دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

تعیین معنای متن از نگاه هرمنوتیک و علم اصول-۲

No image
تعیین معنای متن از نگاه هرمنوتیک و علم اصول-۲

سید حمید رضا حسنی

 عدم تعین مطلق معنا

1. معنای بنیادی متن و دیدگاه هایدگر

گفتیم که دیلتای راه شناخت خود و معرفت نفس را در شناخت دیگران می دانست. اما هایدگر به این دیدگاه، اعتقادی ندارد و بر آن است که شناخت دیگران و آثارشان از شناخت خود انسان، دست یافتنی تر نیست. وی شناخت مقام و نشئه وجودی انسان را مقدمه شناخت عالم و از جمله دیگران می داند. به نظر هایدگر، شناخت هستی موجودات دیگر با تأمل در ویژگی«بودن با»1 هستی آنان حاصل می شود که امری کاملاً ذهنی و غیر ابجکتیو است. این در حالی است که برای شناخت خود و معرفت نفس باید در ویژگی خاص وجودی خود در جهان عینی که از آن به «دازاین» تعبیر می کرد، و با تأمل در ویژگی «بودن در»2 حاصل می شود، تأمل ورزید. هایدگر در تبیین ویژگی های«دازاین» نشان می دهد که فهم، دارای ابعاد هستی شناختی3 بوده، و ویژگی عام و نحوه هستی و بودن «دازاین» و به طور کلی از مقومات هستی آن است. بدین رو هایدگر بسان دیلتای به دنبال تأسیس روشی برای فهم علوم انسانی در مقابل روش فهم علوم تجربی نیست، بلکه در پی کشف راز فهم همه معارف بشری و همه انواع دانستن است. از دیدگاه هایدگر، تحقیقات علمی و به طور کلی علوم، در مقام تبیین و فهم ویژگی ها و خصوصیات وجود1 انسان هستند که همان «دازاین» است. ( Heidegger, 1962, p. 55). از منظر وی فهم وجود انسانی، بنفسه تعیین گر و مشخص کننده وجود «دازاین» است ( Ibid, p. 54).

این سخن، دیدگاه هایدگر را در باب پدیده فهم از دیگر مکاتب هرمنوتیکی متمایز می سازد؛ زیرا به آن به مثابه نحوه وجود انسان می نگرد. به بیان دیگر، از دیدگاه وی ما در فرایند فهم، در پی درک امور واقع و ابژه های خارج از خود نیستیم، بلکه به دنبال توسعه بخشیدن به اقتضائات، امکانات و توان های وجودی خود می باشیم. بدین رو، مفسر نیز در فهم متن، نه در مقام کشف معنای نهفته در نشانه های زبانی موجود در آن، بلکه در صدد گشودن و توسعه بخشیدن به شناخت خود نسبت به ابعاد وجودی خود است که متن به آن اشاره دارد. از نظر هایدگر این فرایند در اثر پرتاب شدگی و فرافکنی2 پیشینی انسان به عالم ناشی می شود ( Ricoeur, 1990, p.50). به گفته ریکور، از منظر هایدگر انسان موجودی است که از قبل در عرصه وجود پرتاب شده که بر اثر آن برخوردار از یکسری پیش فهم هایی شده است و از این رو همواره با این سرمایه اولیه از «پیش فهم»3 شروع به فهم می کند. بر اساس این پیش ساختار برای فهم، نمی توان فارغ از پیش فرض ها موضوعی را فهم و تفسیر کرد ( Heidegger, 1962, p. 191).

بدین رو هایدگر دیدگاه رمانتیکی دیلتای مبنی بر امکان غلبه بر فاصله زمانی بین مفسر و زمان تولید متن را نفی می کند. او بر آن است که با تحلیل دازاین می توان به چگونگی پیش ساختار فهم پی برد. در واقع هایدگر دوری بودن فهم را که پیش از او شلایرماخر و دیلتای به مثابه تبیین ساختار و فرایند فهم مطرح کرده بودند، وصفی وجودی برای دازاین می داند، نه شیوه فهم متن. از دیدگاه وی دازاین قبل از ورود به پروسه فهم امور از آنها فهم هرمنوتیکی دارد که با از پیش افکنده شدنش به عالم، آن را به همراه دارد. وی پیش ساختار فهم را دارای سه لایه و متشکل از سه جزء می داند:«پیش داشت»1، «پیش دید»2 و «پیش برداشت»3. چگونگی این پیش ساختار از این قرار است که دازاین به دلیل برخورداری از ویژگی «بودن در عالم» به طور پیشینی از نوعی درآمیختگی و تضمن4 با عالم برخوردار می گردد که هایدگر آن را «پیش داشت» می نامد. این «پیش داشت» نیز حاصل دیدگاه ویژه و منظری است که نسبت به عالم اتخاذ می شود که هایدگر به آن «پیش دید» می گوید. از منظر هایدگر این درآمیختگی پیشینی با عالَم و این منظرگاه اتخاذ شده نسبت به عالَم با نوعی تأمل و اندیشه پیشینی در باب زبان نسبت به اشیا، تمهید می شود که آن را «پیش برداشت» نامیده است. بنابراین ما با این ساختار سه لایه فهم به عالم پرتاب شده ایم و بر اثر این درافکنده شدن با اشیا مواجه می شویم. این نوع مواجهه، امکان ارزیابی و تأیید صحت یا عدم صحت محتوای پیشینی ساختار فهم خود نسبت به عالم را فراهم می کند و از این رهگذر با توسعه وجودی که برای مفسر پیدا می شود، پیش ساختارهای سه لایه فهم دچار تغییر و تحول می شوند و آن گاه مفسر با این ساختار جدید فهم، مجدداً به عالم پرتاب شده و موقعیت تازه ای نسبت به عالم پیدا می کند و با اشیا مواجه می شود و این دور هرمنوتیکی در راستای توسعه و گسترش امکانات وجودی دازاین همچنان ادامه پیدا می کند. بدین رو این ساختار دوری فهم، از مفسر آغاز شده، به مفسر نیز ختم می شود و مفسر در پرتو فهم متن، امکانات وجودی خود را گسترش می دهد ( Bontekoe, 1996, p. 72).

2. معنای بنیادی متن و دیدگاه گادامر

گادامر به رغم هرمنوتیک رمانتیک که در فهم متن بر بازسازی ذهنیت موءلف در نزد مفسر تأکید داشت، وظیفه هرمنوتیک و مراد از فهم متن را شناخت ذهنیت موءلف نمی داند، بلکه بر این نکته تأکید دارد که مفسر برای فهم متن و درک معنای آن نمی بایست هیچ گونه توجهی به ذهنیت خاص موءلف داشته باشد. وی بر آن است که معنای یک متن، فراتر از آن چیزی است که در ابتدا موءلف آن را قصد کرده است. فهم به طور خاص، مربوط به معنای خود متن است ( Gadamer, 1994, p. 372).

از این رو، گادامر تفسیر متن را کشف فرایند پیدایش متن و رسوخ به دنیای ذهنی موءلف و بازسازی ذهنیت او در نزد مفسر نمی داند و بر آن است که فهم متن، با «فهم به طور تاریخی» و بازآفرینی مسیری که به پیدایش متن منجر شده، ارتباطی ندارد؛ بلکه مفسر در پی فهم معنای خود متن است ( Ibid, p. 388).

به نظر گادامر برای تفسیر متن نه می توان قصد موءلف را مد نظر قرار داد و نه می توان تنها به تبیین خود متن اکتفا کرد؛ زیرا خود مفسر نیز بنفسه از نقشی اساسی در فهم متن و معناآفرینی در آن برخوردار است. به بیان دیگر از منظر گادامر به طور کلی مفسر قادر نیست به فهم قصد موءلف نایل آید؛ زیرا در موقعیت تاریخی خاص خود قرار دارد و فهم او کاملاً رنگ و بوی روزگار خود را دارد. بدین رو خواسته یا ناخواسته از فهمی عصری و خاص زمانه خود برخوردار می گردد و فهم وی همواره حاصل شرایط فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و روان شناختی او است. بنابراین مفسر هرگز نمی تواند به فهم معنای نهایی متن دست یابد و چیزی به نام معنای نهایی متن معنا ندارد؛ زیرا گادامر فهم متن را محصول گفت وگوی میان مفسر و متن می داند. مفسر در مواجهه با متن، طرح سوءال می کند و متن نیز پاسخ می دهد.

درنتیجه از دیدگاه گادامر هدف از تفسیر، نه رسیدن به معنای مورد نظر موءلف، و نه دست یابی به فهمی است که مخاطبان نخستینِ متن از آن داشته اند و هیچ یک نمی توانند افق معنایی متن را محدود کنند؛ بلکه معنای متن را باید بدون درنظر گرفتن قصد و نیت موءلف مورد توجه قرار داد. تا زمانی که این رهایی و استقلال از موءلف و مخاطبان نخستین صورت نگیرد، امکان فهم متن و ایجاد ارتباط تازه با متن وجود نخواهد داشت ( Ibid, p. 395).

در واقع گادامر، موءلف را بسان یکی از مفسران متن می داند که فهم او از متن هیچ گونه برتری بر تفاسیر دیگر ندارد و حتی دیگر خوانندگان و مفسران آن متن، الزامی به مراعات فهم او ندارند. بنابراین قصد موءلف، تعیین کننده فهم مصیب از متن نیست. بنابراین، خالق یک اثر به مثابه یک مفسر، اقتدار و مرجعیتی اتوماتیک وار بر شخصی که دریافت کننده اثر است، ندارد. به همان میزانی که هنرمند در اثر خویش منعکس می شود، خواننده اثر خویش نیز هست. معنایی که او به عنوان خواننده به اثر خویش می دهد، نمی تواند معیار قرار گیرد. تنها معیار تفسیر، معنای موجود در اثر او است؛ یعنی آنچه خود اثر معنا می دهد ( Ibid, p. 193).

نکته دیگر در مورد ماهیت فهم و نقش موءلف در آن از دیدگاه گادامر این است که وی فرایند فهم و تفسیر متن را امری «تولیدی» می داند و با دیدگاه دیلتای مبنی بر اینکه فرایند فهم و تفسیر متن، عبارت از بازتولید و بازسازی ذهنیت و قصد موءلف در مفسر است، مخالفت می کند. بنابراین با تفسیر متن، معنای جدیدی تولید می شود، که در آن، هم خود مفسر و هم خود متن، سهیم هستند و فهم متن، در واقع حاصل درآمیختگی و امتزاج افق معنایی متن و افق فکری مفسر است. فهم یک پرسش به معنای پرسیدن از آن است. فهم یک معنا عبارت است از فهم آن، به مثابه پاسخ به یک پرسش ( Ibid, p. 375). از این رو، معنای متن، فزون تر از آن چیزی است که موءلف، قصد افاده آن را داشته است.

نکته دیگری که ذکر آن لازم است، این است که برخلاف هرمنوتیک «موءلف محور» که بر وحدت معنایی متن تأکید می کند و هر متنی را دارای معنایی واحد و مشخص می داند که همان معنای مورد نظر موءلف است و به مدد هرمنوتیک می توان به این معنای نهایی و واحد نایل شد، در هرمنوتیک فلسفی و از منظر گادامر با رد هدف بودن کشف قصد موءلف در خواندن و تفسیر متن، راه برای پذیرش تکثرگرایی معنایی هموار می شود. معنای متن، پاسخی است که متن به پرسش های مفسر و خواننده می دهد و این توجیه کننده تکثر معنایی متن است. یعنی با تکثر و تنوع پرسش ها، پاسخ ها یا معانی متن هم متکثر می شود.1

به نظر گادامر، خواننده یک متن به فضای جدیدی گام می نهد که قواعد خاص خود را دارد و خواننده به مثابه یک تماشاگرِ بازی باید از این قواعد تبعیت کند. علاوه بر این قواعد پیشینی خواننده نیز بسان بازیکن یک بازی نقش تعیین کننده ای را ایفا می کند. خواننده هرگاه در فواصل زمانی متفاوتی کتابی را بخواند، در هر بار خواندن، متن را متفاوت با خواندن های پیشین می یابد. گادامر این امر را نتیجه تغییرپذیری و عدم تعین معنای متن می داند. همان سان که یک بازی با بازیکنانش تعین پیدا می کند، معنای متن نیز با خوانندگانش تعین پیدا می کند

تکثرگرایی محدود تعین معنا

معنای بنیادی متن از دیدگاه ریکو

نظریه هرمنوتیکی پل ریکور یکی از مهم ترین دیدگاه های معاصر است. در اینجا به مبانی اندیشه های وی در باب نقش موءلف در تکوین متن و معانی آن و نیز در فهم آن می پردازیم.

ریکور بین زبان گفتاری و متن یا زبان نوشتاری تفاوت قائل است. از منظر ریکور آنچه نگاشته می شود، چیزی است که موءلف، قصد بیان آن را داشته است. نگارش، ثبت مستقیم مقصود گفتاری است که با نگاشتن و ترسیم علامات و نشانه های زبانی موردنظر، صورت می گیرد و با رهاسازی مطالب از بند گفتار، نوشته، جایگزین سخن شده و متن، متولد می شود.

نکته مهم در اندیشه ریکور این است که وی نوشتار را به گونه ای کامل، جایگزین گفتار نمی داند؛ بلکه معتقد است که گفتار با نگارش، برخی از ویژگی های خود را از دست می دهد. در گفتار، به طور مستقیم از گوینده، مخاطب یا مخاطبان و نیز از جهان واقع، حکایت صورت می گیرد؛ اما در تبدیل گفتار به نوشتار، تغییر و تحولاتی رخ می دهد.

به نظر ریکور با نگاشتن متن و رها شدن از اوضاع و احوال شفاهی، در کنار ثبت مطالب

زبان شفاهی در قالب نشانه های گرافیکی زبانی، تحولی بنیادین در ارتباط بین زبان و جهان و نیز در ارتباط بین زبان و اذهان مختلف از قبیل موءلف و خوانندگان اثر، پدید می آید و نحوه حکایت گری زبان از جهان، متحول می شود ( Ricoeur, 1990, p.148).

در هنگام سخن گفتن، وقتی در مورد چیزی حرف می زنیم، همان چیز، محکی سخن خواهد بود. در واقع زبان با عمل حکایت گری خود، نشانه های زبانی را که به علت نمادین بودن کارکردشان، از اشیای خارجی متمایزند، با جهان خارج پیوند می دهد. در هنگام سخن گفتن، نه تنها طرفین صحبت و مخاطبان، در حضور هم هستند، بلکه در محیط پیرامونی و اوضاع و احوال اطراف خود نیز حاضرند. در چنین موقعیتی مستقیماً حکایت از جهان خارج، صورت می گیرد و زبان با استفاده از ضمایر اشاره، قیدهای زمانی و مکانی، ضمایر شخصی، زمان های افعال و به طور کلی تمامی علائم و نشانه های اشاری، بین سخن و محکی آن که همان واقعیت های پیرامونی گوینده و مخاطبان است پیوند محکم و استواری برقرار می کند. از این رو در حین سخن گفتن، معنای واقعی الفاظ با محکی واقعی خود، پیوند خورده، بر آنها منطبق می شوند. به بیان دیگر، در چنین شرایطی معانی در مصادیق خود، فانی شده، محکی و مصادیق خارجی در دلالت های اشاری زبان و ایما و اشارات و عمل حکایت گری گوینده، محو می شود و فاصله و جدایی بین آنها وجود ندارد؛ زیرا، اولاً: وجود عناصر غیر زبانی از قبیل حالت چهره، ایماها، اداها و اشارات متکلم، شرایط فهم مراد گوینده را تسهیل می کند، و ثانیاً: وجود امکان پرسش از گوینده برای رسیدن به درک مصیب تر مراد جدّی وی، شنونده را به درک مراد و مقصود وی می رساند.

اما هنگامی که متن، جایگزین گفتار می شود، با از بین رفتن شرایط و وضعیت پیش گفته، بین محتوای متن و قصد و نیت و ذهنیت موءلف، ارتباط مستقیمی برقرار نمی شود و به اصطلاح، متن نسبت به موءلف، منفصل می گردد. بدین رو اتحاد بین مصادیق خارجی و عمل حکایت گری که در حین سخن گفتن موجود بود، زایل می شود و نویسنده نمی تواند همچون گوینده، بی واسطه، مراد و مقصود کلام خود را نشان دهد و مستقیماً بر آن دلالت کند. نتیجه این فرایند، این است که محتوای متن، از محدوده نیت موءلف رها شده به خواننده وابسته می گردد و این امکان فراهم می شود که او به فراتر از مقصود موءلف در نگارش متن، راه یابد.

البته مراد ریکور آن نیست که به طور کلی در متن، عمل حکایت گری و دلالی متوقف می شود، بلکه بر آن است که متن، فقط مانع از تکوین حکایتی از نوع حکایت موجود در گفتار می گردد؛ یعنی متن، فاقد محکی و مصادیق خارجی نیست، بلکه رسالت خواندن و قرائت متن، مصداق یابی برای متن است که از رهگذر تفسیر برای متن، حاصل می شود ( Ibid).

به بیان دیگر، می توان گفت که با تبدیل دیسکورس به متن و قطع رابطه اتحاد بین لفظ و محکی خارجی موجود در حین گفتار که به واسطه عمل اشاری و حکایت گرانه گوینده صورت می گرفت، الفاظ موجود در متن، برخلاف گفتار در محکی خارجی فانی نشده و الفاظِ نوشته شده به حالت لفظیت خود باز می گردند. در واقع، دنیای واقعی پیرامون گوینده و مخاطب که مستقیماً محکی الفاظ به کار رفته در حالت گفتاری و شفاهی بود، در متون و آثار نگارشی با دنیایی مجازی و نوعی حال و هوایی که این آثار به روی خوانندگان می گشایند، عوض می شود. این تغییر و تحول در روابط بین متن و دنیای آن، کلید دیگر تغییراتی است که در نقش قصد موءلف در فهم معنای آن و در روابط میان متن و اذهان موءلف و خواننده، تأثیرگذار است.

نکته دیگری که در شرح دیدگاه ریکور حائز اهمیت می باشد، آن است که از منظر وی، گفتار همچون یک «واقعه» درک، و همچون «معنا» فهمیده می شود. اما آنچه در واقعه گفتار تبادل می شود، تجربه ای نیست که گوینده تجربه می کند، بلکه معنای آن است. از این رو، مراد از نگارش، ابقای «معنا» بعد از زایل شدن «واقعه» گفتار است. آنچه اهمیت دارد، درک این نکته است که با وجود گذرا بودن و عدم ثبات واقعه گفتار، چگونه پدیده ای تکرارپذیر و ثابت و قابل تشخیص و تعیین به نام «معنا» قابل توجیه است. ریکور پاسخ به این سوءال را در مفهوم « Distanciation» جست وجو می کند ( Ricoeur, 1990 , p.137). وی فاصله مندی متن را عامل ثبات و بقای معنا بعد از زوال واقعه گفتار می داند و معتقد است که همین امر، تفسیر متن را امکان پذیر می کند.

ریکور معتقد است که با ظهور متن، پدیده فاصله مندی در سه جهت واقع می شود که عبارت اند از:

  1. وجود افعال گفتاری در هر گفتاری، مستلزم وجود گوینده و فاعلی برای آن است و نشانگرهایی در آن نظیر ضمایر شخصی، به فاعل و گوینده خود، راجع است و بر آن دلالت دارد که گوینده ای آن سخن را گفته است( Ricoeur, 2003, p.80.; 2000, p. 254, 1990, p. 133). اما با تولد متن، تطابق ضروری پیش گفته میان محتوای متن و قصد و نیت موءلف از بین می رود. ریکور در اینجا به «نظریه تفسیری مرگ موءلف» رولان بارت نزدیک می شود و تمایل پیدا می کند که بگوید: «برای خواندن یک کتاب باید فرض کرد موءلف آن در حال حاضر، مرده است» ( Ricoeur, 1990, p. 147). البته ریکور برخلاف ساختارگرایان که قصد موءلف را در تولید شبکه معنایی متن دخالت نمی دهند، می پذیرد که متن را موءلف آن ایجاد می کند، اما بر اساس اصل هرمنوتیکی «فاصله مندی میان متن و موءلف» خود بر آن است که در پروسه فهم باید قصد موءلف را در پرانتز قرار داد. پس اولین رخداد در تولد متن، رهایی، استقلال و فاصله مندی آن از قصد و نیت موءلف است.
  2. علاوه بر این، گفتار همواره درباره چیزی از امور خارج از خود سخن می گوید. این ویژگی، نشان دهنده آن است که گفتار، دالّ بر جهانی است که آن را وصف می کند و به مدد واژگان، واقع را نشان می دهد. اما با تولد متن، دومین فاصله مندی در متن پدید می آید و متن، مستقل از مخاطب یا مخاطبانی می گردد که در دیالوگ حضور داشتند. متن به طور بالقوه خطاب به همه خوانندگانش نوشته می شود و از قید یک یا چند مخاطب خاص در حین گفتار رها و مستقل می شود و معنای خود را به خوانندگان و مفسران نامتعینی عرضه می کند ( Ricoeur, 1976, p.31).

پس رخداد دیگری که در تولد متن پدید می آید، رهایی، استقلال و فاصله مندی آن از مخاطبان خاص اولیه در هنگام مکالمه است.

  1. سومین ویژگی گفتار، وجود عنصر خطابه در آن و تبادل پیام های زبانی توسط آن است. این ویژگی، حاکی از آن است که «واقعه» بودن گفتار، عبارت است از ایجاد یک گفت وشنود دو طرفه. ویژگی تخاطب در گفتار، هویت اساسی آن را شکل می دهد. در مکالمه شفاهی، شرایط و خصوصیات محیط پیرامونی و موقعیت مکانی و زمانی خاص موجود در هنگام گفت وگو تعیین کننده و تشخص بخش محکی کلام می باشد؛ یعنی گفتار بر واقعیتی دلالت می کند که در محیط پیرامونی گوینده و شنونده مشترک بوده، گوینده با اشارت مستقیم می تواند از آنها حکایت نماید. لحن گفتار و ایماها و اشارات دست و صورت طرفین نیز در تعیین مفاد و محکی سخن، موءثر است.

اما متن برای دلالت بر محکی خود از چنین امکانی برخوردار نیست و از شرایط و خصوصیات محیط پیرامونی که در هنگام گفت وگو نزد گوینده و شنونده، موجود است، مستقل و رها می باشد ( Ricoeur, 1990, pp. 148-149) .پس رخداد دیگری که در تولدمتن پدید می آید، استقلال معنایی و فاصله مندی آن از شرایط و خصوصیات محیط پیرامونی گوینده و شنونده یا شنوندگان در هنگام مکالمه و به طور کلی فاصله مندی از موقعیت خاص و زمینه پیدایی متن است.

