شباهت زندگى انسان به باران
حوزه / بدون مثال، درك ماهيّت و ويژگى دنيا ناممكن به نظر مى رسد. ذكر مثَل سبب مىشود تا انسان بهتر به حقيقت و ماهيّت دنيا دست يابد. بدين جهت است كه خداوند براى شناساندن دنيا تمسّك به مثل جسته است.
به گزارش خبرگزاری «حوزه» آیت الله العظمی مکارم شیرازی در خصوص ناپايدارى و زندگى زودگذر دنيا به بیان یکی از مثال های زیبای قرآن و تشبیه دنیا به آب، باران که زنگ خطر و بیدار باشی برای رهایی از فریب دنیا پرداخته اند.
حوادث كه همان «امر» و فرمان الهى است، گاهى از درون جسم انسان برمى خيزد كه در اين هنگام اين انسان مغرور با كوچك ترين حادثه اى، تسليم مى شود گاهى هم خداوند اين مأموريّت را به يك سلول از ميليونها سلولى كه در بدن انسان وجود دارد وا مى گذارد و آن سلول با تکثیر به سلول های بیشتر تبديل به يك غدّه سرطانى شده، به سرعت در بدن ريشه مى دواند و سرانجام پس از چندى، انسان را از پاى در مى آورد.
خداوند متعال در آيه 24 سوره يونس چنين فرموده است: «اِنَّما مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيا كَماء اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الارْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الانْعامُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الارْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها اَتيها اَمْرُنا لَيْلاً اَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالامْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ».
مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم؛ كه در پى آن، گياهانِ [گوناگون] زمين - كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند - مى رويد؛ تا زمانى كه زمين زيبايى خود را يافته، آراسته مى گردد و اهلِ آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ [ناگهان] فرمان ما، شب هنگام يا در روز، [براى نابودى آن] فرا مى رسد؛ [سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم؛] و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز [چنين كشتزارى] نبوده است! اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مىدهيم.
دورنماى بحث
در اين مثلِ زيبا سخن از ناپايدارى و زندگى زودگذر دنياست؛ تا مبادا انسان فريب ظاهر زيبا و جذّاب دنيا را خورده، بر آن دل ببندد كه چه بسا در آن هنگامى كه انسان به خيال خود همه چيز را مهيّاى بهره ورى مى داند، يكباره از دست بدهد و در پايان آيه خداوند انسان را به تفكّر و انديشه درباره دنيا دعوت مى كند تا شايد از اين راه نجات يابد.
فلسفه مثَل
براى دست يابى به فلسفه مثل، به سه نمونه از ويژگى زندگى دني اشاره مى شود:
* زندگى دنيا زودگذر است و ثبات و دوامى ندارد.
* زندگى دنيا تهى است؛ ظاهرى فريبنده و جذّاب دارد، ولى باطنى بى محتوا دارد؛ همانند زندگى بعضى از انسانها كه از فاصله دور بسيار جالب و جاذب مى نماياند به گونه اى كه حسرت آور است، ولى وقتى انسان به آن نزديك مى شود، خداى را هزاران بار سپاس مىگويد كه چنان زندگانى ندارد.
«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است *** آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»
* زندگى دنيا غافل كننده است.
بر همين اساس پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) در روايتى كوتاه به اين سه ويژگى اشاره داشته، مى فرمايد: «اَلدُّنْيا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ»؛ يعنى دنيا فريبنده، ضررآفرين و گذرا و بى ثبات است.(12)
حال، فلسفه مثل از اينجا روشن مى شود كه بدون مثال درك ماهيّت و ويژگى دنيا ناممكن به نظر مى رسد. ذكر مثل سبب مى شود تا انسان بهتر به حقيقت و ماهيّت دنيا دست يابد. بدين جهت است كه خداوند براى شناساندن دنيا تمسّك به مثل جسته است.
