كلمات كليدي : پلوراليزم، فرهنگ، پلوراليزم فرهنگي، تكثر فرهنگي، گفتگوي فرهنگ ها، جنگ فرهنگ ها، اسلام و پلوراليزم فرهنگي
نویسنده : مصطفي همداني
واژه "Pluralism" برگرفته از واژه لاتین "Pluralis" صفت از "pluris" به مفهوم "گرایش به کثرت" است. در آغاز، این واژه در عرصه سنتی کلیسایی مطرح شد؛ شخصی را که دارای چند منصب گوناگون در کلیسا بود پلورالیست مینامیدند. پس از آن این واژه، که در خود، مفهوم پذیرش و اصالتدهی به تعدد و کثرت را دارد، به ترتیب در عرصه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، معرفتی و دینی به کار آمد. به همین جهت پلورالیسم به حسب ساحت مورد نظر به انواع پلورالیسم اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، معرفتی و دینی قابل تقسیم است[1] و قدر جامع همه این معانی، به رسمیت شناختن کثرت در برابر وحدت است.[2]
پلورالیزم فرهنگی، که گاهی در متون جامعهشناختی به چند فرهنگباوری(Multiculturalism) [3] شناخته میشود، از واژههای ترکیبی است که بار معنایی پلورالیزم و فرهنگ هر دو را با معنایی نوین که حاصل ترکیب آنها است در خود دارد.
از پلورالیزم فرهنگی تعاریف متعدی صورت گرفته است که هر یک ناظر به بُعدی از این مقوله است و تعریف ذیل میتواند تعریفی جامع باشد: «مدارا و پذیرش تنوع فرهنگی جوامع،[4] که در نتیجه آن گروههای نژادی و قومی مختلف در کنار هم زندگی میکنند و در حالی که هر قوم یا نژاد رسوم خود را حفظ میکند، شیوه زندگی اقوام دیگر را نیز میپذیرد.»[5] بر این اساس، کثرت و تعدّد مذاهب و افکار در زندگی جمعی و اجتماعی رسمیت داشته و معتبر شناخته میشود. یعنی در حیطه زندگی اجتماعی بر نقاط مشترک تکیه میگردد و از انگشت گذاشتن بر روی نقاط اختلافی و تشنجزا دوری میشود و صاحبان آراء و اندیشههای متفاوت یکدیگر را تحمّل میکنند و به حفظ حقوق دیگری همت میگمارند.[6]
رهیافت توصیفی و هنجاری به پلورالیزم فرهنگی
پلورالیزم فرهنگی دارای دو رهیافت مختلف است که بر اساس رهیافت اول، جامعهشناسان و مردمشناسان، تنوع فرهنگی جوامع را مطالعه کرده و جوامعی که اهل مدارا و پذیرش تنوع فرهنگی هستند با جوامعی که تکثر فرهنگی را برنمیتابند را مورد ارزیابی قرار میدهند. بر اساس رهیافت دوم که مقولهای نسبتاً جدید است [و در سالهای اخیر رواج زیادی هم یافته است]، همه تلاشها به ستایش تنوع فرهنگی و نوعی "چند فرهنگسالاری" [که تبلور آن را در جامعه آمریکا معرفی میکنند] معطوف است.[7] رهیافت اول را میتوان "توصیفی" و رهیافت دوم را میتوان "هنجاری" نام نهاد و مقصود از "تکثرگرایی فرهنگی" نیز همین معنای دوم است.
