24 آبان 1393, 14:3
كلمات كليدي : ديالكتيك، تناقص، نفي در نفي، ديالوگ، نيروهاي متضاد، عصيان
دیالکتیک یک واژۀ قدیمی یونانی است. پلفولکیه در رسالۀ دیالکتیک میگوید:
«کلمۀ دیالکتیک در اصل از ریشۀ یونانی مشتق شده است و بدین ترتیب مفهوم دیالکتیک ردّ و بدل ساختن کلمات و دلائل و گفتگو و مباحثه را معنی میدهد».
وقتی کلمۀ دیالکتیک را بهصورت مصدر به کار میبریم، معنای آن مذاکره و صحبت و مجادلهکردن میباشد؛ و وقتی آنرا بهصورت صفت به کار میبریم، معنای آن چیزی استکه مربوط به مباحثه است و مخصوصاً مجادلهای است که بین دو نفر باشد؛ و وقتی بهصورت اسم به کار رود، مفهوم آن فنّ مباحثه و مجادله میباشد. بنابراین دیالکتیک از کلمۀ دیالوگ و به معنای گفتن و نطق است؛ از اینرو، برخی علم کلام را ترجمۀ دیالکتیک میدانند، مانند منطق که ترجمۀ لوژیک است.
و امّا معنای اصطلاحی آن، رسیدن به حقایق و اثبات هدف از طریق کشف و تعقیب تناقضها در فکر و سخن است. مشهورترین مباحثۀ دیالکتیک روش سقراط است؛ سقراط با این شیوه تناقضات سخن حریف را کشف میکرد و بر او پیروز میگشت.
بعد از ارسطو، این اصطلاح گاهی در معنایی نزدیک به ارسطو و گاهی در معنایی عامتر که شامل روشهای اثباتی و برهانی هم میشده است به کار رفته است و داستانی دراز پیدا کرده است.
هگل در مباحث خود، تناقض را وارد مفهوم دیالکتیک کرد و از نظر هگل تناقض شرط اساسی فکر و موجودات است؛ یعنی دیالکتیک جریانی استکه تمام هستی را در بر میگیرد، هم جریان فکر دیالکتیکی است و هم جریان طبیعت، و تناقض نیز شرط اساسی این جریان است. بنابراین دیالکتیک هگل عبارتست از: فهم پدیدههای عالَم و فعل و انفعالات هستی بر اساس کشف قانون تناقض و تضاد، و اعتقاد به این اصل که از جنگ میان دو نقیض یک پدیدۀ تازه میزاید؛ و اعتقاد به این که جنگ میان أَضداد أَبدی و همه جایی است و هر پدیده نقیض خودش را جبراً در خود پدید میآورد.
1) تز
2) آنتیتز
3) سنتز
یعنی هر تزی نقیض خود را که آنتیتز است، به وجود میآورد و از جنگ آن دو یک پدیده تازه بهوجود میآید که سنتز است. برای مثال: مرغ و تخممرغ؛ تخممرغ تزی است که وقتی آن را زیر مرغ میگذاریم یک ضدّ تخممرغ در آن پدید میآید، بنابراین روز دوّم ما زیر تخممرغ یک «نه تخممرغ» داریم و در روز سوّم این «نه تخممرغ» رشد میکند و تخممرغ را پس میزند و نفی میکند و روزهای بعدی «نه تخممرغ» قویتر شده و روز بیستم پدیدۀ نه تخممرغ از بین رفته و دیگر تناقض از بین میرود و جوجه حاصل میشود؛ و دوباره این روند ادامه مییابد.
نمونۀ دیگر جامع سیاسی فرانسه است که مرحلۀ تز آن نظام سلطنتی در کشور فرانسه بود و مرحلۀ بعد که آنتیتز نیاز داریم انقلاب کبیر فرانسه رخ داد و مرحلۀ سوّم که سنتز است همان امپراطوری ناپلئون بود؛ یعنی خود نظام سلطنتی، ضدّ خود را پرورش میدهد که همان انقلاب باشد و سنتز آن، امپراطوری ناپلئون شد. به این ترتیب دیالکتیک در دوران هگل مفهوم جدیدی پیدا کرد و دیالکتیک به قدیم و جدید تقسیم شد که وجه تمایز آن دو ردّ یا قبول اجتماع ضدّین است.
دیالکتیک قدیم عدم اجتماع ضدّین را قانون مطلق اشیاء و ذهن میداند. ولی، دیالکتیک جدید امکان ضدّیت است را در اشیاء میداند که اشیاء هم هستند و هم نیستند و این ضدّیت پایه و اساس فعالیّت موجودات است و بدون این ضدّیت، اشیاء ساکن و بیحرکتند.
در ادامه برای اصطلاح دیالکتیک، مارکس هم تفسیری خاصّی از آنرا مطرح کرد. او اصول دیالکتیک هگلی را بهصورت (اثبات، نفی و نفی در نفی) پذیرفته است ولی مبنای فلسفی آنرا نمیپذیرد. از نظر مارکس و پیروانش فلسفۀ هگل یک فلسفۀ ایدهآلیستی است ولی فلسفۀ مارکس یک فلسفۀ مادّی است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان