پرسش و پاسخ
علل انحطاط و سقوط حكومت ها
پرسش
از منظر قرآن کريم چه علل و اسبابي موجبات انحطاط و سقوط تمدن ها و حکومت ها را فراهم مي آورد؟
پاسخ:
خداوند در آيات محکم خويش ما را به اين مطلب راهنمايي کرده که امت ها از عرش عزت خويش فرو نيفتادند و نامشان از لوح وجود محو نگرديد مگر پس از اينکه از سنن الهي که بر اساس حکمت بالغه خداوندي است، سرپيچي نمودند. خداوند سرنوشت هيچ قومي را از عزت سلطنت و رفاه و امن و راحتي تغيير نمي دهد تا آن که آنان نور عقل و سلامت فکر و عمل، بصيرت و عبرت پذيري خويش نسبت به امم سابق و تدبر در احوال گذشتگان را تغيير دهند و از سنت عدل عدول کنند و از راه بينايي و حکمت خارج شوند. از جمله اغراض بيان حال و سرنوشت جوامع گذشته در قرآن عبرت آموزي به امت هاي حال و آينده و اتمام حجت بر آنهاست. آيات زيادي از قرآن، همراه با بيان سرنوشت برخي از اقوام، مؤمنان را به عبرتآموزی دعوت مي کند. در مجموع بررسي و مطالعه آيات قرآن کريم نشان مي دهد که برخي از علل و عوامل سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در سقوط حکومت ها و نيز نابودي و انحطاط تمدن ها و جوامع نقش داشته اند که به برخي از مهم ترين اين عوامل با استناد به آيات قرآن کريم اشاره مي کنيم:
1- ناسپاسی و کفران نعمت
يکي از عواملي که جوامع و تمدن ها را به انحطاط مي کشاند سلب نعمت هايي است که قبل از آن در جامعه وجود دارد بلکه سلب نعمت عين انحطاط است و يکي از عواملي که نعمت ها را از دست انسان ها مي گيرد، کفران و عدم شکرگزاري در قبال آنهاست. قوم بنیاسرائيل نمونه بارزي از کفران کنندگان نعمتند.
بني اسرائيل فرزندان اولاد يعقوب پيغمبر عليه السلام مي باشند که در ابتدا مانند قبايل چادرنشين زندگي مي کردند، سپس فراعنه مصر آنها را به مملکت مصر برده و با آنها چون اسيران مملوک رفتار مي کردند تا اين که خداي متعال به وسيله موسي(ع) آنها را از فرعون و طرز سلوکش نجات بخشيد.
خداوند متعال بارها کفران نعمت را به قوم بني اسرائيل گوشزد کرده است: (يا بني اسرائيل اذکروا نعمتي التي انعم عليکم و اني فضلتکم علي العالمين) (و اي بني اسرائيل ياد کنيد نعمت هايي که به شما عطا کردم و شما را بر عالميان برتري دادم.) (بقره-122) باز براي تأکيد بيشتر قرآن چهره آنان را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مي کند: (واتبعناهم في هذه الدنيا لعنةً و يوم القيامةً هم من المقبوحين). (قصص- 42)
«در اين دنيا لعنتي پشت سر لعنت نصيب آنها کرديم و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيه رويانند.»
از بزرگترين انحرافات بني اسرائيل در طول تاريخ زندگيشان، انحراف از اصل توحيد، به شرک و گوساله پرستي است و به آنها هشدار مي دهد که شما يکبار در تاريختان بر اثر اغواگري مفسدان، گرفتار چنين سرنوشتي شديد اکنون بيدار باشيد. راه توحيد (راه اسلام و قرآن) بر روي شما گشوده شده آن را رها نکنيد.
يکي ديگر از تمدن هايي که قرآن به آنان اشاره داشته، تمدن سبا بوده که در انهدام و سقوط آن همان کفران نعمت نقش داشته است. «سبا شهري زيبا بود با آب هاي روان و درختان بسيار و در آن جا نعمت هاي فراواني بود که در جهان چون اين نعمات نبود اما چون بسياري نعمت خداوند چندان شد که آنان سير و فربه شدند، ناسپاسي کردند و شکرگزاري را از ياد بردند، پس خداي تعالي همه اين نعمات را از ايشان گرفت. سرچشمه آب ها را خشکاند و همه اين وفور نعمت را برايشان زوال گردانيد.
روزنامه كيهان، شماره 21534 به تاريخ 23/10/95، صفحه 8 (معارف)
پرسش و پاسخ
مكان و زمان حبط و تكفير
پرسش:
اينکه در قرآن کريم مطرح شده حسنات به سيئات و يا بالعکس سيئات به حسنات تغيير و تبديل پيدا مي کنند، لطفاً توضيح دهيد اين فرآيند تبديل در چه زماني و مکاني صورت میگيرد؟
پاسخ:
سؤال اصلي در اينجا اين است که مکان و زمان اين جزا و استحقاق تغيير و تبديل حسنات به سيئات و يا بالعکس کجا و چه وقت است؟
در يک نگاه کلي سه قول در اين رابطه مطرح شده است:
الف) بعضي گفتهاند: هنگام عمل
ب) بعضي ديگر گفتهاند: حين مرگ
ج) بعضي ديگر گفتهاند: عالم آخرت
صاحبان اين اقوال هر يک براي گفته خود استدلال به آياتي متناسب با آن کردهاند، چون بعضي از آيات هستند که مناسب با يکي از اين اوقات و منطبق با آن ميشود، البته گاهي به وجوه عقليهاي که براي خود ترکيب و تلفيق کردهاند استدلال نمودهاند. ولي آنچه جا دارد گفته شود: اين است که اگر ما در باب ثواب و عقاب و حبط و تکفير و مسائلي نظير اينها بگوئيم نفس و جان انساني مادام که متعلق به بدن است جوهري است داراي تحول که قابليت تحول را هم در ذات خود دارد، و هم در آثار ذاتش، يعني آن صورتهائي که از او صادر ميشود، و نتايج و آثار سعيده و شقيه قائم به آن صورتها است.
بنابراين وقتي حسنهاي از انسان صادر ميشود، در ذاتش صورت معنويهاي پيدا ميشود، که مقتضي آن است که متصف به صفت ثواب شود، و چون گناهي از او سر ميزند صورت معنويه ديگري در او پيدا ميشود که صورت عقاب قائم بدان است، چيزي که هست ذات انسان از آنجائي که گفتيم متحول و از نظر حسنات و سيئاتي که از او سر ميزند در تغيیر است، لذا ممکن است صورتي که در حال حاضر به خود گرفته مبدل به صورتي مخالف آن شود، اين است وضع نفس آدمي، و همواره در معرض اين دگرگوني هست تا مرگش فرا رسد، يعني نفس از بدن جدا گشته، از حرکت و تحول (حرکت از استعداد به فعليت و تحول از صورتي به صورتي ديگر) بايستد. در اين هنگام است که صورتي و آثاري ثابت دارد، ثابت يعني اينکه ديگر تحول و دگرگوني نميپذيرد، مگر از ناحيه خداي تعالي، يا به آمرزش و يا شفاعت. و همچنين اگر در مسئله ثواب و عقاب مسلک مجازات را به آن جور که در گذشته بيان کرديم اختيار کنيم، در آن صورت حال انسان از جهت به دست آوردن حسنه و سيئه و اطاعت و معصيت نسبت به تکاليف الهيه و ترتب ثواب و عقاب بر آنها حال يک انسان اجتماعي از جهت تکاليف اجتماعي و ترتب مدح و ذم بر آنها خواهد بود.
و ما ميبينيم عقلابه مجرد اينکه فعلي از فاعلش سرزد، اگر فعل خوبي باشد شروع ميکنند به مدح او، و اگر بد باشد ميپردازند به مذمت و ملامتش ولي اين معنا را هم در نظر دارند که مدح و ذمشان دائمي نميتواند باشد، چون ممکن است به خاطر عوض شدن فاعل؛ عوض شود، آنکه فعلاً مستحق مدح است در آينده مستحق مذمت و آنکه فعلاً مستحق مذمت است در آينده مستحق مدح شود.
پس عقلا هم هر چند مدح و ذم فاعل را به محض صدور فعل از فاعل بکارميزنند، اما بقاي آن دو را مشروط به اين ميدانند که فاعل عملي بر خلاف آنچه کرده بود نکند، و تنها کسي را مستحق مدح ابدي و يا مذمت هميشگي ميدانند، که يقين کنند وضع او عوض نميشود، و اين يقين وقتي حاصل ميشود که فاعل دستش از عمل کوتاه شود، يا به اينکه بميرد و يا حداقل ديگر استعداد زنده ماندن نداشته باشد، چنين کسي را اگر فاعل عمل نيکي بوده مستحق ستايش دائمي، و اگر مرتکب جنايتي شده سزاوار مذمت دائمي ميدانند.
بنابراين از آنچه گفته شد مي توان نتايج و جمع بندي زير را به دست آورد:
اولاً: انسان به مجرد اينکه عملي را انجام داد مستحق ثواب و يا عقاب ميشود، اما اين استحقاقش دائمي نيست، ممکن است دستخوش دگرگوني بشود، و وقتي از معرض دگرگوني در ميآيد که ديگر عملي از او صادر نشود، يعني بميرد.
و ثانياً: در مسئله حبط شدن به وسيله کفر و امثال آن، حق اين است که حبط هم نظير استحقاق اجر است، که به مجرد ارتکاب گناه ميآيد، ولي همواره در معرض دگرگوني هست تا روزي که صاحبش بميرد، آن وقت يک طرفي و ثابت ميشود.
و ثالثاً:حبط همان طور که در اعمال اخروي هست در اعمال دنيوي هم جريان مييابد. و رابعاً: فرض تحابط يعني حبط طرفيني در اعمال، و اينکه يک عمل عمل ديگر را حبط کند، و دومي هم اولي را حبط کند، فرضيهاي است باطل، به خلاف تکفير و امثال آن.
روزنامه كيهان، شماره 21525 به تاريخ 12/10/95، صفحه 8 (معارف)