بحث پیرامون فرق غلات و غالیان در طول تاریخ اسلام یکى از مهمترین مباحثی است که هنوز بسیارى از جهات آن ناشناخته باقى ماندهاست؛ در صورتى که تحقیق پیرامون کشف آنها میتواند راهگشاى بسیارى از مسایل اعتقادى، سیاسى و تاریخى باشد. ناگفته نماند که دشمنان شیعه نیز به تلاش ناجوانمردانه خود در جهت محکوم کردن شیعه و افکار آنان که بر گرفته از مکتب اهلبیت(ع) بود ادامه دادند و تلاشهاى خالصانه ائمه اطهار(ع) و علماء شیعه را در جهت غلو زدائى از شیعه و دین نادیده گرفتند و جریان غلو را بهانه خوبى براى کوبیدن شیعه یافتند و در طول تاریخ کتابهاى خود را از نسبت غلات به شیعه و تبلیغ در جهت فرقه سازى با گرایشهاى کلامى غالى پر نمودند و بدین ترتیب به محکوم کردن شیعه و اثبات حقانیت خود پرداختند. اما باید دانست علاوه براینکه غلو در مکاتب اهلسنت نیز بوده، از دامن عقائد حقه شیعه مبراست. مکتب اهلسنت باید پاسخگوی اعتقادات گزافی باشد که در عهد افراط حدیثگرائی دچار شدهاند. این افراط منجر به غلو در حق افرادی است که تهی از شأنی والا و بلند مرتبه میباشند. اینک به بررسی برخی فضائل و اعتقادات گزاف نزد اهلسنت میپردازیم .
غلو
معنی لغوی غلا، برتری دادن و تجاوز هر چیزی از حد خود است.[1] اما وقتی این کلمه در ظرفیت دین به صورت نهی بکار میرود به این معناست که حدود اعتقادی در دین حفظ شود و از آن تجاوز نشود؛همانطور که خداوند در خطاب به اهل کتاب با ( لا) نهی از این تجاوز نهی میکند: یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُم[2] سپس بیان مینماید که نسبت به خداوند غیر از حق نگویید. از اینجا به بعد به رسالت مسیح فرزند مریم(ع) و بیانی از خلقت او پرداخته. نفی شرک با انکار فرزند داشتن خدا و نیزخدایان سه گانه در ادامه آیه بیان میشود. واضح است که خداوند عقیده مسیحیت را مبنی براینکه وی فرزند خداست را غلو در دین میشمرد. با این بیان معلوم میشود که غلو و تجاوز نمودن اعتقادی از حدی که منجربه کفر میشود، در ادیان دیگر نیز بودهاست. علاوه بر مسیحیت، یهود نیز از آسیب غلو در امان نماند و قائل شدند که عزیر فرزند خداست. خداوند این دو اعتقاد غلو آمیز را در ردیف آیینهای کفر آمیز گذشتگان معرفی میکند.[3]
غلو در اسلام
در اسلام نیز عدهای منحرف هم چون یهود و مسیحیت به این آسیب اعتقادی دچار شدند. این انحراف در مذاهب و فرق مختلف اسلامی حضور دارد و مخصوص به تشیع نیست. به عنوان نمونه در غیر تشیع، راوندیه (عباسیه) قائل به الوهیت منصور دوانقی بودند و برخی قائل به الوهیت ابومسلم خراسانی و نیزکیالیه و کاملیه و حارثیه و حلاجیه و.....از دیگر فرق غالی منحرف شده از مذاهب اهلسنت میباشند معمولا ایشان معتقد به الوهیت رهبران خویش بودهاند. همچین معتقدین به حلول و اتحاد و یا وحدت اشیاء با خدا، در هر مکتب و مذهبی از جمله تشبیه کنندگان و غالیان محسوب میشوند. پس غلات در تمام مذاهب و مکاتب رشد نمودهاند.
زمینه غلو در اسلام
امامت در تشیع از اصول اعتقادی مهم است. امام در این مکتب مبین تشریع و تکوین میباشد و هر جا که لازم دانستهاند به بیان حقائق تشریعی و تکوینی پرداختهاند. اما محبت بیش از حد به امام موجب انحراف برخی افراد از حقیقت توحید شد، مانند اینکه عدهای قائل به الوهیت امیرالمومنین علی(ع)شدند. اما در دوره امامصادق(ع) و نیز غیبت صغری شاهد بروز موجی از غلات به انگیزه سیاسی هستیم. در مذهب اهلسنت، عقاید غالیان معمولا به خلفاء خویش تعلق نمییافت؛ زیرا این خلفاء از شأن قابل توجهی که بشود بر آن غلو نمود، تهی بودند. گرچه اهلسنت کمتر به الوهیت خلفایشان قائل شدند، اما فضائل غلو آمیزی را برای خلفاء و بزرگان خویش ساخته و به آنها معتقد شدند تا کمی از افت شخصیت رهبران خویش جلوگیری کنند. در این باره جعل حدیث و دروغ پردازی ملازم با فضائل غلو آمیز و گزاف است و در واقع این مطالب جز داستان سرائیهای خرافهای ماهیت دیگری ندارند. جعل حدیث عامل اصلی غلو در فضائل و کراماتی است که اهلسنت نقل میکنند و گویا اعتقاد باطلی که به عدالت صحابه داشتند توجیه کننده تمام کرامات دروغین و خلاف عقل برای صحابه و تابعین است. از این رو با طیف وسیعی از خرافات در مکتب اهلسنت روبرو هستیم. از سوئی عدم دسیابی اهلسنت به امام معصوم و برحق علاوه بر نیاز و کشش به سوی حقائق باعث بروز عرفان و تصوف در اهلسنت شد. عرفان به دلیل مبانی خود مانند تشبیه و تجسیم و حلول و اتحاد و وحدت موجب بوجود آمدن فرق غلو آمیز در اهلسنت شد.
اولین تفکر غلو آمیز
در اسلام اولین تفکر غلوآمیز را باید نزد اهلسنت دنبال نمود. این تفکر با انکار وفات رسول الله(ص) پدید آمد. این افراد را محمدیه مینامند.[4]
عمر بن خطاب برای اهداف سیاسی از این تفکر بهره جست و برای مدتی منکر وفات رسول اکرم(ص) شد و میگفت: به خدا قسم هر کسى که بگوید رسول الله(ص) وفات نمودهاست، او را میکشم. ایشان وفات ننموده بلکه او نزد خداست و فقط از ما پنهان شدهاست، همانند موسى(ص) که چهل شب از قوم خود پنهان بود. بخدا سوگند که رسولالله(ص) به قوم خود مراجعت میکند، همانگونه که موسى بازگشت و دستها و پاهاى مردانى را قطع کرد.[5] او با این کلمات جرقه اولین افراط گرائی را برای شعله ورشدن اعتقادات گزاف و خلاف واقع روشن نمود و راه تاریک و ظلمانی غلو را هموار کرد.
فضائل غلو آمیز
بعد از جریان منع کتابت حدیث که به انگیزه شومی دامنگیر جامعه اسلامی شد، شاهد جعل حدیث یهودی زادهها و محبین معاویه و بنیامیه هستیم. شعبه مهمی از جعل حدیث را اعتقادات غلو آمیز تشکیل میدهد. این افراد کوشیدهاند برای افرادی چون ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و حامیان ایشان فضائلی جعل کنند تا امت اسلامی را در جهت حکومت این افراد توجیه کنند. سپس در قرن دوم جریان افراطی حدیثگرائی به شدت فضائل گزاف را برای خلفاء و فقهاء اهلسنت ادامه داد. به برخی از این فضائل جعلی و کرامات گزاف اشاره میکنیم. شیخ عبدالرحمن صفوری از علمای شافعی، در کتابی به نام نزهة المجالس، میگوید:[6]
1. خداوند روز قیامت به صورت برای همه بندگانش تجلی عمومی دارد اما برای ابوبکر تجلی خاص دارد.
2. به نقل از عمر: خداوند در شبی که ابوبکر متولد شد بر بهشت عدن تجلی نمود و به عزت و جلال خود قسم خورد که جز دوستاران این مولود را داخل بهشت نکنم.
3.ابوبکر بدون حساب داخل بهشت میرود.
4. به ابوبکر میگویند داخل بهشت شو. جواب میدهد که من هرگز وارد بهشت نمیشوم تا اینکه دوستداران من وارد شوند.
5.اسم ابوبکر در وسط خورشید نوشته شده است و هر روزی که خورشید مقابل کعبه واقع میشود از حرکت باز میایستد و فرشتهای ماموراست که خورشید را به حق نامی که در اوست قسم دهد تا خورشید عبور کند.
6. اهلسنت در تفسیر کلام خداوند (فاخلع نعلیک إنک فی الوادی المقدس[7]) اینگونه بیان میکنند که: خاک وادی مقدس که در آن موسی باید کفشهایش را در میآورد، خاکی است که جسد ابوبکر از آن خلق شدهاست.
7. شب معراج رسول الله (ص)در هر آسمانی فرشتهای را به صورت ابوبکر میدید.
8. یکی از اصحاب شیخالاسلام ناصرالدین در خواب از اوسوال نمود که وقتی مُردی، بر تو چه گذشت؟ گفت: وقتی من مُردم و مرا وارد قبر کردند، دو ملک آمدند و شروع کردند از من به حساب و کتاب کردن که چه کار کردی؟ یک دفعه دیدم جناب مالک بن انس وارد شد و یک تشر زد به این دو ملائکه و گفت: شما از مثل این شیخالاسلام باید سؤال کنید!؟ دور شوید از او، این ملائکه به خود لرزیدند و دور شدند.[8]
9. یک روز مردی از دنیا رفته بود و رسولاکرم(ص) میخواست برای او نماز بخواند، جبرئیل گفت: برای او نماز نخوان. رسولاکرم(ص) هم برگشت و نماز نخواند. ابوبکر آمد و گفت: یا رسولالله! بر او نماز بخوان، من از او جز خیر ندیدم؛ جبرئیل آمد و گفت: یا رسولالله! بر او نماز بخوان، چون شهادت ابوبکر مقدم بر شهادت من است.[9]
10.ستونی از نور برای خداوند است که در آن نوشته شدهاست: لا إله إلا الله ،محمد رسول الله(ص)،أبو بکر الصدیق. [10]
11. ابوبکر در هنگام مرگ گفت: من را به سوی قبر رسولالله(ص) حمل کنید و بر رسول سلام دهید و برای من اجازه وارد شدن بگیرید. وقتی این امور را انجام دادید صدایی را خواهید شنید که میگوید: دوست را بر دوست وارد کنید؛ پس من را نزد قبر رسولالله(ص) دفن کنید و لحدش را با لحد من متصل کنید.[11]
12. عمر بن خطاب در مدینه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آیات قرآن بود؛ ناگهان سه مرتبه گفت: یا ساری الجبل. همه ماندند که چه اتفاقی افتاده؛ بعد از نماز از او پرسیدند که چه شد وسط خطبه این چنین گفتی؟ گفت: در حین خطبه خواندن، یک نگاهی کردم به ملکوت زمین و زمان، دیدم لشکری که برای فتح نهاوند فرستادیم، نزدیک است دچار محاصره شود. فرمانده را که شخصی به نام ساری بود را صدا زدم که بیائید به طرف کوه و از یک طرف با دشمن بجنگید، تا آنها از 4 طرف حمله نکنند؛ آنها هم آمدند به سمت کوه و جنگیدند. بعد از 3 ماه که لشکر آمد به مدینه، سؤال کردیم که آیا این قضیه را شما هم دیدید؟ گفتند: بله، در فلان روز در بیابان نهاوند بودیم که صدای عمر در فضا طنین انداز شد و همه لشکر هم صدای او را شنیدند و او از مدینه صدا زد: یا ساری الجبل، و اگر صدای عمر نبود همه از بین رفته بودیم و این پیروزی هم نصیب اسلام نمیشد.[12]
13. رود نیل طغیان کرده بود و خانههای مردم در حال تخریب بود. آمدند خدمت عمر بن خطاب که ای خلیفه! به داد ما برس که خانههایمان خراب شد. جناب عمر بن خطاب گفت: یک سفالی برای من بیاورید؛ سریع برای او آوردند و با دست بر روی آن سفال نوشت: ایها النیل! إن کنت تجری بأمرالله، فاجر؛ و إن کنت تجری بأمری فلا حاجة بنا إلیک (اگر به امر خداوند جاری می شوی، پس جاری شو و اگر به امر خودت جاری می شوی، ما نیازی به تو نداریم) بعد از آن، این رودخانه دیگر طغیان نکرد و مردم از طغیان رود نیل راحت شدند.[13]
14. روزی در مدینه زلزله شدیدی آمد و مردم خارج شدند و به عمر پناه آوردند، عمر نیز شلاق خود را محکم بر زمین کوبید و گفت: آرام باش به اذن خدا، زمین هم آرام شد؛ بعد از آن، زمین مدینه دیگر زلزله نگرفت.[14]
15. یکی از خانههای مدینه آتش گرفت و به بخش زیادی از خانههای مدینه سرایت کرد. مردم حیران و سرگردان بودند. عمر روی پارچهای نوشت: ای آتش به اذن خدا خاموش شو، و آن را انداخت در آتش و آتش در همان لحظه خاموش شد. [15]
اکنون کرامات دروغینی که در کتب اهلسنت آمده را از کتاب الغدیر مرحوم علامه امینی نقل میکنیم .[16] ایشان در جلد 11 تحت عنوان غلو فاحش با ذکر منابع اهلسنت به نقل و نقد این یکصد غلو پرداخته است. به مختصری از این مطالب اشاره میکنیم.
16. سخنرانی زید بن خارجه بعد از مرگ که به توصیف ابوبکر و عمر و عثمان پرداخت.
17. ربعی بن خراش عبسی نقل میکند که برادرم ربیع بن خراش مریض شد و مرد و ما به غسل و کفن او مشغول شدیم وقتی کفن را از صورتش کنار زدیم بر ما سلام کرد و ما جواب سلام او را دادیم به او گفتیم برگشتی (زنده شدی)، گفت : بله بعد از شما خداوند را ملاقات نمودم او با روح و ریحان و بدون غضب من را ملاقات نمود و لباسی از سندس سبز بر من پوشاندو من از خدا درخواست نمودم که به من اجازه دهد تا شما را بشارت دهم و او نیز اجازه داد.
18. در شب تاریکی اسید بن حضیر و عباد بن بشر نزد رسولالله(ص) بودند. وقتی از نزد ایشان خارج شدند عصای یکی از این دو مشعشع شد و با کمک نور عصا حرکت می کردند و وقتی راه این دو از هم جدا شد، عصای دیگری هم نورافشانی نمود.
19. خالد بن ولید به فردی که مشکی از شراب داشت رسید. از او پرسید چه داری؟ گفت: عسل، خالد دعا کرد که آن سرکه شود. سپس آن شخص به دوستانش رسید و همه را به شرابی که مانندش نیست دعوت نمود وقتی در مشک را گشودند چیزی جز سرکه نیافتند. اینجا بود که گفت به خدا این از دعای خالد است.
20. ابومسلم خولانی دو کرامت دارد. یکی مانند ابراهیم خلیل الله(ع) و دیگری مانند موسی کلیمالله (ع). در آتش نمیسوزد و رودخانه دجله را میشکافد. به همین دلیل مورد احترام ابوبکر و عمر بود.
21. عدهای به مالک بن دینار گفتند: زنی است که چهار سال حامله است و در فشار زیادی واقع شدهاست. کاری برای او انجام دهید تا خلاص شود، التماس دعا دارد. مالک بن دینار نیز اینگونه دعا کرد: بار پروردگارا اگر در شکم این زن باد است فورا آن را خارج کن و اگر در شکمش دختر است،او را پسرگردان و دستهایشان را بالا نگه داشتند و هنوز دستان مالک بن دینار بالا بود که مردی وارد مسجد شد درحالی که به همراهش پسرک چهار سالهای بود که دارای گیسوان پیچیده و دندانهای کامل بود.
22. ماشجون از عالمان اهلسنت میمیرد ولی بعد از سه روز زنده میشود. از او حالش را پرسیدند ، گفت که فرشته، روح من را به آسمان دنیا برد تا اینکه به آسمان هفتم رسیدیم ولی آنجا جلوی ما را گرفتند و گفتند که هنوز از عمرش باقی مانده است و من را به سوی زمین برگشت دادند. در این هنگام رسول الله(ص)و ابوبکر و عمر و عمر بن عبدالعزیز را زیارت نمودم.
23. ابوبکر بن مکارم نقل میکند که در سالی که بسیار باران آمد در خواب دیدم که قبر احمد حنبل خراب شده. باخود گفتم این خرابی از شدت باران است که نا گهان ندائی از قبر آمد که نه این خرابی از هیبت خداوند است که به زیارت من میآید. از او پرسیدم که علت زیارت شما در هر سال از من چیست؟ خداوندفرمود: زیرا تو از کلام من دفاع نمودی (یعنی قائل به قدم کلام الله بودی و از این عقیده دفاع کردی)
24. فرزند احمد حنبل در خوابی پدر را میبیند و حال وی را جویا شد که خدا با تو چگونه رفتار نمود؟ گفت: خدا من را بخشید. پرسیدم آیا نکیر و منکر را دیدی؟ گفت: بله آنها پرسیدند که خدایت کیست؟ من در جواب گفتم: سبحان الله آیا از من حیا نمی کنید. گفتند ما را معذور بدار به این سوال امر شدهایم.
25. مثنی بن سعید قصیر از مالک رهبر مالکیها نقل میکند که وی مدعی بود که هیچ شبی نخوابیدم مگر اینکه پیامبر(ص) را در خواب دیدم.
26. ذی النون مصری در بیابان از درختی خاردار به نام ام غیلان رطب تازه میچیند و به یارانش که در بیابان چنین هوس کرده بودند، کرامت فرمود.
27. ابومدین مغربی در یک شبانه روز هفتاد هزار بار قرآن ختم مینمودهاست.
28. سهل بن عبدالله تستری مدعی است که به کوه قاف صعود نموده است و در بالای آن کشتی نوح را دیدهاست و نیز از ابویزید سوأل شد که آیا کوه قاف رفتهای؟ گفت کوه قاف که چیزی نیست بلکه کوه کاف و کوه صاد و کوه عین.
29. ابوحامد غزالی خدا را در خواب ملاقات و صحبت میکند.