كلمات كليدي : تاريخ، پيامبر(ص)
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
شجاعت کلمهای است عربی برگرفته از واژه شجع، یشجع و به معنای استواری و پابرجا بودن قلب در زمان بروز سختیها و مشکلات است.[1] این صفت که از خصائص و فضائل برجسته انسانی است در شکل کامل خود، در وجود نازنین رسول خدا(ص) رخ نموده بود به گونهای که رسول خدا(ص) در همه جلوهها و گونههاى آن کامل و بىهمتا بود آنگونه که اگر سخن حقّى مىبایست، اظهار شود. حضرت(ص) بیپروا و به صراحت از آن سخن مىگفت و اگر صحنه نبردى بود پیشتاز همه صفها مىشد و اگر فریادرسى مىبایست او در فریادرسى بر همگان پیشى مىگرفت؛ او در همه جبههها و در هر حال رادمردى دلاور بود.
شجاعت رسولخدا(ص) پیش از بعثت
از رسول خدا(ص) در قبل بعثت، بعنوان مردى شجاع یاد شده است فردی که حق را بر زبان جاری میساخت و در راه اظهار حق، از سرزنش هیچ ملامتگرى بیم به دل راه نمىداد؛ ایشان در کردار خود به محیط و آداب و رسوم موجود و یا گذشته آن توجّهى نداشت، او حق را آشکار مىساخت و عادات و تقالید اغلب ناروا و نادرست عرب جاهلی را که از اندیشه نورزیدن و عدم درک حقایق از سوى آن مردم نشأت مىگرفت را بی هیچ واهمهای رد میکرد. در زمانى که قریش همه بت مىپرستیدند او در مقابل هیچ بتى سجده نکرد؛ در زمانى که آنان به لات، عزّى، منات و دیگر نامهایى که آنان را خدایان خود مىخواندند و بدانها سوگند مىخوردند، او به هر که از او مىخواست تا چنین سوگندى بخورد پاسخ منفى مىداد و مىفرمود: «آن بتان را خوش ندارد.» نقل است که روزى میان آن حضرت(ص) با فروشندهاى در مورد کالایى اختلاف افتاد فروشنده از ایشان خواست تا به لات و عزّى سوگند یاد کند، امّا آن بزرگ این خواسته را رد کرده شجاعانه پاسخ دادند که این نامها را دوست ندارد.[2]
از دیگر عرصههایی که شجاعتهای رسول خدا(ص) را پیش از بعثت، در خود به نمایش گذارده است سفر حضرت(ص) به شام در سن بیست و پنج سالگی جهت امر تجارت برای خدیجه(س) بود. منع شهامتآمیز اعضای کاروانش از مسابقه گزاردن با تجار کاروان دیگر و نیز اقدام ایشان در انتخاب راه دیگری جهت عبور کاروان که معمول بین کاروانهای آن روز عرب نبود نیز حکایت از شجاعت زایدالوصف آن حضرت(ص) دارد. این راه از ابواء و از کنار قبر مادرش -آمنه- میگذشت. او با آن که به زعم همراهان این راه صعب العبور مینمود آن را راهى هموار و قابل عبور مىدانست و بدین ترتیب بىآنکه هیچ مسابقهاى در کار باشد، موفق شد کاروانش را زودتر از کاروان دیگر به مقصد رسید.[3]
داورى میان قبایل عرب در ماجراى تجدید بناى کعبه و نصب حجر الاسود، توسط رسولخدا(ص) را میتوان گواه صادق دیگری از شجاعت بیمانند آن حضرت(ص) در قبل از بعثت دانست. چرا که ایشان با آگاهی از حسّاسیّت بسیار این مسأله و نیز با اطلاع از این امر که یک داور نمىتواند همه طرفهاى یک دعوا را از خود خشنود سازد به چنین کارى اقدام نمود، هر چند به توفیق خداوند توانست با ابتکار خود همه آنان را راضى و خشنود سازد.[4]
شجاعت رسول خدا(ص) پس از بعثت
1/1شجاعت رسول خدا(ص) در امر رسالت
شجاعت رسول خدا(ص) پس از بعثت، در کاملترین شکلش خود را در امر رسالت نشان داد. این حقیقتى روشن است که رویارویى با دشمنان یک تفکّر جدید به شجاعت، ثبات قدم و بردبارى و شکیبایى بسیار نیاز دارد و «خداوند که خود مىداند رسالت خویش را در کجا قرار دهد»،[5] پیامبرى ترسو، رسولى پریشان خاطر و پیغمبرى بر نمىگزیند که در نخستین برخورد یأس و نومیدى در دل او قرار گیرد، بلکه پیامبرى را برمىانگیزد که با پایدارى به کار خود ادامه دهد و براى رویارویى با مشکلات یکى پس از دیگرى و گاه همه با هم آن هم به صورتى سخت و علاج ناپذیر آماده است، مشکلاتى که هیچکس جز مردان شجاع و برخوردار از عزمى استوار و آرامش و استوار دلى شایسته مؤمنان توان رویارویى با آن را ندارد.
رسول خدا(ص) در طول ایام رسالتش دشمنانى داشت سرسخت و کینه توز، امّا هیچگاه هراسی از آنان به خود راه نداد، در همان نخستین سالهای بعثت، افرادی چون ابوجهل آزار مستمرّ مسلمانان را پیشه و وجهه همّت خویش ساخته بودند تا شاید بتوانند محمّد(ص) و اصحابش را از طریق حق برگردانند، دشمنان در این راه تمامی امکانات و لوازم از تطمیع، تهدید و تهمت، گرفته تا آزار و شکنجه و محاصره اقتصادی - سیاسی همه جانبه را به کار گرفتند و چون سودی نبخشید، در نهایت اقدام به قتل را، در دستور کار خود قرار دادند؛ اما هیچکدام از این اقدامات موجب نشد که رسول خدا(ص) در راه حق گامی وا پس گذارد، بلکه این همه او را در راه نجات انسانها استوارتر ساخت؛ هرچه آزار آن حضرت(ص) و آزار مؤمنان شدیدتر، متنوّعتر و فشردهتر شد، رسول خدا(ص) نیز بر تلاش خویشتن میافزود، نه لحظهاى خسته میشد و نه بیم به دل راه میداد، بلکه با شجاعت و اطمینان دل حق را فریاد میزد. نقل شده در اوایل دعوت علنی، سران و اشراف قریش نزد ابوطالب عموی پیامبر(ص) رفتند و با عباراتی تهدیدآمیز او را به ترک حمایت از پیامبر(ص) فرا خواندند و گفتند: «ای ابوطالب تو از نظر سن و سال و شرافت و منزلت بر ما سبقتداری از تو درخواست کردیم که برادرزادهات را از این کار (دعوت الهی) بازداری؛ ولی چنین نکردی به خدا قسم دیگر نمیتوانیم بر ناسزاگویی به خدایان و پدرانمان و سبک شمردن عقلهایمان و عیبجویی از آیینمان صبر کنیم یا خودت او را از این کار بازدار و یا آن که بر ضد تو و او وارد عمل خواهیم شد و با شما کارزار خواهیم کرد تا یکی از دو گروه هلاک شود». ابوطالب که اوضاع را نگران کننده دید، سخنان اشراف و سران قریش را با پیامبر(ص) در میان گذاشت و از او خواست تا دست از دعوت خویش بردارد؛ اما پیامبر(ص) به دور از هر گونه واهمهای شجاعانه پاسخ دادند: «یا عم لو وضعت الشمس فی یمیینی و القمر فی یساری ما ترکت الامر حتّی یظهره الله أو أهلک فیه ما ترکه؛ ای عمو اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند، دست از دعوت الهی بر نمیدارم تا اینکه امر خدا را آشکار کنم یا جان بر سر این راه گذارم.» [6]
در سفر هجرت در آن هنگام که به غار ثور پناه برده بود و مشرکان نیز شمشیر به دست او را تا دهانه غار تعقیب کرده در محاصره خود گرفته بودند با شجاعت و استوارى دل به آن همراه خود که ترس بر او چیره شده بود فرمود: «اندیشه مدار که خدا با ماست».[7]
مواجهه رسول خدا(ص) با یهودیان و منافقان مدینه نیز از دیگر مصادیق شجاعت در سیره نبوی(ص) به شمار میرود. ایشان با اطلاع از حیلههاى یهودیان و آزار دهى آنان و نیز نیرنگهاى خباثتآمیز آنها که از هیچ شیوه مکّارانهاى فروگذار نداشتند، با یهودیان رودررو شده با آنان به مقابله برخاستند. از جمله این خباثتها میتوان از خیانت و نقض پیمان یهودیان بنیقریظه یاد کرد؛ آن هم در زمانی که مسلمانان در اوج غربت و فشار و سختی ناشی از لشکرکشی کفار قریش و همپیمانان آنان بودند. در گرماکرم نبرد خندق به رسول خدا(ص) خبر رسید که یهودیان بنیقریظه پیمان شکسته و با کفار قریش همراه شدهاند حضرت(ص) سعد بن عباده را به همراه دو نفر جهت جست و جو از صحت و سقم خبر به سوی بنیقریظه فرستادند آنان پس از اطمینان از پیمانشکنی یهودیان نزد پیامبر(ص) برگشته و چون به حضور آن حضرت(ص) رسیدند سعد بن عباده با گفتن کلمه «عضل و قاره» خبر مکر آنان نسبت به مسلمانان را مخفیانه به اطلاع حضرت(ص) رساندند.