كلمات كليدي : تاريخ، حبشه، ابرهه، قليّس، مكه، حج، عبدالمطلب
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
داستان اصحاب فیل از جمله داستانهای عبرتآموز تاریخ است که به بیدار ساختن گردنکشان مغرور و نشان دادن ضعف انسان در برابر قدرت خداوند، کمک میکند. این حادثه به اندازهای تکان دهنده بود که عرب آن را مبدأ تاریخ خود قرار داد و حوادث خود را با قبل و بعد از آن میسنجید.
این واقعه گرچه برای حفظ بیتالله بوده؛ اما پیامدهای این ماجرا که مقارن با میلاد پیامبر(ص) بوده است، در حقیقت زمینهساز ظهور پیامبر(ص) در مکه گردید.
تسلط حبشیان بر یمن
دیری نپایید که روزگار یمنیان در برابر لشکر حبشه به سر آمد و حبشیان بر یمن چیره گشتند. فرمانده این لشکر "اریاط بن اصمحه" از سوی نجاشی، امیر یمن گردید؛ اما "ابرهه" دیگر امیر لشکر حبشه، در امور حبشیها با او به نزاع برخاست؛ اندکی بعد اریاط به نیرنگ او گرفتار آمده، کشته شد.[1] این عمل ابرهه، خشم نجاشی را برانگیخت؛ اما ابرهه توانست نظر نجاشی را جلب کرده، خشم او را فرو بنشاند و فرمانروای مطلق یمن گردد.
ابرهه در راه تبلیغ آیین مسیح سعی بسیار کرد و کنیسههای بسیاری را بنیان نهاد[2] که در زیبایی و شرف و نقشهای زرین و سیمین و شیشهها و کاشیکاریها و رنگآمیزیها و انواع گوهرها هیچ کس مانند آن را ندیده بود، سپس فرمان داد تا مردم در آنجا حج گزارده و حج مکه را رها کنند.[3]"طبری" با پنج طریق از "ابنعباس" و "عطاء بن یسار" و... نقل میکند که: «ابرهه هنگامی که بر یمن غالب شد. مشاهده کرد که در ایام موسم حج، مردم برای حج بیتالحرام آماده میشوند، سؤال کرد: که این مردم به کجا میروند؟ گفتند: برای حج بیتالحرام به مکه میروند. پرسید: جنس این خانه از چیست؟ گفتند از سنگ. سؤال کرد: پوشش و پردهاش چیست؟ گفتند: از همین پارچههایی است که از اینجا میبرند. پس گفت: «به مسیح قسم که من بهتر از آن را برایتان میسازم.» سپس دستور داد کلیسایی از سنگهای مرمر سیاه و سفید و زرد و سرخ ساختند و آن را با طلا و نقره تزئین کردند، همه جای آن را پر از جواهر نمودند و درهایی با ورقههای زر، برای آن ساختند و پردههای گرانبهایی برای آن تهیه نمودند؛ دیوارهایش را با مشک میشستند و در آن صندل میسوزاندند. آنگاه دستور داد که مردم به سوی آن حج نمایند.»[4]
ابرهه چهار سال به ساختن این کلیسا همت گماشت[5] و در ساخت آن خفَت بسیاری بر مردم یمن وارد آورد؛ او سنگ این ساختمان را از فرسنگها راه و از بقایای قصر سبا به اینجا میآورد.[6] او آن را به مانند کعبه، «قلیس»؛ یعنی ساختمان مرتفع نامید. سپس به نجاشی نوشت:
«من کلیسایی ساختهام که مثل و مانندش را کسی ندیده و از این خدمت که به مسیحیت کردهام، دست بر نمیدارم تا حاجیان عرب را بدین سو بکشانم که به جای کعبه کلیسای مرا زیارت کنند.»[7]
این خبر بین تازیان پیچید، پس غیرت اعراب از اینکه حج جمله اعراب به آنجا شود برخاست و خواستند که استخفاف به این کلیسا وارد آورند.[8] فردی از «بنیفقیم» از قبیله «بنیکنانه» به خشم آمده برخاست و بدان کلیسا رفت و به قصد توهین آنجا را آلوده به نجاست نمود.[9] صبحگاه ابرهه را از این امر مطلع کردند. پرسید: به چه کسی ظن چنین کاری میبرید؟ گفتند: این کار مردی است از بستگان به خانهای که در مکه زیارتگاه تازیان است؛ چون او شنیده که تو میخواهی حاجیان را از زیارت آن خانه بازداری و بدین کلیسا بکشانی چنین کاری کرده است.[10] ابرهه عصبانی شد و سوگند یاد کرد که به مکه لشکر بکشد و خانه کعبه را ویران کند. او لشکر حبشه را به همراه چند فیل به سوی مکه حرکت داد. اعراب که این خبر را شنیدند بر ایشان گران آمد که ابرهه برای ویران نمودن خانه خدا اقدام کند پس جهاد با او را بر خود، فرض و لازم دانستند.[11] از اینرو مردی از بزرگان و اشراف یمن به نام «ذو نفر» قیام کرد؛ اما شکست خورد و به اسارت درآمد.[12] در مسیر حرکت حبشیان به مکه نیز، عدهای از اعراب میان راه، از جمله "نفیل بن حبیب خثعمی" به مقابله برخاستند؛ اما موفقیتی به دست نیاوردند. نفیل نیز به اسارت در آمده و در مقابل حفظ جانش، پذیرفت که راهنمای احابیش تا مکه باشد. با رسیدن قوای حبشی به «مغمس»در 6 میلی مکه قریشیان که در خود توان مقاومت در برابر این لشکر عظیم را نمیدیدند به کوهها گریختند، تنها عبدالمطلب در مکه مانده بود.[13] او دست در حلقه در کعبه کرده، میگفت:
«لاهم ان المرء یمنعرحله فامنع رحالکلایغلبوا بصلیبهمومحالهم عدواً محالک....»
«خدایا هر مردی از بارگاهش نگهداری میکند، تو هم جلوی این لشکریان زیاد را بگیر تا مبادا با صلیبها و زور و قدرتشان بر تو قدرت تو غلبه کنند...»[14]
"شیخ مفید" در کتاب امالیاش با اسناد خود از امام صادق(ع) و ایشان از پدرش از جدش نقل میکند که فرموده: «هنگامی که ابرهه بن صباح پادشاه یمن، اراده کرده بود که بیتالله را ویران کند و به این نیت حرکت کرد، عدهای از پیش قراولان لشکر حبشه، گلهای از شتران عبدالمطلب را به غارت بردند؛ عبدالمطلب به لشکرگاه آمد و اجازه خواست که پادشاه را ببیند؛ به وی اجازه داده شد؛ ابرهه در خیمهای از دیبا و تختی از ابریشم نشسته بود که عبدالمطلب وارد شده، سلام کرد. ابرهه جواب او را داد و به جمال و هیبت زیبایش خیره ماند. سپس به عبدالمطلب گفت: برای چه آمدهای. گفتند: لشکریان تو گلهای از شتران مرا بردهاند، شما دستور بفرمایید که آنها را به من بازگردانند. ابرهه از گفته او خشمگین شده و گفت: من آمدهام که شرف تو و قومت را ویران کنم، آنگاه تو شترانت را از من طلب میکنی؟ عبدالمطلب گفت: من فقط مسؤول شترانم هستم و کعبه نیز خدایی دارد که سزاوارتر و قویتر از همه در حفظ و نگهداری آن است. ابرهه شتران عبدالمطلب را باز گرداند و او هم به مکه برگشت.» [15]
سخنان هشدارگونه عبدالمطلب، ترس و اضطراب عجیبی را در لشکر حبشه حاکم کرد، آنان شب هولناکی را سپری کردند، به حدی که عدهای از اعراب که با او همراه شده و به مکه آمده بودند از کارشان بیزاری جسته، سلاحهایشان را شکستند و رفتند.[16]
قوای حبشه در یکشنبه، هفدهم محرم وارد مکه شدند.[17] در این زمان خداوند پرندگانی شبیه پرستو را بر آنها فرستاد که از جانب دریا آمده بودند؛[18] پرندگانی که هر یک سه سنگ به همراه داشتند که با آن، لشکریان را مورد هدف قرار میدادند. این سنگها به هر جایی که برخورد میکرد آن را متلاشی میکرد و زخم و تاول شدیدی را در بدن ایجاد میکرد. در این حادثه، برای اولین بار، گیاهان و درختچهها به وسیله سنگها متلاشی شدند.[19] بعد از این واقعه، سیلی خروشان به راه افتاد که اجساد همه آنها را جمع کرده، به دریا ریخت.[20] ابرهه نیز که به شدت زخمی شده بود، به یمن بازگشت و در آنجا در حالی که بندبند بدنش از هم گسیخته بود، درگذشت.[21]
آثار و پیامدهای این واقعه
انتشار این خبر وحشتزا، رعب عجیبی در دل مخالفان کعبه افکند و مقام کعبه و قریش را در انظار عرب بالا برد. آنها میگفتند: «اینان(قریش) اهل الله هستند چه آنکه خداوند از ایشان دفاع نمود و دشمنانشان را نابود ساخت»[22] و در این باره اشعار زیادی سروده شد؛ "ابن هشام" به تعدادی از این اشعار در کتاب خود «السیرة النبویه» اشاره کرده است.[23] از این زمان به بعد مرزهای خیالی قریش آغاز شد. آنها برای خود یک نوع مصونیت خیالی تراشیده، خوشگذرانی و برنامههای عیش و طرب را آغاز کردند. کار به جایی رسید که حتی بساط میگساریشان را در اطراف کعبه نیز پهن میکردند. قریش، دیگر کوچکترین احترامی برای ساکنان خارج از حرم قائل نبود و آنان را وادار میکردند که غذای خو د را وارد حرم نکنند، بلکه باید از غذای اهل حرم استفاده کنند؛ در موقع طواف باید از لباسهای مردم مکه که لباس ملی و قومی بود، بهره بگیرند و اگر کسی توانایی خریدش را نداشت، باید برهنه طواف کند.[24] کار به جایی رسیده بود که برخی از آداب حج را که باید در خارج از حرم انجام بگیرد(مثل وقوف در عرفه) را ترک گفتند، در صورتی که نیاکانشان وقوف در عرفه را از مراسم حج میدانستند.[25]
خلاصه این پیروزی، سبب فسادها، آلودگی و تبعیضها گشت و این فسادها باقی بود تا آفتاب درخشان اسلام طلوع کرد و همه آن خرافات را با اشعه خود سوزاند.
چون خداوند متعال، پیامبر(ص) را به نبوت مبعوث فرمود، قصه اصحاب فیل را از جمله نعمتها و فضل و کرمهای خویش بر قریش، بر شمرده و در این باره سوره فیل(و قریش) را نازل فرمود؛ چرا که دوام زندگی مردم مکه بر تجارت استوار بود و این زندگی مستلزم امنیت است، امنیتی که با حمله ابرهه به مکه به خطر افتاده بود و خداوند با دفع و انهزام آنها این امنیت را تأمین کرد.[26]