فصل دوم
شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ- سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي ءٌ رَجَا- وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى- الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ- عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ- وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ- هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى - مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ عِنْدَ جَهَلَةِ النَّاسِ- وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ- لَا يَهْلِكُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ- وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ- فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ- وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ- وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ
لغات
جادّه: بزرگراه صفحه: جانب، مقابل سنخ: اصل، اساس، مثبت، استوارى.
ذات البين: حقيقت هر چيز خيبة: به مطلوب دست نيافتن
ترجمه
«كسى كه بهشت و جهنم را در پيش رو دارد سرگرم امورى است (مردم در پيمودن اين دو راه به سه دسته تقسيم مى شوند) دسته اى (در زمينه بهشت) تلاش مى كنند و زود نجات مى يابند. و دسته اى حق را طالبند و اميدوار آمرزشند ولى كند حركت مى كنند و دسته اى ديگر در وظايف الهى كوتاهى دارند و بالاخره به جهنم در خواهند افتاد.
به راست و چپ رفتن گمراهى است و راه وسط جاده حقّ است كه كتاب خدا و سنّت نبوّت بر آن استوار است و خاستگاه سنّت و پايان همه كارهاى بدان باز مى گردد.
هر كس به ناحق ادّعا كند هلاكت مى شود، هر كس بر حق افترا ببندد زيان مى بيند و به مطلوب نمى رسد، و هر كس حقّ را اظهار كند هلاك مى شود. در نادانى شخص همين بس كه قدر خود را نشناسد. هر كه بر تقوا استوار ماند هلاك نمى شود كشته قومى كه بر اساس تقوا باشد تشنه نمى ماند (هر عملى كه بر مبناى حق باشد ضايع نمى شود.) بنا بر اين در خانه هايتان بمانيد و اختلافات خود را اصلاح كنيد كه توبه در پشت سر شماست. هيچ كس جز پروردگارش را نستايد و هيچ نكوهشگرى جز خودش را ملامت نكند».
شرح
ما اين بخش از خطبه را قبلًا توضيح داديم.
بايد توجّه داشت كه معناى جمله اوّل اين بخش از خطبه اين است: آن كه بهشت و جهنم را در پيش رو دارد در حقيقت داراى نوعى سرگرمى است كه او را از انديشه غير از بهشت و جهنّم باز مى دارد. بنا بر اين لازم است كه به چيزى جز بهشت سرگرم نشود. مقصود اين است كه اين سرگرمى وسيله رسيدن به بهشت و نجات از جهنم است، كه كتاب آسمانى در اين باره سخن گفته و پيامبران نيز بر اين امر تأكيد كرده اند.
امام (ع) با اين جمله كه بهشت و جهنم فرا روى شما قرار دارند به يكى از اين دو امر اشاره كرده است: 1- مقصود اين باشد كه بهشت و جهنم مورد توجه اند و انسان در مدّت عمرش به ياد آنهاست، زيرا در پيش روى انسانها قرار دارند و هميشه انديشه انسان را به خود مشغول مى دارند و هر كس بهشت و جهنم را تا اين اندازه در نظر داشته باشد به غير آن دو نمى پردازد.
2- پيش روى بودن بهشت و جهنّم به اين معنى باشد كه چون انسان از آغاز تا انجام عمر به سوى خدا سفر مى كند و در پايان سفر ناگزير يا به بهشت مى رود يا به جهنّم، پس بهشت و جهنّم در اين سفر پيش روى او هستند و به يكى از آنها مى رسد. و آن كه هميشه به سمت هدف معيّنى حركت مى كند چگونه سزاوار است به امورى بپردازد كه براى اين سفر مفيد نيست.
حضرت فعل «شغل» را به صورت مجهول آورده است چون هدف در اينجا ذكر شغل مى باشد و يا سرگرمى است كه خداوند با ايجاد بهشت و جهنم و تشويق و ترساندن از آنها فراهم آورده است. بنا بر اين نايب فاعل (خداوند) به دليل عظمت و بزرگى يا ظهور، ذكر نشده است سپس امام (ع) مردم را به لزوم پرداختن به بهشت و جهنّم توجه داده و در اين ارتباط مردم را به سه دسته تقسيم كرده است كه:
فرموده است: ساع سريع نجا، طالب بطى ء نجا، و مقصّر فى النّار هوى.
دليل منحصر كردن مردم به اين سه دسته اين است كه مردم بعد از انبيا يا طالب خدا هستند و يا تارك او. خداجويان يا به نهايت سعى و كوشش و توان، در رسيدن به رضاى حق مى كوشند و يا در اين باره سستى و سهل انگارى مى كنند، بنا بر اين خداجويان دو دسته و تاركان خدا يك دسته اند كه بيشتر از اين تقسيم نيست. البته خداجويان داراى درجات و مراتب مختلفند.
دسته اوّل، رستگارانى هستند كه گوى سبقت را از همگان ربوده و از عذاب رهايى مى يابند چنان كه خداوند فرموده است. «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ»«».
دسته دوّم خداجويانى هستند كه در راه رسيدن به رضاى حق كوتاهى مى كنند. اگر انبيا را قسم چهارمى ندانيم چون (خطبه، مردم را به پنج دسته تقسيم كرده)، پيامبران از همين دسته اوّل به شمار مى آيند.
دسته سوّم كسانى هستند كه در اطاعت خدا كوتاهى دارند و پيروى از شيطان را برگزيده اند، عنان اختيارشان به دست شيطان است و هر گاه شيطان بخواهد آنها را از راه خدا باز مى دارد و به پرتگاه هلاكت و منزل شقاوت مى افكند و روشن است كه چنين شخصى در آتش خواهد بود خداوند در اين باره مى فرمايد: «فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ، إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ»«».
قسم دوّم، داراى دو صفت است كه از دو جهت پستى و بلندى او را فرا مى خوانند. خواستن بهشت او را به سمت علوّ به حركت در مى آورد كه راه خدا را بپيمايد هر چند اين گرايش به سمت علوّ در او ضعيف باشد و دست شيطان او را به فرومايگى و پستى مى كشاند، مگر اين كه اميد او به عفو خدا دستش را بگيرد و خداوند به ديده رحمت به او بنگرد. اگر به حركت كند و ضعيفش رحمت خدا اضافه شود احتمال سلامت وى بيشتر و به علوّ درجه نزديكتر مى شود.
اينك لازم است براى توضيح آنچه گفتيم به حقيقت اميدوارى اشاره كنيم: رجا و اميدوارى عبارت است از آسايش نفس براى انتظار آنچه نزدش محبوب و پسنديده است. اميدوارى حالتى است كه براى نفس از روى علم حاصل مى شود و عملى را اقتضا مى كند. بدين بيان كه آنچه را نفس از امور پسنديده يا ناپسند تصوّر مى كند سه حالت دارد: يا در گذشته وجود داشته يا در حال وجود دارد و يا در آينده به وجود خواهد آمد. اگر شي ء مورد توجه نفس در گذشته وجود داشته است و اكنون نفس بدان توجّه مى كند، اين حالت نفس را «ذكر» مى گويند، و اگر شي ء مورد توجّه نفس در حال موجود باشد آن را «وجد» مى نامند، زيرا نفس آن را در حال درك مى كند. و اگر شي ء مورد توجّه چيزى است كه به گمان غالب در آينده به وجود مى آيد و نفس به نوعى بدان بستگى دارد آن را انتظار يا توقّع مى نامند. حال اگر شي ء مورد انتظار امر ناپسندى باشد از ناحيه آن در دل رنجى حادث مى شود كه آن را خوف مى نامند. و اگر شي ء مورد انتظار مطلوب و محبوب باشد كه از دلبستگى و يادآورى آن براى نفس لذّت و آسايشى به وجود آيد آن آسايش را اميدوارى مى گويند لزوماً براى اشياى مورد توقّع بايد علل و عواملى باشد، چنانچه بيشتر اسباب و عوامل آن فراهم باشد اميدوارى صدق مى كند و چنانچه با نبودن اسباب و عوامل منتظر آن باشد بهتر است آن را غرور و حماقت بناميم. و اگر وجود يا عدم اسباب و عوامل آن معلوم نباشد آرزو بر آن بيشتر صدق مى كند تا انتظار داشتن آن.
