دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 33 نهج البلاغه بخش 1 : آثار بعثت پيامبر اسلام

خطبه 33 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "آثار بعثت پيامبر اسلام" را بیان می کند.
No image
خطبه 33 نهج البلاغه بخش 1 : آثار بعثت پيامبر اسلام

موضوع خطبه 33 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 33 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 33 نهج البلاغه بخش 1

1 آثار بعثت پيامبر اسلام

متن خطبه 33 نهج البلاغه بخش 1

قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذِهِ النَّعْلِ فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا قَالَ (عليه السلام) وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى الله عليه و اله) وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ

ترجمه مرحوم فیض

33- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است هنگام رفتن بجنگ با مردم بصره (در جنگ جمل) عبد اللّه ابن عبّاس گفت: در ذى قار (موضعى است نزديك بصره) بر امير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم هنگاميكه پارگى كفش خود را مى دوخت، پس بمن فرمود قيمت اين كفش چند است عرض كردم ارزشى ندارد، فرمود: سوگند بخدا اين كفش نزد من از امارت و حكومت بر شما محبوبتر است، لكن (من قبول چنين امارت و حكومتى نموده ام براى اينكه) حقّى را ثابت گردانم يا باطلى را بر اندازم، پس حضرت بيرون رفته براى مردم خطبه خواند و فرمود: (1) خداوند سبحان حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را فرستاد در ميان عرب كه هيچيك از آنها نبود كه كتاب بخواند و نه دعوى نبوّت و پيغمبرى كند (نه كتابى در ميان ايشان بود و نه پيغمبرى) (2) پس آن حضرت ايشان را رهنمايى فرمود (از گفتار و كردار زشت منع نمود) تا آنكه جا داد آنها را به مكان شان و به جايگاه آسودگى رسانيدشان و از بيچارگى نجاتشان داد، پس نيزه ايشان راست گرديد (به استقلال و نظم در زندگى رسيدند) و سنگ بزرگ لرزان آنان آرامش يافت (اضطراب و نگرانى كه بر اثر نا امنى داشتند بر طرف شد)

ترجمه مرحوم شهیدی

33 و از خطبه هاى آن حضرت است كه هنگام بيرون شدن براى جنگ بصره خواند

[عبد اللّه پسر عبّاس گويد: در «ذوقار» نزد امير المؤمنين عليه السّلام رفتم و او نعلين خود را پينه مى زد. پرسيد «بهاى اين نعلين چند است» گفتم «بهايى ندارد» فرمود: «به خدا اين را از حكومت شما دوست تر دارم مگر آنكه حقّى را بر پا سازم يا باطلى را براندزم» سپس بيرون شد و فرمود:] خدا محمّد (ص) را برانگيخت و از عرب كسى كتابى نخوانده بود، و دعوى پيامبرى نكرده بود. محمّد (ص) مردم را به راهى كه بايست كشاند، و در جايى كه بايد نشاند، و به رستگارى رساند، تا آنكه كارشان استوار و جمعيّتشان پايدار گرديد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب آن حضرتست كه فرموده هنگام رفتن او بمحاربه أهل بصره گفت عبد اللّه بن عباس كه داخل شدم بر امير المؤمنين در منزل ذى قار و آن حضرت مى دوخت نعلين خود را پس گفت بمن كه اى ابن عباس چيست قيمت اين نعل من عرض كردم كه قيمت ندارد و بچيزى نمى ارزد، فرمود بخدا سوگند كه اين نعل محبوب تر است به سوى من از امارة من در ميان شما مگر اين كه اقامه نمايم حقى را يا بر طرف سازم باطلى را پس آن حضرت بيرون تشريف آورد پس خطبه خواند از براى مردم پس فرمود: بدرستى كه خداوند تعالى مبعوث فرمود محمّد بن عبد اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه را در حالتى كه نبود هيچ احدى از عرب كه كتاب بخواند و نه شخصى كه دعوى نبوت نمايد، پس راند حضرت رسالت مردم را تا اين كه ساكن فرمود ايشان را درمنزل ايشان و رسانيد ايشان را در محل رستگارى ايشان، پس راست شد نيزهاى ايشان و آرام گرفت سنك هموار ايشان. مقصود انتظام دولت ايشانست و آسودگى بلاد ايشان

شرح ابن میثم

32- و من خطبة له عليه السّلام عند خروجه لقتال أهل البصرة

قال عبد اللّه بن العباس: دخلت على أمير المؤمنين عليه السّلام بذى قار و هو يخصف نعله فقال لى: ما قيمة هذه النعل فقلت: لا قيمة لها. فقال عليه السّلام: و اللّه لهى أحب إلى من إمرتكم إلا أن أقيم حقا، أو أدفع باطلا، ثم خرج فحطب الناس فقال:- إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ص- وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً- فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ- وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ- فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ-

اللغة

أقول: ذوقار: موضع قريب من البصرة، و هو الموضع الّذي نصرت فيه العرب على الفرس قبل الإسلام. و يخصف نعله: أي يخرزها. و بوّأهم: أسكنهم. و المخلّة: المنزلة. و المنجاة: موضع النجاة. و القناة: الرمج، و عمود الظهر المنتظم للفقار.

و الصفاة: الحجر الأملس المنبسط.

المعنى

و اعلم أنّه عليه السّلام قدّم لنفسه مقدّمة من الكلام أشار فيها إلى فضيلة الرسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم في مبعثه و هو سوقه للخلق إلى الدين الحقّ ليبنى عليها فضيلة نفسه. و كانت غايته من ذلك توبيخ من خرج عليه من قريش و الاستعداد عليهم.

فقوله: إنّ اللّه بعث محمّدا. إلى قوله: صفاتهم.

فقوله: إنّ اللّه بعث محمّدا. إلى قوله: صفاتهم. صدر الكلام. أشار فيه إلى فضيلة الرسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم. و الواوان الداخلتان على حرفي النفى للحال. فإن قلت: كيف يجوز أن يقال إنّه لم يكن أحد من العرب في ذلك الوقت يقرأ كتابا و كانت اليهود يقرءون التوراة و النصارى الإنجيل. قلت: إنّ الكتاب الّذي تدعيّه اليهود و تسميّه في ذلك الوقت التوراة ليس هو الكتاب الّذي انزل على. موسى عليه السّلام فإنّهم كانوا حرّفوه و بدلوه فصار كتابا آخر بدليل قوله تعالى قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً و ظاهر أنّه من حيث هو مبدّل و محرّف ليس هو المنزّل على موسى عليه السّلام، و أمّا الكتاب الّذي تدّعى النصارى بقاءه في أيديهم فغير معتمد على نقلهم فيه لكونهم كفّارا بسبب القول بالتثليث، و أمّا النافون للتثليث فهم في غاية القلّة فلا يفيد قولهم: إنّ ما في أيديهم هو إنجيل عيسى. علم فإذن لا يكون المقرّ و لهم حال مبعث محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم كتابا هو من عند اللّه. سلّمناه لكن يحتمل أن يريد بالعرب جمهورهم فإنّ أكثرهم لم يكن له دين و لا كتاب و إنّما كان بعضهم يتمسّك بآثار من شريعة إسماعيل و بعضهم برسوم لهم.

و قوله: فساق الناس حتّى بوّأهم محلّتهم

و قوله: فساق الناس حتّى بوّأهم محلّتهم.

الإشارة بسوقه لهم إلى سوقه العقلىّ لأذهانهم بحسب المعجزات إلى تصديقه فيما جاء به بحسب ما جاءهم من القرآن الكريم و السنّة النبويّة و إلى معرفة سبيل اللّه، ثمّ بحسب الترغيب لبعضهم و الترهيب للبعض إلى سلوك تلك السبيل. فأصبحوا و قد تبوّؤوا محلّتهم: أى منزلتهم و مرتبتهم الّتي خلقوا لأجلها، و كانت هي مطلوب العناية الأزليّة بوجودهم في هذا الدار و هي لزوم القصد في سبيل اللّه المسمّى إسلاما و دينا و إيمانا و هو في الحقيقة المنجاة الّتي لا خوف على سالكها و لا سلامة للمنحرف عنها، و ذلك معنى قوله: و بلّغهم منجاتهم.

و قوله: و استقامت قناتهم.

و قوله: و استقامت قناتهم. و المراد بالقناة: القوّة و الغلبة و الدولة الّتي حصلت لهم مجازا و هو من باب إطلاق اسم السبب على المسبّب فإنّ الرمح أو الظهر سبب للقوّة و الشدّة، و معنى إسناد الاستقامة إليها انتظام قهرهم و دولتهم.

و قوله: و اطمأنّت صفاتهم.

و قوله: و اطمأنّت صفاتهم. استعارة للفظ الصفاة لحالهم الّتي كانوا عليها، و وجه المشابهة أنّهم كانوا قبل الإسلام في مواطنهم و على أحوالهم متزلزلين لا يقرّ بعضهم بعضا في موطن و لا على حال بل كانوا أبدا في الغارة و النهب و الجلاء. فكانوا كالواقف على حجر أملس متزلزل مضطرب. فاطمأنّت أحوالهم و سكنوا في مواطنهم. كلّ ذلك بسبب مقدم محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم.

ترجمه شرح ابن میثم

32- از خطبه هاى آن حضرت (ع) است

هنگام بيرون آمدن براى جنگ با مردم بصره ايراد فرمود.

ابن عباس در زمينه صدور اين خطبه فرموده است در محلى به نام «ذى قار» بر آن حضرت وارد شدم در حالى كه كفشش را وصله مى زد، از من پرسيد ارزش اين كفش چقدر است عرض كردم هيچ، فرمود به خدا سوگند ارزش اين كفش براى من از خلافت و فرماندهى بر شما بيشتر است مگر اين كه در سايه خلافت حقى را به صاحب حق برسانم و يا باطلى را از ميان بردارم. پس، از خيمه بيرون آمد و اين خطبه را ايراد فرمود: إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ص- وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً- فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ- وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ- فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ

لغات

ذوقار: محلى است در نزديكى شهر بصره، همان جا كه عربهاى مسلمان بر ايرانيها پيروز شدند.

يخصف نعله: كفشش را وصله مى زد.

بوّأهم: آرامش بخشيد، جايگزين ساخت مخلّة: منزلت، مقام و مرتبه منجاة: محل رستگارى قناة: نيزه، ستون پشت كه فقرات را نظم مى بخشد.

صفاة: سنگ نرم و پهن

ترجمه

«خداوند محمّد (ص) را كه رحمت حق بر او و آل او باد هنگامى به رسالت برانگيخت كه در ميان عرب خواننده كتابى و مدّعى نبوّتى نبود پيامبر به وسيله قرآن كريم و روش نيكوى خود، مردم را با خداوند آشنا كرد و آنها را به مرتبه و مقام انسانى كه شايسته آن بودند رساند. نظام اجتماعى و تشكيل دولت را برايشان مسلّم گردانيد و تزلزل و اضطراب را از دلهاى آنان زدود.

شرح

حضرت براى ايراد مطلب مقدمه اى را كه بيان فضيلت و توصيف حضرت رسول (ص) پيرامون بعثت و چگونگى ارشاد مردم به دين حق است بيان كرده تا بر اين پايه برترى خود را استوار سازد و از اين مقدمه سرزنش آنان را كه از قريش طلحه و زبير عليه آن بزرگوار دست به شورش زده اند، نتيجه بگيرد. بدين منظور فرموده است: «خداوند پيامبر را برانگيخت...» در آغاز خطبه، به فضيلت پيامبر اشاره دارد و سپس شرح حال عرب پيش از بعثت كه ديانتى نداشته و كتابى نمى خوانده و مدّعى نبوّت نبوده اند ذكر شده است. حرف «واو» كه بر اوّل فعل «كيس» و «لاى نفى» آمده براى بيان حالت و چگونگى وضع زندگى مردم جزيرة العرب است.

اگر سؤال شود در خطبه حضرت، ادّعا شده كه در آن زمان عرب، كتابى نمى خوانده در حالى كه يهوديان، تورات و مسيحيان انجيل را مى خوانده اند.

جواب مى دهيم كتابى را كه يهوديان ادعا داشته، و نامش را تورات گذاشته بودند، كتابى نبود كه بر حضرت موسى (ع) نازل شده بود. آنان تورات را چنان تحريف كرده و تغيير داده بودند كه گويا كتاب ديگرى شده بود، در اين باره خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ از تعبير اين آيه شريفه چنين استفاده مى شود، از آن جهت كه تورات تبديل يافته و تحريف شده بود، دقيقا كتابى نبود كه بر حضرت موسى (ع) نازل شده بود.

امّا كتابى كه مسيحيان در دست داشته و ادّعا مى كردند كه انجيل است، به دليل وجود مطالب غير صحيح در آن، مورد اعتماد نيست و تثليثى كه در انجيل نقل شده نوعى كفر محسوب مى شود، و آنها هم كه تلثيث را قبول ندارند، تعدادشان بسيار اندك است و سخنشان مورد قبول مسيحيان نيست، بنا بر اين ادّعاى اين كه آنچه در دست آنهاست انجيل حضرت عيسى (ع) باشد قابل قبول نيست. با توضيح بالا روشن مى شود كه نمى توان اقرار و ادّعا كرد كه به هنگام بعثت رسول گرامى اسلام حضرت محمد (ص) كتابى از جانب خداوند در دست مردم بوده است. اگر بپذيريم كه در نزد يهوديان و مسيحيان كتاب آسمانى بوده است، امّا بيشتر مردم عربستان دين و كتابى نداشته اند، احتمالا منظور حضرت از عرب همين اكثريت است، هر چند اندكى از مردم عرب به پاره اى از دستورات و آثار شريعت حضرت اسماعيل (ع) عمل مى كرده اند و گروهى هم به سنّتهاى بر جاى مانده از دوران آن حضرت پايبند بوده اند.

قوله عليه السلام: فساق النّاس حتّى بوّاهم محلّتهم

اشاره دارد به پيش برد عقلى آنها در انديشه و درك از طريق معجزاتى كه در اثبات نبوّت به وسيله نزول آيات كريمه قرآن، و صدور سنّت پيامبر انجام شد، تا او را تصديق كردند و در نتيجه در راه خدا به شناخت حقيقى دست يافتند.

پيامبر، نيكوكاران را به پيمودن راه حق ترغيب مى كرد و بدكاران را از كجروى برحذر مى داشت، بدين سان همگان، بزودى منزلت و مقام انسانى خود را باز يافتند و بدرجات و مراتب شايسته خويش رسيدند آرى مقام و منزلتى، كه از ازل در به وجود آوردن انسانها مورد توجّه و عنايت خداوند متعال بوده است و معنى آهنگ و قصد حركت به سوى خدا، كه اسلام و دين و ايمان ناميده مى شود، چيزى غير از اين نيست. نجات و خلاصيى كه محقّقا هيچ ترسى به همراه ندارد و بر پوينده آن باكى نباشد و در عوض براى منحرفان از اين طريق رهايى متصور نيست، مضمون عبارت: و بلّغهم منجاتهم امام (ع) مى باشد سپس در برشمارى نعمتهاى مسلمانان در بركت بعثت مى فرمايند: و استقامت قناتهم مقصود از «قناة» در مجاز نيرومندى، پيروزى و دولتى است كه براى مسلمانها حاصل گرديد به كار گرفتن اين نوع مجاز از باب اطلاق نام سبب بر مسبب است، بدين توضيح كه نيزه و ستون فقرات سبب نيرومندى و قدرت است، نسبت دادن استوارى و پايدارى به نيزه يا ستون فقرات مسلمانان به معنى نظام يافتن قدرتمندى و شكل گيرى حكومت آنها است قوله: و اطمأنت صغاتهم با برانگيخته شدن رسول خدا صغات اعراب آرامش يافت امام (ع) لفظ صغات را از حال تزلزل آميز عرب در زمان جاهلى استعاره آورده است. جهت مشابهت اين است كه اعراب قبل از اسلام در زندگى و معيشت خود آرامشى نداشتند. هر گروه، گروهى ديگر را مورد تجاوز و ستم قرار مى داد. همواره سرگرم چپاول و غارت يكديگر و در حال كوچ بودند، همچون كسى كه بر سنگ صاف و لغزنده اى به حال تزلزل و دلهره و اضطراب بايستد. ولى با آمدن پيامبر آرامش يافتند و در محلهاى خود استقرار يافتند. تمام اين امتيازها به بركت بعثت رسول خدا حضرت محمد (ص) نصيب اعراب شد.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 33-

ما عجزت و لا جبنت.. فقرة 1- 2:

إنّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و ليس أحد من العرب يقرأ كتابا و لا يدّعي نبوّة. فساق النّاس حتّى بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم فاستقامت قناتهم و اطمأنّت صفاتهم.

اللغة:

بوأ: هيأ أو أسكن. و صفاتهم- بفتح الصاد- جمع صفاة، و هي الصخرة الصلبة.

المعنى:

قال الشريف الرضي نقلا عن ابن عباس: انه دخل على أمير المؤمنين (ع) بذي قار- بلد قرب البصرة- و هو يخصف نعله أي يخرزها، فقال له الإمام: ما قيمة هذه النعل. فقال ابن عباس: لا قيمة لها. قال الإمام: و اللّه لهي أحب إلي من إمرتكم إلا ان أقيم حقا، أو أدفع باطلا، ثم خرج فخطب الناس و قال: (إن اللّه بعث محمدا (ص) و ليس من العرب من يقرأ كتابا، و لا يدعي نبوة). المراد بالكتاب هنا الكتاب السماوي من غير تحريف و تزييف، و المعنى ان العرب قبل البعثة كانوا في جهالة مهلكة، و ضلالة مظلمة، لا يهتدون بكتاب إلهي و لا بسنة نبوية.. و الى هذا تومئ الآية 2 من سورة الجمعة: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

و القرآن الكريم أصدق مرجع عن أحوال العرب في الجاهلية، و يأتي من بعده نهج البلاغة حيث لم يكن للقوم كتاب سماوي و لا أرضي.. و نزل الكتاب نجوما أي آنا بعد آن حسب الوقائع و المصالح، ثم جمع في مجلد واحد، و كان الإمام يخطب أو يكتب الرسائل لعماله أو يرسل الحكمة و الموعظة حسب المقامات و المناسبات يوم لا تأليف و لا تصنيف عند العرب، و لا شي ء إلا كتاب اللّه و سنّة نبيه، و في أواخر القرن الرابع الهجري جمع الشريف الرضي من آثار الإمام ما في نهج البلاغة.

(فساق الناس حتى بوأهم محلتهم، و بلّغهم منجاتهم، فاستقامت قناتهم، و اطمأنت صفاتهم). دفع الرسول الأعظم (ص) بالناس الى الإمام، و أنقذهم من الهلكة الى سبيل النجاة، فاستقامت أمورهم، و سكنوا في ديارهم آمنين، و كانوا يخافون من قبل أن يتخطفهم الناس، و بكلام أوضح: حوّل الرسول الأعظم (ص) قومه من الشرك الى التوحيد، و من الضلال الى الهدى، و من الذل الى الفتح المبين، فكان مبعثه إيذانا بالتحول الخطير في حياة العرب، بل في حياة العالم كله بشهادة التاريخ، و كل باحث قديم و جديد في الشرق و في الغرب.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام

عند خروجه لقتال اهل البصرة و هى الثالثة و الثلاثون من المختار في باب الخطب قال ابن عباس دخلت على أمير المؤمنين عليه السّلام بذي قار و هو يخصف نعله فقال لي: ما قيمة هذا النعل فقلت: لا قيمة لها: فقال عليه السّلام: و اللّه لهي أحبّ إليّ من إمرتكم إلّا أن أقيم حقّا أو ادفع باطلا ثمّ خرج فخطب النّاس فقال: إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا و ليس أحد من العرب يقرأ كتابا و لا يدّعي نبوّة، فساق النّاس حتّى بوّاهم محلّتهم، و بلّغهم منجاتهم، فاستقامت قناتهم، و اطمأنّت صفاتهم،

اللغة

(ذو قار) موضع قرب البصرة، و هو المكان الذي كان فيه الحرب بين العرب و الفرس و نصرت العرب على الفرس و فيه عين يشبه لون مائه القير و (خصف النعل) خرزها و هي مؤنثة سماعيّة و (بواه) المكان أسكنه فيه و (المنجاة) موضع النّجاة و (القناة) الرّمح و هو إذا كانت معوجا لا يترتّب عليه الأثر و (الصّفاة) بفتح الصاد الحجر الصّلبة الضّخم لا ينبت

الاعراب

جملة و ليس احد، اه حاليّة

المعنى

اعلم أنّ هذه الخطبة مسوقة لاظهار انّ غرضه من حرب أهل الجمل كان إقامة الحقّ و إزاحة الباطل و أنّ حربه معهم جارى مجرى حربه مع الكفار و أهل الجاهلية في زمن الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و لذلك أشار أولا إلى بعثة الرّسول ثمّ رتّب عليها مقصوده فقال: (إنّ اللّه سبحانه بعث محمّدا) صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (و ليس أحد من العرب) في زمان بعثه (يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة).

يحتمل أن يكون المراد بالعرب أقلّهم، فانّ أكثرهم لم يكن لهم يومئذ دين و لا كتاب كما مرّ تفصيلا في الفصل السّادس عشر من فصول الخطبة الاولى عند شرح قوله عليه السّلام: و أهل الارض يومئذ ملل متفرّقة اه.

و امّا على إرادة العموم كما هو ظاهر العبارة فيمكن الجواب بانّ الكتاب الذى كان بأيدى اليهود و النّصارى حين بعثه لم يكن بالتّوراة و الانجيل المنزل من السماء، لمكان التّحريف و التّغيير الذي وقع فيهما كما يشهد به قوله تعالى: «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ».

قال أبو على الطبرسي في مجمع البيان قيل: نزلت في جماعة من أخبار اليهود كتبوا بأيديهم ما ليس في كتاب اللّه من بعث النّبيّ و غيره و أضافوه إلى كتاب اللّه، و قيل: نزلت في اليهود و النّصارى حرّفوا التّوراة و الانجيل و ضربوا كتاب اللّه بعضه ببعض و الحقوا به ما ليس منه و أسقطوا منه الدّين الحنيف.

قال ابن عباس و كيف كان فالمقصود أنّ النّاس يوم بعث النبيّ كانوا أهل جاهلية غافلين عن الكتاب و السنّة (فساق) صلوات اللّه و سلامه عليه و آله (النّاس حتى بوّاهم محلّتهم) يعنى أنّه ضرب النّاس بسيفه حتى أسكنهم منزلتهم و مرتبتهم التي خلقوا لاجلها (و بلغهم منجاتهم) التي لا خوف على من كان بها و لا سلامة للمنحرف عنها.

و المراد بهما هو الاسلام و الدّين و بذلك يحصل النّجاة من النّار و يتقى من غضب الجبار و يسكن دار القرار، و ذلك هو المراد من خلقة الانسان و به يحصل مزّيته على ساير أنواع الحيوان (فاستقامت به قناتهم) التي كانت معوّجة (و اطمأنّت صفاتهم) التي كانت متزلزلة مضطربة.

قال الشّارح البحراني: و المراد بالقناة القوّة و الغلبة و الدّولة التي حصلت لهم مجازا من باب اطلاق السبب على المسبب، فانّ الرّمح سبب للقوّة و الشدّة، و معنى إسناد الاستقامة إليها انتظام قهرهم و دولتهم، و لفظ الصفات استعارة لحالهم التي كانوا عليها.

و وجه المشابهة أنّهم كانوا قبل الاسلام في مواطنهم و على أحوالهم متزلزلين لا يقرّ بعضهم بعضا في موطن و لا على حال بل كانوا أبدا في النّهب و الغارة و الجلاء، فكانوا كالواقف على حجر أملس متزلزل مضطرب فاطمأنّت أحوالهم و سكنوا في مواطنهم

شرح لاهیجی

الخطبة 34

و من خطبة له (- ع- ) عند خروجه لقتال اهل البصرة قال عبد اللّه بن العبّاس دخلت على امير المؤمنين عليه السّلام بذى قار و هو يخصف نعله فقال لى ما قيمة هذه النّعل فقلت لا قيمة لها قال و اللّه لهى احبّ الىّ من امرتكم الّا ان اقيم حقّا او ادفع باطلا ثمّ خرج فخطب النّاس فقال يعنى از خطبه امير المؤمنين (- ع- ) است در وقتى كه بيرون مى رفت از براى قتال اهل بصره عبد اللّه بن عبّاس گفت كه بخدمت امير المؤمنين (- ع- ) رسيدم در منزل ذوقار بنزديكى بصره و حال آن كه پينه و وصله مى دوخت نعل و كفش خود را پس گفت بمن چه قدر است قيمت اين نعل پس گفتم قيمتى از براى او نيست گفت سوگند بخدا هر اينه اين كفش كهنه دوست تر است بمن از امارت و بزرگى شما مگر آن كه برپا دارم حقّى را يا دفع كنم باطلى را پس بيرون رفت از منزل پس خطبه خواند از براى مردم پس گفت انّ اللّه تعالى بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و ليس احد من العرب يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة يعنى بتحقيق كه خداى (- تعالى- ) فرستاد محمّد (- ص- ) را به پيغمبرى و حال آن كه نبود احدى از طائفه عرب كه خوانده باشد كتاب خدا را يعنى بر احدى از عرب كتاب خدا نازل نشده و او نخوانده كتاب را از ملك حامل وحى زيرا كه انبياء صاحب كتاب هيچيك از عرب نبودند غير از خاتم النّبيّين (- ص- ) و نيز احدى از عرب ادّعا نكرده نبوّت و پيغمبرى را فساق النّاس حتّى بوّاهم حتّى محلّتهم و بلّغهم منجاتهم يعنى پس راند مردم را تا آن كه جا داد انها را بمنزلت انها و رساند انها را بمحلّ نجات انها و مراد منزلت و منجات دين اسلام است كه در اديان و ملل بالاتر از ان منزلتى و مرتبتى و محلّ نجاتى نمى باشد چنانچه پيغمبر او با منزلت تر از جميع انبياء است دين او بامنزلت تر است نزد خداى (- تعالى- ) از جميع اديان و همچنين اهل نجات دين اسلام بلندتر مرتبه باشند در بهشت خلد از اهل نجات ساير اديان پس دين اسلام نعمت عظمى و عطيّه كبرى بر عباد باشد كه از بركت بعثت حضرت ختمى (- ص- ) بمردم كرامت شده فاستقامت قناتهم و اطمأنّت صفاتهم يعنى پس راست شد نيزه پشت انها و در ميان طوائف قامت عزّت راست كردند و ساكن شد سنگ بزرگ سخت لغزنده انها شايد كه مراد از سنگ بزرگ مكّه معظّمه باشد كه واقعست بر سنگ سخت و سكون او عبارت باشد از برقرار شدن او از براى عبادت خلق و بيرون امدن او از اضطراب بت پرستى و كفر و تزلزل خصومتها در او و شايد كه مراد از استقامت قناتهم استقامت استيلاء ايشان بر خصوم ايشان و از اطمأنّت صفاتهم اطمينان دل سنگ سخت لغزنده ايشان باشد

شرح ابن ابی الحدید

33 و من خطبة له ع عند خروجه لقتال أهل البصرة

- قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَبَّاسِ- دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ- فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذَا النَّعْلِ- فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا- فَقَالَ وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ- إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا- ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص- وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً وَ لَا يَدَّعِي نُبُوَّةً- فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ- وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ- فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ- ذو قار موضع قريب من البصرة- و هو المكان الذي كانت فيه الحرب بين العرب و الفرس- و نصرت العرب على الفرس قبل الإسلام- . و يخصف نعله أي يخرزها- . و بوأهم محلتهم أسكنهم منزلهم- أي ضرب الناس بسيفه على الإسلام حتى أوصلهم إليه- و مثله و بلغهم منجاتهم- إلا أن في هذه الفاصلة ذكر النجاة مصرحا به- . فاستقامت قناتهم استقاموا على الإسلام- أي كانت قناتهم معوجة فاستقامت- . و اطمأنت صفاتهم- كانت متقلقلة متزلزلة فاطمأنت و استقرت- . و هذه كلها استعارات- .

شرح نهج البلاغه منظوم

(33) و من خطبة لّه عليه السّلام عند خروجه لقتال اهل البصرة،

قال عبد اللّه ابن عبّاس: دخلت على أمير المؤمنين (عليه السّلام) بذى قار وّ هو يخصف نعله، فقال لى: ما قيمة هذا النّعل فقلت: لا قيمة لها، فقال (عليه السّلام): و اللّه لهى احبّ الىّ من امرتكم إلّا ان اقيم حقّا أو أدفع باطلا، ثمّ خرج فخطب النّاس، فقال: انّ اللّه سبحانه بعث محمّدا (صلّى اللّه عليه و آله) و ليس احدمن العرب يقرأ كتابا، و لا يدّعى نبوّة، فساق النّاس حتّى بوّأهم محلّتهم، و بلّغهم منجاتهم، فاستقامت قناتهم، و اطمأنّت صفاتهم

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام (كه هنگامى كه بجنگ اهل بصره تشريف مى بردند بابن عبّاس فرمودند ابن عبّاس گويد در منزل ذىّ قار (چاهى است نزديك بصره كه آب آن سياه و برنگ قير است) بر أمير المؤمنين عليه السّلام وارد شدم در حالى كه آن حضرت كفش خويش را وصله مى زدند پس بمن توجّه نموده و فرمودند يا ابن عبّاس اين كفش چند ارزش دارد ابن عبّاس گويد عرض كردم بهيچ نمى ارزد فرمود بخداى سوگند اين نعل بى ارزش در نزد من گرامى تر از اين امارت (و خلافت) شما است مگر اين كه حقّى را برپاى يا باطلى را دفع دهم بعد از آن منزل خارج شده اين خطبه را بيان فرمودند (اى گروه مردمان) خداوند سبحان محمّد صلّى اللّه عليه و آله را (به پيامبرى) برانگيخت در حالى كه در ميان عرب هيچكس خواننده كتابى و مدّعى پيغمبرئى نبوده (عرب كتاب و پيغمبر نداشت) پس آن حضرت مردم را بسوى جايگاه اصلى خودشان (فطرت اوّليه كه اسلام است) و محلّ رستگاريشان سوق داد تا آن گاه كه نيزه هايشان راست ايستاد (تشكيل دولتى داده و امورات آن دولت منظّم شد) و سنگ لغزنده آنان آرامش يافت (دلهاشان كه از خوف خصم لرزان بود ساكن گرديد)

نظم

  • شه مردان على آن گوهر پاككه قدرش برتر است از وهم و ادراك
  • چو خصم خويش را سر سخت و مغروربديد و شد بجنگ بصره مجبور
  • همايون موكبش نزديك ذى قارفرود آمد به عزم جنگ اشرار
  • بقصد ديدن آن خسرو ناسبر او گرديد داخل ابن عبّاس
  • بديد آن سيّد و سالار كونينبود مشغول وصّالى ز نعلين
  • چو چشم شه بعبد اللّه افتادنشانش موزه بى قيمتش داد
  • كه هان اين نعل را قيمت بچند استكه از پينه اش بدست من گزند است
  • جوابش گفت در ميزان بازاربرون اين نعل هست از قدر و مقدار
  • خود اين موزه نمى ارزد پشيزىنشايد كردنش همسر بچيزى
  • شهش گفتا بحقّ حىّ يكتاكه اين گوى معلّق زو است بر پا
  • كه اين كفشى كه بينيش از حقارتبنزدم هست بهتر زين امارت
  • مرا اندر خلافت رغبتى نيستخلافت دون رنج و زحمتى نيست
  • امارت بعد از آن مردان جاهلبود كارى توان فرسا و مشكل
  • ولى اين كار مشكل را من آسانگرفتم تا گذارم حقّ يزدان
  • كنم تا شاخ دين را سخت ريشهكنم تا بيخ باطل را به تيشه
  • ستانم داد مظلومى ز ظالمز نادانى بگيرم حقّ عالم
  • ستمگر را نمايم دست كوتاهستمكش را كشانم در ره از چاه
  • پس از آن شه پى خطبه بپاخاستچنين الفاظ را با معنى آراست
  • كه يزدان در زمان جاهليّتكه فترت حكمفرما بد بشدّت
  • خلايق كنده از حق يكسره دلهمه دلها بباطل بود مايل
  • نه يكتن بود خواننده كتابىنه كس فكر ثوابى از عقابى
  • نه كس كردى مراعات مروّتنه يكتن مدّعى بد بر نبوّت
  • خلايق روزگارى مست و مدهوشنكردى حرف حقّشان جاى در گوش
  • در اين موقع پى ارشاد عالممحمّد ص انبياء را گشت خاتم
  • جهانرا با صفا چون گلستان كردهمه آثار يزدان را عيان كرد
  • عرب را آن بساط زشت و ننگينبدل شد بر سماطى نيك و رنگين
  • بشر را زان شقاوتها رهانيدباورنگ سعادتها نشانيد
  • باستقلال و عيش و كامرانىرسيدند و به نيكو زندگانى
  • گرفت آن كجرويها استقامتنكوئيها همه افراخت قامت

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS