری و اجتماعی زیر بوده است:
الف) شرایط فکری:
1- بیان ایدئولوژیکی در علوم خصوصا در علم جامعهشناسی توسط مدافعان اندیشه مارکسی و پوزیتیویستی، اولین ضرورت طرح جامعهشناسی اسلامی (بهعنوان ایدئولوژی مستقل) در ایران بوده است.
2- طرح این پیش فرض (در دو دهه اخیر) در ایران که کلیه مظاهر اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و کلیت نظام اجتماعی باید از فرهنگ اسلامی اخذ شود.
3- تفسیر متفاوت فلسفه اسلامی از انسان در برابر دیدگاه اثباتی. انسان مطرح در فلسفه جدید، موجودی است که تحت شرایط اجتماعی شکل گرفته و سعی در انطباق با شرایط دارد در حالیکه در فلسفه اسلامی صحبت از انسان ایدهآل و یا انسان هدفدار به میان میآید.
4- وجود این تصور که دانش اجتماعی جدید ضد اسلامی بوده و باعث انحراف مردم میگردد.
5- طرح و بحث آشکار شهید مطهری و دکتر شریعتی درباره جامعهشناسی اسلامی.
6- اظهار نظر برخی روشنفکران اسلامی (که همگی جامعهشناس بهمعنای جدید نبودند)، همچون شهید مطهری، شریعتی، جلال آلاحمد، مصباح یزدی و دکتر سروش در مورد مسایل اجتماعی.
ب) شرایط اجتماعی:
شرایط جدید اجتماعی قبل و بعد از انقلاب اسلامی زمینههای نقادی اندیشهها و نظریههای اجتماعی را فراهم کرد. شکلگیری جریان روشنفکری بومی و افول نظامهای کمونیستی قبل از انقلاب، تعارضات اجتماعی در قالب گروهها و احزاب و بازنگری اساسی در نظام دانشگاهی، ضرورت دستیابی به اندیشه اجتماعی نوینی را فراهم ساخت. در این موقعیت بود که انقلاب فرهنگی شکل گرفت.[5]
تلقیهای متعدد از جامعهشناسی اسلامی
جامعهشناسی اسلامی از بدو طرح آن در ایران مورد تفسیرها و برداشتهای متعددی بوده است که از مخالفت تا موافقت را دربر میگیرد این تلقیها عبارتاند از:
1) عدم علمی بودن جامعهشناسی اسلامی: از این حیث عدهای به غیرممکن بودن و عدم ارتباط علم و گرایش دینی اشاره میکنند و دسته دوم بر رابطه بین علم و مکتب تاکید دارد.
الف) دیدگاه اول:به نظر العطاس بحث در مورد اسلامی کردن علوم اجتماعی در واقع نوعی اشاعه گمراهی است. اولین خطا خود اصطلاح اسلامی کردن است که نمیتوان آن را با علوم اجتماعی منطبق کرد، اغتشاش در اسلامی کردن علوم، آن علوم را از اصول خود جدا ساخته و جامعه اسلامی را ضعیف کرده است. شبستری معتقد است تاسیس جامعهشناسی اسلامی هدفی غیرعلمی و بیمعناست. جامعهشناسی یک علم جدید است که خاستگاههای فلسفی و روششناسی خود را دارد و اگر کوشش فکری دیگر، خاستگاههای فلسفی دیگر و روش دیگری به عمل آید، آن کوشش علم جامعهشناسی نخواهد بود.[6] از دید زیباکلام، اساسا چیزی بهنام جامعهشناسی اسلامی، علوم سیاسی اسلامی، روابط بینالملل اسلامی و ... وجود ندارد. علم اگر علم باشد آزاد و مستقل از ایدئولوژی خواهد بود، در حالی که اسلام مجموعهای از اعتقادات است.[7] به نظر غلامعباس توسلی که به امکان جامعهشناسی اسلامی تحت شرایطی اعتقاد دارد، جامعهشناسی اسلامی در معنای ایدئولوژیکاش نه هنوز وجود دارد و نه شکل گرفته و نه هنوز کسی میتواند محدوده آن را مشخص کند. شکلگیری جامعهشناسی اسلامی در چارچوب فرهنگ اسلامی و با توجه به ارزشهای اسلامی، توسط جامعهشناسان مسلمان کاملا شدنی است و میشود طرحش کرد. از این حیث، یعنی به کارگیری جامعهشناسی در جامعه مسلمین، سازگار کردن جامعهشناس با درک جامعهشناسانه از جامعه اسلامی مطرح است و این با جامعهشناسی اسلامی تفاوت میکند. فرضا ما تاریخ اسلام داریم ولی نه تاریخ اسلامی. یعنی تاریخ هم علمی نیست که اسلامی و غیراسلامی داشته باشد. بنابراین عنوان جامعهشناسی ایران اسلامی یا جامعهشناسی با توجه به فرهنگ اسلامی و امثال آن مناسبتر است از جامعهشناسی اسلامی.[8]
ب) دیدگاه دوم:اساس این نظریه بر تفکیک بین مکتب و علم است. به نظر آیتالله صدر وظیفه اسلام ورود به مباحث درونی علم اقتصاد، جامعهشناسی، نجوم و یا ریاضیات نیست. اقتصاد اسلامی با علم اقتصاد متفاوت است. اقتصاد اسلامی بهمعنای روش اقتصادی و مکتب است نه علم اقتصاد. روش علمی پیرامون آنچه هست واقع میشود، اما مکتب، روش شایستهای را که باید باشد نشان میدهد.[9]
2) جامعهشناسی مسلمانان: این دیدگاه نه در پی نفی و نه در پی اثبات وجود جامعهشناسی اسلامی است، بلکه نوعی راه میانه است. به نظر دکتر سروش علوم اسلامی یک صفت دارند و آن اینکه توسط مسلمانان به وجود آمده است. علوم اسلامی، علومی هستند که در دامن مسلمانهای مسلط به معارف اسلامی و ملتزم به ارزشهای اسلامی به عمل آمده است. ما به همان معنا که هندسه و فیزیک اسلامی نداریم، جامعهشناسی اسلامی هم نداریم. برای اسلامی کردن علوم، کیمیایی در بیرون وجود ندارد. این کیمیا، سرمایه درونی معنویت و اسلامیت دانشمندان مسلمان است، آن را به هر علمی بزنند اسلامی میشود همین و بس.[10] همان جامعهشناسی که در جوامع اسلامی تولید میشود، جامعهشناسی اسلامی است. آن جامعهشناسی که جامعهشناسان مسلمان ایران تولید میکنند، همان است که از جامعهشناسی اسلامی توقع میرود. آن جامعهشناسی که ما بهعنوان مسلمان و ایرانی تولید میکنیم، جامعهشناسی اسلامی ایرانی است و آنچه غربیها تولید میکنند هم غربی است و از آن نباید واهمهای داشت. تفاوت در این است که چون بین پژوهشگر و موضوع مورد پژوهش بر اساس موقعیتی که موضوع مورد پژوهش و خود پژوهشگر در آن واقع است، نوعی رابطه بازتابی ایجاد میشود. بر این اساس پژوهشگر مسلمان و مسیحی ممکن است با یک روش یکسان در مورد موضوعی به نتایج متفاوتی برسند.[11] ما میتوانیم بگوییم این یا آن دانشمند مسلمان، عالم دین و اسلامشناس در خصوص جامعه، طبقات، روابط و مناسبات اجتماعی و دیگر موضوعاتی که در جامعهشناسی مطرح است اینگونه میاندیشد، همچنان که در غرب هم دیدگاههای متفاوتی پیرامون جامعه و جامعهشناسی وجود دارد، اما گفتن اینکه چیزی بهنام جامعهشناسی اسلامی وجود دارد، به صورت مجموعه فکری مشخص، منظم و منسجم، سخن بسیار ثقیل و غیر واقعبینانهای است.[12]
3) فلسفه جامعهشناسی اسلامی: در این رویکرد توجه اصلی بر بنیانهای فلسفی و معرفتشناسانه ممکن و لازم برای جامعهشناسی است که منبع آنها اسلام است. شهید مطهری در کتاب تاریخ و جامعه با طرح سوالاتی از قبیل اینکه ماهیت جامعه چیست، جامعه اصل است یا فرد، آینده جامعه چیست و ... به طرح جهانبینی اسلامی خود پرداخته است. همچنین آثار آیتالله مصباح یزدی را نیز میتوان در این راستا قلمداد کرد.[13]
4) جامعهبینی: جامعهشناسی اسلامی دکتر شریعتی بهمنزله نوع نگرش خاص مکتب اسلام به جامعه و مسایل آن است. در این نوع نگرش، شناخت وضعیت موجود، ضعفها و قوتها، تحولات، قوانین حاکم، تعارضات و درگیریها، آینده جامعه و جامعه مطلوب مورد نظر است. از اینرو جامعهشناسی اسلامی شریعتی به انسانشناسی اسلامی میانجامد.[14]
5) جامعهشناسی اسلامی بهعنوان رویکرد جامعهشناختی جدید: عدهای مدعی شدهاند همانطور که جامعهشناسی مارکسی، اثباتی، تفسیری و انواع دیگر جامعهشناسی داریم که بر اساس اصول موضوعه خاصی تعریف شده و به مسایل خاصی پرداختهاند، اسلام نیز میتواند دارای چارچوب نظری جامعهشناختی باشد.[15]
در این تلقی دو دیدگاه وجود دارد. عدهای جامعهشناسی اسلامی را بر اساس مبادی و اصول موضوعه دانسته و عدهای به کارکردهای دین که همان کارکرد جامعهشناسی است اشاره کردهاند:
الف) دیدگاه اول: مکاتب مذهبی میتوانند، مکتب علمی به حساب بیایند زیرا تمام مکاتب علمی دارای یک سلسله اصول بدیهی هستند. علوم طبیعی و علوم فرهنگی (انسانی) یکی نیست. طبیعت را خدا آفرید اما جامعه آفریده انسانها است که ممکن است خوب یا بد ساخته شده باشد. هیچ مکتب و نظریهپرداز جامعهشناسی نیست که تصوری از جامعه مطلوب ترسیم نکرده باشد تا جامعه تحت بررسی خود را با آن بسنجد (مثلا دورکیم از جامعه نرمال بحث میکند و مارکس از جامعه سوسیالیستی و اسلام نیز از جامعه مطلوب و مورد نظر خود). بنابراین اگرچه فیزیک اسلامی نداریم اما جامعهشناسی اسلامی میتوانیم داشته باشیم.[16]
ب) دیدگاه دوم: به اعتقاد گروهی، ازجمله آیتالله حایری شیرازی، علوم تجربی مجموعهای از برداشتها میباشد. جامعهشناسی علمی تجربی نیست و مجموعهای از برداشتها در مورد انسان است که منبع این برداشتها به طور کامل در کتاب و سنت موجود است و صرفا باید آن را کشف نمود. کشف قوانین اجتماعی از متن وقایع خارج همانند کشف آنان از کتاب و سنت است.[17] گروهی دیگر از این طیف که زیرمجموعه فرهنگستان علوم اسلامی به ریاست مرحوم سید منیرالدین حسینی آل هاشمی بودهاند، اعتقاد داشتهاند که هرگز یک جامعهشناسی برای جامعه اسلامی وجود نداشته است. آنچه بهعنوان جامعهشناسی در جوامع اسلامی شناخته و عمل شده است، وسیلهای جعلی و ساخته شده توسط غرب برای استثمار فرهنگی مردم مسلمان میباشد. جوامع اسلامی باید یک جامعهشناسی جدید بر پایه درک اسلامی را، بسط و گسترش دهند.[18]
جمعبندی
با وجود اینکه بحث جامعهشناسی اسلامی، افزون بر حوزه و دانشگاه، از سوی روشنفکران جامعه نیز مورد توجه قرار گرفته است اما همچنان دچار اشکال است و به دلایل زیر به هدفهای مورد نظر نرسیده است:
1- عدم پیوستگی بین متون ارائه شده 2- ناهمخوانی روحیه اعتقادی استادان با محتوای درسی 3- تفاوت برداشت بین استادان حوزه و دانشگاه در مورد جایگاه و محتوای جامعهشناسی و تفاوت در روش تدریس 4- سیاسی بودن محیط دانشگاهی.
در صورت ایجاد ارتباط بین کارهای ارایه شده در محیط دانشگاهی با حوزه و با دیگر روشنفکران و نیز طرح اندیشههای ارائه شده در مجامع بینالمللی (بهخصوص در کشورهای اسلامی)، رشد این گرایش با سرعت بیشتری صورت خواهد گرفت. از سویی، در برخی کشورهای اسلامی چون مصر، پاکستان، عربستان سعودی، یمن، اندونزی و مالزی عدهای از جامعهشناسان دست به کار مطالعه تفکر اجتماعی اسلامی زده و به طور مشخص تحت عنوان جامعهشناسی اسلامی به طرح نظریههای متفکران اسلامی و دیدگاههای اجتماعی در اسلام میپردازند که در صورت پیوستگی بین گرایش جامعهشناسی اسلامی در ایران و کشورهای اسلامی، زمینه مناسبتری برای رشد آن فراهم خواهد شد. جامعهشناسی اسلامی به دلیل داشتن مجموعهای از پیشفرضها و مفاهیم میتواند مانند جامعهشناسی مسیحی یا جامعهشناسی مارکسی میتواند بخشی از این علم محسوب شود. بحث تمام نشده جامعهشناسی اسلامی از طرفی میتواند زمینه نقادی جامعهشناسی غربی را فراهم کرده و از طرف دیگر امکان دستیابی به جامعهشناسی بومی را به وجود آورد. اما جامعهشناسی اسلامی تاکنون بیشتر مجموعهای از سوالات فلسفی و معرفتشناختی بوده است و برای تبدیل شدن به رویکرد قوی باید، در صورت لزوم به طرح پیشفرضها، مفاهیم و نظریهها بپردازد تا از این طریق دستیابی به روشهای تحقیق مناسب با چهارچوب نظری و پیشفرضها فراهم شده و انجام تحقیقات نظری و تجربی به دست آید.[19]