دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2 : در سوگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "در سوگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم" می پردازد.
No image
خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2 : در سوگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

موضوع خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2

در سوگ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

متن خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2

وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ (صلى الله عليه وآله)وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي

فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ يَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ

ترجمه مرحوم فیض

و رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- قبض روح شد در حاليكه سرش بر سينه من بود، و بروى دستم جان از بدنش جدا شد، و (بجهت تيّمن و تبرّك آن) دست به چهره ام كشيدم، و غسل آن حضرت «صلّى اللَّه عليه و آله» را متصدّى گرديدم، و فرشتگان مرا كمك كردند، پس خانه و اطراف آن (حاضرين و فرشتگانى كه در آمد و رفت بودند) به گريه و ناله در آمدند، گروهى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مى رفتند، و همهمه نماز ايشان كه بر آن بزرگوار مى خواندند از گوش من جدا نمى شد تا اينكه او را در آرامگاهش نهاديم، پس كيست در حال حيات و ممات به آن حضرت از من سزاوارتر (هر كه ادّعاى سزاوار بودن كند دروغ گفته و بنا حقّ خود را خليفه و جانشين او دانسته) شتاب كنيد از روى بينائى (بدون شكّ و ترديد) و بايد در جنگ با دشمن نيّت شما راست باشد (بدون نفاق و دوروئى از امام بحقّ پيروى نمائيد) كه سوگند به آن كه جز او خدائى نيست من بر راه حقّ هستم (گفتار و كردارم همانست كه خدا و رسول فرموده اند) و دشمنان ما بر لغزشگاه باطل (پيرو نفس امّاره و شيطان) هستند، 4 مى گويم آنچه مى شنويد (تا حقّ را از باطل تمييز دهيد) و از خدا براى خود (كه مبتلاى شما شده ام) و براى شما (از گذشته هايتان) آمرزش مى طلبم (كه بار ديگر در گمراهى قدم ننهاده از امام بحقّ پيروى نمائيد).

ترجمه مرحوم شهیدی

و رسول خدا (ص) جان سپرد حالى كه سر او بر سينه من بود. و نفس او در كف من روان شد. آن را بر چهره خويش كشيدم، و شستن او را عهده دار گرديدم، و فرشتگان ياور من بودند و خانه و پيرامون آن فرياد مى كشيد. گروهى- فرشته- فرود مى آمد و گروهى به آسمان مى پريد، و بانگ آنان از گوش من نبريد. بر وى درود مى گفتند تا او را در خاك نهاديم. پس چه كسى سزاوارتر است بدو از من، چه در زندگى او و چه پس از مردن پس با دل بينا به راه افتيد و نيت خويش را در جهاد با دشمن خود راست بداريد كه به خدايى كه جز او خدايى نيست من به راه حق مى روم و آنان بر لغزشگاه باطلند. مى شنويد آنچه را مى گويم و براى خود و شما از خدا آمرزش مى خواهم.

ترجمه مرحوم خویی

و بتحقيق كه قبض شد روح پر فتوح حضرت رسالتماب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حالتى كه سر مبارك او بالاى سينه من بود، و بتحقيق كه سيلان نمود نفس نفيس آن بر گزيده پروردگار در دست من، پس كشيدم من آن را بر روى خودم.

و بتحقيق مباشر شدم غسل آن سيّد أبرار را صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حالتى كه ملائكه معين من بودند، پس ناله نمود خانه و اطراف خانه، جماعتى هبوط مى كردند و جماعتى عروج مى نمودند، و مفارقت نكرد قوّه سامعه من از صوت ايشان، نماز مى كردند بر آن تا اين كه دفن كرديم و پنهان نموديم آن برگزيده ناس را در قبر خود پس كيست كه أولى باشد بأوأز من در حالت زندگى او و در حالت مردگى او پس بشتابيد بر بصيرتهاى خودتان و بايد كه با صدق رفتار نمائيد در جهاد دشمن خودتان.

پس قسم بپروردگارى كه نيست معبود بحقى غير از او، بدرستى كه من بر راه راست حقّم و بدرستى كه ايشان بر محلّ لغزش باطلند، مى گويم آن چيزى را كه مى شنويد و طلب مغفرت ميكنم از پروردگار عزّ و جلّ از براى خود و از براى شما 

شرح ابن میثم

وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ ص وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ يَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ

اللغة

أقول: الهيمنة: صوت خفىّ يسمع و لا يفهم.

المعنی

و منها حاله عند ما قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم من تولّى أمره و مباشرة ما يختصّ به من الأحوال حالة وفاته من وضع رأسه على صدره، و قيل: أراد بذلك أنّ رأسه حينئذ كان على ركبتيه، و على ذلك يكون في صدره عند إكبابه عليه. و الأشبه أنّه أراد تسنيده حين اشتداد علّة موته. ثمّ سيلان نفسه في كفه و إمرارها على وجهه، و أراد بنفسه دمه يقال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم قاء وقت موته دما يسيرا، و أنّ عليّا عليه السّلام مسح بذلك الدم وجهه، و لا ينافي ذلك نجاسة الدم لجواز أن يخصّص دم الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم كما روى أنّ أبا طيبة الحجّام شرب دمه صلّى اللّه عليه و آله و سلم حين حجمه. فقال: إذن لا يتّجع بطنك، و كذلك تولّيه لغسله بإعانة الملائكة، و كان هو الّذى يغسّله و الفضل بن عباس يصّب الماء عليه، روى أنّه عصب عينى الفضل حين صبّه الماء، و نقل عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلم أنّه قال: لا يبصر عورتى غيرك أحد إلّا عمى، و روى أنّه عليه السّلام قال: ما قلّبت عضوا إلّا و انقلب لا أجد له ثقلا كأنّ معى من يساعدني عليه، و ما ذلك إلّا الملائكة. و حيّا و ميّتا منصوبان على الحال من الضمير المجرور في به، و أمّا دفنه فتنازع الصحابة في أنّه يلحد أو يضرح فأرسل العبّاس إلى عبيدة بن الجرّاح و كان يحفر لأهل مكّة و يضرح لهم على عادتهم، و أرسل إلى أبى طلحة الأنصارى و كان يلحد لأهل المدينة على عادتهم فقال: اللهم اختر لنبيّك فجاء أبو طلحة فلحد له، و تنازعوا فيمن يدخل القبر معه فقال على عليه السّلام: لا ينزل معه أحد غيرى و غير العبّاس. ثمّ أذن في نزول الفضل و اسامة بن زيد. ثمّ ضجّت الأنصار و سألوا أن ينزل منهم رجل فأنزلوا أوس بن خولىّ و كان بدريّا، و قد يعبّر بالضريح عن القبر فيكون أعمّ من الشقّ و اللحد. فأمّا ضجيج الدار و الأفنية بأصوات الملائكة ملأ يهبط منهم و ملأ يصعد بحيث لا يفارق هينمتهم سمعه في حال صلاتهم عليه إلى أن واراه في ضريحه. فقد عرفت كيفيّة سماع البشر لأصوات الملائكة في مقدّمات الكتاب، و كذلك صلاتهم تعود إلى وساطتهم في إفاضة الرحمة من اللّه تعالى على العباد، و كذلك علمت معنى الصعود و الهبوط منهم فيما سبق. و اعلم أنّ حمل الكلام على ظاهره عند الإمكان أولى من التعسّف في التأويل، و ذكر هذه الفضيلة بهذه المقامات تجرى مجرى صغرى قياس ضمير من الشكل الأوّل استدلّ به على أنّه لا أحقّ منه به. و تقدير كبراه: و كلّ من كان ذلك معه صلّى اللّه عليه و آله و سلم. فهو أحقّ به. و حينئذ يتبيّن أنّه لا أحقّ به منه، و أراد أنّه لا أحقّ بالمنزلة و القرب منه. ففى حياته بالاخوّة و الوزارة، و بعد موته بالوصيّة و الخلافة إذ لا يريد أنّه أحقّ بذاته فبقى أن يريد كونه أحقّ به في المنزلة و ولاية أمره بعده. ثمّ عقّب ذكر فضيلته بأمرهم أن يمضوا في جهاد عدوّهم على بصائرهم: أى عقايدهم أنّهم على الحقّ و أنّ عدوّهم على الباطل، و أكّد تلك العقائد بالقسم البارّ أنّه فيما يأمرهم به على طريق الحقّ، و أنّ خصومه على مزلّة الباطل، و ذكر الجادّه للحقّ جذبا إليه، و المزلّة للباطل تنفيرا عنه، و لأنّ الباطل لا طريق واضحة له بعلم حقّ أو برهان صدق كما عليه الطريق الحقّ، و باقى الكلام خاتمة الخطبة. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ ص وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ يَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ

لغت

هينمة: آواز آهسته اى كه شنيده مى شود ليكن فهميده نمى شود.

ترجمه

پيامبر خدا (ص) هنگامى كه قبض روح شد سرش بر سينه من بود، جانش بر روى دستم جريان يافت و آن را بر چهره كشيدم، من غسل او را كه درود خداوند بر وى و خاندانش باد متّصدى بودم، و فرشتگان مرا يارى مى كردند، در اين حال خانه و اطراف آن به ناله و شيون در آمده بودند، گروهى از فرشتگان فرود مى آمدند و دسته اى بالا مى رفتند و گوش من از آواى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مى گزاردند جدا نمى شد، تا آن گاه كه او را در آرامگاهش به خاك سپرديم.

بنا بر اين چه كسى به او در حال زندگى و مرگ از من سزاوارتر است پس با بينش و اعتقاد خود به جنگ بشتابيد و يقين شما در نبرد با دشمن خويش درست، و خالى از هر شكّ و شبهه باشد، سوگند به آن كه جز او خدايى نيست من بر طريق حقّ هستم، و آنان بر لغزشگاه باطل قرار دارند، مى گويم آنچه را مى شنويد، و براى خود و شما از خداوند درخواست آمرزش مى كنم.»

شرح

3 در هنگامى كه پيامبر (ص) دعوت حقّ را لبيك گفت علىّ (ع) كارهاى مربوط به آن حضرت را سرپرستى كرد، و امورى را كه تنها به او اختصاص دارد در حال رحلت پيامبر بر عهده داشت، و سر مبارك آن حضرت بر سينه او بود، گفته شده مراد اين است كه در آن هنگام سر آن بزرگوار بر روى زانوهاى علىّ (ع) بود، و در اين صورت موقع خم شدن، سرش بر سينه او قرار مى گرفت، و ظاهرا منظور اين است كه پيامبر (ص) در موقع شدّت مرض، تكيه اش بر او بود، در مورد اين كه جان مقدّس پيامبر (ص) پس از مفارقت از تن، در كف او جارى گشت و آن را بر رخسار خود كشيد، مراد از جان يا نفس خون آن حضرت است، زيرا نقل شده كه پيامبر اكرم (ص) در هنگام وفات، اندكى خون قى كرد، و علىّ (ع) آن را بر چهره خود كشيد، و اين عمل منافاتى با نجاست خون ندارد، زيرا رواست كه خون رسول اكرم (ص) از عموم اين حكم خارج باشد، چنان كه روايت شده است ابا طيّبه حجّام هنگامى كه پيامبر (ص) را حجامت كرد خون آن حضرت را آشاميد، و پيامبر (ص) فرمود: از اين پس شكمت دردمند نخواهد شد.

همچنين علىّ (ع) به كمك فرشتگان عهده دار غسل جسد مقدّس پيامبر خدا (ص) بود، او بدن مطهّر را مى شست و فضل بن عبّاس آب مى ريخت، نقل شده است در آن هنگام كه فضل بر روى جسد آب مى ريخت، على (ع) چشمان او را با پارچه اى بسته بود، از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه به على (ع) فرموده است: «هيچ كس جز تو بر عورت من نظر نمى كند مگر اين كه كور مى شود» و از علىّ (ع) نقل كرده اند كه فرموده است: عضوى از بدن پيامبر (ص) را برنگردانيدم مگر اين كه خود برگردانيده مى شد و من در آن احساس سنگينى نمى كردم و گويى كسى مرا در اين كار يارى مى كرد، و اينها جز فرشتگان نبودند، واژه هاى حيّا و ميّتا بنا بر اين كه حال از ضمير مجرور به، در جمله فمن ذا أحقّ به مى باشند منصوبند.

امّا در مورد اين كه چگونه جسد پيامبر اكرم (ص) به خاك سپرده شود و آيا براى آن حضرت لحد حفر، و يا به رسم مردم مكّه قبر كنده شود ميان اصحاب اختلاف شد، عبّاس بن عبد المطلّب عبيدة بن جرّاح را كه به رسم مردمان مكّه گور حفر مى كرد و ابى طلحه انصارى را كه بر طبق عادت مردم مدينه لحد مى كند احضار كرد، و در اين موقع گفت: خداوندا آنچه را مى خواهى براى پيامبرت برگزين، و چون در اين هنگام ابو طلحه وارد گرديد لحد براى آن حضرت كنده شد همچنين در باره اين كه چه كسى وارد قبر شود، تا جسد مقدّس پيامبر (ص) را در لحد گذارد اختلاف شد، على (ع) فرمود: جز من و عبّاس كسى درون قبر نشود، و پس از آن اجازه داد فضل بن عبّاس و اسامة بن زيد نيز به قبر در آيند، در اين ميان ناله انصار بلند شد و خواستند از آنان نيز يك تن به قبر پيامبر خدا (ص) در آيد، از اين رو أوس بن خولى كه از مجاهدين بدر بود نيز وارد قبر شد، توضيح داده مى شود واژه ضريح كه در خطبه آمده گاهى بر مطلق قبر اطلاق مى شود، و در اين صورت هم لحد و هم غير آن را شامل مى گردد.

امّا در باره اين كه خانه و اطراف آن همصدا با فرشتگان به شيون در آمده و گروهى از فرشتگان فرود مى آمدند، و دسته اى ديگر به آسمان بالا مى رفتند، و تا آن گاه كه پيامبر (ص) به خاك سپرده شد صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مى گزاردند از گوش على (ع) قطع نشده است، ما در بخشهاى نخستين كتاب شرح داده ايم كه چگونه بشر آواز فرشتگان را مى شنود، همچنين روشن كرده ايم كه نماز فرشتگان به اين برگشت دارد كه واسطه افاضه رحمت پروردگار بر بندگان مى شوند، و نيز معناى بالا رفتن و پايين آمدن آنان را توضيح داده ايم.

بايد دانست گفتار امام (ع) را تا آن جا كه ممكن است بر ظاهر آن حمل كردن اولى و سزاوارتر است از اين كه با زحمت به تأويل آن پرداخته شود.

در هر حال ذكر اين فضيلتها در اين جا به منزله صغراى قياس ضمير از شكل اوّل است كه به وسيله آن استدلال فرموده است به اين كه كسى نسبت به پيامبر (ص) از او شايسته تر نيست، و تقدير كبرا اين است كه هر كس در ارتباط با پيامبر خدا (ص) اين چنين باشد سزاوارتر به اوست، و در نتيجه آشكار مى شود كه هيچ كس از او نسبت به رسول اكرم (ص) احقّ و شايسته تر نيست، و منظور از اين حقانيّت، سزاوارتر بودن او از نظر منزلت و داشتن مناسبت با پيامبر (ص) است، براى اين كه در حيات آن بزرگوار، او برادر و وزيرش بود، و پس از مرگ نيز او وصىّ و جانشينش مى باشد، بنا بر اين منظور آن حضرت اين نيست كه ذاتا و شخصا از ديگران سزاوارتر است، بلكه مراد، احقّ و شايسته تر بودن او از نظر نسبت با رسول خدا (ص) و احراز جانشينى اوست.

امام (ع) پس از ذكر فضيلت و سوابق موقعيّت خود، به شنوندگان دستور مى دهد كه با دلايل و براهينى كه دارند به سوى نبرد با دشمن خويش بشتابند منظور از بصائر عقايد آنهاست مبتنى بر اين كه آنها بر حقّند و دشمن آنها بر باطل است، و امام (ع) با سوگند به پروردگار اين عقيده آنها را تأييد، و تأكيد مى كند كه در آنچه دستور مى دهد بر مقتضاى حقّ و بر طبق آن است، و دشمن آنها بر پرتگاه باطل و لغزشگاه انحراف است، اين كه فرموده است: من بر جادّه حقّم، براى اين است كه مردم را به سوى خود بكشاند، و ذكر اين كه دشمن بر لغزشگاه باطل قرار دارد به منظور اين است كه از دشمن بيزارى جويند، زيرا باطل بر خلاف حقّ راه روشنى كه به دانشى راست و برهانى درست برسد ندارد.