تفسير و تطبيق مثال مذكور
در آيه مثل، انسان و زندگى دنيوى او به باران تشبيه شده است؛ يعنى انسان نيز همچون باران استعداد فراوانى دارد. وقتى اين استعدادها فعّال شود، همانند بارانِ باطراوت شروع به بارش مى كند و ثمره آن ابتكارات مختلف و خلاّقيت هاى متنوّعى است كه از انسان سر مىزند. تمام نيرو و توان خود را در جهت زندگى بهتر به خدمت مى گيرد؛ در زمينه هاى مختلف فعّاليّت مى كند و در راه رسيدن به هدف، بسيارى از نيروهاى خود را از كف مى دهد تا اينكه به زندگى دنيوىِ خود سامان ببخشد؛ ولى ناگهان با ايجاد حادثه اى تمام آمال و آرزوهايش نقش بر آب مى شود؛ به گونه اى كه گويا از اوّل عمر تا كنون هيچ فعّاليّتى نداشته و هيچ توشه اى برنگرفته است!
اين حوادث كه همان «امر» و فرمان الهى است، گاهى از درون جسم انسان برمى خيزد كه در اين هنگام اين انسان مغرور با كوچك ترين حادثه اى، تسليم مى شود؛ مثلاً اگر قسمتى از خون در يكى از رگهاى بدن انسان لخته شود و اين حالت ادامه يابد تا اينكه به رگهاى ورودى قلب سرايت كرده، رگ را مسدود سازد، ناگهان ايست قلبى ايجاد مى شود و سبب سكته قلبى مى گردد، همچنين اگر اين لخته به سمت مغز حركت كند و در رگهاى منتهى به مغز متوقّف شود، باعث ايست مغز مى شود و يكباره، يا نيمى از بدن انسان فلج مى شود، يا از دنيا مى رود.
از اين آسان تر گاهى خداوند اين مأموريّت را به يك سلول از ميليونها سلولى كه در بدن انسان وجود دارد وا مى گذارد. اين سلول خارج از برنامه به توليدمثل و تكثير مى پردازد؛ به گونه اى كه يك سلول به دو عدد تبديل مى شود و دو سلول به چهار عدد و چهار سلول به هشت و هشت سلول به شانزده و... ناگهان تبديل به يك غدّه سرطانى شده، به سرعت در بدن ريشه مى دواند و سرانجام پس از چندى، انسان را از پاى در مى آورد «فَجَعَلْناهُ حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالامْسِ» به گونه اى كه گويا سالها مرده است! آرى؛ به همين سادگى انسان مى ميرد و تمام آرزوها و زحمت هاى خود را بر باد رفته مى بيند و ممكن است فرمان عذاب الهى برعهده يك حادثه برونى از قبيل زلزله، رانش زمين، طوفان، صاعقه، شهاب هاى آسمانى و... نهاده شود.
اين مثل و مانند آن، و اين حوادث مختلف كه بارها آنها را مشاهده كرده ايم، هر كدام زنگ خطر و بيدارباشى است براى ما كه فريب ناپايدارى دنيا را نخوريم و براى نيل به آرزوها مرتكب هر جنايتى نشويم و به دنيا دل نبنديم.
شايسته است كه در اين آيه شريفه و امثال آن با دقّت زياد تفكّر و تعمّق نمائيم و همواره آن را بسان چراغى فروزان فراسوى خويش قرار دهيم.
پيام هاى آيه
* تعليم خداشناسى
خداوند در آيه مَثَل با تشبيه زندگى به آب باران، درس خداشناسى به ما مى آموزد و ايمان ما را به يكتا بودن خويش راسخ تر مى كند. آيه به ما مى آموزد كه خداوند از همين آب بى رنگ و زمين واحد، هزاران رنگ خلق مى كند. همه زمين ها با يك آب سيراب مى شود (يُسْقى بِماء واحِد) (2)؛ ولى ميوه ها، درختان و سبزى هاى مختلف و رنگارنگ ميرويد؛ شيرين ترين و ترشترين ميوه ها، تلخ ترين سم ها و زيباترين گلها، از همين آب و خاك بى رنگ توليد مىشود. واقعاً قدرت و علم پروردگار عالم عجيب است! ولى افسوس كه حجاب عادت، مانع از تفكّر در اين كتاب گوياى خداشناسى شده است.