(با توضيحى كه در مورد رجا داده شد) بايد دانست كه عرفا مى گويند دنيا مزرعه آخرت است. نفس به منزله زمين و بذر آن معارف الهى است، و ساير عبادتها به منزله اصلاح زمين آماده كردن براى زراعت و آبيارى كردن آن مى باشد.
بنا بر اين نفسى كه غرق در محبّت دنيا باشد همانند زمينى شوره زار است كه به دليل آميختگى با نمك قابل كشت و زرع نباشد. روز قيامت روز برداشت محصول است و برداشت محصول جز با افشاندن بذر ممكن نيست، چنان كه كشت در زمين شوره زار سودمند نيست، ايمان با پليدى نفس و بدى اخلاق سودمند نيست، پس شايسته اين است كه اميدوارى بنده به رضايت خدا، مقايسه شود با اميدوارى كشاورز به برداشت محصول. و همان طور كه كشاورز طالب زمين آماده و بذر نيكو مى باشد و از بذر آفت زده و نامناسب دورى مى كند و زراعت را با آبيارى و مواظبت بموقع نگهدارى مى كند و آن را از گياهان هرز و زايد پاك مى سازد و از خداوند مى خواهد كه آن را از آفات آسمانى مانند برق و غيره حفظ كند تا به كمال برسد و اين اميدوارى بجايى است و سزاوار است آن را اميد ناميد، زيرا گمان دارد كه از اين زراعت به مقصدش برسد. و همچنين اگر كشاورزى در بذرافشانى تأخير داشته باشد و در اوّل وقت كشاورزى مبادرت به كشت نكند و يا در تهيه بعضى از عوامل كشاورزى كوتاهى كرده باشد، با اين وصف باز هم مى تواند از جمله اميدواران باشد. ولى اگر براى كشت بذرى مناسب به دست نياورده، يا بذر را در زمين شوره زار، يا در زمينى كه پر از بوته هاى بيگانه است بپاشد آن گاه انتظار برداشت محصول هم داشته باشد، اين انتظار حماقت است. بنا بر اين اسم اميد در موردى است كه تمام يا بيشتر اسباب اميدوارى را كه تهيّه آنها در اختيار اوست فراهم كند و جز امورى كه در اختيار خداست «مانند برطرف كردن آفات آسمانى» باقى نماند و رفع آنها را از خداوند طلب كند همچنين است حال بنده اى كه بذر معارف الهى را در سرزمين نفسش در زمان خود، يعنى از زمان بلوغ تا پايان عمر، بكارد و با طاعات و عبادات آن را آبيارى كند و در پاكيزگى نفسش از زشتيهاى اخلاق رذيله اى كه مانع نموّ علم و زيادى ايمان مى گردد بكوشد و از فضل خداوند انتظار داشته باشد كه او را در اين راه تا زمان رسيدن به مقصود و برداشت نتيجه پايدار بدارد.
اگر چنين باشد انتظار چنين كسى همان اميدوارى پسنديده و مقام سابقين در ايمان است. ولى اگر بذر ايمان را در نفس بيفشاند امّا در فراهم آوردن بعضى اسباب و عوامل آن كوتاهى كند، و يا در بذر و آبيارى به نوعى اهمال بورزد كه موجب ضعف محصول شود، سپس اميد برداشت محصول داشته و به فضل خدا اميدوار باشد كه محصول را براى او مبارك گرداند كه خدا رزّاق و داراى قدرت برتر است، بر چنين كسى نيز «اميدوار» صدق مى كند، زيرا بيشتر اسباب لازم را براى كشت و زراعت فراهم كرده و اين چنين شخصى به عنوان خطبه 16 نهج البلاغه بخش 3 قسم دوم، يعنى اميدوار كند عمل در عبارت امام (ع) ذكر شده است.