بقيّه سخنان آن حضرت، ختام خطبه به شمار است، و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و إنّ رأسه لعلى صدري. و لقد سالت نفسه في كفّي فأمررتها على وجهي. و لقد وليت غسله صلّى اللّه عليه و آله و الملائكة أعواني، فضجّت الدّار و الأفنية ملأ يهبط و ملا يعرج و ما فارقت سمعي هينمة منهم. يصلّون عليه حتّى واريناه في ضريحه. فمن ذا أحقّ به منّي حيّا و ميّتا فانفذوا على بصائركم، و لتصدق نيّاتكم في جهاد عدوّكم. فو الّذي لا إله إلّا هو إنّي لعلى جادّة الحقّ و إنّهم لعلى مزلّة الباطل. أقول ما تسمعون و أستغفر اللّه لي و لكم.

اللغه

أفنية: جمع فناء- بكسر الفاء- ما استع أمام الدار أي ساحته. و الهيمنة: الصوت الخفي. و المزلة: موضع الزلل.

الإعراب:

نجدة نصب على المصدرية أي نجدت نجدة، فمن ذا «من» استفهام فيه معنى الإنكار، و محلها الرفع بالابتداء، و ذا مبتدأ ثان، و أحق خبره، و الجملة خبر الأول، و يجوز أن تكون «من ذا» كلمة واحدة بمعنى أي انسان، و تكون كلمة أحق خبرا لمن ذا، و حيا حال من الضمير في «به». 

المعنى:

(و لقد قبض رسول اللّه (ص) و ان رأسه لعلى صدري). نقل صاحب «فضائل الخمسة من الصحاح الستة» عن طبقات ابن سعد ج 2 القسم 2 ص 51 طبعة ليدن سنة 1322 ه. و عن «مجمع الزوائد» للهيتمي ج 1 ص 293 طبعة سنة 1352 ه. الناشر مكتبة المقدسي، نقل عن هذين و غيرهما: «إن رسول اللّه (ص) قبض، و رأسه في حجر علي».

(و لقد سالت نفسه في كفي، فأمررتها على وجهي). المراد بنفسه دمه (ص).

و النفس في اللغة تطلق على الدم، يقال: دفق نفسه أي دمه. و قال الشيخ محمد عبده: «روي ان النبي (ص) قاء في مرضه دما يسيرا، فتلقى دمه أمير المؤمنين في يده، و مسح به وجهه». (و لقد وليت غسله) روى ذلك كثير من أهل السير و التاريخ، منهم الإمام ابن حنبل في مسنده، و ابو نعيم في حليته، و ابن سعد في طبقاته. (أنظر كتاب فضائل الخمسة).

(و الملائكة أعواني إلخ).. قال ابن أبي الحديد: «أما الحديث الهينمة و سماع الصوت فقد رواه خلق كثير من المحدثين». و قال الغزالي في «إحياء العلوم: إن الملائكة بأجمعها دخلت على النبي (ص) بعد موته، و صلّت عليه.» (فمن ذا أحق به مني حيا و ميتا). نشأ الإمام في حجر النبي (ص) و كفاه الكثير من أموره قبل البعثة، و بعد نزول الوحي كان أول من آمن بمحمد (ص) و صلّى معه من الذكور، و أول من فداه بنفسه- أنظر شرح الخطبة 190- و ضرب بين يديه بالسيف، و هو في مقتبل العمر، و قتل أبطال الشرك و الضلال، و فرج هموم النبي، و واساه بنفسه في كل موطن، و كان له شرف خدمته و تمريضه و ملازمته عند الاحتضار، ثم شرف غسله و تجهيزه، و غيره من الصحابة في سقيفة بني ساعدة يتصارعون على الخلافة و سلطان محمد (ص).. و كان الإمام بعلمه و أخلاقه امتدادا لشخصية النبي (ص) و بهذا الامتداد المحمدي، و هذه الروح النبوية «حافظ على حيوية الحماسة الأصلية في نفوس شطر من المؤمنين» على حد ما قال الفيلسوف الانكليزي الشهير «برتراند رسل» في كتاب السلطان ص 65 طبعة آذار 1962. أ لا تنطق هذه الخلال و الكثير من أمثالها بأن الإمام أولى الناس بحب النبي حيا، و بخلافته ميتا.

(فانفذوا على بصائركم) يخاطب الإمام بهذا أصحابه و يقول لهم: امضوا الى قتال عدوكم، فأنتم على بصيرة من أمركم، و ما عليكم إلا الصدق في النية، و الثبات على عزم الجهاد (فو الذي لا إله إلا هو) ان الجهاد مع الإمام كالجهاد مع رسول اللّه (ص) و ان الجهاد مع الناكثين و القاسطين و المارقين كالجهاد مع أبي سفيان في بدر و أحد و الأحزاب. قال المستشرق الألماني «فلهوزن» في كتاب «تاريخ الدول العربية» ص 76 طبعة 1958: «ان رجالا اقتحموا الموت من أجل علي هم أقوى دليل على انه مع الحق، و نذكر منهم عبد اللّه بن ديل، و هاشم بن عتبة، و خصوصا عمار بن ياسر الصحابي المسن الذي قال النبي فيه: ستقتله الفئة الباغية» (انظر شرح الخطبة 171 فقرة: «من هو الخليفة»). و قال ابن الجوزي في كتاب «صيد الخاطر» ص 385: «لا يختلف العلماء ان عليا لم يقاتل أحدا إلا و الحق معه لقول النبي: اللهم أدر معه الحق كيفما دار».

و بعد، فقد شرحت كلمات هذه الخطبة بما جاء في كتب الثقات من أهل السنة، لأن العلم يستمد قوته- في موضوع خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2نا- من فلسفة الذي يخاطبه، لا من عقيدة المتكلم و كفى. و أنا أكتب لكل راغب أيا كان دينه و مذهبه. و قد شرح صاحب «منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة»- هذه الخطبة بستين صفحة ملأها بروايات من البحار و الصافي و زهر الربيع و الكافي، و لا أدري هل يجد قارئا لها و القارئ الشيعي لا يحتاج الى هذا الإسراف، و لا يهتم إلا بفهم المعنى المراد، و غير الشيعي لا يقتنع إلا بمنطقه و فلسفته.

شرح منهاج البراعة خویی

و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و إنّ رأسه لعلى صدري، و لقد سالت نفسه في كفّي، فأمررتها على وجهي، و لقد ولّيت غسله- صلّى اللّه عليه و آله- و الملائكة أعواني، فضجّت الدّار و الأفنية، ملاء يهبط، و ملاء يعرج، و ما فارقت سمعي هينمة منهم، يصلّون عليه حتّى و اريناه في ضريحه، فمن ذا أحقّ به منّي حيّا و ميّتا، فانفذوا على بصائركم، و لتصدق نيّاتكم في جهاد عدوّكم، فو الّذي لا إله إلّا هو إنّي لعلى جادّة الحقّ، و إنّهم لعلى مزلّة الباطل، أقول ما تسمعون، و أستغفر اللّه لي و لكم.

اللغه

(النفس) بسكون الفاء الدّم و بالتحريك واحد الأنفاس و (فناء) الدّار وزان كساء ما اتّسع أمامها أو ما امتدّ من جوانبها و الجمع أفنية و فنى و (الضجيج) الصّياح عند المكروه و الجزع و (الهينمة) بفتح الهاء الصّوت الخفىّ و قيل الكلام الخفىّ لا يفهم و (الضّريح) القبر أو الشقّ وسطه و الأول هو المراد هنا و (المزلّة) الموضع الذى تزلّ فيه قدم الانسان كالمزلفة

الاعراب

قوله: ملاء يهبط و ملاء يعرج، مرفوعان بالابتداء و لا يضرّ كونهما: نكرتين لتضمّن الفايدة العظيمة، و جملة و ما فارقت، في محلّ النصب على الحال من فاعل يهبط و يعرج، و جملة يصلّون استينافيّة بيانيّة و تحتمل الانتصاب محلّا على الحال من هينمة أى ما فارقت سمعى هينمتهم حالكونهم يصلّون، و الأوّل أولى لاحتياج الثّاني إلى نوع تكلّف و قوله: حيّا و ميّتا، حالان من الضمير المجرور في به و الفاء في قوله: فانفذوا، فصيحة

المعنى

الثالثة ما أشار إليه بقوله (و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و انّ رأسه لعلى صدرى) قيل: لعلّه عليه السّلام أسنده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى صدره عند اشتداد مرضه، و قيل: انّه كان رأسه على ركبته فيكون رأسه صلّى اللّه عليه و آله، في صدره عند اكبابه عليه، و الأول أظهر.

و يؤيده ما في البحار عن أمالي الشّيخ عن أمير المؤمنين عليه السّلام قال: كنت عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم في مرضه الّذى قبض فيه و كان رأسه في حجرى و العبّاس يذبّ عن وجه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فاغمى عليه اغماء ثمّ فتح عينه فقال: يا عبّاس يا عمّ رسول اللّه اقبل وصيّتى و اضمن دينى و عداتى، فقال العباس: يا رسول اللّه أنت أجود من الرّيح المرسلة و ليس في مالى وفاء لدينك و عداتك، فقال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ذلك ثلاثا يعيده عليه و العبّاس فى كلّ ذلك يجيبه بما قال أوّل مرّة.

قال: فقال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لأقولنّها لمن يقبلها و لا يقول يا عبّاس مثل مقالتك، فقال: يا على اقبل وصيّتى و اضمن دينى و عداتى.

قال: فخنقتنى العبرة و ارتج جسدى و نظرت إلى رأس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يذهب و يجي ء في حجرى فقطرت دموعى على وجهه و لم اقدر أن اجيبه، ثمّ ثنّى فقال: اقبل وصيّتى و اضمن دينى و عداتى قال: قلت: نعم بأبي و امّى قال: اجلسنى، فأجلسته فكان ظهره في صدرى فقال: يا على أنت أخي في الدّنيا و الاخرة، و وصيّى و خليفتى في أهلي.

ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله: يا بلال هلمّ سيفى و درعى و بغلتى و سرجها و لجامها و منطقتي الّتي أشدّ بها على درعى، فجاء بلال بهذه الأشياء فوقف بالبغلة بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: يا على قم فاقبض، فقال: قمت و قام العبّاس فجلس مكاني فقمت فقبضت ذلك، فقال: انطلق به إلى منزلك، فانطلقت ثمّ جئت فقمت بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائما فنظر إلىّ ثمّ عمد إلى خاتمه فنزعه ثمّ دفعه إلىّ فقال: هاك يا عليّ هذا لك فى الدّنيا و الاخرة و البيت غاصّ من بني هاشم و المسلمين.

فقال: يا بنيّ هاشم يا معشر المسلمين لا تخالفوا عليّا فتضلّوا و لا تحسدوه فتكفروا، يا عبّاس قم من مكان عليّ عليه السّلام، فقال: تقيم الشيخ و تجلس الغلام فأعادها ثلاث مرّات فقام العبّاس فنهض مغضبا و جلست مكانى.

فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا عبّاس يا عمّ رسول اللّه لا اخرج من الدّنيا و أنا ساخط عليك فيدخلك سخطى عليك النّار فرجع و جلس.

و من الامالي أيضا عنه عليه السّلام في حديث قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا علي أجلسني، فأجلسته و أسندته إلى صدرى قال عليّ عليه السّلام: فلقد رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ليثقل ضعفا و هو يقول يسمع أهل البيت أعلاهم و أدناهم: إنّ أخي و وصيّي و وزيري و خليفتي في أهلي عليّ بن أبي طالب عليه السّلام، يقضي ديني و ينجز وعدي، يا بني هاشم يا بني عبد المطلب لا تبغضوا عليّا و لا تخالفوا عن أمره فتضلّوا، و لا تحسدوه و ترغبوا عنه فتكفروا، أضجعنى يا علي فأضجعته، الحديث.

و فى البحار من الأمالي أيضا باسناده عن ابن أبي رافع عن عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال: دخلت على نبيّ اللّه و هو مريض فاذا رأسه في حجر رجل أحسن ما رأيت من الخلق و النّبي نائم، فلمّا دخلت عليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، قال الرّجل: ادن إلى ابن عمّك فأنت أحقّ به منّى، فدنوت منهما فقام الرّجل و جلست مكانه و وضعت رأس النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في حجرى كما كان في حجر الرّجل، فمكث ساعة ثمّ إنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله استيقظ فقال: أين الرّجل الّذى كان رأسى في حجره فقلت: لمّا دخلت عليك دعانى إليك ثمّ قال: ادن إلى ابن عمّك فأنت أحقّ به منّى ثمّ قام فجلست مكانه، فقال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: فهل تدرى من الرّجل قلت: لا بأبي و امّى، فقال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ذاك جبرئيل كان يحدّثنى حتّى خفّ عنّى وجعى و نمت و رأسى في حجره.

و أما كيفية وفاته صلوات اللّه و سلامه عليه و آله

ففى البحار من امالي الصّدوق باسناده عن ابن عبّاس قال: لمّا مرض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عنده أصحابه، قام إليه عمّار بن ياسر فقال له: فداك أبي و امّي يا رسول اللّه فمن يغسلك منّا إذا كان ذلك منك قال: ذلك عليّ ابن أبي طالب لأنّه لا يهم بعضو من أعضائي إلّا أعانته الملائكة على ذلك.

فقال له: فداك أبي و امّي يا رسول اللّه فمن يصلّى عليك منّا إذا كان ذلك منك قال: منه رحمك اللّه.

ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لعليّ عليه السّلام: يا ابن أبي طالب إذا رأيت روحى قد فارقت جسدى فاغسلنى و انق غسلى و كفنى في طمرىّ هذين أو في بياض مصر حبرة و برديمان، و لا تغال في كفنى و احملونى حتّى تضعونى على شفير قبرى، فأوّل من يصلّى عليّ الجبّار جلّ جلاله من فوق عرشه، ثمّ جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل في جنود من الملائكة لا يحصى عددهم إلّا اللّه جلّ و عزّ ثمّ الحافّون بالعرش ثمّ سكّان أهل سماء فسماء ثمّ جلّ أهل بيتي و نسائي الأقربون فالأقربون يؤمون ايماء و يسلمون تسليما لا يؤذوني بصوت نادبة «نائحة خ» و لا مرنّة ثمّ قال: يا بلال هلمّ عليّ بالناس، فاجتمع الناس فخرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله متعصّبا بعمامته متوكئا على قوسه حتّى صعد المنبر فحمد اللّه و أثني عليه ثمّ قال: معاشر أصحابي أىّ نبيّ كنت لكم أ لم اجاهد بين أظهركم أ لم تكسر رباعيّتي أ لم يعفر جبيني أ لم تسل الدّماء على حرّ وجهى حتّى كنفت«» لحيتى أ لم اكابد الشدّة و الجهد مع جهّال قومى أ لم أربط حجر المجاعة على بطنى قالوا: بلى يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لقد كنت للّه صابرا، و عن منكر بلاء اللّه ناهيا، فجزاك اللّه عنّا أفضل الجزاء.

قال صلّى اللّه عليه و آله: و أنتم فجزاكم اللّه ثمّ قال: إنّ ربّي عزّ و جلّ حكم و اقسم أن لا يجوزه ظلم ظالم، فناشدتكم باللّه أىّ رجل منكم كانت له قبل محمّد مظلمة إلّا قام فليقتصّ منه فالقصاص في دار الدّنيا أحبّ إلىّ من القصاص في دار الاخرة على رءوس الملائكة و الأنبياء.

فقام إليه رجل من أقصى القوم يقال له: سوادة بن قيس فقال له: فداك أبي و امّى يا رسول اللّه إنّك لمّا أقبلت من الطايف استقبلتك و أنت على ناقتك الغضباء و بيدك القضيب الممشوق، فرفعت القضيب و أنت تريد الرّاحلة فأصاب بطنى فلا أدرى عمدا أو خطاء. فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: معاذ اللّه أن أكون تعمّدت، ثمّ قال: يا بلال قم إلى منزل فاطمة فائتنى بالقضيب الممشوق.

فخرج بلال و هو ينادى في سكك المدينة: معاشر الناس من ذا الذى يعطى القصاص من نفسه قبل يوم القيامة فهذا محمّد صلّى اللّه عليه و آله يعطى القصاص من نفسه قبل يوم القيامة.

و طرق بلال الباب على فاطمة عليها السّلام و هو يقول: يا فاطمة قومى فوالدك يريد القضيب الممشوق فأقبلت فاطمة عليها السّلام و هى تقول: يا بلال و ما يصنع والدى بالقضيب و ليس هذا يوم القضيب، فقال بلال: يا فاطمة أما علمت أنّ والدك قد صعد المنبر و هو يودّع أهل الدّين و الدّنيا، فصاحت فاطمة عليها السّلام و قالت: و اغماه لغمك يا أبتاه من للفقراء و المساكين و ابن السبيل يا حبيب اللّه و حبيب القلوب، ثمّ ناولت بلالا القضيب، فخرج حتّى ناوله رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أين الشيخ فقال الشيخ: ها أنا ذا يا رسول اللّه بأبي أنت و امّى فقال: فاقتصّ منّى حتى ترضى، فقال الشيخ: فاكشف لى عن بطنك يا رسول اللّه، فكشف عن بطنه فقال الشيخ: بأبي أنت و امّى يا رسول اللّه أ تأذن لى أن أضع فمى على بطنك فأذن له فقال: أعوذ بموضع القصاص من بطن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من النار.

فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، يا سوادة بن قيس أ تعفو أم تقتصّ فقال: بل أعفو يا رسول اللّه، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: اللهمّ اعف عن سوادة بن قيس كما عفى عن محمّد نبيك.

ثمّ قام رسول اللّه فدخل بيت امّ سلمة و هو يقول، ربّ سلّم امة محمّد من النار و يسّر عليهم الحساب، فقالت امّ سلمة: يا رسول اللّه ما لي أراك مغموما متغيّر اللون فقال صلّى اللّه عليه و آله، نعيت إلى نفسى هذه الساعة فسلام لك في الدّنيا فلا تسمعين بعد هذا اليوم صوت محمّد أبدا، فقالت أمّ سلمة: واحزناه حزنا لا تدركه الندامة عليك يا محمّد ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ادع لي حبيبة قلبي و قرّة عيني فاطمة، فجاءت فاطمة و هي تقول: نفسى لنفسك الفداء و وجهى لوجهك الوفاء يا أبتاه ألا تكلّمنى كلمة فانى أنظر إليك و أراك مفارق الدّنيا و أرى عساكر الموت تغشاك شديدا.

فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لها: يا بنية إنّى مفارقك فسلام عليك منّى، قالت: يا أبتاه فأين الملتقى يوم القيامة قال صلّى اللّه عليه و آله: عند الحساب، قالت: فان لم ألقك عند الحساب قال: عند الشفاعة لامتى، قالت: فان لم ألقك عند الشفاعة لأمتك قال: عند الصراط جبرئيل عن يميني و ميكائيل عن يسارى و الملائكة خلفى و قدّامى ينادون ربّ سلم امة محمّد من النار و يسّر عليهم الحساب، قالت فاطمة: فأين والدتى خديجة قال: في قصر له أربعة أبواب إلى الجنة.

ثمّ اغمى على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فدخل بلال و هو يقول: الصّلاة رحمك اللّه، فخرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صلّى بالنّاس و خفّف الصّلاة.

ثمّ قال: ادعوا لى عليّ بن أبي طالب و اسامة بن زيد، فجاءا فوضع صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يده على عاتق عليّ و الاخرى على اسامة ثمّ قال: انطلقا بي إلى فاطمة، فجاءا به حتى وضع رأسه في حجرها فاذا الحسن و الحسين يبكيان و يصطرخان و هما يقولان: أنفسنا لنفسك الفداء و وجوهنا لوجهك الوقاء.

فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: من هذان يا عليّ فقال عليه السّلام: ابناك الحسن و الحسين، فعانقهما و قبّلهما و كان الحسن عليه السّلام أشدّ بكاء فقال صلّى اللّه عليه و آله: كفّ يا حسن فقد شققت على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

فنزل ملك الموت قال: السلام عليك يا رسول اللّه قال: و عليك السّلام يا ملك الموت لي إياك حاجة، قال: و ما حاجتك يا نبيّ اللّه قال: حاجتي أن لا تقبض روحى حتى يجيئني جبرئيل فتسلم علىّ و اسلم عليه.

فخرج ملك الموت و هو يقول: يا محمّداه، فاستقبله جبرئيل فى الهواء فقال: يا ملك الموت قبضت روح محمّد قال: لا يا جبرئيل سألنى أن لا أقبضه حتى يلقاك فتسلم عليه و يسلم عليك، فقال جبرئيل: يا ملك الموت أما ترى أبواب السماء مفتّحة لروح محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أما ترى الحور العين قد تزيّن لروح محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ثم نزل جبرئيل فقال: السلام عليك يا أبا القاسم فقال: و عليك السلام يا جبرئيل ادن منى حبيبى جبرئيل، فدنا منه، فنزل ملك الموت فقال له جبرئيل: يا ملك الموت احفظ وصية اللّه في روح محمّد، و كان جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره و ملك الموت آخذ بروحه، فلما كشف الثوب عن وجه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نظر إلى جبرئيل فقال له عند الشدائد تخذلني، فقال: يا محمّد إنك ميّت و انهم ميّتون، كلّ نفس ذائقة الموت.

فروى عن ابن عباس أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى ذلك المرض كان يقول: ادعوا الى حبيبى فجعل يدعا له رجل بعد رجل فيعرض عنه فقيل لفاطمة عليها السّلام امضى إلى علىّ فما نرى رسول اللّه يريد غير عليّ، فبعث فاطمة إلى علىّ عليه السّلام فلما دخل فتح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عينيه و تهلّل وجهه ثم قال: إليّ يا علي إليّ يا علي فما زال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يدنيه حتى أخذه بيده و أجلسه عند رأسه ثمّ اغمى عليه فجاء الحسن و الحسين عليهما السّلام يصيحان و يبكيان حتى وقعا على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فأراد علىّ أن ينحيهما عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فأفاق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثمّ قال يا على دعنى أشمّهما و يشمّانى و أتزوّد منهما و يتزوّدان منّي أما أنهما سيظلمان بعدي و يقتلان ظلما فلعنة اللّه على من يظلمهما يقول ذلك ثلاثا.

ثمّ مدّ يده إلى علىّ فجذبه إليه حتى أدخله تحت ثوبه الذى كان عليه، و وضع فاه على فيه و جعل يناجيه مناجاة طويلة حتى خرجت روحه الطيبة صلوات اللّه عليه و آله.

فانسلّ علىّ من تحت ثيابه و قال: اعظم اللّه اجوركم فى نبيّكم فقد قبضه اللّه إليه، فارتفعت الأصوات بالضجة و البكاء فقيل لأمير المؤمنين عليه السّلام: ما الذى ناجاك به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين أدخلك تحت ثيابه فقال: علّمنى ألف باب كلّ باب يفتح ألف باب قال الشارح عفى اللّه عنه: ما فى هذا الحديث من قصة سوادة مناف للاصول المحكمة و الأدلة القاطعة العقلية و النقلية الدّالة على كون الأنبياء معصومين من السهو و الخطاء و النسيان كعصمتهم من المعاصى مطلقا حسبما عرفته تفصيلا فى شرح الفصل الثاني عشر من الخطبة الاولى، فلا بدّ من تأويله على وجه لا ينافي العصمة أو ردّه لمخالفته لاصول مذهب الاماميّة، و لعلّ الصدوق رواه بناء على مذهبه من تجويزه السهو على النبيّ كما صرّح به فى الفقيه و غيره.

و فى كشف الغمة من كتاب أبى إسحاق الثعلبى قال: دخل أبو بكر على النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد ثقل فقال: يا رسول اللّه متى الأجل قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: قد حضر، قال أبو بكر: اللّه المستعان على ذلك فالى ما المنقلب قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إلى السدرة المنتهى و الجنة المأوى و إلى الرفيق الأعلى و الكاس الأوفى و العيش المهنىّ، قال أبو بكر: فمن يلي غسلك قال: رجال أهل بيتى الأدنى فأدنى قال: ففيم نكفنك قال: فى ثيابى هذه التي عليّ أو فى حلّة يمانية أو في بياض مصر قال: كيف الصلاة عليك فارتجت الأرض بالبكاء.

فقال لهم النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: مهلا عفى اللّه عنكم إذا غسلت فكفنت فضعونى على سريرى فى بيتى على شفير قبرى ثمّ اخرجوا عنى ساعة فان اللّه تبارك و تعالى أوّل من يصلّي عليّ ثمّ يأذن الملائكة في الصّلاة علىّ، فأوّل من ينزل جبرئيل ثمّ إسرافيل ثمّ ميكائيل ثمّ ملك الموت عليهم السّلام فى جنود كثير من الملائكة بأجمعها، ثمّ ادخلوا علىّ زمرة زمرة فصلّوا عليّ و سلموا تسليما و لا تؤذوني بتزكية«» و لا رنّة، و ليبدأ بالصلاة علىّ الأدنى فالأدنى من أهل بيتى، ثمّ النساء، ثمّ الصبيان زمرا.

قال أبو بكر: فمن يدخل قبرك قال: الأدنى فالأدنى من أهل بيتى مع ملائكة لا ترونهم، قوموا فأدّوا عنّى إلى من ورائكم فقلت للحارث بن مرّة: من حدّثك بهذا الحديث قال: عبد اللّه بن مسعود عن عليّ عليه السّلام قال: كان جبرئيل ينزل على النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى مرضه الذى قبض فيه فى كلّ يوم و ليلة فيقول: السلام عليك إنّ ربّك يقرؤك السلام فيقول: كيف تجدك و هو أعلم بك و لكنه أراد أن يزيدك كرامة و شرفا إلى ما أعطاك على الخلق و أراد أن يكون عيادة المريض سنة فى امتك.

فيقول له النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إن كان وجعا: يا جبرئيل أجدنى وجعا، فقال له جبرئيل اعلم يا محمّد أنّ اللّه لم يشدد عليك و ما من أحد من خلقه أكرم عليه منك، و لكنه أحبّ أن يسمع صوتك و دعاءك حتّى تلقاه مستوجبا للدّرجة و الثواب الذى أعدّ لك و الكرامة و الفضيلة على الخلق.

و إن قال له النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أجدني مريحا في عافية قال له: فاحمد اللّه على ذلك فانّه يحبّ أن تحمده و تشكره ليزيدك إلى ما أعطاك خيرا فانّه يحبّ أن يحمد و يزيد من شكر.

قال: و انّه نزل عليه في الوقت الذى كان ينزل فيه فعرفنا حسّه فقال عليّ عليه السّلام فخرج من كان في البيت غيرى، فقال له جبرئيل: يا محمّد إنّ ربّك يقرؤك السلام و يسألك و هو أعلم بك كيف تجدك فقال له النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أجدني ميّتا، قال له جبرئيل: يا محمّد ابشر فانّ اللّه إنّما أراد أن يبلّغك بما تجد ما أعدّ لك من الكرامة قال له النّبي صلّى اللّه عليه و آله: إنّ ملك الموت استأذن عليّ فأذنت له فدخل و استنظرته مجيئك فقال له جبرئيل: يا محمّد إنّ ربك إليك مشتاق فما استاذن ملك الموت على أحد قبلك و لا يستأذن على أحد بعدك فقال له النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لا تبرح يا جبرئيل حتّى يعود.

ثمّ أذن للنساء فدخلن عليه فقال لابنته: ادني منّي يا فاطمة فأكبّت عليه فناجاها فرفعت رأسها فعيناها تهملان دموعا، فقال لها: ادني منّي فدنت منه فأكبّت عليه فناجاها فرفعت رأسها و هي تضحك.

فتعجّبنا لما رأينا، فسألناها فأخبرتنا أنّه نعى إليها نفسه فبكت فقال لها يا بنيّة لا تجزعي فانّي سألت اللّه أن يجعلك أوّل أهل بيتي لحاقا بي فأخبرني أنّه قد استجاب لي فضحكت قال: ثمّ دعا النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الحسن و الحسين عليهما السّلام فقبّلهما و شمّهما و جعل يترشفهما و عيناه تهملان.

قال الشارح عفى اللّه عنه: و لقد كنت عند نقلي هذه الرّواية للثعلبي كاد أن يشرح قلبي بالسّكاكين ممّا تضمّنه صدرها من شنيع فعل أبي بكر و إصراره فى سؤال الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و من أجله و غسله و دفنه و كفنه و منقلبه فى هذه الحال من شدّة مرضه و ضعفه، و قد أحاطت به غمرات الالام، و غشيته طوارق الأوجاع و الأسقام، و كيف تمالك نفسه و لم تخنقه عبرته و بالغ فى السّؤال حتّى ارتجّت الأرض بالبكاء و ألجأ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلى ردعه بقوله: مهلا، فيا للّه ما أقلّ حياء الرّجل و أسوء أدبه و أقسى قلبه و أقبح فعله.

و فى البحار من المناقب عن سهل بن أبي صالح عن ابن عبّاس أنّه اغمى على النبىّ صلّى اللّه عليه و آله فى مرضه فدقّ بابه، فقالت فاطمة: من ذا قال: أنا رجل غريب أتيت أسأل رسول اللّه أ تأذنون لي في الدّخول عليه فأجابت امض رحمك اللّه لحاجتك فرسول اللّه عنك مشغول. فمضى ثمّ رجع فدقّ الباب و قال: غريب يستأذن على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أ تاذنون للغرباء فأفاق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من غشيته و قال: يا فاطمة أ تدرين من هذا قالت: لا يا رسول اللّه، قال: هذا مفرّق الجماعات و منقض «منغص» اللّذات، هذا ملك الموت ما استأذن و اللّه على أحد قبلى و لا يستأذن على أحد بعدى، استأذن عليّ لكرامتي على اللّه ائذنى له فقالت: ادخل رحمك اللّه، فدخل كريح هفافة و قال: السلام على أهل بيت رسول اللّه، فأوصى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى عليّ عليه السّلام بالصبر عن الدّنيا و بحفظ فاطمة و بجمع القرآن و بقضاء دينه و بغسله و أن يعمل حول قبره حايط و بحفظ الحسن و الحسين.

و فى كشف الغمة عن أبى جعفر عليه السّلام قال: لمّا حضرت النبيّ الوفاة استأذن عليه رجل فخرج إليه عليّ عليه السّلام فقال: ما حاجتك قال: اريد الدّخول على رسول اللّه فقال علىّ: لست تصل إليه فما حاجتك فقال الرّجل: إنه لا بدّ من الدّخول عليه، فدخل علىّ عليه السّلام فاستأذن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاذن له فدخل فجلس عند رأس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ثمّ قال: يا نبيّ اللّه إنّي رسول اللّه إليك، قال: و أيّ رسل اللّه أنت قال: أنا ملك الموت أرسلنى إليك يخيّرك بين لقائه و الرّجوع إلى الدّنيا، فقال له النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فامهلنى حتّى ينزل جبرئيل فأستشيره. و نزل جبرئيل فقال: يا رسول اللّه الاخرة خير لك من الاولى و لسوف يعطيك ربك فترضى، لقاء اللّه خير لك، فقال عليه السّلام لقاء ربّي خير لى فامض لما امرت به، فقال جبرئيل لملك الموت: لا تعجل حتى أعرج الى السماء «ربى خ» و أهبط، قال ملك الموت: لقد صارت نفسه في موضع لا أقدر على تأخيرها، فعند ذلك قال جبرئيل: يا محمّد هذا آخر هبوطى إلى الدّنيا إنما كنت أنت حاجتى فيها.

و فى البحار من كتاب اعلام الورى قال الصادق عليه السّلام: قال جبرئيل: يا محمّد هذا آخر نزولى إلى الدّنيا إنما كنت أنت حاجتى منها، قال: و صاحت فاطمة و صاح المسلمون و يضعون التراب على رؤوسهم و مات صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لليلتين بقيتا من صفر سنة عشر من الهجرة، و روى أيضا لاثنى عشر ليلة من ربيع الأوّل صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تسليما كثيرا.

الرابعة ما أشار إليه بقوله (و لقد سالت نفسه في كفّى فأمررتها على وجهى) قال الشارح البحراني: أراد بنفسه دمه يقال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قاء وقت موته دما يسيرا و إنّ عليا عليه السّلام مسح بذلك الدّم وجهه، و لا ينافي ذلك نجاسة الدّم لجواز أن يخصّص دم الرّسول كما روى أن أبا طيبة الحجام شرب دمه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين حجمه فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذا لا ينجع بطنك، انتهى كلامه، و مثله الشارح المعتزلي.