به این ترتیب ریکور، فاصله مندی از موءلف، مخاطبان و شرایط محیطی و پیرامونی موجود در هنگام گفت وگو را سه عنصر سازنده متن می داند و این نشان دهنده اهمیت مفهوم Distanciationیا فاصله مندی، در هرمنوتیک پل ریکور است. بنابراین، نوشتن موجب استقلال و فاصله گرفتن متن از قصد و نیت موءلف می شود و آنچه متن نشان می دهد، لزوماً منطبق با نیات نویسنده نیست و جهان متن، جهان موءلف را درمی نوردد و از آن درمی گذرد. علاوه بر این، متن، مستقل از شرائط جامعه شناختی محیط خود می باشد؛ یعنی ویژگی ضروری یک متن ادبی و هر اثر هنری، آن است که از شرائط و اوضاع و احوال روان شناختی جامعه شناختی زمان و مکان صدور خود درمی گذرد و مجموعه ای نامحدود از خوانش ها و قرائت ها را پذیرا می گردد. بنابراین، متن از امور روان شناختی و جامعه شناختی، «محیطزدایی»1 می شود و در یک شرایط جدید، «محیطزایی»2 جدیدی برای آن صورت می گیرد؛ همان کاری که در عمل خواندن صورت می گیرد.

از دیدگاه ریکور به موازات رهایی متن از موءلف، وابستگی بین متن و دریافت کنندگان آن، پدید می آید؛ یعنی متن نوشتاری به طور کلی اجازه حضور هر کسی که بتواند آن را بخواند، فراهم می آورد. عدم وابستگی متن نوشتاری به شرایط گفت وشنودی موجود در حین گفتار، بارزترین اثری است که متن نوشتاری برجا می گذارد. این امر مستلزم آن است که روابط بین نوشتار و خواندن، بسان رابطه بین گفتن و شنیدن نباشد ( Ibid, p. 139).

نتیجه مهم استقلال متن، آن است که «فاصله مندی»، یعنی مشخصه ذاتی متن نوشتاری، مبین آن است که بین محتوای متن و قصد و نیت موءلف، ارتباط مستقیمی برقرار نیست و محتوای متن، وابسته به خواننده است که می تواند به فراتر از منظر موءلف، راه یابد. به بیان دیگر، موءلف، بهترین مفسر متن خود نیست. ریکور می پذیرد که متن در نتیجه طرح و برنامه و قصد و نیت موءلف ایجاد شده است، اما در مواجهه با پدیده استقلال متن، نویسندگی را در پرانتز قرار می دهد. از این رو به نظر وی اکثر متن ها اگر نام موءلفشان فراموش شود، از ارزش معنایی آنها چیزی کاسته نمی شود.

در پایان این قسمت به این نکته تأکید می کنیم که این دیدگاه ریکور در باب استقلال متن از موءلف در واقع واکنشی است به دیدگاه هرمنوتیکی رمانتیک و به ویژه هرمنوتیک شلایرماخر و دیلتای که معتقد است متن، تنها دارای یک معنای واحد و بنیادین است که مورد نظر موءلف بوده است و برای فهم این معنای نهایی و بنیادین متن باید به شناسایی خصوصیات روحی و روان شناختی موءلف و ابعاد وجودی او پرداخت و با بازسازی این ابعاد، خود را به لحاظ ذهنی در جایگاه موءلف قرار داد؛ زیرا معنای بنیادین متن در واقع، تمام زندگی موءلف است. ریکور با رد این مبنا متن را منفصل از موءلف دانسته و معتقد است که معنای متن، مستقل از نیت موءلف است؛ گرچه سبک نگارش و ژانر حاکم بر متن کاملاً به جامانده و وابسته به موءلف آن است. وی می نویسد: کارکرد هرمنوتیک آن است که به لحاظ نظری از دخالت بی مورد رمانتیسم و ذهن گرایی نظری به قلمرو تاریخ (= علوم انسانی) جلوگیری کرده، اعتبار کلی تفسیر را حفظ کند و به آن وثاقت ببخشد ( Ibid, p. 151).

از دیدگاه ریکور ما در پروسه فهم متن با دو تصویر از موءلف مواجهیم: 1. موءلف واقعی؛1 2. موءلف ضمنی.2

مراد ریکور از مفهوم «موءلف واقعی» و نقش وی در فهم متن، همان موءلفی است که در هرمنوتیک شلایرماخر و دیلتای، فهم متن به عنوان بازسازی ذهنیت و موقعیت روان شناختی او در ذهن مفسر از طریق شهود روانی تلقی می شود و بدین سان بر برطرف ساختن فاصله تاریخی بین موءلف و مفسر تأکید می گردد. به بیان دیگر، مراد وی از موءلف واقعی، شخصیتی تاریخی و موضوع زندگی نامه است. به نظر ریکور چنین برداشتی از موءلف و قول به اینکه قصد و نیت وی ملاک و معیار معانی حاصل متن است، مستلزم «مغالطه قصدیت» است ( Valdes, 1991, p.391). از دیدگاه وی بعد از پایان یافتن عملیات نگارش متن، با ایجاد انفصال و «فاصله مندی» بین متن و موءلف، دیگر نیت و قصد «موءلف واقعی» و حالات روان شناختی وی به مثابه معیاری برای شناخت فهم متن،نه اهمیت دارد و نه دست یافتنی است؛ بلکه آنچه حائز اهمیت است، خود متن و رابطه موجود بین متن و مفسر یا خواننده است.

مراد ریکور از «موءلف ضمنی»، موءلفی است که در متن وجود دارد. «موءلف ضمنی» مانند «موءلف واقعی» از سنخ بشر نیست. به این معنا که ما در تفسیر متن درپی حالات روان شناختی او و جایگزین کردن خود به جای او نیستیم. در واقع، «موءلف ضمنی» همان قصد موءلف است که در قالب متن نوشتاری ریخته شده است و با تحلیل ساختار زبانی متن می توان به قصد این موءلف و در حقیقت به معنای متن دست یافت. به بیان دیگر، از یکسو «موءلف ضمنی» همان «موءلف واقعی» است؛ زیرا در واقع همان شخصی است که متن را نوشته و نفس وجود متن، مستلزم وجود او و قصدی است که به سبب آن، متن را نگاشته است. از این رو «موءلف ضمنی» به این لحاظ بسیار به «موءلف واقعی» نزدیک است. از دیگر سو، «موءلف ضمنی» همان «موءلف واقعی» نیست؛ زیرا رسالت تفسیر، نه کشف ابعاد روان شناختی و احساسات و عواطف و افکار موءلف واقعی و نه کشف ابعاد بیوگرافی و زندگینامه ای او است؛ آن گونه که رمانتیست ها می پنداشتند؛ بلکه وظیفه آن، کشف قصد «موءلف ضمنی» یا همان معنایی است که در متن به ودیعت گذاشته شده است ( Ibid). بنابراین، آن قصدی که مفسر باید آن را کشف کند، قصد «موءلف واقعی» نیست تا آن را از طریق شهود روانی و بازسازی حالات روانی او در خود کشف کند، بلکه او باید در پی کشف قصد «موءلف ضمنی» باشد که آن هم از طریق متن و تبیین و بررسی دقیق و روش مند ساختار زبانی آن قابل دست یابی است. از این رو می توان گفت که وقتی ریکور از قصد موءلف سخن می گوید، در واقع مراد او خود متن است ( Ricoeur, 1990, p. 138; Bontekoe, 1996, p. 143-144)؛ متنی که باید به مثابه محصول یک موءلف درنظر گرفت. به دیگر سخن، مراد ریکور از موءلف، ساختار و فنونی است که متن را خلق کرده است و از طریق تفسیر متن و شناخت سبک آن است که به درکی از قصد موءلف آن متن می توان نایل آمد. در حقیقت، ریکور با طرح مفهوم «موءلف ضمنی» راه گریزی برای درک قصد موءلف و نقش آن در فهم متن و در عین حال دچار نشدن به «مغالطه قصدیت» ارائه می دهد.