ولى اگر از قواعد ايمان چيزى را در نفس خود به وجود نياورد، يا به وجود بياورد ولى آن را با طاعات و فرمانبردارى خدا آبيارى كند، و يا نفس خود را آلوده به اخلاق رذيله رها سازد و در به دست آوردن آفات دنيا اصرار ورزد، و با اين وصف اميد مغفرت و فضل خدا را داشته باشد، اين انتظار خود فريبى است و اميد حقيقى به حساب نمى آيد. اين همان قسم سوّمى است كه امام (ع) فرمود مقصّر است كه در تهيّه اسباب زراعت و به دست آوردن توشه آخرت كوتاهى كرده و هلاك شونده اى است كه در روز قيامت با حسرت و پشيمانى خواهد گفت: «يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»«».
در اين معنى شاعرى گفته است: «اذا انت لم تزرع و عاينت حاصدا ندمت على التفريط فى زمن البذر»«».
رسول خدا (ص) فرموده است: «احمق كسى است كه از هواى نفسش پيروى كند و در عين حال از خداوند متعال اميد رحمت داشته باشد«».» و باز فرمود: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا»«».
علّت اين كه امام (ع) قسم دوّم را اميدوار دانسته چنان كه دانستى آنها در عمل ناتوان بودند و اسباب رسيدن به رستگارى را كم فراهم كرده بودند. به اين سه قسم قرآن كريم اشاره فرموده است كه: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ»«» اگر چه قسم اوّل و دوّم در مفهوم رجاء مشتركند ولى در رتبه و منزلت با هم اختلاف دارند.
فرموده است: اليمين و الشّمال مضلّه و الطريق الوسطى هى الجادّة
پس از آن كه امام (ع) مردم را به سابقين و لاحقين و مقصّرين تقسيم كرد اشاره به راهى كرده است كه خداوند مردم را بر آن راه هدايت فرموده و براى آنها نشانه هاى هدايت را برافراشته تا از و ساس شيطان رهايى يافته و سالم به پيشگاه خداوند باز آيند و راه حق را از راه باطل و گمراهى باز شناسند و چون دانستى كه راه رهروان به سوى خداوند متعال علم و يا عمل است (بايد بدانى كه) علم راه نيروى نظرى است و عمل راه نيروى عملى و هر يك از اين دو، همچنان كه دانستى دو جنبه ناپسند افراط و تفريط دارد و راه وسط آنها تعادل و طريق ميانى است براى كسانى كه هدايت يافته اند و جادّه روشنى است و اين همان راهى است كه حكمتهاى كتاب الهى بر آن استوار است و آثار نبوّت و سنّت پيامبر نيز بر همين راه است كه سنّت از آن پيدا شده و پايان كار مردم در دنيا و آخرت بر اين راه است، زيرا مبدأ سنّت و سبب انتشار آن در ميان مردم عدالت است و سرانجام كار مردم به عدالت باز مى گردد. چون نظام امور مردم در دنيا مبتنى بر قوانين شرعى است و عاقبت امور مردم نيز به سبب همين قوانين و قواعد كه عين عدالت است بستگى دارد و در آخرت نيز به سبب همين عدالت، زيان زيانكاران و سعادت رستگاران تعيين مى شود، پس آن كه به راه عدالت رود و در ايّام عمرش به عدالت تمسّك جويد براى او بهشت نعيم مقرّر مى شود و هر كس از راه عدالت منحرف شود و از حدود آن تجاوز كند در آتش جهنّم به عذاب دردناك مبتلا خواهد شد، و هر يك از دو طرف افراط و تفريط نسبت به عدالت، همان يمين و شمال جادّه وسط است كه راههاى گمراهى اند براى كسانى كه بدانها روى آورند و جايگاه هلاكت اند براى آنها كه در آنها قدم بگذارند.
فرموده است: هلك من ادّعى و خاب من افترى.
اين كلام امام (ع) ممكن است معناى دعايى داشته باشد و يا معناى جمله خبرى، بدين معنى كه: هلاك باد آن كه ادّعاى چيزى را دارد كه اهل و شايسته آن نيست. مقصود از هلاك، هلاكت اخروى است. و ناكام و ناموفّق باد كسى كه دروغ مى گويد، يعنى آن كه دروغ را وسيله رسيدن به مطلوبش قرار مى دهد به مطلوبش دست نيابد.
بايد توجّه داشت كه ادّعا يا مطابق واقع است يا نيست.
ادّعايى كه مطابق با واقع نيست حرام است.
ادّعاى مطابق با واقع دو صورت دارد: يا نياز به چنان ادّعايى هست يا نياز نيست، در صورتى كه ادّعا از روى نياز باشد مباح است، ادّعايى كه نياز بدان نباشد حرام است.
دليل حرمت ادّعاى غير مطابق با واقع اين است كه يا از روى عادت دروغ گويى است و يا از روى جهل مركب نسبت به مورد ادّعاست كه به دليل وجود شبهه، كه در ذهنش رسوخ يافته پديد آمده است. و هر دوى اينها از بزرگترين اخلاق ناشايست و از بالاترين گرفتاريهاى آخرت است.
امّا ادّعاى مطابق با واقعى كه از روى نياز نباشد به اين دليل حرام است كه انسان از روى خودخواهى چنين ادّعايى را اظهار مى دارد و از موارد هلاكت است چنان كه رسول خدا (ص) فرموده است: «هلاك كننده ها سه چيز است: اطاعت از حرص، پيروى از هواى نفس، و كسى كه به خود ببالد و عجب كند.«»» (اين در مورد كسى است كه ادّعاى بيجا كند). و امّا در مورد ناكامى شخص مفترى، افترا عبارت از تظاهر به خلقى است كه واقعيّت ندارد و روشن است كه دروغ در آخرت بى نتيجه است ولى در دنيا گاهى داراى نتيجه است و گاهى نيست. در صورتى كه داراى نتيجه باشد چون ناپايدار است و موجب خشم خدا، پس مثل اين است كه ثمر ندارد و شخص مفترى نااميدتر است از كسى كه اصلًا سودى ندارد. آن كه با دروغ و افترا طالب سودى است به هر حال زيانكار و نااميد است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه مقصود امام (ع) اين است كه هر كه بدون استحقاق ادّعاى امامت كند هلاك مى شود. و كسى كه در مورد امامت افترا بزند نااميد مى شود. اينان سخن خود را اين گونه تأييد كرده اند كه امام (ع) در اين خطبه فراوان به امر امامت پرداخته است.
فرموده است: من ابدى صفحته للحقّ هلك [عند جملة (جهلة) النّاس ] و كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره
اين جمله براى آگاه كردن مردم است به اين حقيقت كه هر كس بى پروا حقّ را در مقابل هر باطلى اظهار كند و عقيده جاهلان را رد كند و آنها را در زمانى بر تلخى حق و دشوارى آن وا بدارد از دست و زبان جاهلان در معرض هلاكت قرار مى گيرد، زيرا كسى كه مكروه را پشت سر انداخته و در نكوهش آن مى كوشد، جزو آنان محسوب نمى شود.
سپس امام (ع) به جهل اشاره فرموده و كمترين درجه آن را ياد كرده چنين فرموده اند كه كمترين درجه جهل براى پستى شخص كفايت مى كند چه رسد به زياد آن، و كمترين مقدار جهل آن است كه انسان مقام و منزلت خود را در بين مردم نشناسد و ارزش خود را نسبت به آحاد مردم بررسى نكند و همين مقدار از جهالت براى هلاكت انسان كافى است، زيرا نشناختن خود، منشأ بسيارى از صفات پست و نابود كننده است مانند خود بزرگ بينى، به خود باليدن و سخن باطل گفتن و نيز با وجود نقص، ادّعاى كمال كردن، و در بيشتر احوال از حدّ خود تجاوز كردن، چنان كه على (ع) در جاى ديگر مى فرمايد: «خدا بيامرزد كسى را كه قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نكند«».» در اين كلام مقصود امام (ع) ايجاد نفرت كردن از جهل در بين مردم است، تا به مقدارى كه به شناخت جهل دست مى يابند، خود را براى رعايت حق خالص كرده و آن را يارى كنند، و چه بسا كه از اين كلام امام (ع): من ابدى صفحته... چگونگى توجه دادن و مأنوس ساختن سرشت جهّال به حقيقت، فهميده شود. بدين توضيح كه سزاوار نيست تمام حقايق يكباره و بدون پرده براى نادانان عرضه شود، زيرا بيان كليّه حقايق موجب تنفّر آنها و بر هم ريختگى نظام زندگيشان مى شود، بلكه لازم است آنها اندك اندك و بتدريج با حقايق انس گيرند. انس گرفتن آنها با حقيقت در بعضى امور به دليل دشوارى حق نسبت به فهمشان يا نسبت به استحكام اعتقاد باطلشان كه در برابر حق دارند، موجب مى شود كه باطل را در ظاهر حق، وسيله فريب قرار دهند. چنان كه اين نوع برخورد با جهّال در قرآن كريم و سنّت پيامبر وارد شده كه عبارت است از صفاتى كه جسم بودن خدا را مى رساند و چيزهايى كه در باره خداوند متعال روا نيست كه بر ظاهرش حمل شود. البتّه حمل اين صفات بر ظاهر، آن چنان كه نادانان مردم گمان مى كنند، امرى باطل است ولى چون همين ظاهر سبب نزديكى و علاقه شان به وجود خالق مى شود و باعث نظم امورشان مى شود در شريعت وارد شده است.
فرموده است: لا يهلك على التّقوى سنخ اصل و لا يظمأ عليها زرع قوم.
در اين قسمت امام (ع) به دو طريق لزوم تقوا را تذكّر مى دهد: يكى آن كه هر اصلى كه بر تقوا بنياد شود محال است كه خراب شود و بنيان گذار آن زيان بيند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ»«».
دوّم، آن كه هر كس براى آخرت كشت كند و معارف الهى را در سرزمين نفس خود بكارد يا مثلًا كارهاى دنيوى انجام دهد. مانند اعمالى كه مصالح زندگى مادّى انسان را تأمين مى كند، و آن را به آب تقوا سيراب كند و تقوا را اصل قرار دهد، بر چنين زراعتى تشنگى عارض نمى شود بلكه قويترين ساقه و پاكيزه ترين ميوه از آن به دست مى آيد.
به كار بردن كلمه «زرع» و اصل در عبارت امام (ع) كنايه است از آنچه بيان كرديم.
فرموده است: فاستتروا ببيوتكم و اصلحوا ذات بينكم و التّوبة من و رائكم.
چنان كه دانستى اين بخش در خطبه، قبل از جمله من ابدى صفحته للحقّ هلك مى باشد و نيز قبل از جمله اى كه دلالت بر تهديد دارد آمده است و آن جمله تهديدآميز اين است: «آگاه باشيد خداوند تربيت اين امّت را شلّاق و شمشير قرار داده است و هيچ امامى براى تربيت جامعه از شمشير و شلّاق صرف نظر نمى كند. بنا بر اين در خانه هاى خود بماندى». اين در خانه ماندن سبب ريشه كن شدن اساس فتنه از بين آنهاست. لزوم در خانه ماندن براى اين بوده است تا اجتماع تشكيل نشود و سبب فخر فروشى و مشاجره و تنفّر نشود. از ميان برخاستن فتنه سببى است براى اصلاح بين مردم و لذا امام (ع) مى فرمايد در خانه هايتان بمانيد و بين خود را اصلاح كنيد. و پس از آن مى فرمايد: «براى توبه و بازگشت به خدا فرصت خواهيد داشت». اين جمله امام (ع): التّوبة من ورائكم معصيت كاران را توجّه مى دهد كه به توبه بازگردند و در ميدان معصيت قدم نگذارند و از پيروى شيطان دورى كنند. مقصود از اين كه، توبه پشت سر شماست، اين است كه هر گاه جاذبه هاى الهى قلب بنده اى را بربايد به گونه اى او را از معصيت دور مى كند كه از گناه اعراض كند و با تمام وجود به قبله حقيقى كه جايگاه ابراز ندامت است بازگردد، در اين صورت اطلاق توبه صحيح است. و با توجّه به اين معناى توبه، منظور از «وراء» وراى عقلى است، و وراى بدين معنى بهتر است از قول كسانى كه آن را به معناى پيش رو دانسته اند.
فرموده است: و لا يحمد حامد الّا ربّه و لا يلم لائم الّا نفسه
در اين عبارت امام (ع) توجّه مى دهد كه سپاس و حمد شايسته خداست نه جز او و اين كه خدا منشأ هر نعمتى است. و بدان سبب سزاوار ستايش مى شود، كه در گذشته به اين حقيقت اشاره كرده ايم.
كلام امام (ع) همچنين اشاره دارد بر اين كه نفس را فقط هنگام انحراف از قبله حقيقى و پيروى از ابليس و پذيرش دعوت او بدون اختيار بايد ملامت كرد و به اين دو واقعيّت قرآن كريم اشاره فرموده است آنجا كه مى فرمايد: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»«».
بنا بر اين هر نيكى كه به بندگان برسد از جانب خداست و به همين دليل خداوند شايسته حمد و سپاس است و هر بدى كه به انسان برسد از جانب خود انسان است، و به همين دليل ملامت و سرزنش متوجّه خود اوست.
و امّا سخن سيّد رضى (رحمة اللّه عليه)
كه فرمود: انّ فى الكلام من مواقع الاحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان، الى آخره. همانا كلام امام (ع) در جايگاهى از زيبايى قرار دارد كه كلام عرب و يا انديشه انسان بدان پايه نمى رسد و آن را درك نمى كند.
كلمه احسان مصدر است و عرب هر گاه كسى كار نيكى انجام دهد مى گويد: احسن الرّجل احسانا. مقصود از مواقع الاحسان زيباييهايى است كه گوينده، آن را در سخن به كار مى برد و مقصود از مواقع الاستحسان دو معنى است: يا بدين مفهوم است كه سخن عرب زيباييهاى كلام امام را ندارد و بدان پايه از زيبايى نمى رسد. و يا بدين معنى است كه فكر انسانها بدان حد نيست. كه زيباييهاى كلام امام (ع) را درك كند. و انّ حظّ العجب منه اكثر من حظّ العجب به مقصود سيّد رضى از بيان اين جمله اين است كه تعجّب فصحا از حسن و زيبايى سخن امام بيشتر از تعجّبى است كه از برداشت خود دارند به اين توضيح كه زيباييهاى كلام امام (ع) بيشتر از قدرت بيان آنهاست. فصحا زيباييهاى فراوانى را از كلام امام (ع) درك مى كنند ولى قدرت بيان همه آنچه درك مى كنند ندارند، بنا بر اين سخن امام (ع) فصحا را بيشتر از آنچه خود درك مى كنند و قادر به بيان آن هستند به تعجّب وا مى دارد.
يا مقصود اين است كه زيباييهاى سخن امام (ع) فراتر از علاقه و ميل آنها به دريافت زيباييهاى كلام امام (ع) است.
بقيّه سخنان سيّد رضى روشن است و نيازى به توضيح ندارد.
|