أقول: أمّا طهارة دم النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلا ريب فيها كما قال الشاعر:

  • فان تفق الأنام و أنت منهمفانّ المسك بعض دم الغزال

و يشهد بها آية التطهير فان قلت: لو كان طاهرا لم حذّر النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أبا سعيد الخدرى من شربه كما رواه في البحار من تفسير الامام في حديث طويل قال فيه: و أما الدّم فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله احتجم مرّة فدفع الدّم الخارج منه إلى أبى سعيد الخدرى و قال له: غيّبه، فذهب فشربه فقال صلّى اللّه عليه و آله له: ما صنعت به قال له: شربته يا رسول اللّه، قال: أ لم أقل لك غيّبه فقال له: غيّبته في وعاء حريز، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إيّاك و أن تعود لمثل هذا، ثمّ اعلم أنّ اللّه قد حرّم على النّار لحمك و دمك لما اختلط بلحمى و دمى.

قلت: لعلّ تحذيره عن شربه لأجل حرمته لا لأجل النّجاسة.

و أمّا حمل النفس في قوله عليه السّلام: و لقد سالت نفسه بمعنى الدّم فلا يخفى بعده بل ضعفه، و الأقوى عندى أن يراد بالنّفس نفسه النّاطقة القدسيّة الّتي هي مبدء الفكر و الذّكر و العلم و الحلم و النّباهة، و لها خاصيّة الحكمة و النّزاهة، فيكون محصّل المراد بالكلام أنّ روحه الطيبة الكاملة الّتي هى المصداق الحقيقى لقوله: قل الرّوح من أمر ربّى، و المقصود الأصلى بقوله: و نفخت فيه من روحى، لما فارقت جسده الطاهر فاضت بيدى فمسحت بها على وجهى.

و لعلّ هذا مراد من قال إنّ المراد بسيلان النّفس هبوب النفس عند انقطاع الأنفاس، هذا.

و انّما مسح بها على وجهه إما تيمّنا أو لحكمة عظيمة لا نعرفها.

و انما فعل عليه السّلام ذلك بوصيّة منه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كما رواه في البحار من مناقب ابن شهر آشوب قال: و من طريقة أهل البيت عليهم السّلام أنّ عايشة دعت أباها فأعرض عنه و دعت حفصة أباها فأعرض عنه و دعت أمّ سلمة عليّا فناجاه طويلا ثمّ اغمى عليه فجاء الحسن و الحسين عليهما السّلام يصيحان و يبكيان حتّى وقعا على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أراد علىّ عليه السّلام أن ينحّيهما عنه، فأفاق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ قال: يا عليّ دعهما أشمّهما و يشمّاني و أتزوّد منهما و يتزوّدان منّي.

ثمّ جذب عليّا عليه السّلام تحت ثوبه و وضع فاه على فيه و جعل يناجيه، فلمّا حضره الموت قال له: ضع رأسى يا على في حجرك فقد جاء أمر اللّه فاذا فاضت نفسى فتناولها بيدك و امسح بها وجهك ثمّ وجّهنى إلى القبلة و تولّ أمرى و صلّ علىّ أوّل النّاس و لا تفارقنى حتّى توارينى في رمسى و استعن باللّه عزّ و جلّ.

و أخذ علىّ برأسه فوضعه في حجره فاغمي عليه فبكت فاطمة فأومى إليها بالدنوّ منه، فأسرّ إليها شيئا تهلّل وجهها- القصّة- . ثمّ قضى صلّى اللّه عليه و آله و مدّ أمير المؤمنين عليه السّلام يده اليمنى تحت حنكه ففاضت نفسه فيها، فرفعها إلى وجهه فمسحه بها ثمّ وجّهه و مدّ عليه ازاره و استقبل بالنّظر في أمره.

و فى البحار من كتاب اعلام الورى قضى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يد أمير المؤمنين اليمنى تحت حنكه، ففاضت نفسه فيها فرفعها إلى وجهه فمسحه بها ثمّ وجّهه و غمّضه و مدّ عليه ازاره و اشتغل بالنّظر في أمره.

الخامسة ما أشار إليه بقوله (و لقد وليت) أى باشرت (غسله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الملائكة أعوانى) باطنا، و الفضل بن عباس يعينه ظاهرا و كان مباشرته بغسله صلّى اللّه عليه و آله أيضا بوصيّته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

كما يدل عليه ما رواه في البحار من المناقب عن أبان بن بطة قال يزيد بن بلال قال علىّ عليه السّلام: أوصى النبّي ألّا يغسّله أحد غيرى فانّه لا يرى عورتى أحد إلّا طمست عيناه، قال: فما تناولت عضوا إلّا كأنّما يقلّبه معى ثلاثون رجلا حتى فرغت من غسله.

و روى أنّه لمّا أراد علىّ عليه السّلام غسله استدعا الفضل بن عباس ليعينه و كان مشدود العينين و قد أمره علىّ عليه السّلام بذلك إشفاقا عليه من العمى، و في هذا المعنى قال العبدى:

  • من ولى غسل النّبي و منلفّقه من بعد في الكفن

و قال آخر:

  • غسّله إمام صدق طاهرمن دنس الشرك و أسباب الغير
  • فأورث اللّه عليّا علمه و كان من بعد إليه يفتقر

و فى البحار من كتاب الطرف لابن طاوس نقلا من كتاب الوصيّة للشّيخ عيسى بن المستفاد الضّرير عن موسى بن جعفر عن أبيه عليهما السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا على أضمنت دينى تقضيه عنّى قال: نعم. قال: اللّهمّ فاشهد، ثمّ قال: يا على تغسلنى و لا يغسلني غيرك فيعمى بصره، قال علىّ عليه السّلام و لم يا رسول اللّه قال: كذلك قال جبرئيل عن ربّى أنّه لا يرى عورتى غيرك إلّا عمى بصره، قال عليّ عليه السّلام فكيف أقوى عليك وحدي قال: يعينك جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و إسماعيل صاحب السماء الدّنيا، قلت: فمن يناولني الماء قال: الفضل بن العباس من غير أن ينظر إلى شي ء منّى فانّه لا يحلّ له و لا لغيره من الرّجال و النساء النظر إلى عورتى، و هى حرام عليهم، فاذا فرغت من غسلى فضعنى على لوح و أفرغ علىّ من بئرى بئر غرس أربعين دلوا مفتّحة الأبواب أو قال أربعين قربة شككت أنا في ذلك ثمّ ضع يدك يا على على صدرى و احضر معك فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السّلام من غير أن ينظروا إلى شي ء من عورتى ثمّ تفهّم عند ذلك تفهم ما كان و ما هو كائن إنشاء اللّه.

و من كتاب فقه الرّضا و قال جعفر عليه السّلام: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أوصى إلى علىّ أن لا يغسلني غيرك، فقال علىّ عليه السّلام: يا رسول اللّه من يناولني الماء و انّك رجل ثقيل لا استطيع أن اقلبّك فقال: جبرئيل معك يعاونك و يناولك الفضل الماء، و قل له فليغطّ عينيه فانّه لا يرى أحد عورتى غيرك إلّا انفقات عيناه، قال: كان الفضل يناوله الماء و جبرئيل يعاونه و علىّ يغسّله.

و قوله (فضجّت الدّار و الأفنية ملاء يهبط و ملاء يعرج) نسبة الضجيج إلى الدار و الأفنية من التوسّع، و الاسناد إلى المكان، و المراد به ضجيج الملائكة النّازلين فيهما حين موته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بكاؤهم عليه مثل ضجيج ساير الحاضرين لديه.

و يشهد بذلك ما في البحار من كتاب الطرف لابن طاوس في الحديث الذى قدّمنا روايته آنفا و فيه بعد قوله صلّى اللّه عليه و آله تفهم ما كان و ما هو كائن: أقبلت يا عليّ قال: نعم قال: اللّهمّ فاشهد.

قال: يا عليّ ما أنت صانع لو قد تأمّر القوم عليك بعدي وتقدّموا عليك و بعث إليك طاغيتهم يدعوك إلى البيعة ثمّ لبّبت بثوبك تقاد كما يقاد الشّارد من الابل مذموما مخذولا محزونا مهموما و بعد ذلك ينزل بهذه الذّلّ.

قال: فلمّا سمعت فاطمة ما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صرخت و بكت، فبكى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لبكائها و قال: يا بنيّة لا تبكين و لا تؤذين جلساءك من الملائكة، هذا جبرئيل بكى لبكائك و ميكائيل و صاحب سرّ اللّه إسرافيل، يا بنية لا تبكين فقد بكيت السّماوات و الأرض لبكائك.

فقال عليّ عليه السّلام: يا رسول اللّه انقاد للقوم و أصبر على ما أصابنى من غير بيعة لهم ما لم اصب أعوانا لم اناجز القوم، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اللّهمّ اشهد.

و فيه من الكتاب المذكور أيضا من كتاب الوصيّة لعيسى الضّرير عن موسى بن جعفر عن أبيه عليهما السّلام قال: لمّا كانت اللّيلة الّتي قبض النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فى صبيحتها دعى عليّا و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السّلام و اغلق عليه و عليهم الباب، و قال: يا فاطمة و أدناها منه فناجاها من اللّيل طويلا، فلمّا طال ذلك خرج علىّ و معه الحسن و الحسين و أقاموا بالباب و الناس خلف الباب و نساء النّبي ينظرون إلى علىّ و معه ابناه.

فقالت عايشة: لأمر ما أخرجك منه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و خلا بابنته دونك في هذه السّاعة فقال علىّ عليه السّلام قد عرفت الذى خلا بها و أرادها له و هو بعض ما كنت فيه و أبوك و صاحباه ممّا قد سمّاه، فوجمت أن تردّ عليه كلمة قال عليّ عليه السّلام: فما لبثت أن نادتني فاطمة عليها السّلام فدخلت على النّبي صلّى اللّه عليه و آله و هو يجود بنفسه فبكيت و لم أملك نفسى حين رأيته بتلك الحال يجود بنفسه.

فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لي: ما يبكيك يا على ليس هذا أو ان البكاء فقد حان الفراق بينى و بينك فاستودعك اللّه يا أخى فقد اختار لي ربّي ما عنده، و إنما بكائي و غمّي و حزنى عليك و على هذه- أى فاطمة أن تضيع بعدى، فقد أجمع القوم على ظلمكم و قد استودعكم اللّه و قبلكم منّى وديعة يا عليّ قد أوصيت فاطمة ابنتي بأشياء و أمرتها أن تلقيها إليك فأنفذها فهي الصّادقة المصدّقة.

ثمّ ضمها إليه و قبّل رأسها و قال: فداك أبوك يا فاطمة، فعلا صوتها بالبكاء ثمّ ضمها إليه و قال: و اللّه لينتقمنّ اللّه ربّي و ليغضبنّ لغضبك، فالويل ثمّ الويل للظالمين ثمّ بكى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قال عليّ عليه السّلام: فو اللّه لقد حسبت بضعة منّي قد ذهبت لبكائه صلّى اللّه عليه و آله حتّى هملت عيناه مثل المطر حتّى بلّت دموعه لحيته و ملاءة كانت عليه و هو يلتزم فاطمة لا يفارقها و رأسه على صدرى و أنا مسنده و الحسن و الحسين يقبلان قدميه و يبكيان بأعلى أصواتهما قال عليّ عليه السّلام: فلو قلت إنّ جبرئيل في البيت لصدقت لأنّى كنت اسمع بكاء و نغمة لا أعرفها و كنت أعلم أنّها أصوات الملائكة لا أشكّ فيها، لأنّ جبرئيل لم يكن في مثل تلك اللّيلة يفارق النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله، و لقد رأيت بكاء منها أحسب أنّ السّماوات و الأرضين قد بكت لها.

ثمّ قال لها: يا بنيّة اللّه خليفتي عليكم و هو خير خليفة.

و الّذى بعثني بالحقّ لقد بكى لبكائك عرش اللّه و ما حوله من الملائكة و السّماوات و الأرضون و ما بينهما.

يا فاطمة و الذى بعثني بالحقّ لقد حرّمت الجنّة على الخلايق حتّى أدخلها و أنّك لأوّل خلق اللّه يدخلها بعدى كاسية حالية ناعمة، يا فاطمة هنيئا لك.

و الذى بعثني بالحقّ إنّك لسيّدة من يدخلها من النّساء، و الّذى بعثني بالحقّ إنّ جهنّم لتزفر زفرة لا يبقى ملك مقرّب و لا نبىّ مرسل إلّا صعق، فينادى إليها أن يا جهنّم يقول لك الجبّار اسكني بعزّى و استقرّى حتّى تجوز فاطمة بنت محمّد إلى الجنان لا يغشيها قتر و لا ذلّة.

و الذي بعثني بالحقّ ليدخلنّ حسن و حسين، حسن عن يمينك و حسين عن يسارك و لتشرفنّ من أعلى الجنان بين يدي اللّه فى المقام الشريف و لواء الحمد مع علىّ بن أبي طالب يكسى إذا كسيت و يحبى إذا حبيت.

و الّذي بعثني بالحقّ لأقومنّ لخصومة أعدائك و ليندمنّ قوم أخذوا حقّك و قطعوا مودّتك و كذبوا عليّا و ليختلجنّ دوني فأقول: امّتى امّتى، فيقال: انّهم بدلوا بعدك و صاروا إلى السّعير.

قال الشارح عفى اللّه عنه: و إنّما أوردت هذه الرّواية بتمامها و طولها مع كون موضع الحاجة منها بعضها كأكثر الأخبار المتقدّمة في شرح هذه الخطبة، لكونها متضمّنة مثل ساير ما تقدّم للغرض الّذى سوق هذه الخطبة لأجله مؤكّدة له، و هو إفادة مزيد اختصاصه عليه السّلام برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قرباه منه، على أنا أحببنا أن يكون شرح هذه الخطبة متكفلا لجمل أخبار وفاة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله.

و قوله (و ما فارقت سمعى هينمة منهم) أى لم يغب أصواتهم عن سمعى و لم تخف علىّ، و يدلّ عليه عموم الأخبار المفيدة لكونه محدثا يسمع صوت الملك و لا يرى شخصه، و قد تقدّمت جملة منها فى التنبيه الثاني من شرح الفصل الثامن من الخطبة المأة و الحادية و التسعين.

و يدل عليه خصوصا بل يدلّ على رؤيته عليه السّلام لهم أيضا فى تلك الحال ما رواه فى البحار من كتاب بصاير الدّرجات عن أحمد بن محمّد و أحمد بن اسحاق عن القاسم بن يحيى عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لما قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هبط جبرئيل و معه الملائكة و الرّوح الذين كانوا يهبطون فى ليلة القدر، قال: ففتح لأمير المؤمنين بصره فرآهم فى منتهى السماوات إلى الأرض يغسّلون النبيّ معه و يصلّون عليه معه و يحفرون له، و اللّه ما حفر له غيرهم حتى إذا وضع فى قبره نزلوا مع من نزل، فوضعوه فتكلّم، و فتح لأمير المؤمنين سمعه فسمعه يوصيهم به فبكى عليه السّلام و سمعهم يقولون لا نالوه جهدا و انما هو صاحبنا بعدك إلّا أنه ليس يعايننا ببصره بعد مرّتنا هذه.

حتّى إذ مات أمير المؤمنين عليه السّلام رأى الحسن و الحسين عليهما السّلام مثل ذلك الذى رأى و رأيا النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يعين الملائكة مثل الذى صنعوا بالنبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

حتّى اذا مات الحسن عليه السّلام رأى منه الحسين مثل ذلك و رأى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و عليا عليه السّلام يعينان الملائكة.

حتى إذا مات الحسين عليه السّلام رأى عليّ بن الحسين عليهما السّلام منه مثل ذلك و رأى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عليا و الحسن عليهما السّلام يعينون الملائكة.

حتّى إذا مات عليّ بن الحسين عليهما السّلام رأى محمّد بن عليّ مثل ذلك و رأى النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و عليا و الحسن و الحسين عليهم السّلام يعينون الملائكة.

حتى إذا مات محمّد بن علىّ عليهما السّلام رأى جعفر عليه السّلام مثل ذلك و رأى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و عليا و الحسن و الحسين و علىّ بن الحسين عليهم السّلام يعينون الملائكة.

حتّى إذا مات جعفر عليه السّلام رأى موسى عليه السّلام منه مثل ذلك، هكذا يجري إلى آخر و قوله (يصلّون عليه) صريح في صلاة الملائكة، و قد مرّ في شرح قوله عليه السّلام: و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في رواية الأمالي إنّ أوّل من يصلّى عليه هو اللّه سبحانه ثمّ الملائكة، ثمّ المسلمون.

و روى في الكافي بسنده عن جابر عن أبي جعفر عليه السّلام قال: لما قبض النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صلّت عليه الملائكة و المهاجرون و الأنصار فوجا فوجا و قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول في صحّته و سلامته: إنّما انزلت هذه الاية علىّ في الصّلاة بعد قبض اللّه لى: إنّ اللّه و ملائكته يصلّون على النّبيّ يا أيّها الّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما.

و فى البحار من الاحتجاج و في رواية سليم بن قيس الهلالى عن سلمان الفارسي أنّه قال: أتيت عليّا عليه السّلام و هو يغسل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد كان أوصى أن لا يغسله غير عليّ عليه السّلام و أخبر عنه أنّه لا يريد أن يقلّب منه عضو إلّا قلب له، و قد قال أمير المؤمنين لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من يعينني على غسلك يا رسول اللّه قال: جبرئيل.

فلمّا غسّله و كفّنه أدخلنى و أدخل أبا ذر و المقداد و فاطمة و حسنا و حسينا عليهم السّلام فتقدّم و صففنا خلفه و صلّى عليه، و عايشة فى الحجرة لا تعلم قد أخذ جبرئيل ببصرها ثمّ ادخل عشرة عشرة من المهاجرين و الأنصار فيصلّون و يخرجون، حتى لم يبق أحد من المهاجرين و الأنصار إلّا صلّى عليه، الخبر.

و من كتاب اعلام الورى قال أبان: و حدّثنى أبو مريم عن أبي جعفر عليه السّلام قال قال الناس: كيف الصلاة عليه فقال عليّ عليه السّلام: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إمامنا حيا و ميتا فدخل عليه عشرة عشرة فصلّوا عليه يوم الاثنين و ليلة الثلثاء حتّى صلّى عليه كبيرهم و صغيرهم و ذكرهم و انثاهم و ضواحي المدينة بغير إمام. و من المناقب قال أبو جعفر عليه السّلام قال الناس: كيف الصلاة فقال علىّ عليه السّلام إن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إمام حيا و ميتا فدخل عليه عشرة عشرة فصلّوا عليه يوم الاثنين و ليلة الثلثاء حتى الصّباح و يوم الثلثاء حتّى صلّى عليه الأقرباء و الخواص، و لم يحضر أهل السقيفة و كان عليّ عليه السّلام أنفذ اليهم بريدة، و إنّما تمّت بيعتهم بعد دفنه و من المناقب و سئل الباقر عليه السّلام كيف كانت الصّلاة على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال لمّا غسله أمير المؤمنين و كفّنه و سجّاه و ادخل عليه عشرة فداروا حوله، ثمّ وقف أمير المؤمنين عليه السّلام في وسطهم فقال: إنّ اللّه و ملائكته، الاية فيقول القوم مثل ما يقول حتّى صلّى عليه أهل المدينة و أهل العوالى.

قال المحدّث العلامة المجلسي (قد) بعد إيراد هذه الأخبار في البحار: يظهر من مجموعها أنّ الصّلاة الحقيقيّة هي التي كان أمير المؤمنين عليه السّلام صلّاها أوّلا مع الستة المذكورين في خبر سليم، و لم يدخل في ذلك سوى الخواص من أهل بيته و أصحابه لئلّا يتقدّم أحد من لصوص الخلافة في الصلاة أو يحضر أحد من هؤلاء المنافقين فيها، ثمّ كان يدخل عشرة عشرة من الصحاب فيقرأ الاية و يدعون و يخرجون من غير صلاة.

و قوله (حتّى و اريناه في ضريحه) روى فى البحار من المناقب قال: و اختلفوا أين يدفن فقال بعضهم: في البقيع، و قال آخرون: في صحن المسجد، فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: إنّ اللّه لم يقبض نبيا إلّا في أطهر البقاع فينبغي أن يدفن في البقعة التي قبض فيها، فاتّفقت الجماعة على قوله و دفن في حجرته.

و من فقه الرّضا عليه السّلام و قال جعفر عليه السّلام فلما أن فرغ من غسله و كفنه أتاه العباس فقال: يا عليّ إنّ الناس قد اجتمعوا على أن يدفن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى بقيع المصلّى و أن يؤمّهم رجل منهم، فخرج علىّ عليه السّلام إلى الناس فقال: يا أيها الناس أما تعلمون أنّ رسول اللّه إمامنا حيا و ميتا و هل تعلمون أنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لعن من جعل القبور مصلّى، و لعن من جعل مع اللّه إلها و لعن من كسر رباعيّته و شقّ لثته، قال: فقالوا: الأمر إليك فاصنع ما رأيت قال: و إنى أدفن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى البقعة التي قبض فيها، الحديث. و من أعلام الورى عن أبى جعفر عليه السّلام قال: و خاض المسلمون فى موضع دفنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال علىّ عليه السّلام: إنّ اللّه لم يقبض نبيا فى مكان إلّا و ارتضاه لرمسه فيه، و إنى دافنه فى حجرته التي قبض فيها، فرضى المسلمون بذلك.

فلما صلّى المسلمون عليه أنفذ العباس إلى أبى عبيدة بن الجراح و كان يحفر لأهل مكة و يضرح، و أنفذ إلى زيد بن سهل أبي طلحة و كان يحفر لأهل المدينة و يلحد فاستدعاهما و قال: اللهمّ خر لنبيك، فوجد أبو طلحة فقيل له: احفر لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فحفر له لحدا و دخل أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام و العباس و الفضل و اسامة بن زيد ليتولّوا دفن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فنادت الأنصار من وراء البيت: يا على إنا نذكرك اللّه و حقّنا اليوم من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أن يذهب ادخل منّا رجلا يكون لنا حظّ به من مواراة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فقال ليدخل أوس بن خولى رجل من بنى عوف بن الخزرج و كان بدريا، فدخل البيت و قال له عليّ عليه السّلام: انزل القبر فنزل، و وضع علىّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على يديه ثمّ ولاه فى حفرته، ثمّ قال له: اخرج فخرج، و نزل علىّ عليه السّلام فكشف عن وجهه و وضع خدّه على الأرض موجّها إلى القبلة على يمينه ثمّ وضع عليه اللبن و أهال عليه التراب.

و من الدّيوان المنسوب إليه عليه السّلام في رثائه صلوات اللّه و سلامه عليه و آله:

  • أ من بعد تكفين النّبي و دفنهبأثوابه آسى على هالك ثوى
  • رزئنا رسول اللّه فينا فلن نرى بذاك عديلا ما حيينا من الرّدى
  • و كان لنا كالحصن من دون أهلهله معقل حرز حريز من الرّدى
  • و كنّا بمرآه نرى النّور و الهدى صباحا مساء راح فينا أو اغتدى
  • لقد غشيتنا ظلمة بعد موتهنهارا فقد زادت على ظلمة الدّجى
  • فيا خير من ضمّ الجوانح و الحشاو يا خير ميت ضمّه الترب و الثرى
  • كأنّ امور الناس بعدك ضمّنتسفينة موج حين في البحر قد سما
  • و ضاق فضاء الأرض عنهم برجةلفقد رسول اللّه إذ قيل قد مضى
  • فقد نزلت بالمسلمين مصيبةكصدع الصفا لا شعب للصدع في الصفا
  • فلن يستقلّ الناس تلك مصيبةو لم يجبر العظم الذى منهم و هى
  • و في كلّ وقت للصلاة يهيجه بلال و يدعو باسمه كلّما دعا
  • و يطلب أقوام مواريث هالكو فينا مواريث النّبوة و الهدى

و قالت فاطمة عليها السّلام في رثائه صلّى اللّه عليه و آله أيضا:

  • إذا اشتدّ شوقى زرت قبرك باكياأنوح و أشكو لا أراك مجاوبي
  • فيا ساكن الصّحراء علّمتني البكاو ذكرك أنساني جميع المصائب
  • فان كنت عنّى في التّراب مغيّبافما كنت عن قلب الحزين بغائب

و لها صلوات اللّه و سلامه عليها أيضا:

  • إذا مات يوما ميّت قلّ ذكرهو ذكر أبي قد مات و اللّه أزيد
  • تذكّرت لمّا فرق الموت بيننافعزّيت نفسي بالنّبي محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
  • فقلت لها إنّ الممات سبيلناو من لم يمت في يومه مات في غد

و لها أيضا ما اشتهر في الألسنة و الأفواه:

  • ما ذا على من شمّ تربة أحمدأن لا يشمّ مدى الزّمان غواليا
  • صبّت علىّ مصائب لو أنّهاصبّت على الأيام صرن لياليا

هذا، و لمّا مهّد عليه السّلام المقدمات المفيدة لمزيد اختصاصه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قربه منه في حال حياته و حين مماته حسبما عرفته تفصيلا تحقيقا فرّع على ذلك قوله: (فمن ذا أحقّ به منى حيّا و ميتا) و هو استفهام على سبيل الانكار و الابطال يقتضى أنّ ما بعده غير واقع و أنّ مدّعيه كاذب فيفيد كونه أولى به في حياته و أحقّ بالخلافة و الوصاية بعد موته، و هو حقّ لا ريب فيه على رغم الناصب الجاحد و المبغض المعاند.

(فانفذوا) أى أسرعوا إلى قتال عدوّكم مستقرّين (على بصائركم) و عقايدكم الحقّة (و لتصدق نياتكم في جهاد عدوّكم) أى أنهضوا إلى عدوّكم بنيّات صادقة و قلوب طاهرة سالمة من اعتراض الشك و الرّيب و الشبهة و لا يوسوسنكم الشيطان بكونهم من أهل القبلة و الاسلام غير جايز قتلتهم و قتالهم، لأنكم اتباع الامام الحقّ و هم تابعوا الامام الباطل (فو) اللّه (الذى لا إله الّا هو إنّى لعلي جادّة الحقّ و انّهم لعلى مزلّة الباطل) كما يشهد به النّبوى المعروف بين الفريقين: علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ.

و لا يخفى حسن المقابلة بين جادّة الحقّ و بين مزلّة الباطل كما لا يخفى لطف إضافة الجادّة إلى الحقّ و إضافة المزلّة إلى الباطل، لأنّ طريق الحقّ لما كان واضحا جليا ثابتا بالبيّنة و البرهان يوصل سالكها إلى منزل الزلفى و جنّات النعيم و طريق الباطل لما كان تمويها و تدليسا مخالفا للواقع يزلّ فيه قدم سالكه و يزلق فيهوى إلى دركات الجحيم.

(أقول ما تسمعون) من قول حقّ و كلام صدق (و أستغفر اللّه لي و لكم).

تنبيهان:- الاول

روى الشارح المعتزلي في شرح هذه الخطبة من قصّة وفاة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ما هو ظاهر بل نصّ في الطعن على المتخلّفين المنتحلين للخلافة و على المتعصّبين لهم السالكين لطريقتهم من العامّة العمياء أحببت أن أذكر ملخّص ما أورده مما يطعن به عليهم فأقول: قال الشارح: قد روى من قصّة وفاة رسول اللّه عليه السّلام أنه عرضت له الشّكاة الّتي عرضت في أواخر من سنة إحدى عشرة للهجرة فجهّز جيش اسامة بن زيد بالمسير إلى البلقاء حيث أصيب زيد و جعفر من الرّوم.

و خرج صلّى اللّه عليه و آله في تلك اللّيلة إلى البقيع و قال: إنّى قد امرت بالاستغفار عليهم فقال صلّى اللّه عليه و آله: يا أهل القبور ليهنكم ما أصبحتم فيه مما أصبح الناس فيه أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم يتبع آخرها أوّلها ثمّ استغفر لأهل البقيع طويلا.

ثمّ انصرف إلى بيته، فخطب الناس في غده و أعلمهم بموته ثمّ نزل فصلّى بالناس صلاة حفيفة، ثمّ دخل بيت امّ سلمة.

ثمّ انتقل إلى بيت عايشة يعلّله النساء و الرّجال، أمّا النساء فأزواجه و بنته، و أما الرّجال فعليّ عليه السّلام و العباس و الحسن و الحسين و كانا غلامين يومئذ و كان الفضل بن العباس يدخل احيانا إليهم.

ثمّ حدث الاختلاف بين المسلمين أيّام مرضه.

فأوّل ذلك التنازع الواقع يوم قال: ايتوني بدواة و قرطاس، و تلى ذلك حديث التخلّف عن جيش اسامة، ثمّ اشتدّ به المرض و كان عند خفّة مرضه يصلّي بالناس بنفسه، فلما اشتدّ به المرض أمر أبا بكر أن يصلّي بالناس.

و قد اختلف في صلاته بهم فالشيعة تزعم أنه لم يصلّ بهم إلّا صلاة واحدة و هى الصلاة التي خرج رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فيها يتهادى بين عليّ و الفضل فقام في المحراب مقامه و تأخّر أبو بكر، و الصحيح عندى و هو الأكثر الأشهر أنها لم تكن آخر الصلاة في حياته بالناس جماعة و أنّ أبا بكر صلّى بالناس بعد ذلك يومين.

ثمّ مات صلّى اللّه عليه و آله فمن قائل يقول توفّي لليلتين بقيتا من شهر صفر و هو الذى تقوله الشيعة، و الأكثرون أنه توفّى فى شهر ربيع الأوّل بعد مضىّ أيام منه، و قد اختلفت الرّواية في موته فأنكر عمر ذلك و قال: إنه لم يمت و إنه غاب و إنه سيعود فثناه أبو بكر هذا القول و تلى عليه الايات المتضمّنة أنه سيموت، فرجع إلى قوله و صلّوا عليه ارسالا لا يؤمّهم أحد، و قيل: إنّ عليا عليه السّلام أشار بذلك فقبلوه و أنا أعجب من ذلك لأنّ الصلاة عليه كانت بعد بيعة أبي بكر فما الذى منع من أن يتقدّم أبو بكر فيصلّي عليه إماما و تنازعوا في تلحيده و تضريحه فأرسل العباس عمّه إلى أبي عبيدة بن الجراح و كان يحفر لأهل مكة و يضرح على عادتهم رجلا و أرسل إلى أبي طلحة الأنصارى و كان يلحد لأهل المدينة على عادتهم، رجلا و قال: اللهمّ اختر لنبيّك، فجاء أبو طلحة فلحد له و ادخل في اللحد و تنازعوا فيمن ينزل معه القبر فمنع علىّ الناس أن ينزلوا معه و قال: لا ينزل قبره غيرى و غير العباس، ثمّ أذن في نزول الفضل و اسامة بن زيد مولاهم ثمّ ضجّت الأنصار و سألت أن ينزل منها رجل في قبره فانزلوا أوس بن خولى و كان بدريا.

فأمّا الغسل فانّ عليّا تولّاه بيده و كان الفضل يصبّ عليه الماء، انتهى ما أهمّنا نقله من كلامه و وجوه الطعن في تلك القضيّة على ما صدر من أهل الخلافة غير خفيّة على الفطن العارف إلّا أنا ننبّه على بعضها لكونها أشدّ تشنيعا و طعنا.

أولها ما أشار إليه الشارح بقوله: فأوّل ذلك التنازع الواقع يوم قال ايتونى بدواة و قرطاس، فقد روت العامّة و الخاصة أنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أراد في مرضه أن يكتب لامّته كتابا لئلّا يضلّوا بعده و لا يختلفوا، فطلب دواة و كتفا أو نحو ذلك فمنع عمر من احضار ذلك و قال: إنه ليهجر، أو ما يؤدّى هذا المعنى، و قد وصفه اللّه سبحانه بأنه لا ينطق عن الهوى و أنّ كلامه ليس إلّا وحيا يوحى، و كثر اختلافهم و ارتفعت أصواتهم حتّى تسأم و تزجّر فقال بعضهم: احضروا ما طلب، و قال بعضهم: القول ما قاله عمر، و قد قال اللّه سبحانه وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً و قال تعالى فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً روى في البحار من كتاب الطرايف للسيّد عليّ بن طاوس رضى اللّه عنه أنّه قال: من أعظم طرايف المسلمين أنّهم شهدوا جميعا أنّ نبيّهم أراد عند وفاته أن يكتب لهم كتابا لا يضلّون بعده أبدا، و أنّ عمر بن الخطاب كان سبب منعه من ذلك الكتاب و سبب ضلال من ضلّ من امّته و سبب اختلافهم و سفك الدّماء بينهم و تلف الأموال و اختلاف الشريعة و هلاك اثنين و سبعين فرقة من أصل فرق الاسلام و سبب خلود من يخلد في النار منهم، و مع هذا كلّه فانّ أكثرهم أطاع عمر بن الخطاب الذى قد شهدوا عليه بهذه الأحوال في الخلافة و عظموه و كفّروا بعد ذلك من يطعن فيه و هم من جملة الطاعنين، و ضلّلوا من يذمّه و هم من جملة الضّالين، و تبرّءوا ممن يقبّح ذكره و هم من جملة المقبّحين فمن روايتهم في ذلك ما ذكره الحميدى في الجمع بين الصحيحين في الحديث الرّابع من المتفق عليه في صحّته من مسند عبد اللّه بن عباس قال: لمّا احتضر النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و في بيته رجال فيهم عمر بن الخطاب فقال النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هلمّوا أكتب لكم كتابا لن تضلّوا بعده أبدا، فقال عمر بن الخطاب: إنّ النّبي قد غلبه الوجع و عندكم القرآن حسبكم كتاب ربكم.

و في رواية ابن عمر من غير كتاب الحميدى قال عمر: إنّ الرّجل ليهجر.

و في كتاب الحميدى قالوا ما شأنه هجر.

و في المجلّد الثاني من صحيح مسلم فقال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يهجر.

قال الحميدى: فاختلف الحاضرون عند النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فبعضهم يقول: القول ما قاله النبي صلّى اللّه عليه و آله فقرّبوا إليه كتابا يكتب لكم، و منهم من يقول: القول ما قاله عمر.

فلمّا اكثروا اللفظ «اللّغط» و الاختلاط قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله: قوموا عنّى فلا ينبغي عندى التنازع، فكان ابن عباس يبكى حتّى يبلّ دموعه الحصا و يقول: يوم الخميس و ما يوم الخميس.

قال راوى الحديث فقلت: يا ابن عباس و ما يوم الخميس فذكره عبد اللّه بن عباس يوم منع رسول اللّه من ذلك الكتاب، و كان يقول: الرّزية كلّ الرّزية ما حال بين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بين كتابه.

و ثانيها حديث التخلّف عن جيش اسامة، فانّ أبا بكر و عمر و عثمان كانوا من جيشه، و قد كرّر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا اشتدّ مرضه الأمر بتجهيز جيشه و لعن المتخلّف عنه فتأخّروا عنه و اشتغلوا بعقد البيعة فى سقيفة بني ساعدة و خالفوا أمره، و شملهم اللّعن و ظهر أنّهم لا يصلحون للخلافة.

قال أصحابنا: و لو تنزّلنا عن هذا المقام و قلنا بما ادّعاه بعضهم من عدم كون أبي بكر من الجيش نقول: لا خلاف أنّ عمر منهم، و قد منعه أبو بكر من النّفوذ معهم، و هذا كالأوّل في كونه معصية و مخالفة لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، اما انّهم كانوا من جيش اسامة، فقد رواه علم الهدى في الشّافي بطرق كثيرة من العامّة.

قال ره: إنّ كون أبي بكر في جيش أسامة قد ذكره أصحاب السير و التواريخ.

قال: و قد روى البلادرى فى تاريخه و هو معروف ثقة كثير الضّبط و برى ء من ممائلة الشيعة: إنّ أبا بكر و عمر كانا معا في جيش اسامة و اورد روايات اخر من أراد الاطلاع عليها فعليه بالمراجعة إلى الكتاب المذكور، و ستطلع عليه ممّا نحكيه عن المفيد في الارشاد في الطعن الاتى.

و أما تخلّفهم عن الجيش فلا ينازع فيه أحد.

و أما أنّ ذلك قادح في خلافتهم و موجب للطعن عليهم، فلاستحقاقهم بسبب التخلف للّعن الصّريح من اللّه و من رسوله، و الملعون لا يصلح للامامة.

أمّا اللعن من اللّه فانّهم لمّا خالفوا أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بعد تأكيده و تكريره آذوه فيدخلون في عموم قوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ و قوله وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ و أمّا لعن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فلما رواه الشهرستانى في كتاب الملل و النّحل عند ذكر الاختلافات الواقعة في مرض النّبي صلّى اللّه عليه و آله: الخلاف الثاني أنه قال جهّزوا جيش اسامة لعن اللّه من تخلّف عن جيش اسامة، فقال قوم: يجب علينا امتثال أمره و اسامة قد برز من المدينة، و قال قوم: قد اشتدّ مرض النّبي فلا تسع قلوبنا لمفارقته و الحال هذه، فنصبر حتى نبصر أىّ شي ء يكون من أمره.

و ثالثها صلاة أبي بكر بالناس و عدم إقرار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عليها دليل على عدم قابليّته للامامة في الصلاة فكيف بامامة الامّة قال المفيد في كتاب الارشاد في قصّة وفاة النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: و استمرّ به المرض في بيت عايشة أيّاما و ثقل فجاء بلال عند صلاة الصّبح و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مغمور بالمرض فنادى: الصلاة رحمكم اللّه، فاوذن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بندائه فقال: يصلّي بالناس بعضهم فانّي مشغول بنفسي فقالت عايشة: مروا أبا بكر، و قالت حفصة: مروا عمر، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين سمع كلامهما و رأى حرص كلّ واحدة منهما على التنويه بأبيها و افتنانهما بذلك و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حيّ: اكففن فانّكنّ صويحبات يوسف ثمّ قام عليه السّلام مبادرا خوفا من تقدّم أحد الرّجلين، و قد كان أمرهما بالخروج مع اسامة و لم يك عنده أنّهما قد تخلّفا، فلمّا سمع من عايشة و حفصة ما سمع علم أنهما متأخّران عن أمره، فبدر لكفّ الفتنة و إزالة الشّبهة فقام عليه الصلاة و السلام و أنه لا يستقلّ على الأرض من الضّعف، فأخذ بيده عليّ بن أبي طالب و الفضل بن العباس فاعتمد عليهما و رجلاه تخطان الأرض من الضّعف.

فلمّا خرج إلى المسجد وجد أبا بكر قد سبق إلى المحراب فأومأ إليه بيده أن تأخّر عنه، فتأخّر أبو بكر، و قام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مقامه، فكبّر و ابتدء الصلاة الّتي كان قد ابتدأها و لم يبن على ما مضى من أفعاله، فلمّا سلّم انصرف إلى منزله.

و استدعا أبا بكر و عمر و جماعة ممّن حضر بالمسجد من المسلمين ثمّ قال: أ لم آمركم أن تنفذوا جيش اسامة فقالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: فلم تأخّرتم عن أمرى قال أبو بكر: إني خرجت ثمّ رجعت لاجدّد بك عهدا، و قال عمر: يا رسول اللّه إنّى لم أخرج لأنّنى لم أحبّ أن أسأل عنك الرّكب، فقال النّبي صلّى اللّه عليه و آله نفّذوا جيش اسامة يكرّرها ثلاث مرات.

ثمّ اغمي عليه من التّعب الذى لحقه و الأسف الذى ملكه فمكث هنيئة مغمى عليه، و بكى المسلمون و ارتفع النحيب من أزواجه و ولده و ساء المسلمين و جميع من حضر من المسلمين، فأفاق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فنظر إليهم.

ثمّ قال: ايتونى بدواة و كتف لأكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعده أبدا، ثمّ اغمى عليه فقام بعض من حضره يلتمس دواة و كتفا فقال له عمر: ارجع فانّه يهجر فرجع و ندم من حضر على ما كان منهم من التّضجيع«» في احضار الدّواة و الكتف و تلاوموا بينهم و قالوا: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون لقد أشفقنا من خلاف رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

فلما أفاق قال بعضهم: أ لا نأتيك بدواة و كتف يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: أ بعد الذى قلتم لا، و لكنّي اوصيكم بأهل بيتى خيرا و أعرض بوجهه عن القوم فنهضوا، انتهى ما أهمّنا نقله من كلامه رضي اللّه عنه.

و قد ذكرناه بطوله لأنّه قد ثبت أنه ثقة مقبول الكلام عند العامة و الخاصة لا مغمز فيه لأحد و لا يطعن بالعصبيّة و الهوى.

ثمّ أقول: يا اولى الأبصار انظروا بنظر الانصاف و الاعتبار إلى سوء حركات هؤلاء الأوغاد الأشرار كيف آذوا رسول اللّه في تلك الحال و قد استولت عليه غمرات الأمراض و الالام و طوارق الأوجاع و الأسقام، و لم يتركوه و حاله ليستريح في فراشه و يشغل بنفسه، حتى ألجئوه إلى الخروج إلى المسجد و رجلاه يخطان الأرض و كابدوه الغصص بالتخلف عن الجيش و نسبوه إلى الهذيان عند طلب الكتف و الدواة لعنهم اللّه و أبعدهم و عذّبهم عذابا أليما.

رابعها إنكار عمر لموته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بلوغه في الجهل إلى حيث لم يعلم بأنّ كلّ نفس ذائقة الموت و أنه يجوز الموت عليه و أنّه اسوة الأنبياء في ذلك، فقال: و اللّه ما مات حتّى يقطع أيدي رجال و أرجلهم، فقال له أبو بكر أما سمعت قول اللّه عزّ و جلّ إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ و قوله تعالى وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ.

قال: فلمّا سمعت ذلك أيقنت بوفاته و سقطت إلى الأرض و علمت أنه قد مات فمن بلغ من غاية الجهل إلى هذه المرتبة كيف يليق بالخلافة الكلّية و الرّياسة الإلهيّة

الثاني

لما كان هذه الخطبة الشريفة التي نحن في شرحها مسوقة لذكر مناقبه و خصائصه الجميلة المخصوصة به المفيدة لكونه أحقّ و أولى بالخلافة و الامامة من غيره، أحببت أن اورد رواية متضمنة لجلّ كراماته و بيناته التي لم يشركه فيها أحد تأكيدا للغرض المسوق له الخطبة الشريفة و تكميلا له و هو: ما رواه في البحار من الخصال عن القطان و السنان و الدقاق و المكتب و الوراق جميعا عن ابن زكريّا القطان عن ابن حبيب عن ابن بهلول عن سليمان بن حكيم عن ثور بن يزيد عن مكحول قال: قال أمير المؤمنين علىّ بن أبي طالب عليه السّلام: لقد علم المستحفظون من أصحاب النبيّ محمّد صلّى اللّه عليه و آله أنه ليس فيهم رجل له منقبة إلّا و قد شركته فيها و فضلته، و لى سبعون منقبة لم يشركني فيها أحد منهم، قلت: يا أمير المؤمنين فأخبرني بهنّ فقال عليه السّلام: إنّ أول منقبة لي أنّي لم اشرك باللّه طرفة عين و لم أعبد اللّات و العزّى و الثانية أنّي لم أشرب الخمر قطّ.

و الثالثة أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله استوهبنى من أبى في صباى فكنت أكيله و شريبه و مونسه و محدّثه.

و الرابعة أنّي أوّل الناس ايمانا و اسلاما.

و الخامسة: أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: يا علي أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبيّ بعدي و السادسة أنّي كنت آخر الناس عهدا برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و وليته في حفرته.

و السابعة أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أنا مني على فراشه حيث ذهب إلى الغار و سجّانى ببرده فلما جاء المشركون ظنّوني محمّدا فأيقظوني و قالوا: ما فعل صاحبك فقلت: ذهب في حاجته، فقالوا: لو كان هرب لهرب هذا معه.

و أما الثامنة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم علّمني ألف باب من العلم يفتح كلّ باب ألف باب، و لم يعلّم ذلك أحدا غيري.

و أما التاسعة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال لي: يا عليّ إذا حشر اللّه عزّ و جل الأوّلين و الاخرين نصب لي منبرا فوق منابر النّبيّين و نصب لك منبرا فوق منابر الوصيّين فترتقى عليه و أما العاشرة فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: لا اعطى في القيامة شيئا إلّا سألت لك مثله.

و أما الحادية عشرة فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: أنت أخي و أنا أخوك يدك في يدي حتّى ندخل الجنّة.

و أما الثانية عشرة فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: يا عليّ مثلك في امّتي كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق.

و أما الثالثة عشرة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عمّمني بعمامة نفسه بيده و دعى لي بدعوات النّصر على أعداء اللّه فهزمتهم باذن اللّه عزّ و جلّ.

و أما الرابعة عشرة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أمرنى أن امسح يدي على ضرع شاة قد يبس ضرعها فقلت: يا رسول اللّه بل امسح أنت، فقال: يا عليّ فعلك فعلي، فمسحت عليها يدي فدرّ علىّ من لبنها فسقيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شربة، ثمّ أتت عجوز فشكت الظماء فسقيتها فقال رسول اللّه: انّى سألت اللّه عزّ و جلّ أن يبارك فى يدك ففعل و أما الخامسة عشرة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أوصى إليّ و قال: يا عليّ لا يلي غسلي غيرك، و لا يواري عورتي غيرك، فانّه إن رأى عورتي غيرك تفقأت عيناه، فقلت له: كيف لي بتقليبك يا رسول اللّه فقال: إنّك ستعان، فو اللّه ما أردت أن اقلّب عضوا من أعضائه إلّا قلب لي.

و أما السادسة عشرة فانّى أردت أن أجرّده عليه السّلام فنوديت: يا أخ «وصىّ خ» محمّد لا تجرّده فغسلته و القميص عليه، فلا و اللّه الذي أكرمه بالنّبوة و خصّه بالرسالة ما رأيت له عورة خصّنى اللّه بذلك من بين أصحابه.

و أما السابعة عشرة فانّ اللّه عزّ و جلّ زوّجني فاطمة و قد كان خطبها أبو بكر و عمر، فزوّجنى اللّه من فوق سبع سماواته فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هنيئا لك يا علي فانّ اللّه عزّ و جلّ قد زوّجك فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة و هي بضعة منّى فقلت: يا رسول اللّه أ و لست منك قال: بلى يا عليّ أنت منّى و أنا منك كيميني من شمالي لا أستغنى عنك في الدّنيا و الاخرة.

و أما الثامنة عشرة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: يا عليّ أنت صاحب لواء الحمد في الاخرة و أنت يوم القيامة أقرب الخلايق منّي مجلسا يبسط لي و يبسط لك فأكون في زمرة النّبيّين و تكون فى زمرة الوصيّين، و يوضع على رأسك تاج النّور و اكليل الكرامة يحف بك سبعون ألف ملك حتّى يفرغ اللّه عزّ و جلّ من حساب الخلايق و أما التاسعة عشرة فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال لي: ستقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين فمن قاتلك منهم فانّ لك بكلّ رجل منهم شفاعة في مأئة ألف من شيعتك فقلت يا رسول اللّه فمن الناكثون قال: طلحة و الزبير سيبايعانك بالحجاز و ينكثانك بالعراق فاذا فعلا ذلك فحاربهما فانّ في قتالهما طهارة لأهل الأرض، قلت: فمن القاسطون قال: معاوية و أصحابه، قلت: فمن المارقون قال: أصحاب ذو الثّدية و هم يمرقون من الدّين كما يمرق السّهم من الرمية فاقتلهم فانّ في قتلهم فرجا لأهل الأرض و عذابا مؤجّلا عليهم و ذخرا لك عند اللّه عزّ و جلّ يوم القيامة.

و أما العشرون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: مثلك في امتي مثل باب حطة في بني إسرائيل فمن دخل في ولايتك فقد دخل الباب كما أمره اللّه عزّ و جلّ و أما الحادية و العشرون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: أنا مدينة العلم و عليّ بابها و لن يدخل المدينة إلّا من بابها، ثمّ قال: يا عليّ إنّك سترعى ذمّتي و تقاتل على سنّتي و تخالفك امّتي.

و أما الثانية و العشرون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: إنّ اللّه تبارك و تعالى خلق ابنيّ الحسن و الحسين من نور ألقاه إليك و إلى فاطمة، و هما يهتزّان كما يهتزّ القرطان إذا كانا في الاذنين، و نورهما متضاعف على نور الشهداء سبعين ألف ضعف، يا عليّ إنّ اللّه عزّ و جلّ قد وعدني أن يكرمهما كرامة لا يكرم بها أحدا ما خلا النبيّين و المرسلين.

و أما الثالثة و العشرون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أعطاني خاتمه في حياته و درعه و منطقه و قلّدني سيفه و أصحابه كلّهم حضور و عمّي العبّاس حاضر، فخصّني اللّه عزّ و جلّ بذلك دونهم.

و أما الرابعة و العشرون فانّ اللّه عزّ و جلّ أنزل على رسوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً فكان لي دينار فبعته بعشرة دراهم فكنت إذا ناجيت رسول اللّه اصدق قبل ذلك بدرهم، و و اللّه ما فعل هذا أحد من أصحابه قبلي و لا بعدي، فأنزل اللّه عزّ و جلّ أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ الاية فهل تكون التّوبة إلّا من ذنب كان و أما الخامسة و العشرون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: الجنّة محرّمة على الأنبياء حتّى أدخلها أنا و هي محرّمة على الأوصياء حتى تدخلها أنت، يا علي إنّ اللّه تبارك و تعالى بشّرني فيك ببشرى لم يبشّر بها نبيا قبلي بشّرني بأنك سيّد الأوصياء و أنّ ابنيك الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة يوم القيامة.

و أما السادسة و العشرون فانّ جعفرا أخي الطيار في الجنّة مع الملائكة المزيّن بالجناحين من درّ و ياقوت و زبرجد.

و أما السابعة و العشرون فعمّى حمزة سيّد الشهداء.

و أما الثامنة و العشرون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: إنّ اللّه تعالى وعدني فيك وعدا لن يخلفه، جعلني نبيا و جعلك وصيا، و ستلقى من امّتي من بعدي ما لقى موسى من فرعون فاصبر و احتسب حتى تلقانى، فاوالي من والاك و اعادى من عاداك و أما التاسعة و العشرون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: يا عليّ أنت صاحب الحوض لا يملكه غيرك و سيأتيك قوم فيستسقونك فتقول: لا و لا مثل ذرّة، فينصرفون مسودّة وجوههم و سترد عليك شيعتي و شيعتك فتقول روّوا رواء مرويّين فيردون مبيّضة وجوههم.

و أما الثلاثون فانّي سمعته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: يحشر امتي يوم القيامة على خمس رايات: فأوّل راية ترد عليّ راية فرعون هذه الامة و هو معاوية، و الثانية مع سامرى هذه الامة عمرو بن العاص، و الثالثة مع جاثليق هذه الامة و هو أبو موسى الأشعري و الرابعة مع أبى الأعور السلمى، و أما الخامسة فمعك يا على تحتها المؤمنون و أنت إمامهم، ثمّ يقول اللّه تبارك و تعالى للأربعة: ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرّحمة، و هم شيعتى و من والاني و قاتل معي الفئة الباغية و الناكثة عن الصراط، و باب الرحمة هم شيعتى، فينادى هولاء أ لم نكن معكم قالوا: بلى و لكنكم فتنتم أنفسكم و تربّصتم و ارتبتم و غرّتكم الأمانيّ حتّى جاء أمر اللّه و غرّكم باللّه الغرور، فاليوم لا يؤخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا مأويكم النار هى موليكم و بئس المصير ثمّ ترد امتي و شيعتي فيروون من حوض محمّد صلّى اللّه عليه و آله و بيدي عصا عوسج اطرد بها أعدائي طرد غريبة الابل.

و أما الحادية و الثلاثون فانى سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: لو لا أن يقول فيك الغالون من امتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم لقلت فيك قولا لا تمرّ بملاء من الناس إلّا أخذوا التراب من تحت قدميك يستشفون.

و أما الثانية و الثلاثون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: إنّ اللّه تبارك و تعالى نصرنى بالرّعب فسألته أن ينصرك بمثله فجعل لك من ذلك مثل الذي جعله لى.

و أما الثالثة و الثلاثون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم التقم اذني و علّمني ما كان و ما يكون إلى يوم القيامة فساق اللّه عزّ و جلّ ذلك إلى لسان نبيّه.

و أما الرابعة و الثلاثون فانّ النصارى ادّعوا أمرا فأنزل اللّه عزّ و جلّ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ فكانت نفسي نفس رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و النساء فاطمة و الأبناء الحسن و الحسين، ثمّ ندم القوم فسألوا الاعفاء فأعفاهم، و الذى أنزل التوراة على موسى و الفرقان على محمّد لو باهلوا لمسخوا قردة و خنازير.

و أما الخامسة و الثلاثون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وجّهنى يوم بدر فقال: ايتنى بكفّ حصياة مجموعة فى مكان واحد، فأخذتها ثمّ شممتها فاذا هي طيبة تفوح منها رايحة المسك، فأتيته بها فرمى بها وجوه المشركين و تلك الحصيات أربع منها كن من الفردوس و حصاة من المشرق و حصاة من المغرب و حصاة من تحت العرش مع كلّ حصاة مأئة ألف ملك مددا لنا، لم يكرم اللّه عزّ و جلّ بهذه الفضيلة أحدا قبل و لا بعد. و أما السادسة و الثلاثون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: ويل لقاتلك انه أشقى من ثمود و من عاقر الناقة و إنّ عرش الرّحمن ليهتزّ لقتلك فابشر يا على فانك فى زمرة الصديقين و الشهداء و الصالحين.

و أما السابعة و الثلاثون فانّ اللّه تبارك و تعالى قد خصّنى من بين أصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعلم النّاسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه و الخاص و العام، و ذلك ممّا منّ اللّه به عليّ و على رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قال لي الرّسول: يا عليّ إنّ اللّه عزّ و جلّ أمرني أن ادنيك و لا أقصيك«» و اعلمك و لا أجفوك و حقّ علىّ أن اطيع ربّي و حقّ عليك أن تعى.

و أما الثامنة و الثلاثون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعثنى بعثا و دعا لى بدعوات و اطلعنى على ما يجري بعده، فحزن لذلك بعض أصحابه صلّى اللّه عليه و آله و قال: لو قدر محمّد أن يجعل ابن عمّه نبيّا لجعله، فشرّفنى اللّه بالاطلاع على ذلك على لسان نبيّه.

و أما التاسعة و الثلاثون فانّى سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: كذب من زعم أنّه يحبّنى و يبغض عليّا، لا يجتمع حبّى و حبّه إلّا في قلب مؤمن، إنّ اللّه عزّ و جلّ جعل أهل حبّى و حبّك يا علي في أوّل زمرة السابقين إلى الجنّة، و جعل أهل بغضى و بغضك في أوّل الضالّين من امّتى إلى النار.

و أما الاربعون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وجّهنى في بعض الغزوات إلى ركيّ فاذا ليس فيه ماء، فرجعت إليه فأخبرته، فقال: أ فيه طين فقلت: نعم فقال: ايتني منه، فأتيت منه بطين فتكلّم فيه ثمّ قال: ألقه في الرّكيّ فألقيته فاذا الماء قد نبع حتّى امتلأ جوانب الرّكيّ، فجئت إليه فأخبرته فقال لي وفّقت يا عليّ و ببركتك نبع الماء، فهذه المنقبة خاصّة لي من دون أصحاب النّبي.

و أما الحادية و الاربعون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: ابشر يا عليّ فانّ جبرئيل عليه السّلام أتانى فقال لي: يا محمّد إنّ اللّه تبارك و تعالى نظر إلى أصحابك فوجد ابن عمّك و ختنك على ابنتك فاطمة خير أصحابك، فجعله وصيّك و المؤدّي عنك. و أما الثانية و الاربعون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: ابشر يا عليّ فانّ منزلك في الجنّة مواجه منزلي، و أنت معي في الرّفيق الأعلى في أعلى عليّين، قلت: يا رسول اللّه و ما أعلى عليّون فقال: قبّة من درّة بيضاء لها سبعون ألف مصراع مسكن لي و لك يا علي.

و أما الثالثة و الاربعون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ رسخ حبّي في قلوب المؤمنين، و كذلك رسخ حبّك يا علي في قلوب المؤمنين و رسخ بغضي و بغضك في قلوب المنافقين، فلا يحبّك إلّا مؤمن تقي، و لا يبغضك إلّا منافق كافر.

و أما الرابعة و الأربعون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: لن يبغضك من العرب إلّا دعىّ، و لا من العجم إلّا شقيّ، و لا من النساء إلّا سلقلقية.

و أما الخامسة و الاربعون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دعاني و أنا رمد العين فتفل في عينى و قال: اللّهمّ اجعل حرّها في بردها و بردها في حرّها، فو اللّه ما اشتكت عيني إلى هذه السّاعة.

و أما السادسة و الاربعون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أمر أصحابه و عمومته بسدّ الأبواب و فتح بابي بأمر اللّه عزّ و جلّ، فليس لأحد منقبة مثل منقبتي.

و أما السابعة و الاربعون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أمرني في وصيّته بقضاء ديونه و عداته، فقلت: يا رسول اللّه قد علمت أنّه ليس عندي مال، فقال: سيعينك اللّه فما أردت أمرا من قضاء ديونه و عداته إلّا يسّره اللّه لي حتّى قضيت ديونه و عداته و أحصيت ذلك فبلغ ثمانين ألفا و بقى بقيّة فأوصيت الحسن أن يقضيها.

و أما الثامنة و الاربعون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أتاني في منزلي و لم يكن طعمنا منذ ثلاثة أيام فقال: يا عليّ هل عندك من شي ء فقلت: و الذى أكرمك بالكرامة و اصطفاك بالرّسالة ما طعمت و زوجتى و ابناى منذ ثلاثة أيّام فقال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا فاطمة ادخلي البيت و انظري هل تجدين شيئا، فقالت: خرجت الساعة فقلت: يا رسول اللّه أدخله أنا فقال: ادخل باسم اللّه، فدخلت فاذا بطبق موضوع خطبه 197 نهج البلاغه بخش 2 عليه رطب و جفنة من ثريد، فحملتها إلى رسول اللّه فقال صلّى اللّه عليه و آله: يا علي رأيت الرسول الذى حمل هذا الطعام فقلت: نعم، فقال: صفه لي، فقلت: من بين أحمر و أخضر و أصفر، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: تلك خطط جناح جبرئيل مكلّلة بالدرّ و الياقوت، فأكلنا من الثريد حتى شبعنا فما راى إلّا خدش أيدينا و أصابعنا، فخصّني اللّه عزّ و جلّ بذلك من بين أصحابه «الصحابة».

و أما التاسعة و الاربعون فانّ اللّه تبارك و تعالى خصّ نبيّه بالنّبوة، و خصّني النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالوصيّة، فمن أحبّنى فهو سعيد يحشر في زمرة الأنبياء عليهم السّلام.

و أما الخمسون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعث ببراءة مع أبي بكر، فلمّا مضى أتى جبرئيل فقال: يا محمّد لا يؤدّي عنك إلّا أنت أو رجل منك، فوجّهني على ناقتة الغضباء، فلحقته بذي الحليفة فأخذتها منه، فخصّني اللّه عزّ و جلّ بذلك منه.

و أما الحادية و الخمسون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أقامني للنّاس كافّة يوم غدير خم فقال: من كنت مولاه فعلىّ مولاه، فبعدا و سحقا للقوم الظالمين.

و أما الثانية و الخمسون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: يا علي ألا اعلّمك كلمات علّمنيهنّ جبرئيل فقلت: بلى، قال: قل «يا رازق المقلّين و يا راحم المساكين و يا أسمع السّامعين و يا أبصر النّاظرين و يا أرحم الرّاحمين ارحمني و ارزقني».

و أما الثالثة و الخمسون فانّ اللّه تبارك و تعالى لن يذهب بالدّنيا حتّى يقوم منّا القائم يقتل و لا يقبل الجزية و يكسر الصليب و الأصنام و يضع الحرب أوزارها، و يدعو إلى أخذ المال فيقسمه بالسّوية و يعدل في الرّعية.

و أما الرابعة و الخمسون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: يا علىّ سيلعنك بنو اميّة و يردّ عليهم ملك بكلّ لعنة ألف لعنة، فاذا قام القائم عليه السّلام لعنهم أربعين سنة.

و أما الخامسة و الخمسون سمعت أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: سيفتتن فيك طوايف من امّتى فتقول: إنّ رسول اللّه لم يخلف شيئا فبما ذا أوصى عليّا، أو ليس كتاب ربّي أفضل الأشياء بعد اللّه عزّ و جلّ، و الذي بعثني بالحقّ لأن لم تجمعه باتقان لم يجمع أبدا، فخصّني اللّه عزّ و جلّ بذلك من دون الصّحابة.

و أما السادسة و الخمسون فانّ اللّه تبارك و تعالى خصّني بما خصّ به أولياءه و أهل طاعته، و جعلني وارث محمّد صلّى اللّه عليه و آله فمن ساءه ساءه، و من سرّه سرّه، و أومى بيده نحو المدينة.

و أما السابعة و الخمسون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان في بعض الغزوات ففقد الماء فقال لي: يا عليّ قم إلى هذه الصّخرة و قل: أنا رسول رسول اللّه انفجري إليّ ماء، فو اللّه الذي أكرمه بالنّبوة لقد أبلغتها الرّسالة فاطلع منها مثل ثدي البقر فسال من كلّ ثدي منها ماء، فلمّا رأيت ذلك أسرعت إلى النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فأخبرته فقال: انطلق يا عليّ فخذ من الماء، فجاء القوم حتّى ملاؤا قربهم و أدواتهم و سقوا دوابهم و شربوا و توضّؤا، فخصّني اللّه عزّ و جلّ بذلك من دون الصّحابة.

و أما الثامنة و الخمسون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أمرني في بعض غزواته و قد نفد الماء و قال: يا علي ايت بثور، فأتيته به فوضع يده اليمنى و يدي معها في الثور، فقال: انبع، فنبع الماء من بين أصابعنا.

و أما التاسعة و الخمسون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وجّهني إلى خيبر، فلما أتيته وجدت الباب مغلقا فزعزعته شديدا فقلعته و رميت به أربعين خطوة فدخلت، فبرز إليّ مرحب فحمل إليّ و حملت عليه و سقيت الأرض دمه، و قد كان وجّه رجلين من أصحابه فرجعا منكسفين و أما الستون فانّي قتلت عمرو بن عبدود و كان يعدّ بألف رجل.

و أما الحادية و الستون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: يا عليّ مثلك في امّتي مثل قل هو اللّه أحد، فمن أحبّك بقلبه فكأنّما قرء ثلث القرآن، و من أحبّك بقلبه و أعانك بلسانه فكأنّما قرء ثلثي القرآن، و من أحبّك بقلبه و لسانه و نصرك بيده فكأنّما قرء القرآن كلّه.

و أما الثانية و الستون فانّي كنت مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في جميع المواطن و الحروب و كانت رايته معي.

و أما الثالثة و الستون فانّي لم أفرّ من الزّحف قطّ، و لم يبارزني أحد إلّا سقيت الأرض من دمه.

و أما الرابعة و الستون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اتي بطير مشويّ من الجنّة فدعى اللّه عزّ و جلّ أن يدخل عليه أحبّ الخلق إليه، فوفّقني اللّه تعالى للدّخول عليه حتى أكلت معه من ذلك الطير.

و أما الخامسة و الستون فانّي كنت اصلّي في المسجد فجاء سائل فسأل و أنا راكع فناولته خاتمي من اصبعي، فأنزل اللّه تبارك و تعالى إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ.

و أما السادسة و الستون فانّ اللّه تبارك و تعالى ردّ عليّ الشّمس مرّتين و لم يردّها على أحد من امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله غيري.

و أما السابعة و الستون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أمر أن ادعى بامرة المؤمنين في حياته و بعد موته، و لم يطلق ذلك لأحد غيري و أما الثامنة و الستون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: يا عليّ إذا كان يوم القيامة نادى مناد من بطنان العرش: أين سيّد الأنبياء فأقوم، ثمّ ينادي أين سيّد الأوصياء فتقوم و يأتيني رضوان بمفاتيح الجنّة و يأتيني مالك بمقاليد النّار فيقولان: إنّ اللّه جلّ جلاله أمرنا أن ندفعها إليك و يأمرك أن تدفعها إلى عليّ بن أبي طالب، فتكون يا علي قسيم الجنّة و النّار.

و أما التاسعة و السبعون فانّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: لولاك ما عرف المنافقون من المؤمنين.

و أما السبعون فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نام و نومّنى و زوجتى فاطمة و ابنيّ الحسن و الحسين و ألقى علينا عباءة قطوانيّة فأنزل اللّه تبارك و تعالى إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً و قال جبرئيل: أنا منكم يا محمّد فكان سادسنا جبرئيل 

شرح لاهیجی

و لقد قبض رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) و انّ رأسه لعلى صدرى و قد سئلت نفسه فى كفّى فامررتها على وجهى يعنى و بتحقيق كه قبض روح رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شد و حال آن كه سر او بر سينه من بود و هر اينه سيلان كرد و روان شد خون دهن او در كف دست من در وقت رحلت او پس كشيدم اندست خونين را بر صورت خودم از جهة خير و بركت و لقد وليت غسله صلّى اللّه عليه و آله و الملائكة اعوانى فصحّت الدّار و الأفنية ملأ يهبط و ملأ يعرج و ما فارقت سمعى هينمة منهم يصلّون عليه حتّى واريناه فى ضريحه فمن ذا احقّ به منّى حيّا و ميّتا يعنى و بتحقيق كه من متوجّه شدم غسل دادن او را (صلی الله علیه وآله) و ملائكه ياريگران من بودند پس صدا بگريه بلند كردند اهل خانه و اطرافش از جنّ و انس و ملائكه گروهى از ملائكه بزير ميامدند و گروهى ديگر بالا مى رفتند و جدا نمى شد گوش مرا اواز همهمه ايشان نماز مى گذاردند بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) تا اين كه پنهان كرديم بدن شريفش را در قبر او پس كيست سزاوارتر از من نسبت باو در حال حيات و ممات او فانفذوا على بصائركم و لتصدق نيّاتكم فى جهاد عدوّكم فو الّذى لا اله الّا هو انّى لعلّى جادّة الحقّ و انّهم لعلى مزلّة الباطل اقول ما تسمعون و استغفر اللّه لى و لكم يعنى پس فرو رونده و سريع باشيد در جهاد در حالتى كه با بصيرت و بينائى در امر دين باشيد و هر اينه بايد راست باشد نيّتهاى شما در جهاد دشمن شما يعنى منافق نباشيد پس سوگند به آن كسى كه نيست خدائى مگر او بتحقيق كه من بر وسط راه حقّم و بتحقيق كه انجماعة دشمنان هر اينه بر جاى لغزيدن باطلند مى گويم چيزى را كه شما مى شنويد و طلب مغفرت ميكنم از خدا از براى من و از براى شما

شرح ابن ابی الحدید

وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ ص وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي فَضَجَّتِ الدَّارُ وَ الْأَفْنِيَةُ مَلٌا يَهْبِطُ وَ مَلٌا يَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ الْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ الْبَاطِلِ أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ

ثم ذكر ع وفاة رسول الله ص فقال لقد قبض و إن رأسه لعلى صدري و لقد سالت نفسه في كفي فأمررتها على وجهي يقال إن رسول الله ص قاء دما يسيرا وقت موته و إن عليا ع مسح بذلك الدم وجهه و قد روي أن أبا طيبة الحجام شرب دمه ع و هو حي فقال له إذن لا يجع بطنك قوله ع فضجت الدار و الأفنية أي النازلون في الدار من الملائكة أي ارتفع ضجيجهم و لجبهم يعني أني سمعت ذلك و لم يسمعه غيري من أهل الدار و الملأ الجماعة يهبط قوم من الملائكة و يصعد قوم و العروج الصعود و الهينمة الصوت الخفي و الضريح الشق في القبر

ذكر خبر موت الرسول ع

و قد

روي من قصة وفاة رسول الله ص أنه عرضت له الشكاة التي عرضت في أواخر صفر من سنة إحدى عشرة للهجرة فجهز جيش أسامة بن زيد فأمرهم بالمسير إلى البلقاء حيث أصيب زيد و جعفر ع من الروم و خرج في تلك الليلة إلى البقيع و قال إني قد أمرت بالاستغفار عليهم فقال ع السلام عليكم يا أهل القبور ليهنكم ما أصبحتم فيه مما أصبح الناس فيه أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم يتبع أولها آخرها ثم استغفر لأهل البقيع طويلا ثم قال لأصحابه إن جبريل كان يعارضني القرآن في كل عام مرة و قد عارضني به العام مرتين فلا أراه إلا لحضور أجلي ثم انصرف إلى بيته فخطب الناس في غده فقال معاشر الناس قد حان مني خفوق من بين أظهركم فمن كان له عندي عدة فليأتني أعطه إياها و من كان علي دين فليأتني أقضه أيها الناس إنه ليس بين الله و بين أحد نسب و لا أمر يؤتيه به خيرا أو يصرف عنه شرا إلا العمل ألا لا يدعين مدع و لا يتمنين متمن و الذي بعثني بالحق لا ينجي إلا عمل مع رحمة و لو عصيت لهويت اللهم قد بلغت

ثم نزل فصلى بالناس صلاة خفيفة ثم دخل بيت أم سلمة ثم انتقل إلى بيت عائشة يعلله النساء و الرجال أما النساء فأزواجه و بنته ع و أما الرجال فعلي ع و العباس و الحسن و الحسين ع و كانا غلامين يومئذ و كان الفضل بن العباس يدخل أحيانا إليهم ثم حدث الاختلاف بين المسلمين أيام مرضه فأول ذلك التنازع الواقع يوم قال ص ائتوني بدواة و قرطاس و تلا ذلك حديث التخلف عن جيش أسامة و قول عياش بن أبي ربيعة أ يولى هذا الغلام على جلة المهاجرين و الأنصار ثم اشتد به المرض و كان عند خفة مرضه يصلي بالناس بنفسه فلما اشتد به المرض أمر أبا بكر أن يصلي بالناس و قد اختلف في صلاته بهم فالشيعة تزعم أنه لم يصل بهم إلا صلاة واحدة و هي الصلاة التي خرج رسول الله ص فيها يتهادى بين علي ع و الفضل فقام في المحراب مقامه و تأخر أبو بكر و الصحيح عندي و هو الأكثر الأشهر أنها لم تكن آخر صلاة في حياته ص بالناس جماعة و أن أبا بكر صلى بالناس بعد ذلك يومين ثم مات ص فمن قائل يقول إنه توفي لليلتين بقيتا من صفر و هو القول الذي تقوله الشيعة و الأكثرون أنه توفي في شهر ربيع الأول بعد مضي أيام منه و قد اختلفت الرواية في موته فأنكر عمر ذلك و قال إنه لم يمت و إنه غاب و سيعود فثناه أبو بكر عن هذا القول و تلا عليه الآيات المتضمنة أنه سيموت فرجع إلى قوله ثم اختلفوا في موضع دفنه فرأى قوم أن يدفنوه بمكة لأنها مسقط رأسه و قال من قال بل بالمدينة ندفنه بالبقيع عند شهداء أحد ثم اتفقوا على دفنه في البيت الذي قبض فيه و صلوا عليه إرسالا لا يؤمهم أحد و قيل إن عليا ع أشار بذلك فقبلوه و أنا أعجب من ذلك لأن الصلاة عليه كانت بعد بيعة أبي بكر فما الذي منع من أن يتقدم أبو بكر فيصلي عليه إماما و تنازعوا في تلحيده و تضريحه فأرسل العباس عمه إلى أبي عبيدة بن الجراح و كان يحفر لأهل مكة و يضرح على عادتهم رجلا و أرسل علي رجلا إلى أبي طلحة الأنصاري و كان يلحد لأهل المدينة على عادتهم و قال اللهم اختر لنبيك فجاء أبو طلحة فلحد له و أدخل في اللحد و تنازعوا فيمن ينزل معه القبر فمنع علي ع الناس أن ينزلوا معه و قال لا ينزل قبره غيري و غير العباس ثم أذن في نزول الفضل و أسامة بن زيد مولاهم ثم ضجت الأنصار و سألت أن ينزل منها رجل في قبره فأنزلوا أوس بن خولي و كان بدريا فأما الغسل فإن عليا ع تولاه بيده و كان الفضل بن العباس يصب عليه الماء و

روى المحدثون عن علي ع أنه قال ما قلبت منه عضوا إلا و انقلب لا أجد له ثقلا كان معي من يساعدني عليه و ما ذلك إلا الملائكة

و أما حديث الهينمة و سماع الصوت فقد رواه خلق كثير من المحدثين عن علي ع و تروي الشيعة أن عليا ع عصب عيني الفضل بن العباس حين صب عليه الماء و أن رسول الله ص أوصاه بذلك و قال إنه لا يبصر عورتي أحد غيرك إلا عمي

قوله ع فمن ذا أحق به مني حيا و ميتا انتصابهما على الحال من الضمير المجرور في به أي أي شخص أحق برسول الله ص حال حياته و حال وفاته مني و مراده من هذا الكلام أنه أحق بالخلافة بعده و أحق الناس بالمنزلة منه حيث كان بتلك المنزلة منه في الدنيا و ليس يجوز أن يكونا حالين من الضمير المجرور في مني لأنه لا يحسن أن يقول أنا أحق به إذا كنت حيا من كل أحد و أحق به إذا كنت ميتا من كل أحد لأن الميت لا يوصف بمثل ذلك و لأنه لا حال ثبتت له من الأحقية إذا كان حيا إلا و هي ثابتة له إذا كان ميتا و إن كان الميت يوصف بالأحقية فلا فائدة في قوله و ميتا على هذا الفرض و لا يبقى في تقسيم الكلام إلى قسمين فائدة و أما إذا كان حالا من الضمير في به فإنه لا يلزم من كونه أحق بالمنزلة الرفيعة من رسول الله ص و هو حي أن يكون أحق بالخلافة بعد وفاته أي ليس أحدهما يلزم الآخر فاحتاج إلى أن يبين أنه أحق برسول الله ص من كل أحد إن كان الرسول حيا و إن كان ميتا و لم يستهجن أن يقسم الكلام إلى القسمين المذكورين قوله ع فانفذوا إلى بصائركم أي أسرعوا إلى الجهاد على عقائدكم التي أنتم عليها و لا يدخلن الشك و الريب في قلوبكم قوله ع إني لعلى جادة الحق و إنهم لعلى مزلة الباطل كلام عجيب على قاعدة الصناعة المعنوية لأنه لا يحسن أن يقول و إنهم لعلى جادة الباطل لأن الباطل لا يوصف بالجادة و لهذا يقال لمن ضل وقع في بنيات الطريق فتعوض عنها بلفظ المزلة و هي الموضع الذي يزل فيه الإنسان كالمزلقة موضع الزلق و المغرقة موضع الغرق و المهلكة موضع الهلاك

شرح نهج البلاغه منظوم

و لقد قبض رسول اللَّه «صلّى اللَّه عليه و آله» و إنّ رأسه لعلى صدرى، و لقد سالت نفسه فى كفّى، فأمررتها على وجهى، و لقد ولّيت غسله صلّى اللَّه عليه و آله- و الملائكة أعوانى، فضجّت الدّار و الأفنية، ملأ يّهبط و ملأ يّعرج، و ما فارقت سمعى هينمة مّنهم، يصلّون عليه حتّى واريناه فى ضريحه، فمن ذا أحقّ به منّى حيّا وّ ميّتا فانفذوا على بصائركم، و لتصدق نيّاتكم فى جهاد عدوّكم، فو الّذى لا إله إلّا هو إنّى لعلى جآدّة الحقّ و إنّهم لعلى مزلّة الباطل، أقول ما تسمعون، و أستغفر اللَّه لى و لكم.

ترجمه

(يكى ديگر از كرامات خداوندى كه مرا بدان مفتخر فرموده است آنست كه) هنگامى كه روح رسول اللَّه (ص ع) قبض مى شد من سر مباركش را بر سينه داشتم، و جان مقدّسش در دست من از پيكر جدا شد، پس من آن دست را (كه ببدن آن حضرت ماليده شده بود تيمّنا) بروى خود كشيده مباشر غسل او، كه درود خدا بر او و بر آلش باد گرديدم، و فرشتگانم در اين كار يارى كردند، آن گاه اهل البيت و ساكنان خانه هاى اطراف و دو گروه از فرشتگان كه (براى اين داهيه دهياء) در رفت و آمد از آسمانها بودند، بطورى بر آن حضرت گريستند كه آواز گريه آنها از گوش من بيرون نمى رفت آن گاه (من با آن) فرشتگان بر آن حضرت نماز گذارده، و آن پيكر شريف را (كه عالم امكان را جان بود) در آرامگاهش نهاديم (كنون اى كسانى كه باستناد قرشى بودن و نزديكى با آن حضرت خلافت را غصب كرده ايد بگوئيد بدانم آيا در اين صورت) كيست كه با رسول خدا (ص ع) چه در حال حيات، و چه در دوران ممات، از من سزاوارتر و نزديكتر باشد (اگر كسى هست بگوئيد با دليل و برهان اولويّت خويش را اثبات نمايد، و گر نه بيهوده ژاژ نخايد، كه خدا در كمين ستمكاران است)، مردم البتّه از روى بينش و بصيرت با نيّتهاى درست و پاكيزه بسوى پيكار با دشمنان بشتابيد، بخدائى كه جز او خدائى نيست سوگند است كه من براه راست، و دشمنانم در پرتگاه كژىّ و باطل روانند، آنچه مى گوئيم بشنويد (و براى رستگارى خويش بكار بنديد) آمرزش خدا را براى شما و خويش خواهانم (تا شما را از گمراهيها و لغزشهاى در دين نگه دارد).

نظم

  • يك از آنها بود اين چون كه احمد ص شدن مى خواست سوى باغ سرمد
  • ز نزد دوست آمد سوى او پيك نداى ارجعي را گفت لبّيک
  • اگر چه بد دلم از فرقتش ريش سرش من داشتم بر سينه خويش
  • برون آن جان پر نور مطهّرميان دست من آمد ز پيكر
  • بدست خويش وجه حق چو ديدمتيمّن را بروى خود كشيدم
  • پى تغسيل پس با چشم نمناك ملايك آمدند از عرش بر خاك
  • ز چشمان چشمه هاى خون گشودندمرا در شستشو يارى نمودند
  • چو نور ديده گان زان جسم جستيم من و افرشتگانش پاك شستيم
  • بدرّانديم بر تن پيرهن رابپوشانديم بر آن تن كفن را
  • ملائك حبيب طاقت چاك كردندبه سر اهل مدينه خاك كردند
  • ز دل زهراء اطهر دود انگيختز پلك ديده آتش پاره مى ريخت
  • پريشان كرده جمع گيسوان رابدل آشفته كرده قدسيان را
  • ز سوگ سر و باغ زندگانىقدش خم گشته درگاه جوانى
  • نواها مى كشيدى از دل تنگ بزخم دل زدى ناخن چو بر چنگ
  • گرفتى جسم بابا گه در آغوشو داعش كرده ميافتاد مدهوش
  • ز مژگان نيشتر مى زد جگر راز سوز دل صدا مى زد پدر را
  • كه اى باب دلار امم كجائىچرا از ناز پروردت جدائى
  • يتيمان را پدر بودى پدر جان يتيمت را پدر از غصّه برهان
  • دواى درد و تيمارم كجائىشفاى قلب بيمارم كجائى
  • پدر جان زود ما را ترك گفتى مكان در منزل ديگر گرفتى
  • چو مى ديدى پدر ندهد جوابشاز اين ره مى شد افزون دل كبابش
  • بدل روح الامين اندوهگين شدقد خم چشم گريان در زمين شد
  • نبى را جسم پيش رو نهادممقدّم بر ملايك ايستادم
  • نمازش را چو تكبيرات گفتم ز مژگان سبحه ها از اشك سفتم
  • فتاده آن قد و من بسته قامتملايك كرده غوقاى قيامت
  • چنانشان بانگ ذكر و گريه برخاست عقول عشر را گفتى خرد كاست
  • هنوز آوازهاشان هست در گوشفلك را بر دريده پرده گوش
  • بحسرت ز آن تن چون جان گذشتيم محمّد ص را ميان قبر هشتيم
  • بدرج مضجع آن شهوار گوهرنهان شد چون بگردن و مهر انور
  • رقيبان را شما گوئيد از من به يك سو بر نهند اين مكر و ريمن
  • كجا خفّاش با خور همطراز استكجا پروانه همپرواز باز است
  • بكنج خانه ها گر عنكبوت است شكار وى مگسهاى بيوت است
  • هما را جا باوج ارجمندى استز فرّا و شهان را سر بلندى است
  • پر سيمرغ و هم افتاده در دام ببام آشيان من نزد گام
  • گر احمد ص در حيات ار در ممات استفضايل راز من پاى ثبات است
  • بمن گر كس بفكر همعنانى است سر وى پر ز باد سرگرانى است
  • كسى با من نباشد همترازواگر باشد نشان بدهيد كو كو
  • به پيغمبر منم از هر كس انسب خلافت را منم اليق به منصب
  • اگر حق را شما خواهيد يابيدز چشم دل بسوى من شتابيد
  • به جنگ دشمنان با نيّتى پاك ببايد رفت و چشمش كرد پر خاك
  • دل از زنگ هوى بايد زدودنمرا در راه، همراهى نمودن
  • بحق سوگند كز گفتار ناحق منم بيرون و حق از من محقّق
  • بود گفتار من گفتار يزدانتمام احكام من احكام قرآن
  • هر آن كس غير من هادىّ راه است خود او مشرف بر پرتگاه است
  • نمايد پيروى از نفس سركشنگون او عاقبت گردد در آتش
  • سخنهاى مرا چون جان شيرين ببايستى شنيد و كرد تمكين
  • در من گر ز گوش دل كس آويختز ايمان در درون محكم پئى ريخت
  • باستغفار مى خوانم خدا راكه آمرزد مرا او با شما را
  • نگهتان دارد از ذلّ و تباهىكند روشن درونتان از سياهى

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 200 نهج البلاغه : سياست دروغين معاويه

خطبه 200 نهج البلاغه موضوع "سياست دروغين معاويه" را بیان می کند.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS