كلمات كليدي : فرد، هويت فردي، اصالت فردي، تمايز، رفاه، تخصيص كاركردي، فضاي آزاد، حيطه ويژه
نویسنده : فاطمه عمو عبداللهي
فردگرایی، فلسفهای است در مورد زندگی؛ که بر اولویت نیازهای فردی بر نیازهای گروهی، روابط اجتماعی نهچندان منسجم و گرایش به خودمختاری تأکید دارد.[1] در این نظام اعتقادی، جامعه، مجموعهای متشکل از افراد بیهمتاست؛ که اهداف و علایق خاص خود را دارند و سعی میکنند، تا حدودی از زیر نفوذ دیگران بیرون بیایند.
این گرایش بر خصیصهی فردی پدیدههای اجتماعی، تکیه میکند؛ که این فقط فردها هستند که میاندیشند و عمل میکنند و جامعه و گروهها، به خودی خود، هیچ واقعیتی ندارند و چیزی به جز افراد و اشکال ارتباطات و مناسبات میان افراد، نیستند. در واقع فقط انسانهای منفرد وجود دارند؛ که به مجموع آنها جامعه گفته میشود. فردگرایی، فعل و انفعالهایی را که میان انسانها صورت میگیرد، چیزی واقعی نمیداند؛ لکن آنها را قائم به خود انسانها و آثار آنان میشمارد. این گرایش، "جامعه " را که حاصل جمع افراد انسانی و نیز همه ارتباطات و تعاملات موجود در میان آنان است، مرکب واقعی و واحد حقیقی نمیانگارد. بنابراین، دارای آثار و خواص ویژهای هم نبوده و همه پدیدههای اجتماعی، قابل تبیین و توجیههای روانشناختی قلمداد خواهد بود.[2]
فردگرایی بر یک مکتب سیاسی دلالت دارد که در آن با تأکید بر حقوق مالکیت به صورت یک شرط واجب، استقلال و آزادی میکوشد، تا حدود معین و مشخصی را برای اختیارات تعیینکننده دولت بر روی فرآیندهای اقتصادی و اجتماعی تعیین نماید.[3]
از روزگار رنسانس به بعد، همواره درباره اهمیت فلسفی فردگرایی بحث شد. سرانجام، اقتصاد سیاسی کلاسیک، اعتبارش را قطعی کرد. فردیت در نیمه نخست قرن 19به گستره فلسفی راه یافت.[4]
اولین بار این اصطلاح در شکل فرانسویش در متنی ضد انقلابی که روشنفکری را نقد کرده بود، نمایان شد؛ اما در اواسط دهه1820میلادی، سنسیمونیها این اصطلاح را نظاممند و به قاعده به کار بردند.
در آلمان این اصطلاح در دهه 1840معمول شد. هنگامی که کارل بروگمان(Bruggeman) لیبرال آلمانی، آنرا به مفهومی بکار برد، که اعتماد به نفس نامحدود فردی را مشخص میکند و میخواهد در اخلاقیات و حقیقت آزاد باشد.[5]
بزرگترین منادی فردگرایی در مغرب زمین را جان استوارت میل(1872-1806)، فیلسوف و اقتصاددان نامدار انگلیسی میدانند. این فردگرای طراز اول، معتقد بود که افراد انسانی، هنگامی که گرد هم میآیند، به ماده تازهای مبدل نمیشوند؛ تا صورت جدیدی بر آن افاضه گردد و چیزی نوین، به نام جامعه، که آثار مخصوص داشته باشد، از آن پدید آید.[6] او در یکی از کتابهای خود، "نظام منطق" مینویسد: موجودات انسانی در جامعه، هیچ صفت و خاصیت دیگری ندارند؛ جز آنهایی که از قوانین طبیعت فرد آدمی ناشی میشوند و یا ممکن است در آنها ادغام شوند.[7]
در امریکا، فردگرایی مجموعه کاملی از آرمانهای اجتماعی را تعریف کرد و آخرین مرحلهی پیشرفت بشر، نظم حقوق فردی برابر، دولتهای محدود، اقتصاد آزاد، عدالت طبیعی، فرصتهای برابر، آزادی فردی، پیشرفت شخصی و شرافت را نشان میداد و فردگرایی را که در نوشتههای مختلف اروپایی مثل توکویل(Alexis de Tocqueville)(1859-1805)، معنی ضمنی منفی یافته بود، معنی مثبت یافت و تغییری تازه و در حال تکمیل از ایدئولوژی آمریکایی پیدا کرد. همچنین تحت تأثیر یکتاپرستی مسیحی، حکمت متعالیه، مذهب پروتستان و نیز عقاید مردمی وسیع هربرت اسپنسر، فردگرایی در امریکا از موهبت شاخصهای اخلاقی و مذهبی برخوردار بود.[8]
خاستگاه فردگرایی
در جوامع بدوی تحرکات و امیال شخصی نقش بسیار کوچکی بازی میکردند، شکار و جنگ، فعالیتهایی هستند که یک فرد ممکن است در آن موفقیت بیشتری نسبت به دیگری داشته باشد. اما همه در هدف، مشترکند. تا زمانیکه فعالیتهای غیر ارادی بشر به طوری است که تمام قبیله با آن موافقت دارد، امکان ابتکار، کمتر بوده و بهوسیله سایر افراد قبیله سد میشود. اما هرچه بشر، متمدنتر میگردد، اختلاف بین فعالیتهای افراد بشر، بیشتر میشود. اگر قرار باشد جامعه بماند و سعادتمند باشد، در آن به وجود افرادی احتیاج است، که کار آن افراد، با سایر افراد مطابقت نداشته باشد.[9]
فردگرایی به عنوان فلسفه زندگی تا قرن 16 به صورت جدی مطرح نبود، اما در همین قرن، تحرک جغرافیایی مردم بیشتر شد و احتمال معاشرت آنها با فرهنگهای بسیار متفاوت، افزایش یافت. مردم که با هنجارها و رسوم متفاوتی مواجه شده بودند، به تدریج به این فکر افتادند، که هدفهایی مخصوص به خودشان، داشته باشند و با هدفهای گروهشان فرق کند.
در داستانها و نمایشنامهها، شخصیتها طوری ترسیم میشدند، که حالات هیجانی مخصوص خودشان را داشته باشند و سعی کنند بین خود حقیقی و نقشهای اجتماعی محوّلشده از سوی خانواده و اجتماعشان، فرق بگذارند.
دراواخر قرن 19و اوایل قرن 20، عصر صنعتیشدن جوامع غربی، نقشهای اجتماعی، به شدت پیچیده و طبقهبندی شدند. در این دوران "پیدا کردن" هویت شخصی و خلق چنین هویت گروهی، متداولتر شد. این نکته حتی در جامعه معاصر امریکا نیز دیده میشود.[10]
یکی از پیشزمینههای اصلی فردگرایی، رفاه(Affluence) است. استقلال مالی، منجر به استقلال اجتماعی میشود؛ اگرچه محرومیت اجتماعی هم با فردگرایی مرتبط است. طبقات اجتماعی بالاتر و بخشهای تحصیلکردهتر یک جامعه، بیشتر به فردگرایی گرایش دارند.
به علاوه، مهاجرت، دگرگونیهای اجتماعی و شهرنشینی، فردگرایی را افزایش میدهند. هرچه فرهنگ پیچیدهتر باشد، فردگراتر است؛ زیرا در فرهنگهای پیچیده، فرد حق دارد که عضویت در گروههای مختلفی را بپذیرد.[11]
فردگرایی معمولا به طرق مختلف، ریشه در انسان، روشنفکری، اصلاحات، انقلاب، تضعیف اشرافسالاری(Aristocracy)، تضعیف کلیسا یا مذهب سنتی و انقلاب صنعتی یا رشد سرمایهداری، داشته است؛ کما اینکه ماکس وبر، فردگرایی را با پروتستانتیسم و به ویژه کالونیسم و همچنین ظهور سرمایهداری، همراه میداند.[12]
ویژگیهای فردگرایان
فردگرایی، بهعنوان یکی از پیامدهای طبیعی انسانگرایی(Humanism) و سکولاریسم، محوریت غریزه و امیال انسانی را در برگزیدن ارزش، خلقیات و رفتارها میپذیرد و دولت، جامعه و خرد را در مسیر امیال خود میخواهد.[13] از ویژگیهای فردگرایان به موارد زیر نیز میتوان اشاره کرد:
- هویت، فردی است و با تلاش خود فرد حاصل میشود؛
- مبنای توضیح رفتارهای اجتماعی فرد عمدتا نگرشهای شخصی است تا هنجارها و نقشهای اجتماعی؛
- اهداف شخصی و گروهی، غالبا هماهنگی ندارند و در این صورت؛ اولویت با اهداف شخصی است؛
- مردم طوری اجتماعی میشوند، که به سازمانها و نهادها، وابستگی هیجانی پیدا نمیکنند؛
- بیشتر بر ابتکار و پیشرفت فردی تاکید میشود و رهبری در آنها یک آرمان است؛[14]
- روابط، غیر صمیمی نیست؛ اما ظاهری بوده و بستگی به تبادلات اجتماعی و قراردادها دارد؛
- تعداد درونگروهها بسیار، ارتباطات گاهگاهی و درگیری عاطفی کم است؛
- خانوادهها کوچک و جمعیت ایستا است.[15]
ارزشهای فردگرایی
لذت، موفقیت، رقابت، آزادی، خودگردانی، تبادل منصفانه، علاقه به حقیقت دربرابر عمل سازگار با اصول مهم، از ارزشهای مهم فردگرایی است.
راسل معتقد است که تمام موفقیتهای هنری، اخلاقی و عقلانی بشر، زاده فکر گروهی از مردم است، که دارای ابتکارند و کارهایشان با دیگران متفاوت است. این افراد، عامل موثر و برندهای در انتقال بشر از توحش به تمدن بودهاند. در اینجا نیز باید تعادل را نگاه داشت؛ زیرا اگر آزادی خیلی کم باشد، رکود بوجود میآید و اگر آزادی زیاد باشد موجب هرجومرج میشود.[16]
نظریات فردگرایی
زیمل؛ در عرصه جامعهشناسی و فلسفه اجتماعی تا به امروز از تحلیل گئورک زیمل(Georg Simmel(1858-1918))، از فردگرایی در شرایط اقتصاد پولی و سرمایهداری، نمیتوان صرف نظر کرد. به نظر زیمل، تاریخ جدید، آزادی فزاینده فرد را از بندهای وابستگی شدید اجتماعی و شخصی، نشان میدهد، ضمن آنکه فرآوردههای فرهنگی ساخته انسان، بیش از پیش برانسان چیرگی مییابند. او معتقد است، تجمعهای جوامع پیشین، تخصیص کارکردی پیدا نکرده بودند؛ بلکه فرد را از طریق وابستگیهای تمایزنیافته، به جامعه پیوند میزدند. وانگهی، تمام شخصیت فرد، تحت تسلط اربابان بود.
اما اصل سازمانی در جهان نوین با اصل سازمانی جوامع پیشین، تفاوت بنیادی دارد. یک فرد، عضو بسیاری از حلقههای به خوبی مشخص است؛ اما هیچیک از این حلقهها، تمام شخصیت او را دربر نمیگیرند و بر او نظارت تامّ ندارند و این از نشانههای تحوّل فرهنگی است.[17]
وابستگی چندگانه به انواع حلقههای اجتماعی، به خودآگاهی بیشتر میانجامد. همین که فرد، از چیرگی حلقه کوچکی که شخصیتش را در چهارچوب محدودههایش اسیر میسازد، رهایی مییابد، از یک نوع ادراک رهایی، آگاه میشود. وجود شبکه حلقههای اجتماعی، پیششرط پیدایش فردگرایی است. از این رهگذر، نه تنها انسانها نسبت به یکدیگر ناهمانند میشوند؛ بلکه فرصت آن را مییابند، که در زمینههای اجتماعی گوناگون بدون زحمت حرکت کنند.[18]
زیمل برای روشن کردن تقابل فردیت با جنبههای اجتماعی، از دو اصطلاح فردیت کمّی و فردیت کیفی بهره برده است. به نظر او، فردیت کمّی از قرن، 18 باقی مانده است و طبق آن هر فرد، پذیرا یا منکر مجموعهای از ارزشهایی است، که گروه ساخته و او اعتبارش را از آن پذیرش و انکار بدست میآورد.
فردیت کیفی در نیمههای قرن 19 به وجود آمد؛ که در آن فرد، فراتر از نقشی که در گروه دارد، یکه انگاشته میشود. اهمیت او "برای خود" است. کسی که نمیتوان به جای او کس دیگری را قرار داد. میتوان گفت که نسبت فرد، با جمع، در شکل ایستایش، به فردیت کمی مرتبط میشود و در شکل پویا، به فردیت کیفی وابسته است.[19]
اولریش بک(Ulrich Beck 1986)؛ نظریه دیگری که جدیدتر و دارای اهمیتی ویژه در عرصه نظریههای فردگرایی است، نظریه اولریش بک درباره روند فردیشدن جایگاه اجتماعی افراد، زندگینامهها و در نتیجه بیاستاندارد شدن طبقات و اقشار اجتماعی است.
آلبرت شر؛ نظریه فردگرایی را میتوان با استناد به آلبرت شر(Albert Scherer 1994)، به صورت زیر طبقه بندی کرد:
- نظریه مبتنی بر فرهنگ؛ بر اساس این نظریه، تدوین معانی واحد و مفهومی فراگیر و کلی، برای تشریح تمایزات و گوناگونی اجتماعی، هرروز دشوارتر میشود. گرایش عمومی در جهت پیدایش افراد به صورت موجوداتی منفرد، با مسئولیت شخصی است. این افراد منفرد هستند، که زندگی خود را تعریف میکنند و به آن معنا میبخشند؛
- نظریه مبتنی بر ذهن؛ کنش و تجربه فردی هرکسی، کمتر تحت تأثیر عواملی چون وابستگیهای طبقاتی، قشری و مقررات کلّی قرار میگیرند.[21]