[8] اما این خبر وحشتناک نتوانست کوچکترین بیم و هراسی در دل رسول خدا(ص) بنشاند حضرت(ص) با روحیهای عالی که نشان از اوج شجاعت و جسارت در ایشان داشت تکبیر گفتند و مژده یارى و کمک خداوند را به مسلمانان دادند.[9] این در حالی بود که انتشار خبر پیمانشکنى بنىقریظه در میان مسلمانان موج عظیمی از ترس و اضطراب را در بین مسلمانان موجب گردیده بود و کار را بر ایشان بسیار سخت و دشوار کرده بود.[10] آن چنان سخت که خداوند در قرآن در توصیف اوضاع آشفته آنان مىفرماید: «إِذْ جاؤُکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا؛ (به خاطر بیاورید) زمانی را که آنها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانی را که چشمها از شدّت وحشت خیره شده و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگون بدی به خدا میبردید. »[11]
2/1شجاعت رسول خدا (ص) در میدان نبرد
در سال دوم هجرت و در پی قدرت گرفتن نیروهای مسلمین آیات 193 - 190 سوره بقره از سوی خداوند نازل شد و جهاد بر مسلمانان واجب گردید؛[12] چرا که دعوت اسلامى مىبایست به راه خویش ادامه دهد و دشمنان را از سر راه کنار زند تا دین الهى همهگیر و دلها به راستى رهنمون شود و دیگر فتنهاى و اکراهى بر ترک آیین هدایت و سر در گمراهى فرو بردن وجود نداشته باشد. این مهم در هنگامى صورت مىپذیرفت که خداوند با فرستادن دین حق بر مؤمنان منّت نهاده بود[13] و اهل ایمان از این بیش نمىتوانستند خوارى و ذلّت ببینند و به یارى آن دین که منّتى الهى بر آنان است، نپردازند. به همین سبب نیز به مؤمنان اجازه دفاع و نبرد داده شد. با نزول این آیات، رسول خدا(ص) خود در رأس مجاهدان راه حق قرار گرفت و جهاد در راه خدا را در همه جبههها و در همه مناطق و در همه اشکال و گونههاى خود رهبرى میکرد. پیامبر(ص) خود بار سنگین جهاد و نبرد رویاروى در صحنه پیکار را بر دوش مىکشید و در این راه از بذل جان و مال دریغى نداشت و صابرتر و پایدارتر از همه اصحاب خود در صحنه نبرد حاضر بود، چه اینکه او هرگز از صف پیکار نگریخت و هرگز جاى امنى براى خود انتخاب نکرد، هر چند همه اطرافیان از پیرامون او گریخته باشند.[14] او در سختترین میدانها حضور مىیافت، و با کمال ثبات و استوارى در آن مستقّر مىشد. «پیامبر خدا(ص) بارها در صحنههاى سختى حاضر شد که جنگاوران و قهرمانانى از آن گریخته بودند. امّا او هم چنان ثابت و استوار بود و از جاى خود تکان نمىخورد، به دشمن روى مىآورد و بدانان پشت نمىکرد و هرگز دچار تزلزل نمىگشت. این در حالی است که هیچ دلاور مردى جز او نیست که فرارى در تاریخ زندگى او ثبت و گریزى از او به خاطر سپرده نشده باشد.»[15] حضرت(ص) با این که در زمان جاهلیت سوارکارانى بنام چون عامر بن طفیل، و عتبة بن حارث بن شهاب و بسطام بن قیس بودند که هر یک از آنان در تاخت و تاز شهرتی به هم رسانده بودند، ولى او هیچ گاه به آن دلاوران پشت نکرد و نگریخت، حتى اگر او را احاطه کرده بودند.[16]
رسول خدا(ص) در اوج قلّه صلابت و شجاعت، قرار داشت، او در حملات سخت متهور و دلیر[17] و در نبرد از همه کس شجاعتر و جسورتر بود[18] به گونهای که پرچم هدایت مسلمانان در میدان نبرد و شجاعترین و پایدارترین مجاهدان به شمار میآمد؛ جنگ در کنار پیامبر(ص) معیار شهامت و جسارت در میان رزمندگان مسلمان به حساب میآمد، چرا که آن حضرت(ص) نزدیکترین فرد به دشمن بود.[19] عمران بن حصین مىگوید: «هیچ وقت رسول خدا(ص) گروه سربازى را ندید، مگر آن که نخستین کسى بود که به آنان حمله مىبرد.»[20] امیرمؤمنان على(ع) در وصف شجاعتهای نبی اکرم(ص) میفرمایند: «به گاه جنگ، زمانی که آتش جنگ، سخت زبانه مىکشید و دو لشکر به هم مىرسیدند ما خود را در پناه رسول خدا(ص) قرار مىدادیم و هیچ یک از ما به دشمن، نزدیکتر از آن حضرت(ص) نبود،»[21] «در جنگ بدر ما در برابر شدّت حملات دشمن، به پیامبر(ص) پناه مىبردیم و هیچ کس از آن حضرت(ص) به دشمن نزدیکتر نبود. او نزدیکترین فرد به گروه دشمن بود، و در آن نبرد از همه جنگجویان دلاورتر و سختتر و استوارتر مىجنگید و از همه ما شجاعت بیشترى نشان داد.»[22] از بَراء بن عازب نیز روایت شده که میگفت: «هرگاه جنگ بالا مىگرفت، ما خود را در پناه پیامبر خدا(ص) قرار مىدادیم و شجاع، کسى بود که جرأت مىکرد با او هم ردیف شود.»[23]
عبداللّه بن عمر که خود شاهد جنگهایى بوده است، مىگوید: «هرگز از رسول خدا شجاعتر، کاراتر، بخشندهتر و خشنودتر ندیدهام.»[24] او شجاعى خشنود به تقدیر الهى، بزرگوار و بخشنده و صبور و پایدار بود که در گرماگرم نبرد در میدان مىایستاد و شمشیر برمىکشید تا هر نعره سرمستانهاى را پاسخ گوید و خفه کند.
در احد زمانی که صفهای مسلمانان در هم ریخته بود و مشرکان در حالى که شعار مىدادند: یا للعزّى، یا آل هبل! حمله کرده و کشتارى سخت انجام داده بودند، اما رسول خدا(ص) با این که به سختى مجروح شده بود و خون از سرتاسر زخمهایش جاری بود، امّا با این همه به پیکار و مقاومت ادامه داد و سست و تسلیم نشد او هم چنان پا بر جا و رویاروى دشمن ایستاده بود و تا زمانی که دو گروه از یکدیگر جدا نشدند، همراه با گروهى اندک از یاران خود، که چهارده نفر بر شمرده شده بودند، مقاومت و پایدارى فرمود.[25] ایشان در این جنگ آن قدر تیر انداخته بودند که زه کمانش پاره شد، پس شروع به سنگ انداختن کردند.[26] دشمنان قصد داشتند تا در نبرد احد و در گرماگرم جنگ و گریز رسول خدا(ص) را به قتل برسانند. به همین هدف، ابیّ بن خلف -از سران شرک و کفر- براى کشتن پیامبر(ص) پیش تاخت. ابیّ بن خلف پس از جنگ بدر براى پرداخت فدیه پسر خود عبدالله که در این جنگ در ردیف اسراى مسلمانان قرار گرفته بود به مدینه رفته بود[27] و چون فدیه را پرداخت کرد خطاب به پیامبر اکرم(ص) گفته بود: [28] «اى محمد(ص) من اسب بسیار خوبى دارم که همه روزه بدست من تعلیف و پرورده میشود، من یک ذره از علف آن نخواهم کاست تا اینکه روزى بر آن سوار شده و ترا بکشم.» پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «[نه] بلکه به خواست خداوند، من تو را زمانی که سوار بر آن باشى خواهم کشت.» ابیّ که از همان روز خود را براى چنین کارى آماده ساخته و چنین اندیشهاى در سر پرورانده بود هنگامى که در نبرد احد مشاهده کرد افراد چندانی در سپاه مسلمانان به مقاومت نایستادهاند، در حالى که سر تا پا زره بود و تنها چشمهایش دیده مىشد و طبعاً هیچ شمشیر و نیزهاى نمىتوانست به سادگى به او آسیبى برساند، در حالى که فریاد مىکشید: «کجاست محمد؟ زنده نمانم اگر ترا زنده بگذارم» به جستجوی حضرت(ص) پرداخت تا این که متوجه رسول خدا(ص) شده به سوى حضرت(ص) حملهور شد، تنى چند از مسلمانان سدّ راه او شدند. اما رسول خدا(ص) با این که خون از زخمهایش جاری بود به یارانش فرمود: «راهش را باز بگذارید؛ بگذارید جلو بیاید،» ابیّ به پیش آمد رسول خدا(ص) نیزهاى از حارث بن صمه گرفت و پیش تاخت و چنان بر گردن وى نواخت که از اسب خود بیفتاد و چندین بار در غلطید. بر اثر این ضربت خراشى در گردن او پدید آمد.[29] او نزد قریش برگشت در حالی که مىگفت: «محمد(ص) مرا کشت.» یاران او، دور او را گرفتند و به او دلدارى دادند و گفتند: «این زخم، خراشى بیش نیست، چرا بىتابى مىکنى؟»[30] او گفت: «سوگند به لات و عزّى، اگر آن خراشى که محمد(ص) بر من وارد ساخت، بر همه مردم ذى المجاز[31] وارد مىشد، همه را مىکشت،[32] مگر او نبود که به من گفته بود: من تو را مىکشم [او دروغ نمىگوید] او اگر بعد از این سخن، آب دهان خود را به من مىرسانید، همان مرا مىکشت.»[33] سرانجام ابیّ بن خلف، هنگام مراجعت قریش به مکّه در سرزمین «سرف»[34] به هلاکت رسید.[35]
پس از پایان غزوه احد ابوسفیان با مسلمانان وعده کرده بود که سال آینده در بدر الصفراء[36] برای جنگ در انتظار مسلمانان خواهد نشست. اما چون موعد مقرر خروج فرا رسید، به جهت پیش آمدن خشکسالی ابوسفیان راضی به خروج نبود تا اینکه نعیم بن مسعود اشجعى[37] به مکه آمد ابوسفیان به او گفت: «من با محمد(ص) و یاران او وعده کردهام که در بدر با هم رودررو شویم و اینک موعد فرا رسیده است؛ ولى امسال سال خشکسالی است و مصلحت ما در آن است که به سالى پر آب و سبزه به جنگ رویم و دوست نمىدارم محمد(ص) بیرون آید و من بیرون نروم که در نتیجه بر ما جرأت یابد، اگر به مدینه بروى و یاران محمد(ص) را از حرکت به آنجا باز دارى به تو بیست شتر جایزه مىدهیم پرداخت این جایزه را سهیل بن عمرو - که از دوستان توست- براى تو تعهّد خواهد کرد.» نعیم بن مسعود پذیرفت و به سوی مدینه شتافت و اهل مدینه را از بسیج ابوسفیان بر آنان و فراوانى ساز و برگ آنان آگاه ساخت. رعب و وحشت عجیبی در در دل مسلمانان افتاده بود[38] تا این که اخبار مربوط به ترس و وحشت یارانش به اطلاع حضرت(ص) رسید، پس پیامبر(ص) با شجاعت تمام رو به یاران خویش کرده فرمود: «سوگند به آن که جانم به دست اوست اگر حتى یک تن هم با من نیاید خود خواهم رفت.» سخن حضرت(ص) ترس را از دل مسلمانان زدود.[39]
در واقعه خندق نیز پیامبر (ص) با شجاعتی وصف ناپذیر به مقابله با دشمنان برخاستند، ایشان در مواقع مختلف جهت حفظ روحیه مسلمانان و کاستن از شدت ترس آنان متذکر لطف و یاری خداوند میشدند و میفرمودند: «امیدوارم که برگرد خانه کعبه طواف کنم و کلید کعبه را بگیرم! خداوند خسرو و قیصر را هلاک خواهد فرمود و اموال ایشان در راه خدا بخشوده خواهد شد.»[40] پیامبر(ص)، این سخنان را هنگامى مىفرمودند که متوجه بودند چه ترس و بیمى مسلمانان را فرا گرفته است.[41] برخورد شجاعانه رسول خدا(ص) پس از دریافت خبر پیمانشکنی یهودیان بنیقریظه که پیش از این به آن اشاره شد نیز از موارد آشکاری است که شجاعت رسول خدا(ص) در آن ظهور و بروز یافته است.
نمونه دیگری که میتوان از آن به عنوان مصداق کاملی از شجاعت در رسول خدا(ص) نام برد نبرد با هوازن یا همان جنگ حنین است. از عباس بن عبدالمطلب - عموى پیامبر(ص) - در وصف شجاعتهای رسول خدا(ص) در حنین روایت شده که: «در جنگ حنین همراه رسول خدا(ص) بودم ابوسفیان پسر حارث بن عبدالمطلب - پسر عموى پیامبر(ص) - نیز با من بود و ما از پیامبر(ص) جدا نمىشدیم. آن حضرت(ص) سوار بر استرى سپید بود که فروة بن نفاثه (نعامة) جذامى تقدیم کرده بود. هنگامى که بین مسلمین و کفار، جنگ در گرفت مسلمین پا به فرار گذاشتند، ولى رسول خدا(ص) در حالى که سوار بر قاطرش بود، به سرعت به سوى کفّار پیش مىتاخت! من افسار قاطر را در دست گرفته بودم و آن را مىکشیدم تا از سرعت او بکاهم، ابوسفیان بن حارث هم رکاب پیامبر(ص) را گرفته بود. پیامبر(ص) به من فرمودند: اى عباس، بانگ برآور و بگو: اى اصحاب بیعت شجره! عباس مىگوید: من آوازى بلند داشتم، بانگ بر آوردم: اى اصحاب بیعت شجره[42] [کجایید؟]! به خدا قسم همین که یاران پیامبر(ص) صداى مرا شنیدند همگان هم چون ماده گاوى که به صداى گوسالهاش به آن توجه مىکند بانگ برداشتند که لبیک لبیک. مسلمانان از هر سو بازگشتند و با کفار درگیر شدند. انصار نخست یکدیگر را با شعار اى گروه انصار، اى گروه انصار فرا مىخواندند و سپس خاندان حارث بن خزرج یکدیگر را فرا مىخواندند و پیامبر(ص) هم چنان که سوار بر استر خود بود و براى جنگ با کافران خود را به هر سو مىکشاند، فرمود: اکنون تنور جنگ گرم شده است. و سپس مشتى سنگریزه برداشت و به سوی دشمن پرتاب کرده فرمودند: سوگند به خداى کعبه که رفتنى هستید و باید که منهزم شوید عباس مىگوید: تا آن لحظه چون مىنگریستم جنگ هم چنان بر شدت و هیأت خود بود و به خدا سوگند همین که پیامبر(ص) آن سنگ ریزهها را بر روى ایشان پاشاند حدت و شدت کافران فرو نشست و کار پشت به ایشان کرد و به هزیمت رفتند و گویى هم اینک مىبینیم که پیامبر (ص) سوار بر استر خود به تعقیب آنان مىرود.»[43]
پس از واقعه حنین برخی از مسلمانان از «براء بن عازب» یکى از اصحاب پیامبر(ص) که در این جنگ حضور داشت پرسیدند: «آیا در جنگ حنین فرار کردید و رسول خدا (ص) را تنها گذاشتید؟ براء گفت: [بله] ولى رسول خدا (ص) در میدان ماند و با دشمنان به نبرد پرداخت، سپس گفت: من رسول خدا(ص) را سوار بر استر سفید رنگش دیدم، در حالى که ابوسفیان بن حارث - پسر عموی حضرت(ص) - افسار استر را گرفته بود، و پیامبر(ص) فریاد برمیآورد: انا النّبىّ لا کذب؛ انا بن عبد المطّلب « من پیامبر راستین خدایم، من پسر عبد المطّلبم.»[44] من در آن روز کسى را به مانند پیامبر(ص) در صلابت و شجاعت ندیدم.»[45] و در روایتی دیگر از او نقل شده که «رسول خدا(ص) چون در جنگ حنین با مشرکین روبرو گردید از قاطرش پیاده شده آماده نبرد با دشمنان گردید.»[46]
انَس نیز در باب شجاعت پیامبر اکرم(ص) گفته است که: «پیامبر خدا، زیباترین و بخشندهترین و شجاعترینِ مردم بود. شبى، مردم مدینه صدایى شنیدند و دچار وحشت شدند. عدّهاى از مردم، به طرف صدا حرکت کردند. رسول خدا(ص) که پیشتر از آنها به طرف صدا رفته بود، وقتى سوار بر اسب برهنه و بىزین و لجام ابوطلحه و شمشیر به دوش بر مىگشت، آن عدّه را دید و فرمود: نترسید، چیزى نیست.»[47]