* در جهان هستى همه چيز بر اساس نظم آفريده شده است. خداوند آب باران را سبب بركت و آبادانى قرار داده است. اگر همين باران زيادتر از اندازه ببارد، ويرانى و نابودى به ارمغان خواهد آورد و اگر نبارد يا كمتر از نياز ببارد، سوغاتى جز خشكسالى و قحطى نخواهد داشت.
اين نيز درسى است براى همه انسانها كه در زندگى خود برنامه و نظم داشته باشند و اعتدال را در همه چيز رعايت نموده، از إفراط و تفريط بپرهيزند.
حتّى در دشمنى ها نيز زياده روى نكنند. به همين جهت، اسلام در مورد آداب جنگ، دستورات زيبا و جالبى دارد تا مسلمانان درباره دشمنانشان هم زياده روى نكنند. بنابراين، در تمام شئون زندگى، شخص مسلمان بايد اهل نظم و برنامه باشد.
* گاهى «نعمت» تبديل به «نقمت» مى شود؛ يعنى ممكن است آنچه مايه حيات و زندگى انسان است، سبب سيه روزى انسان شود و خداوند همان را مأمور مرگ انسان قرار دهد. آبِ مايه حيات، ممكن است تبديل به سيل ويرانگر شود!
* آب اگر جريان داشته باشد، خوشبو، سالم، گوارا و مايه حيات است؛ امّا اگر راكد بماند، متعفّن، آلوده، و غيرقابل استفاده مى گردد و در اين صورت نه تنها عامل حيات نيست، بلكه منشأ آلودگى هايى نيز خواهد بود. ثروتها و سرمايه ها نيز همين حكم را دارد؛ تا هنگامى كه در گردش است و باعث شكوفايى اقتصاد كشور است يك ارزش به شمار مى رود؛ ولى هنگامى كه احتكار شود و در جايى راكد بماند، سبب ركود و بيمارى دستگاه اقتصادى كشور مى گردد.
* دورنماى برخى از گياهان، بسان گياهان و گلهاى زينتى مى مانند؛ ليكن از نزديك سمّى و كشنده هستند.
«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است *** آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»
از اين رو، نبايد فريب ظاهر زيباى آن را خورد، بلكه بايد با تفكّر و تعمّق به ماهيّت آن پى برد؛ آنگاه آن را انتخاب كرد.
بدين جهت، در پايان آيه نسبت به تفكّر و انديشه توصيه شده و براى متفكّران و انديشمندان ارج نهاده شده است.
در روايتى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرموده است: «اُعْطُوا اَعْيُنَكُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَةِ؛ از عبادت چشم هايتان، بهره اى را به آنها بدهيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! عبادت چشمها چيست؟ حضرت فرمود: نگاه به قرآن و تفكّر و انديشه در آن».(3)
در آيات قرآن تفكّر و انديشه كنيد؛ به سرنوشت نمرودها، فرعونها، ابولهب ها؛ و از طرف ديگر سليمان ها، موسى ها، داودها و... بيانديشيد. در عجايب آيات قرآن توقّف و تدبّر كنيد و تنها به قرائت و تلاوت قرآن بسنده نكنيد اگرچه تلاوت و قرائت كلام وحى - مخصوصاً در ماه مبارك رمضان - اجر و ثوابى بس عظيم دارد.
پاورقى:
1- بحارالانوار، چاپ بيروت، جلد 7، صفحه 119. اين روايت در نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 385 از حضرت على (عليه السلام)نيز نقل شده است.
2- در اصل کتاب موجود نیست ولی مربوط است به آیه 4 سوره رعد ...كه با يك آب سيراب مىگردند ....
3- محجّة البيضاء، جلد2، صفحه 231; و تفسير البرهان، جلد اوّل، صفحه 331، حديث 11.