ریکور معنای متن را در سه بُعد به تصویر می کشد که در واقع دیدگاهی وام گرفته از نظریه فعل گفتاری آستین و سرل است. بنابر نظریه «فعل گفتاری»، سخن گفتن به یک زبان، نوعی فعل و وارد شدن به نوعی رفتار است. امکان افعال گفتاری را استعمال موءلفه های زبانی فراهم می کند. طبق این نظریه، این افعال، در سه سطح از یکدیگر قابل تفکیک اند. بنابراین نظریه، افعال گفتاری بر سه قسم افعال بیانی، افعال ضمن بیانی و افعال از طریق بیانی تقسیم می شوند ( Ricoeur, 1990, p.135).

فعل بیانی،1 همان عمل گفتن است که در جمله و ساختار لفظی آن ظاهر می شود و با آن، حکایتی صورت گرفته یا چیزی با چیزی مرتبط می شود.

فعل حین بیانی2 همان کاری است که با سخن گفتن انجام می گیرد؛ مانند پرسیدن، خواهش کردن، تهدید کردن، نهی کردن، امر کردن، تحسین کردن، وعده دادن، اِخبار و غیره.

فعل از طریق بیانی3 نیز عبارت از عملی است که در نتیجه گفتن، واقع می شود؛ یعنی کاری که با سخن گفتن، انجام می گیرد. در واقع، این نوع فعل گفتاری، ناظر به آثاری است که کلام در مخاطب برمی انگیزد. مانند برانگیختن و ایجاد بعث در مخاطب که با امر کردن به او صورت می گیرد.

متن می تواند سه فعل گفتاری مذکور را به ترتیب نشان دهد: «افعال بیانی» از همه قوی تر، «افعال حین بیانی» ضعیف تر؛ «افعال از طریق بیانی» از همه ضعیف تر؛ یعنی نمود خارجی این سه فعل در متن، به ترتیب از شدید به ضعیف ظاهر می شود ( Ibid).

آنچه در اینجا باید به آن اشاره شود، آن است که از دیدگاه ریکور «افعال بیانی» از طریق گزاره بیان شده، هویت پیدا می کند. در واقع، این نوع از فعل گفتاری به واژگان و جملاتی که در متن به کار رفته اند، مربوط است. «افعال حین بیانی» نیز از طریق وجه های دستوری، مانند وجه اخباری، وجه امری و غیره، بروز و ظهور پیدا می کنند. در هنگام سخن گفتن، این نوع از افعال گفتاری از طریق ایما، اشاره و حالات و اطوار گوینده هم می تواند مشخص شود. جنبه های بلاغی و آنچه در علم عروض و معانی و بیان آمده است نیز موجب تثبیت این نوع از افعال گفتاری در متون نوشتاری است. ریکور معتقد است که «فعل گفتاری حین بیانی» همان قصد موءلف است ( Bontekoe, 1996, p. 141).

در پایان بررسی دیدگاه ریکور به ذکر این نکته بسنده می کنیم که وی گفت وگو درباره موءلف را به بحث سبک شناسی ارتباط می دهد. موءلف، فراتر از یک متکلم، سخن می گوید. او صنعت گری است که «اثر زبانی» می آفریند. با این تفاوت که مقوله موءلف، معادل با مقوله تفسیر است و در مجموع با معنای «اثر» تقارن دارد. تدوین و ترکیب خاص و منحصر به فرد یک «اثر» و یک موءلف خاص و متعین، کاملاً به هم مرتبط و با هم متناظرند و ارتباط تقارنی و توافقی با یکدیگر دارند. در واقع، بشر با تولید اثر، خود را متفرد کرده، خصوصیت منحصر به فردی به خود می بخشد. امضای زیرِ «اثر»، نشان دهنده این ارتباط وثیق است ( Ibid).

موءلف مورد نظر ریکور با سبک «اثر» مرتبط است و سبک متن و هویت آن، نشانگر هویت موءلف و تشخص و فردیت او است. به بیان دیگر از آنجایی که فردیت و ذهنیت موءلف در متن ظهور پیدا می کند، به رغم رمانتیک ها فهم متن، مستلزم شناخت قصد موءلف و بازسازی آن در ذهن مفسر نیست، بلکه قصد موءلف را در متن و در ارتباط با آن باید درک کرد.

امکان رویداد سوء فهم و تفسیر خطا از دیدگاه ریکور

برداشت خاص ریکور از ابعاد سه گانه معنایی متن که آن را به عرصه های فراتر از ساختار لفظی متن و نحوه چینش کلمات در آن نیز تسری می دهد1، اگرچه قائل به تحت تملک درآمدن نهایی متن توسط مفسر می باشد و به تملک درآوردن متن را ویژگی ذاتی تفسیرمی داند، اما امکان تفسیر غلط و فهم غیر مصیب از متن را نیز فراهم می کند ( Bontekoe, 1996, pp. 140 - 141). در واقع اعتقاد ریکور به استقلال معنای متن از خواننده و مفسر، مستلزم پذیرش پدیده سوء فهم و امکان وجود تفسیرهای غیر مصیب از متن است.

ریکور ضمن اینکه دیدگاه گادامری را مبنی بر اینکه غایت تفسیر، تملک و تصاحب متن است، کنار نمی گذارد و معتقد است که متن خطاب به خواننده و فهم آن به او تعلق داشته و از این طریق، متن به تملک خواننده درمی آید، در عین حال معتقد است که متن به دلیل برخورداری از ساختار لفظی و زبانی خاص خود از خواننده نیز مستقل است؛ به این معنا که خواننده، ساختار و سیستم لفظی و زبانی متن را به وجود نمی آورد؛ افزون بر اینکه این ساختار لفظی نیز بنفسه معنای متن را ایجاد نمی کند، بلکه جزء تفکیک ناپذیری از معنای متن است که شرح تفصیلی آن تحت عنوان فعل گفتاری بیانی1 متن در بخش «چیستی معنای متن» گذشت. به دیگر سخن، متن، حاوی «فعل گفتاری حین بیانی» و نیز «فعل گفتاری از طریق بیانی» است.

از دیگر سو به نظر ریکور عدم اطلاع و اتکا به نیت روان شناختی و ذهنیات موءلف در فهم متن، امکان سوء فهم را اجتناب ناپذیر می سازد. در هنگام نگارش هر متنی، زبانی که موءلف با آن زبان، می نگارد و تجربیات شخصی وی از قبیل باورها پیش فرض ها و اندیشه هایش، در ایجاد آن اثر مکتوب، موءثر است. درک خواننده نیز از زبان به کار گرفته شده در متن و همین طور تجربیات وی در فهم معنای به کار رفته در اثر، در درک معنای متن توسط خواننده تأثیرگذار است. از این رو، بدون وجود هرگونه زمینه مشترک، بین موءلف و خواننده، انتقال پیام توسط متن، امکان پذیر نخواهد بود. با وجود این، همواره اختلافاتی نیز بین موءلف و خواننده وجود دارد. آن دو از تجربه های شخصی متفاوت و باورها و پیش فرض ها و اندیشه های گوناگونی برخوردارند. وجود این اختلاف دیدگاه ها موجب می شود که هر خواننده ای تنها به بخشی از مراد موءلف که در متن ابراز شده است، دست یابد.

بدین رو معنای عینی متن را با تجزیه و ترکیب های مختلفی می توان سامان داد که چه بسا با معنای مورد نظر متن مطابقت نداشته باشد ( Ricoeur, 1976, p. 76) و همان گونه که دیدیم ریکور به مدد «تبیین» به سنجش این حدس های اولیه از معنای متن می پردازد.

مراد ریکور از «تبیین» نیز در اینجا همان اعتبارسنجی حدس های اولیه ( validation) است. به نظر ریکور در تبیین متن به معنای validationمفسر، حدس های اولیه خود را به سنجش و ارزیابی می گذارد.

البته ریکور به دنبال تفسیر صحیح و تمییز دادن تفاسیر سره از ناسره نیست؛ بلکه به نظر وی تنها می توان در مورد احتمال خطا و صواب بودن فهم یک متن سخن گفت.

به نظر می رسد که پارادوکسی در دیدگاه ریکور مشاهده می شود؛ زیرا وی در باب فهم متن بر آن است که مفسر در پی کشف قصد و نیت موءلفِ ضمنی است. وجود این باور، مستلزم آن است که متن، دارای یک معنای واحد باشد و تنها یک تفسیر از هر متن از حیث انتساب به موءلف ضمنی آن، اعتبار و حجیت دارد. اما این در حالی است که ریکور معتقد است که متن می تواند از فهم ها و تفاسیر متکثر و در عین حال، معتبری برخوردار باشد. به روشنی پیدا است که قول به وجود فهم ها و تفاسیر و قرائت های متکثر و در عین حال معتبر، مستلزم پذیرش موءلف های ضمنی متکثر برای متن است. به بیان دیگر، اگر هر قرائتی از متن، حاصل تحلیل ساختار زبانی متن توسط مفسر است، در این صورت چه نیازی به مطرح کردن مفهوم موءلف ضمنی و وجود نیات و مقاصد وی در متن وجود دارد؟

پاسخ ریکور به این سوءال و اینکه چگونه می توان قرائت های متکثر و در عین حال معتبر و صحیح را از متن پذیرفت، در این نکته نهفته است که وی متن را به مثابه یک کل، در نظر می گیرد. همان طور که پیش از این بیان شد، از دیدگاه ریکور، متن صرفاً ترکیبی از جمله ها نیست، بلکه یک کل واحد است که منظر خاص مفسر، وحدت و چگونگی آن را به متن می بخشد. برای مثال در یک متن، مفسری برخی از جمله ها را اصلی و مهم قلمداد کرده، برخی دیگر را فرعی به حساب می آورد، و مفسری دیگر به شیوه ای دیگر اهمیت جمله ها را اولویت بندی می کند. بر اساس نگره کل گرایانه به متن، به هر متنی مانند هر شی ء برجسته ای، می توان از ابعاد و زوایای مختلف نگریست. متن به مثابه یک کل را می توان به شیوه های مختلفی خواند و تجزیه و ترکیب کرد و معنای آن را حدس زد؛ زیرا معنای متن، حاصل جمع جبری معانی جملات و اجزای آن نیست؛ بلکه حاصل نگاه کل گرایانه ای است که در مجموع، مفسر به متن می کند ( Ricoeur, 1990, pp.211-212).

شایان ذکر است که ریکور استعاره را استعمال برخلاف قواعد زبانی می داند که معنای جدیدی ایجاد می کند و مفسر با تعریف کردن یک هنجار زبانی جدید، آن را خلق می کند. به بیان دیگر، این مفسر است که از گزاره ناقاعده مند به کار رفته، سخن بامعنایی را استحصال می کند. بدین صورت که در هنگام تفسیر، یک هنجار و قاعده زبانی را جایگزین می کند و معنای جدیدی را به استعاره می بخشد. بنابراین از دیدگاه ریکور معنازایی استعاره با تبیین آن توسط مفسر پیوند می خورد. واقعه معنایی پدید آمده در تضارب معنایی، مفسر را به یک ساختار جدید زبانی سوق می دهد. از طریق این ساختار جدید، از دل کلمات، معنای جدید زاییده می شود و از دل فرایند استعاری، یک واقعه با معنا و همزمان یک معنای بدیع و نوظهور در زبان پدید می آید. در واقع، استعاره به خودی خود، وجود ندارد؛ بلکه از طریق تفسیر و در تفسیر است که استعاره، استعاره می شود ( Ricoeur, 1976, p.50).

در فهم متن نیز ریکور فرایند تفسیری را در واقع، کشف ساختاری از اجزا می داند که متن را به صورت یک کل درمی آورد. بنابراین می توان گفت که با سازمان دادن به اجزا (یا به تعبیر ریکور، استعاره ها) کل ساخته می شود.

بنابراین، وجود نمادها1 و تعابیر چندمعنا و قابلیت تکثر معنایی موجود در متن در کنار نگاه هر خواننده ای به آن به مثابه یک کل، امکان انجام تجزیه و ترکیب های متکثری را برای خوانندگان مختلف فراهم می کند. ریکور فهم معنای یک متن را به مثابه فهم استعاره می داند که در آن برای مفسر، شأن معنازایی قائل است؛ زیرا روابط بین اجزای تشکیل دهنده متن نیازمند داوری و فهم اولیه خواننده است که شرح آن گذشت. وجود این امکان داوری های متفاوت، مقتضی وجود منظرها و چشم اندازهای متکثر و متفاوت از متن است؛ درست همان گونه که یک شی ء برجسته و سه بعدی را از زاویه های مختلف می توان نگریست ( Ricoeur, 1990, p. 211). به نظر ریکور وجود یک خالق و پدیدآورنده و منبع واحد برای متن که در واقع همان موءلف ضمنی متن است، امکان این پرسپکتیوها و منظرهای متفاوت را از متن فراهم می آورد؛ به گونه ای که می توان وحدت بخش منظرها و پرسپکتیوهای متکثر از متن را، همان موءلف ضمنی دانست. به بیان دیگر و از باب تشبیه می توان گفت که گویی موءلف ضمنی، متن را بسان یک شی ء برجسته و سه بعدی خلق کرده که این امر، امکان عکس برداری سه بعدی از آن و نگریستن از منظرها و پرسپکتیوهای متکثر و در عین حال صحیح به متن را فراهم آورده است؛ همان طور که امکان عکس برداری سه بعدی از یک جسم امکان پذیر است. گویی هر مفسری از منظری خاص به آن نگریسته و زاویه دیدی خاص به خود را داشته است و متن در عین اینکه معنای واحدی دارد، اما این معنای واحد به دلیل برخورداری از ابعاد و زوایای مختلف تحمل پذیرش تفاسیر و فهم های متفاوت و محتمل را دارد ( Bontekoe, 1996, p.145).

از این رو از دیدگاه ریکور قول به وجود یک موءلف واحد برای متن تحت عنوان موءلف ضمنی متن که اندیشه ها و نیات او شکل دهنده متن بوده و هدف از تفسیر، کشف قصد او است، با قول به امکان وجود فهم های متعدد و در عین حال صحیح از متن تهافتی ندارد. با این بیان، ریکور بین دیدگاه شلایرماخر که قائل به وجود یک معنای نهایی، اصلی و قطعی برای متن بود و آن را معنای بنیادین متن می خواند و دیدگاه گادامر که معتقد به تکثرگرایی معنایی برای متن بود، تلفیقی پدید می آورد، گرچه هیچ یک از آن دو نظریه را به تمامی نمی پذیرد.

نتیجه

دیدگاه های قائل به تعیّن معنای متن، به رغم اختلاف هایی که میان آنها وجود دارد، در این امر با یکدیگر اتفاق نظر دارند: هدف از فهم متن، درک و شناخت و کشف مراد و مقصود موءلف به صورت معتبر است. به بیان دیگر، آنچه انسان ها را به سخن گفتن و نگاشتن وامی دارد، انتقال پیام خود به دیگران با استفاده از نشانه های زبانی اعم از گفتاری و نوشتاری می باشد. از این رو هدف از خواندن متن را باید کشف معنایی دانست که هم متن بر آن دلالت کند و هم مقصود و مراد جدی موءلف باشد. از دیدگاه هرمنوتیک رمانتیک، مسیر رسیدن به این معنای متعیّن با بازسازی ذهنیت و زندگی موءلف در مفسر میسر می شود و نزد اصولیان این امر با توجه به سیره مستقر بین انسان ها که ظاهر کلام یکدیگر را وافی به مقصود قلمداد کرده و در صورت عدم قرینه به احتمالات خلاف آن ترتیب اثر نمی دهند، امکان پذیر می شود. انسان ها همگی بر این سیره متفطن هستند که در صورت نبود قرینه حالیه یا مقالیه و یا عقلیه بر خلاف، از ظاهر کلام به نیت صاحب کلام پی می برند. از این رو به دلیل ویژگی اجتماعی بودن زبان و اینکه به مثابه ابزار تفهیم و تفاهم مرادات است اگر کسی بخواهد پیامی را به دیگران منتقل کند، ناگزیر است که در صورت عدم استفاده از قرینه، معنای مراد خود را در قالب ظاهر الفاظ انتقال دهد و به همین سان هر شنونده و خواننده ای نیز باید در صورت عدم وجود قرینه، معنایی را به صاحب آن نسبت دهد که آن کلام در میان عامه و مخاطبان در آن معنا ظهور دارد؛ چرا که غیر از ظاهر لفظ، معانی بسیاری را می توان به کلام نسبت داد و برای آن تصور کرد.

از دیدگاه اصولیان، رابطه بین لفظ و معنا و ملاک معناداری لفظ، در فرایند «وضع» تعیین می شود. به بیان دیگر، معنای الفاظ، تابع وضع واضع و عرف عقلا است. از این رو اگر موءلف یا متکلم بخواهد از قید این تبعیت خارج شود و از لفظ، معنایی غیر از موضوعء له آن را اراده کند، ناگزیر است از «قید» (حالیه یا مقالیه و یا عقلیه) بهره گیرد. در غیر این صورت، مخاطب همواره بنابر اصل عرفی و عقلایی «اصالت تطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی موءلف یا گوینده»، معنای مراد موءلف یا متکلم را تلقی نخواهد کرد. این درحالی است که اصولیانی نظیر محقق اصفهانی، چون خودِ الفاظ متن را کاشف از تحقق اراده موءلف می دانند، از این رو دلالت و «ظهور تصدیقی» متن را که عبارت از کشف اراده جدی و تفهیمی موءلف از آن است، بسان ریکور، مستقل از موءلف نمی دانند. بنابراین اگر موءلف بر حسب قانون وضع، الفاظی را استعمال کند، خود متن، کاشف از تحقق اراده معنای الفاظ آن از سوی موءلف خواهد بود.

بدین رو گرچه متن به صورت بالقوه اقتضای معانی متکثری دارد، اما اگر خواننده به این نتیجه رسید که معنای متن، مراد جدّی موءلف است، در این صورت، متن، دارای ظهور تصدیقی خواهد بود. این، منوط به نبود قرینه متصل در متن است که موءلف، خلاف موضوعء له الفاظ را قصد نکرده و ظاهر متن، همان معنای متعین آن است.

اما اگر دلالت های متن را کاشف و ابراز کننده مراد موءلف ندانیم، متن به شی ء جامدی تبدیل می شود که کار رهبرد به معانیِ مورد نظر موءلف، از آن ساخته نیست و تعیّن بخش معنای آن، تنها تصمیم گیری های مفسران خواهد بود. این در حالی است که معنای متن به صاحب متن و البته به عناصر درونی دلالت کننده و امکان های معنایی و نیز فعلیت های آنها وابسته است. تفسیرگر و فهمنده متن در صورتی می تواند متن را به صورت واقعی بنگرد که ناظر به متن باشد و از طریق آن به مراد موءلف راه یابد؛ زیرا درصورت مداخله تمام عیار مفسر در متن، متن از جایگاه واقعی خود کنار نهاده می شود. از این رو هدف اصلی از فهم متن، باید کشف مراد و مقصود موءلف باشد.

روشن است که اصولیان، امکان خطای در کشف مراد موءلف و احتمال عدم تطابق بین تفسیر معتبر و مراد جدی موءلف را از طریق متن می پذیرند، اما نیل به این معنای متعین را با توجه به سیره عملی مستقر بین انسان ها مبنی بر حجیت این معنای ظنی، یعنی ظهور متن، امکان پذیر و موجه می دانند؛ زیرا عرف، ظاهر متن را وافی به مقصود موءلف قلمداد کرده و به احتمالات خلاف آن، ترتیب اثر نمی دهد. بدین رو اگر قصد تفهیم و تفهم در کار باشد، باید از ظهور کلام تبعیت نمود؛ ظهوری که از لفظ در عرف عام مخاطبان پدید می آید. در غیر این صورت اگر هر موءلفی از کلام خود (غیر از ظهور کلامش) معنای دیگری را اراده کند، راهی برای کشف مرادات وی در بین نخواهد بود.

حاصل سخن آنکه:

اولاً متن بالقوه مقتضی فهم های مختلف است.

ثانیاً با اتخاذ رویکردی اکتشافی در تفسیر، تنها معنای قابل استناد به موءلف (نص یا ظاهر متن) معتبر خواهد بود. گرچه در فرض حصول قطع به معنایی از متن برای مفسران متعدد، حجیت هر یک از این فهم های متکثر برای قاطعان خود، قابل پذیرش است. اکتشافی دانستن فهم و تفسیر به معنای آن است که واقعیتی فرای فهم و تفسیر وجود دارد که مفسر از طریق تفسیر در پی کشف آن واقعیت (معنای مراد موءلف) است.

ثالثاً ظاهر متن لزوماً منطبق با نیت موءلف نمی باشد، بلکه در یک پروسه زبانی اجتماعی، عُقلا احتمال اختلاف آن را با نیت موءلف در نظر نمی گیرند و به اصطلاح اصولی، ظن حاصل از ظاهر متن را نسبت به مراد موءلف، دارای حجیت و قابل استناد به موءلف می دانند. بنابراین اگر در فرایند فهم متن، اکتشاف فعلیت پیدا کرد، ظاهر متن با مراد موءلف تطابق خواهد داشت و در صورت عدم انطباق گرچه اکتشاف، فعلی نشده اما ظاهر متن، قابل استناد به موءلف خواهد بود.

نکته مهمی که باید به آن توجه داشت، این است که هرمنوتیست هایی نظیر ریکور در پذیرش استقلال معنایی متن از مبدأ آن و موءلفش، یکی از مهم ترین اهداف تفسیر متن را که همان کشف مراد جدی موءلف است، نادیده انگاشته اند. اهداف مراجعه به متن متنوع و مختلف است. اینکه می توان به متن، مستقل از مبدأ پیدایش آن (از قبیل موءلف و محیط صدورش) نگریست، و بدون در نظر گرفتن قصد موءلف به قرائت و فهم متن پرداخت، امری غیر قابل انکار است. بی تردید هر متنی از این قابلیت برخوردار است که با صرف نظر از موءلف، شرایط محیطی، زمینه صدور و مخاطبان آن مطالعه شود، اما نکته مهم در این است که با فرض استقلال معنای متن از موءلف، آیا هرگز می توان به قصد و هدف فهم نیت موءلف با متنی مواجه شد.

در واقع، سوءال این است که برای کشف آرای یک نویسنده چه باید کرد؟ با حذف ارتباط موءلف واقعی متن از آن، و «زمینه زدایی» آن از محیط و شرایط فرهنگی و اجتماعی صدورش، چگونه می توان به منظور فهم مراد موءلفی، به آثارش رجوع کرد و هدف مفسری را که در پی کشف و گزارش آرا و اندیشه های موءلف به متن رجوع می کند، تأمین نمود؟ برای مثال، ریکور چه ره آوردی برای مفسران متون حقوقی عرضه می کند؟ به نظر می رسد که نظریه ریکور، پاسخ روشنی برای این پرسش ها ارائه نمی کند.

بنابراین گرچه هرمنوتیک پل ریکور در رهایی فهم متن از ورطه نسبیت گرایی، نسبت به هرمنوتیک فلسفی و به ویژه گادامر، گامی به جلو محسوب می شود، اما به نظر می رسد اگر مراد وی از فاصله مندی و استقلال متن از موءلف که به یک معنا قابل پذیرش است و از تبدیل قصد موءلف به قصد متن، به قطع کامل متن از مراد موءلف بینجامد، نتیجه ای جز نسبیت گرایی در معنای متن به دنبال نخواهد داشت؛ زیرا از یکسو وی امکان سوء فهم متن را می پذیرد، و از طرفی با حذف قصد موءلف و شرایط محیطی پیدایش متن معیار و ملاکی برای تشخیص و کشف فهم مصیب از غیر مصیب که قابل استناد به موءلف باشد، در دست ندارد. بنابر این فرض، ریکور برای گریز از مغالطه قصدیت، با طرح استقلال متن از موءلف، رویکرد اکتشافی نسبت به معنای مراد موءلف را از دست می دهد و به نحوی دچار نسبیت گرایی در فهم متن می شود. این در حالی است که محقق اصفهانی و دیگر اصولیان نیز گرچه به دنبال کشف معنای منطبق با نیت موءلف هستند، اما در نهایت، بدون آنکه بسان دیلتای دچار مغالطه قصدیت گردند، تفسیر و فهمی از متن را صحیح و معتبر می دانند که روشمندانه و با ملاک انطباق با سیره عقلایی، برآمده از متن و قابل استناد به موءلف و به اصطلاح برخوردار از حجیت باشد.

اصولیان در فهم متن، هم جایگاه رفیعی برای موءلف به مثابه خالق متن، قائل هستند و کشف مراد وی را به گونه ای که قابل استناد به وی باشد، غایت فهم متن می دانند؛ هم جایگاه متن را به مثابه امری عینی و حامل پیام پدیدآورنده آن و تنها طریق وصول به مراد وی، پاس می دارند؛ و هم موقعیت مفسر را به عنوان کسی که با اتخاذ روشی استاندارد (روش عرفی مفاهمه) و کاربرد قواعد و اصول زبانی و عدم تحمیل وتطبیق عمدی ذهنیات خود به متن، در پی کشف مراد موءلف و دست یابی به فهمی معتبر از متن است، محفوظ می دارند. متن، قابلیت فهم های متکثر را دارد، ولی فهمی از متن، معتبر و از حجیت برخوردار است که با رویکرد اکتشافی و غیر تحمیلی و غیر تطبیقی صورت گرفته و در فضای عرفیِ مفاهمه زبانی، قابل استناد به موءلف خود و به اصطلاح دارای حجیت باشد.

دیدگاه دیگری که در این نوشتار به آن اشاره شد، دیدگاه هرمنوتیک فلسفی و پیروان آن نظیر گادامر بود که قائل به عدم تعیّن معنا در متن هستند. گادامر، غایتِ خواندن و فهم متن را توسعه وجودی خواننده و مفسر دانسته و نوع کارایی متن برای خواننده و در نتیجه، امتزاج افق متن و افق خواننده را تعیین کننده معنای متن می داند که امری نامتعین و تکثرپذیر است. درباره این دیدگاه باید گفت که کاربردی بودن معنای متن برای خواننده، با تعین معنا در آن تعارضی ندارد. به هر حال این امکان وجود دارد که برای مثال، خواننده ای از یک متن هزل گونه که از نویسنده ای هزل گو برجای مانده، به تناسب سوءال و نیاز خود، مطلبی فلسفی را استفاده کند؛ اما این برداشت با این نکته که همین خواننده، این متن را هزل بداند، تعارضی ندارد. به هر روی، توجه هرمنوتیک فلسفی به ابعاد وجودی انسانی (دازاین) امری مفید تلقی می شود، اما لازمه این امر ضرورتاً نمی تواند پلورالیسم معنایی متن باشد.

منابع

  1. Bontekoe, Ronald: Dimensions of the Hermeneutics Circle, Humanity Press, New Jersey, 1996
  2. Gadamer, Hans-George: Truth and Method, Second, Revised Edition, Translation By: Joel Weinsheimer. and Donald G. Marshall, The Continuum Company, 1994
  3. Heidegger, Martin: Being and Time, Basil Blackwell, 1962
  4. Kurt Mueller-Vollmer(Ed), The Hermeneutics Reader, Basil Blackwell, 1986

. Cambridge University Press, 1990

  1. Ricoeur, Paul: Hermeneutics and the Human Sciences, Trans. By John Thompson, Cambridge
  2. Ricoeur, Paul: Interpretation Theory: Discourse and the Surplus of Meaning. FortWorth: Texas Christian. University Press, 1976
  3. Ricoeur, Paul: the Conflict of Interpretations: Essays in Hermeneutics. The Athlone Press Reprinted 2000
  4. Ricoeur, Paul: The Rule of Metaphor: the creation of meaning in language. London: Routledge, 2003
  5. Schleiermacher, Friedrich D. E., Hermeneutics and Criticism, Andrew Bowie (trans. & Ed.), Cambridge. university press, 1998
  6. Valdes, Mario J. (Ed), A Ricoeur Reader: Reflection & Imagination, University of Toronto press,

1991

  1. آخوند الخراسانی، محمدکاظم، فوائد الأصول، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1407ق.
  2. همو، کفایة الأصول، قم، موءسسه نشر اسلامی، 1414ق.
  3. آملی، میرزا هاشم، بدائع الافکار، بی تا.
  4. احمدی، بابک، ساختار و تأویل متن، تهران، نشر مرکز، 1372.
  5. اصفهانی، محمد حسین، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، قم، انتشارات سیدالشهداء، 1374.
  6. صدر، سیدمحمدباقر، دروس فی علم الأصول، الحلقة الثالثه، دارالکتاب اللبنانی، 1978م.
  7. کاظمی خراسانی، محمدعلی، فوائد الأصول، قم، موءسسه نشر اسلامی، 1406ق.
  8. کوزنز هوی، دیوید، حلقه انتقادی، مترجم: مراد فرهادپور، تهران، انتشارات گیل، 1371.
  9. لاریجانی، صادق، معرفت دینی، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1372.
  10. مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، قم، موءسسة النشر الاسلامی، 1422ق.
  11. واعظی، احمد، درآمدی بر هرمنوتیک، تهران، موءسسه فرهنگی دانش واندیشه معاصر، 1380.
  12. هادوی تهرانی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، قم، موءسسه فرهنگی خانه خرد، 1377.

مجله پژوهش و حوزه، پاییز و زمستان 1385، شماره 27 و 28،

 

http://www.hawzah.net/fa/ArticleView.html?ArticleID=87023&SubjectID=81333

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS