كلمات كليدي : سلطه، اقتدار، قدرت سنتي، كاريزما و قانون
نویسنده : روح الله رضواني
سلطه عبارت از وضعی است که ارباب یا حاکم، اطاعتی را که اصولاً دیگران در برابر او بدان موظف هستند، بهدست میآورد.[1] در یک بیان کلی، سلطه برخاسته از مفاهیم قدرت است؛ به این دلیل که ساختار قدرت در قالب سلطهگر و تحت سلطه تبلور مییابد و حالت عینی بهخود میگیرد. سلطهی توأم با ارائه فرمان و پذیرش فرمانبری افراد، از مشروعیت ویژه برخودار میگردد. "سلطه" در واقع مستلزم اعمال قدرت از طریق مجموعه روابط پیچیده اجتماعی است که دربرگیرنده نظارت اجتماعی، قواعد و الزامات درونی شده میباشد تا مورد قبول افراد و گروهها قرار گیرد.[2]
در رابطه با پیشینه بحث سلطه و قدرت، دیدگاههای مختلفی وجود دارد. برخیها معتقدند، چون سلطه و قدرت به شکلهای گوناگون در جوامع بشری وجود داشته؛ لذا میتوان سلطه و قدرت را موازی با شکلگیری جوامع بشری پنداشت؛ بهخصوص اینکه اندیشمندان یونان باستان به مباحث فلسفه قدرت و سیاست در آن عصر بهخوبی پرداختهاند. اما پژوهشهای گسترده و امروزی به مباحث سلطه و قدرت، در قرن نوزدهم و بیستم میلادی، توسط اندیشمندانی مانند ماکیاول، فروید، ماکس وبر و غیره صورت گرفته است.[3]
قدرت و اقتدار
قدرت (Power) به عامترین معنای خود، بر توانایی ایجاد رویدادی معین یا تأثیر و نفوذی که توسط یک فرد یا گروه با هر وسیله و به هر شیوهای بر رفتار دیگران اعمال میگردد، تأکید دارد. وبر (Max Weber: 1864-1920) قدرت را اینگونه تعریف میکند: فرصتی که یک انسان یا شماری از انسانها دارند تا «ارادهشان را بهراحتی با وجود مقاومت دیگران، بر کنش جمعی تحمیل کنند».[4]
غالباً اقتدار (Authority) را به نیرویی که بهحق یا عادلانه اعمال میگردد، تعریف میکنند و معمولاً زمانی بهکار میبرند که در آن، امر اطاعت، تا حد زیادی، خود بهخود، وجود دارد؛ لذا فرد صاحب اقتدار، در پی مطالبه آن نیست. بر این مبنا، گفته میشود که فرد اقتدار دارد؛ ولی قدرت ندارد. برخی اقتدار را به قدرت صوری تعریف نمودهاند. طبق این رویکرد، اقتدار همان قدرت با وزن کمتر است.[5]
وجه تمایز دو مفهوم قدرت و اقتدار در این است که قدرت، همراه با تحمیل اراده، با وجود مقاومت دیگران است؛ ولی اقتدار از چنین کیفیتی برخوردار نیست.
قدرت و سلطه
مفهوم سلطه و قدرت از مقارنت نزدیک برخوردارند؛ زیرا سلطه از موضوعات قدرت است و قدرت در قالب سلطه نمایان میشود. با این حال نباید این دو مفهوم را یکی دانست، زیرا سلطه از عوامل به وجودآورنده قدرت محسوب میشود نه برعکس. سلطه متضمن فرمانی است که مورد پذیرش فرمانبر قرار گیرد.[6] درحالی که قدرت، همراه با تحمیل اراده، با وجود مقاومت دیگران است.
انواع سلطه
بطور کلی جامعهشناسان، سلطه را به سه نوع تقسیم کردهاند. این تقسیمبندی را به اختصار بررسی میکنیم.
1) سلطه سنتی Traditional
این نوع مرجعیت «بر اعتقاد مستمر به تقدس سنتهای دیرینه و مشروعیت مقام کسانی که بر بنیاد این سنتها اعمال قدرت میکنند»،[7] استوار میباشد، این اصطلاح اولا؛ روی مفاهیم استمرار، ثبات و محترم بودن تأکید میکند؛ ثانیا؛ بر مجموعه خرد جمعی که در سنت متبلور است، تکیه میکند. در این مفهوم، وزن سنت (یعنی سلطه آن)، از انتقاد ضمنی کسانی نشأت میگیرد که روی ذخیره خرد فردی خودشان تکیه میکنند. به این ترتیب، سنت غالباً بهصورت سرچشمه مشروعیت مطرح میشود و در حقیقت پایه بسیاری از شکلهای اقتدار، گردیده است.[8]
سلطه سنتی با حاکمیت اربابان، پس از گذشت زمان، حکم موروثی را بهخود گرفت؛ بهگونهای که با درگذشت ارباب، یکی از اعضای خانوادهاش به جانشینیاش برگزیده میشد، اربابسالاران به این اکتفا نکردند؛ زیرا خانواده ارباب به شکل گسترده، دارای افراد متعدد و مستعدی برای حکومت بود. این امر باعث شد که آنان قلمرو حاکمیت را بیشتر گسترش دهند؛ تا برای حاکمیت در سرزمینهای مختلف تقسیم شده و به حکمرانی بپردازند. این امر بیش از پیش زمینهساز استبداد حاکمیت حاکمان را فراهم نمود؛ آنان برای سودجویی بیشتر در قلمرو حکومت خود به کسب مال و منال بیشتری پرداختند؛ که این مسأله باعث جنگهای متعددی در جامعه سنتی گردید. دوره حاکمیت سنتی بسیار طولانی بود تا جایی که امروز نیز در بسیاری از کشورهای توسعهنیافته این نوع حکومت وجود دارد.
این نوع حکومت بر قداست سنتی استوار است. رهبر، قدرت را از پیشینیان به ارث میبرد. در وحله اول، معمولاً مردم از رهبر بهخاطر قداستش متابعت میکردند. نوع حاکمیت بهصورت شخصی اداره میشد و دستگاه اداری رهبر سنتی نیز از رعایای شخصیشان برگزیده میشد که براساس فرمان ایشان به فعالیت مشغول میشدند؛ تابعین نیز از شخص رئیس متابعت میکند نه از قانون، حکومت جنبه شخصی دارد، نه قانونی.[9]
2) سلطه کاریزمایی Charisma(فرهمند)
سلطه فرهمند «بر هواداری از تقدس خاص و استثنائی، خصلت مردانگی یا خلق و خوی شایان تقلید یک فرد معین و کیفیت بینظیر نظام یا الگوی هنجاری، که در وجود او متجلی است؛ یا به همت وی، برقرار میشود.»[10]
واژه کاریزما به ویژگی خاصی از شخصیت فرد نسبت داده میشود که به صرف داشتن آن، او از افراد معمولی متمایز میگردد و با او چنان برخورد میشود که گویی دارای سلطه و کیفیت مافوق طبیعی و مافوق انسانی است و یا دستکم بهطور خاصی دارای قدرت و کیفیت استثنایی است. این صفات در دسترس فرد معمولی قرار نمیگیرد، بلکه دارای منشأ الهی، مثالی یا تصوریاند. بر این اساس فردی که دارای ویژگیهای مذکور باشد بهعنوان رهبر شناخته میشود.[11]
منشأ ظهور سلطه کاریزما به شرایط اجتماعی و نابسامانیهای آن بر میگردد. معمولاً وقتی شکلهای دیگر سلطه در مقابل نابسامانیهای جامعه تواناییهای خود را از دست میدهد، مردم انتظار یک ناجی را در ذهن میپرورانند؛ در چنین شرایطی افراد دور هم جمع شده و در فرایند کار، فردی از میان آنها با توجه به ویژگیهایی که در خود میبیند، ادعا میکند که از عهده حل این مشکل برمیآید. رهبر کاریزما در روند کار خود توجه به جنبه اخلاقی کار ندارد؛ بلکه بیشتر توجه به راهحلهایی دارد که بتواند مشکل را برطرف نماید. آدولف هیتلر، رابینهود، مهاتماگاندی و ... جزء رهبران کاریزما محسوب میشوند. رهبران کاریزمایی لزوماً افراد بدی نیستند؛ بلکه شامل رهبران راستینی مانند عیسی مسیح، حواریون و ... نیز میشود.
قابل ذکر است، کاریزما بودن جنبه راهبردی دارد؛ نه برخاسته از ارزشهای الهی و دینی. به همین دلیل جایگاه اجتماعی کاریزماها به کارآییهای آنها در برخورداری از ویژگی خاصی است که بر مشکلات موجود در جامعه فائق آیند. کاریزما به مرور زمان محبوبیت خاصی در جامعه کسب میکند؛ بهگونهای که مردم میپندارند که او فردی مافوق طبیعی است؛ لذا اطاعت بدون قید و شرط از او را برخود لازم میدانند. این امر باعث نوعی همبستگی و اتحاد در میان افراد جامعه میگردد.[12]
از جمله ویژگیهایی که میتوان برای این نوع حاکمیت برشمرد موارد ذیل میباشد: حاکمیت در اینگونه جوامع، ازآن فردی واحد است؛ حاکم شخصاً برای اجتماع تصمیم میگیرد؛ جامعه بهواسطه افرادی اداره میشود که حاکم، صلاحیت اداره امور را توسط آنان میبیند و معمولاً از اطرافیان حاکم انتخاب میشوند یا افرادی که بیشتر از دیگران وابسته به حاکمند و دارای ویژگیهایی میباشند که برای رهبران کاریزما دارای ارزش خاصی است. حاکمیت در این مدل، حالت موروثگونه به خود میگیرد؛ بنابراین در گزینش افراد برای اداره امور، تحصیلات، دانش و آگاهی شرط نیست، بلکه تعلق خاطر داشتن به رهبر، شرط اساسی است. لذا اطرافیان حاکم از افراد دارای تحصیلات پایین، تشکیل میشود. رهبران بعدی از حیث برجستگی و لیاقت به رهبران اولی نمیرسند، به همین جهت از کارآیی آنها کاسته شده و آنان به مرور زمان، به زندگی عادی برگشته و از حالت کاریزمایی بیرون میآیند؛ در نتیجه، حاکمیت از دست آنان خارج میشود و به دو نوع حاکمیت دیگر سنتی یا قانونی برمیگردد. مثالهایی که ماکس وبر میزند معمولاً کلیساهای مسیحی هستند.[13]
3) سلطه قانونی یا عقلی
مرجعیت قانونی در سلطه عقلی، متکی «بر اعتقاد به قانونی بودن الگوهای قواعد هنجاری و قائل شدن حق صدور حکم و فرمان، برای کسانی که تحت چنین قواعدی، نردبان قدرت را پیمودهاند»،[14] است. قانون را میتوان بهمنزله قاعدهای از کردار آدمی تعریف کرد؛ که قسمت اعظم اعضای یک جامعه سیاسی معین، آن را برای همه اعضای آن جامعه الزامآور میشناسند. هنگامی اعتقاد به این شناخت، تقویت میشود که دیگران، آن قاعده را صحیح میانگارند؛ یا دستکم مطابق آن عمل میکنند.[15]
در سلطه قانونی، دولت دارای نظمی است که همه کادر اداری آن را دربر میگیرد. افرادی که در تحت سیطره چنین نظامی به فعالیت مشغولند، موظف به پیروی از نظم و قانونی هستند که برای فعالیت آنها ترسیم شده است؛ بنابراین هیچکس حق تخطی از قانون را ندارد؛ حتی اگر در بالاترین هرم منزلتی قرار گرفته باشد. قانون حق دارد، حتی فرد عالیرتبه اداری و دولتی را نیز به میز محکمه بکشد، نظم و قانون، اساس و بنیان چنین نظامی را تشکیل میدهد که ادامه حیات خود را در گرو نظم و قانون میداند.[16] از ویژگیهای مهم دیگر این نوع سلطه، وجود قانون مکتوب و ترسیمشده برای افرادی است که باید از آن پیروی کنند. در چنین حاکمیتی، افراد براساس سلیقه شخصی به اداره امور نمیپردازند، آنان ملزم به پیروی از قانونی هستند که برای آنها در نظر گرفته شده است. افراد از شخص خاصی پیروی نمیکنند، بلکه از قانونی که محصول اندیشهای جمعی است و بر اساس عقلانیت معطوف به هدف تدوین شده است پیروی میکنند.[17]
در حاکمیت عقلایی، افراد برای احراز سمت اداری یا اجرایی، براساس شایستگیهای علمی و تخصصی که دارند، از طریق مردم برای مدت معینی انتخاب میشوند. در حاکمیت قانونی، موروثیت مفهومی ندارد، زیرا افراد از طریق انتخابات به حاکمیت دست مییابند و کادر اداری آن با توجه به قانون، از افراد دارای تخصص، برگزیده میشوند. حاکمیت قانونی براساس اداره دیوانسالاری به فعالیت میپردازند؛ که سلسله مراتب افراد در آن از بالا به پایین تعیین میگردد.[18]