رویکرد توصیفی به تنوع فرهنگی در جوامع انسانی
گوناگونی فرهنگ انسانی بسیار چشمگیر است. ارزشها و هنجارهای رفتار از فرهنگی به فرهنگ دیگر بسیار فرق میکنند و اغلب به شیوهای اساسی با آنچه مردم جوامع غربی "طبیعی" میپندارند تفاوت آشکار دارند. به عنوان مثال، ما در جوامع امروزی قتل عمدی نوزادان یا کودکان خردسال را یکی از زشتترین جنایات میدانیم. اما در فرهنگ سنتی چین، نوزادان دختر را غالباً در هنگام تولد خفه میکردند، زیرا آنها به جای اینکه دارایی خانواده به شمار آیند سربار خانواده تلقی میگردیدند.[8]
تحقیقات نشان داده است که در روزگار گذشته بسیاری از جوامع "چندفرهنگی" یعنی در برگیرنده فرهنگها یا سبکهای زندگی بسیاری بودهاند. برای نمونه، امپراطوریهای رم و عثمانی وجود اقلیتهای مذهبی و قومی در میان خودشان را تا حد زیادی روا میدانستند.[9] به طور کلی، جوامع کوچک (مانند جوامع، شکار و گردآوری) معمولاً از نظر فرهنگی یکسان هستند، اما جوامع صنعتی از نظر فرهنگی متنوع بوده، خردهفرهنگهای گوناگون بسیاری را دربر میگیرند. به عنوان مثال، در شهرهای امروزی اجتماعات خردهفرهنگی زیادی در کنار یکدیگر زندگی میکنند.[10]
رویکرد هنجاری به تنوع فرهنگی در جوامع انسانی
اکنون که وجود اقلیتهای مختلف در بسیاری از جوامع یک امر مسلم است، جامعهشناسان برای دربرگرفتن این افراد در جامعه روشهایی پیشنهاد میکنند؛ ادغام و همگونگی و چندگرایی. مثلاً سوئیس کشوری است که اکثر جامعهشناسان آن را نمونه آرمانی چندگرایی فرهنگی میدانند. در سوئیس، زبان ملی وجود ندارد و گروههای مذهبی مختلف در صلح و صفا در کنار هم زندگی میکنند.[11]
در رویکرد پلورالیستیک به فرهنگ [طبق معنای دوم آن]، عرصه تعدد و تکثر فرهنگها، بهویژه در بخشی از فرهنگ که به صورت آداب و رسوم اجتماعی خود را مینماید و تمایز خود را با فرهنگهای دیگر آشکار میکند، مورد پذیرش و دارای جایگاه رسمی است. در واقع آگاهی ملل مختلف از سلوک همدیگر، در پرتو رشد اطلاعات و رسانهها و پیبردن به عدم امکان فروکاستن آنها به مدل واحد، موجب شد تا این تکثر و گوناگونی به زودی توسط جامعهشناسان و انسانشناسان، تئوریزه و به رسمیت شناخته شود. طبق این نظریات، رفتارهای فرهنگی هر قوم راهکارها و راهبردهایی هستند که بسته به شرایط جغرافیایی و زیستمحیطی و نژادی، نحوه ارتزاق آن قوم و ...، در حوزه عقل جمعی شکل گرفته است و در هر حال باید به آن احترام گذاشت و تنوع آن را پذیرفت. در واقع پلورالیسم فرهنگی، تبیینی از چرایی این تنوعهای ادغامناپذیر است.[12]
این رویکرد، در مقابل قوممداری فرهنگی و امپریالیسم فرهنگی به معنی تکقطبی بودن در عرصه فرهنگ شکل گرفته است.
شاید زیانبارترین اثر قوممداری این باشد که غالباً مانع نوآوریهای احتمالاً سودمند میشود. از آنجا که همواره به اندیشه دیگران با بدگمانی مینگرند و آنها را نادرست تلقی میکنند، آن دسته از مسایل داخلی که به آسانی با استفاده از ابداعات دیگران حل میشود، برای مدتی بسیار طولانی و گاه بیپایان، حلناپذیر باقی میماند. قوممداری افراطی به طرد غیرضروری و بیهوده خرد و دانش دیگر فرهنگها منتهی میشود و از هرگونه مبادله فرهنگی و غنیسازی فرهنگ خودی جلوگیری میکند.[13]
بنیانهای نظری پلورالیسم فرهنگی
ریشههای چندفرهنگباوری به آمیزهای از عوامل خاص دوران نو بهویژه عوامل مربوط به سده گذشته باز میگردد.[14] این عوامل به طور کلی دو عامل است که عامل اول، بنیادینتر و به عنوان زیرساخت معرفتشناختی، کاربست لازم برای ظهور عامل دوم است:
- نسبیّت فرهنگی و ارزشی؛ یکی از راههای توجیه سیاستهای چندفرهنگی میتواند استناد به نسبیگرایی فرهنگی باشد؛ به این معنی که هیچ معیار اخلاقی جهانشمولی وجود ندارد بلکه تنها قوانین اخلاقی خاصی داریم که مختص فرهنگهای خاصی است و هرگونه داوری اخلاقی لزوماً برخاسته از چنین قوانینی است و درنتیجه هیچ دلیل بیطرفانهای وجود ندارد که یکی از این مجموعه قوانین را برتر از دیگران بدانیم. نتیجه آنکه همه فرهنگها ارزش اخلاقی یکسانی ندارند و همگی به یک اندازه درخور احتراماند.[15]
نسبیگرایی فرهنگی که در دهههای 1930، 1940 و 1950 در میان انسانشناسان امریکایی و کانادایی شهرت زیادی یافته بود، در واقع از بسیاری جهات واکنشی بود به نژادپرستی و قومگرایی که به طور ضمنی در بیشتر طرحهای نظری قرن نوزدهم مربوط به تکامل اجتماعی- فرهنگی ملحوظ و مفروض بود. بسیاری از انسانشناسان در خلال انجام دادن کارهای میدانی، دوستان بسیاری در میان گروههای بومی گوناگون پیدا کردند و دریافتند که باید برای جنبههای گوناگون فرهنگهای بومی احترام قائل شد. تجربههای حاصل از تحقیقات میدانی سبب شده بود تا انسانشناسان به سختی بتوانند گروههای بومی را از نظر فرهنگی یا نژادی فروتر در نظر بگیرند. بنابراین جای تعجب نیست که انسانشناسان بسیاری شروع به گسترش این ایده نسبیگرایی فرهنگی کردند که همه فرهنگها به طور مساوی معتبرند. بر این اساس، این انسانشناسان معتقد بودند که عوامل دولتی، مبلغان مسیحی و بازرگانان اروپایی، امریکایی و کانادایی و غیره که فرهنگ خود را برتر از همه فرهنگهای دیگر از نظر خِرَدورزی، اخلاقی یا نژادی میدیدند هیچگونه حقی برای تخریب، به هم ریختن یا استثمار فرهنگهای بومی ندارند.
برخی از انسانشناسان با توجه به چنین نتیجهای معتقدند که هیچ معیار مطلقی وجود ندارد که بر آن اساس بتوان قضاوت کرد یک فرهنگ خاص از نظر اخلاقی یا خردورزی برتر از فرهنگی دیگر است.[16]
- گسترش لیبرالیسم و تساهل و تسامح در عرصه فرهنگ؛ آغاز این روند را میتوان به جنبش تساهل مذهبی سده هفدهم که اندیشمندانی چون جان لاک (1704-1632) و پییر بیل (1706-1647) در پی جنگهای مذهبی اروپا از مدافعان آن بودند بازگرداند. در سده بیستم با تصویب قوانینی که هدف از آنها حمایت از اقلیتها در برابر تبعیضهای ناروای سیاسی، تحصیلی و شغلی بود حقوق اقلیتها تقویت شد.[17] لازم به ذکر است تسامح و تساهل، خود از بنیادهای فلسفی دیگر یعنی انسانگرایی اومانیستی، عقلگرایی، و فردگرایی تغذیه میشود.[18]
کثرتگرایی فرهنگی جهانی؛ واگرایی پلورالیستیک یا همگرایی
تنوع فرهنگی جوامع در مقایسه با یکدیگر و نیز در درون خود آن جوامع بر اساس خردهفرهنگهایی که دارند قابل تبیین است بنابراین دو نوع تنوع فرهنگی قابل تصور است: یک نوع در جامعه بزرگتر مانند جامعه جهانی و یک نوع در جامعه کوچکتر مانند ملتها در مقایسه با جامعه جهانی. و دانشمندان اجتماعی سعی دارند فرهنگ جهانشمولی را بیابند که دارای مشخصههای مشترک در بین فرهنگها باشد.[19]
در راستای تفاهم فرهنگی، پیشنهاد "گفتگوی تمدنها" از طرف ایران که مورد پذیرش جامعه جهانی نیز قرار گرفت ارائه شده است؛ اما در مقابل برخی معتقد به برخورد تمدنها هستند. ساموئل هانتینگتون، استاد برجسته کرسی "حکومت" و مدیر مؤسسه مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد آمریکا، و عضو شورای روابط خارجی امریکا -که اصلیترین نهاد رهبری سیاست خارجی امریکاست- در تابستان ۱۹۹۳ میلادی، با انتشار مقالهای در فصلنامه روابط خارجی، نظریه جدید خود تحت عنوان "برخورد تمدنها" را مطرح ساخت و آن را چارچوب مفهومی یا پارادایم تحلیل رخدادهای بینالمللی، در دوره بعد از جنگ سرد، اعلام نمود. او مدعی است که تمدنهای مختلف امکان نزدیک شدن و گفتگو ندارد، به همین دلیل دنیا باید میان تمدنهای بزرگ تقسیم شود و این تمدنها در مواردی که با یکدیگر سروکار پیدا میکنند درمییابند که باید با نوعی قرارداد عملی تعامل کنند و در بقیه موارد هر یک در منطقه نفوذ خویش به فعالیت مشغول باشند. از نظر هانتینگتون، از این پس امور جهانی بر اثر کنش و واکنش هفت یا هشت تمدن بزرگ غربی، کنفوسیوس، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدکسآمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقایی شکل خواهد گرفت.[20]
تحلیل اسلامی از بعد توصیفی و هنجاری پلورالیسم فرهنگی
از آنجا که از نظر اصول بینشی و ارزشهای بنیادین جهانبینی اسلامی، نه انسان موجودی صرفاً مادی است و نه فرهنگ یک پدیده منحصراً دنیوی است، بنابراین رویکرد اسلامی نسبت به پلورالیزم فرهنگی در سه ضلع قابل بررسی است:
- از نظر توصیفی، لایهای از مفهوم و مصداق تکثر فرهنگها به اراده الهی و بر اساس آفرینش تکوینی قابل توجیه و پذیرش است؛ زیرا قرآن کریم میفرماید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و تیرهها و قبیلهها قرار دادیم.[21]
- اما این تکثر سبب برتری ذاتی فرهنگی بر دیگری نیست زیرا برتری تنها در تبعیت از دستورات الهی است زیرا قرآن کریم میفرماید: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و تیرهها و قبیلهها قرار دادیم، تا یکدیگر را بشناسید، ولى گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.[22] بدون شک هر انسانى فطرتا خواهان این است که موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همین دلیل با تمام وجودش براى کسب ارزشها تلاش مىکند. ولى شناخت معیار ارزش با تفاوت فرهنگها کاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى کاذب جاى ارزشهاى راستین را مىگیرد. گروهى ارزش واقعى خویش را در انتساب به "قبیله معروف و معتبرى" مىدانند، و لذا براى تجلیل مقام قبیله و طائفه خود دائما دست و پا مىکنند، تا از طریق بزرگ کردن آن خود را به وسیله انتساب به آن بزرگ کنند. مخصوصا در میان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رایجترین افتخار موهوم بود، تا آنجا که هر قبیلهاى خود را "قبیله برتر" و هر نژادى خود را "نژاد والاتر" مىشمرد.[23]
- از نظر هنجاری، توصیه اسلام این است که تکثر فرهنگهای طبیعی باید بر اساس تربیت الهی به نوعی توحید و یکتایی بر محوریت فرهنگ "انسان کامل" تصعید شوند و از تکثر و اصرار بر فرهنگ طبیعی خود پرهیز شود همانطور که قرآن کریم میفرماید: همگى به ریسمان خدا [قرآن و اسلام، و هر گونه وسیله وحدت]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید.[24] و این ریسمان بر اساس بیانات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم که شیعه[25] و سنّی[26] هر دو نقل نمودهاند، همان تعالیم قرآن و انسانهای کامل (یعنی ائمه هدیعلیهمالسلام) است. البته در دنیای کنونی نیز برخی فرهنگها ادعا دارند که آنان پیشروان این قافله، و فرهنگ آنان نقطه آرمانی فرهنگها در دنیا است که باید به زور یا تزویر و نیرنگ رسانه و ... در همهجا ترویج شود.
در توحّد مذکور، هرگز جنبه تشخص فردی و موجودیت مستقل فرهنگها محو نخواهند شد زیرا بر اساس ذیل آیه مذکور، این جنبه طبق حکمت و مصلحت الهی است.