برگرفته
از: بنياد علمی و فرهنگی استاد شهيد مرتضی مطهری
در
آثار استاد مطهري به طور مشخص تعريفي درباره قدرت نمي توان يافت اما از تفاوتي که
ميان قدرت و قوت قائلند مي توان دريافت که قوه يا استعداد امري است دروني اما قدرت
بيشتر مواقع و نه به طور کلي بر امر بيروني نظير تکنولوژي، سازمان هاي اجتماعي و
نظامي و نظم و انتظام قابل تطبيق است.
به اعتقاد استاد اقتدار از اصول ثابت جامعه
اسلامي است و جامعه مسلمانان ضعيف را نمي توان جامعه اي اسلامي ناميد. بر مسلمين
واجب است که اقتدار کسب کنند و براي يافتن اقتدار مقدمات اقتدار نيز بر آنان واجب
مي گردد. بر اين مبنا در انديشه مطهري تمام علومي که مورد نياز جامعه اسلامي است
علوم اسلامي خوانده شده است و بر مسلمانان واجب است در علوم متخصص شوند و حال آنکه
در ميان متفکرين ديني افرادي که شاخص جامعه اسلامي را «اخلاق» و «احکام» مي دانند،
بيشترند. استاد مطهري نه تنها اخلاق را از ارکان جامعه اسلامي مي دانند، که براي
اقتدار نيز به همان اندازه اهميت قائلند.
قدرت در انديشه مرحوم مطهري محدود به قدرت
هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و نظامي و به طور کلي مادي نيست. قدرت معنوي در
انديشه ايشان جايگاهي رفيع دارد. به نظر وي قدرت بيروني بدون اراده و اقتدار دروني
ارزش ندارد و قابل دوام نيست. ايشان با عارفان مسلمان هم عقيده اند و سخت به سخن
اقبال لاهوري اعتقاد دارند که قبل از به دست آوردن آهن بايد شخصيتي محکم مانند آهن
داشت و با متصوفه در اين راي مخالفند که فقط بايد اکتفا به اقتدار دروني کرد بلکه
معتقدند که بايد قدرت هاي مادي را کسب کرد. قدرت باطني و ظاهري لازم ملزوم
يکديگرند. اسلام اجازه نمي دهد به بهانه قدرت باطني، از قدرت ظاهري دست برداريم و
يا به قدرت ظاهري اکتفا کنيم. همان طور که نمي توان به بهانه جهاد اکبر، جهاد اصغر
را ترک گفت. نوشتار حاضر تبيين اين مطالب از منظر شهيد مطهري مي باشد.
فصل
اول: اسلام و اقتدار؛ تفاوت قدرت و قوه
مي توان گفت که قدرت شکل خاصي از قوت است و
مي توان گفت قدرت در مقابل عجز با قوت که در مقابل ضعف است، فرق مي کند. به هر حال
صنعت، تکنيک، همچنين انتظام، تشکيلات، نظم و اتفاق، قدرت مي بخشد و شايد بشود
(گفت)، بدون آنکه قوه را مضاعف کند، قوه را در اختيار قرار مي دهد، اما سلامت و
همچنين صبر و شجاعت [هم] قوه است.
اسلام، هم طرفدار قوه است و هم طرفدار قدرت،
براي تسلط بر طبيعت و يا براي تسلط بر کارهاي بزرگ در اجتماع انسان ها و يا دفاع
از انسان ها (يادداشت ها، ج 1، ص 323)
اقتدار، اصل ثابت
قدرت يکي از عوامل و مشخصات است. اسلام که به
قول ويل دورانت هيچ ديني مانند او دعوت به قدرت نکرده است، آنجا که از «قاتلو في
سبيل الله الذّين يقاتلو نکم» و از «واعدّوالهم ما استطعتم من قوّه ...» و از «فمن
اعتدي عليکم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليکم» دم مي زند نمي گويد اگر به طرف
راست شما سيلي وارد شد طرف چپ را پيش آوريد، نشان مي دهد که دين قوت است.
سعدي اشتباه کرده که مي گويد:
من آن مورم که در پايم بمالند
نه زنبورم که از نيشم بنالند
چگونه شکر اين نعمت گزارم
که دارم زور و آزاري ندارم (يادداشت ها، ج 1،
ص 322)
اقتدار
ملی
در اسلام يک اصل اجتماعي هست به اين صورت: «و
اعدوالهم ما استطعتم من قوه » (انفال 16) يعني اي مسلمانان، تا آخرين حد امکان در
برابر دشمن نيرو تهيه کنيد. از طرف ديگر در سنت پيغمبر يک سلسله دستورها رسيده است
که در فقه به نام «سبق و رمايه» معروف است. دستور رسيده است که خود و فرزندانتان
تا حد مهارت کامل، فنون اسب سواري و تيراندازي را ياد بگيريد. اسب دواني و
تيراندازي جزء فنون نظامي آن عصر بوده است. بسيار واضح است که ريشه و اصل قانون
«سبق و رمايه»، اصل «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه» است؛ يعني تير و شمشير و نيزه
و کمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد؛ آنچه اصالت دارد نيرومند بودن است.
آنچه اصالت دارد اين است که مسلمانان در هر عصر و زماني بايد تا آخرين حد امکان از
لحاظ قواي نظامي و دفاعي در برابر دشمن نيرومند باشند. لزوم مهارت در تيراندازي و
اسب دواني جامه اي است که به تن لزوم نيرومندي پوشانيده شده است و به عبارت ديگر
شکل اجرايي آن است. لزوم نيرومندي در مقابل دشمن قانون ثابتي است که از احتياج
ثابت و دائمي سرچشمه گرفته است. (مجموعه آثار استاد مطهري، ج 19، ص 119)
اتحاد، قدرت، تشکيلات و نظم
از طرفي مي دانيم که هيچ کار و عملي بدون
قدرت و نيرو ميسر نيست و در اسلام تحصيل قدرت واجب است (واعدّوا لهم ما استطعتم من
قوه). اين قوّه اختصاص به تجهيزات جنگي ندارد، جنگ، مبارزه و تنازع بين حق و باطل
هميشه با شکل هاي مختلف هست. از طرفي قدرت بدون اتحاد و اتفاق ميسر نيست و اتحاد
هم هنگامي به شکل يک قدرت و نيرو در مي آيد که نظمي و تشکيلاتي بوده باشد، مرکزي و
فرماني و اطاعت و اجرايي بوده باشد و مخصوصاً سرعت اجرا بدون نظم و تشکيلات ميسر
نيست. (يادداشت ها، ج 1، ص 138)
منطق
اسلام در مسئله قدرت
منطق اسلام در اينجا چيست؟ آيا اسلام قدرت را
تبليغ کرده است يا ضعف را، و يا نه قدرت و نه ضعف را به اين معنا تبليغ نکرده است؟
جواب اين است که اسلام به يک معنا قدرت را تبليغ کرده است ولي قدرتي که نه تنها
قدرت نيچه اي (نيست) بلکه قدرتي است که از آن همه صفات عالي انسانيت مانند
مهرباني، رحم، شفقت و احسان بر مي خيزد. تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 527
در اسلام بدون شک دعوت به قدرت و توانايي شده
است و نصّ قرآن و احاديث ماست. ديگران هم که درموضوع اسلام مطالعه کرده اند، اسلام
را در ميان اديان به اين مشخصه شناخته اند که هيچ ديني به اندازه اسلام پيروان خود
را به قوت و قدرت دعوت نکرده است. ويل دورانت در جلد يازدهم کتاب تاريخ تمدن که
اختصاص به تاريخ تمدن اسلام دارد، اين جمله را مي گويد:
«هيچ ديني به اندازه اسلام، مردم را به قدرت
و قوّت دعوت نکرده است».
در اين زمينه در قرآن مطلب خيلي زياد است. يک
جا خطاب به يحيي مي فرمايد: «يا يحيي خذ الکتاب بقوّه» (مريم 12)
آياتي که در اول سخنم [آمد را] ببينيد با چه
حماسه اي راجع به اينکه مومنين مردمي قوي هستند و هرگز ضعف و وهن را به خودشان راه
نمي دهند سخن مي گويد!
«و کاين من نبي قاتل معه ربيون کثير فما و
هنوا لما اصابهم في سبيل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله يحبّ الصّابرين».
«چه بسيار پيامبراني که مرداني الهي همراه آنان جنگيدند و با باطل نبرد کردند و
هرگز سستي پيدا نکردند و ضعف نشان ندادند و خداوند مقاومت کنندگان را دوست مي
دارد».(آل عمران.۱۴۶)
در جاي ديگر مي فرمايد:
«انّ الله يحبّ الّذين يقاتلون في سبيله
صفّاً کانّهم بنيان مرصوص» (صف 4) «خداوند مردمي را که در راه او مي جنگند و مانند
ديواري روئين و فلزي که هيچ قدرتي نمي تواند آنها را از جا بکند و حرکت دهد،
ايستادگي مي کنند، دوست دارد».
باز در اين زمينه مي فرمايد: «محمّد رسول
الله و الّذين معه اشداء علي الکفّار رحماء بينهم» (فتح 29)
و امثال اين آيات در قرآن زياد است. تجلي
پيام (استاد مطهري)، ص: 528
شجاعت در اسلام يک حقيقت ممدوح است. عزت (يعني
مقامي منيع داشتن) و در آن حد قدرت داشتن که کسي نتواند انسان را خوار و ذليل کند،
در اسلام امري ممدوح است. ببينيد قرآن راجع به مقابله با دشمن چه مي گويد:
«و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّه و من رباط
الخيل ترهبون به عدوّ الله و عدوّکم» (انفال 60)
در
مقابل دشمن تا آن حد نهايي قدرتتان نيرو تهيه کنيد که دشمن هرگز نتواند به شما طمع
ببندد. در آيه ديگري مي فرمايد:
«و قاتلوا في سبيل الله الّذين يقاتلونکم و
لاتعتدوا ان الله لايحبّ المعتدين» (بقره 19)
با کساني که با شما نبرد مي کنند به نبرد
بپردازيد ولي تجاوز نکنيد. «و لاتعتدوا» يعني با دشمن هم که نبرد مي کنيد حق و
عدالت را هرگز فراموش نکنيد. در تفسير اين آيه گفته اند: با دشمن که نبرد مي کنيد
تا آن وقت ادامه دهيد که دشمن نبرد را ادامه مي دهد. اگر دشمن گفت: «تسليم» و
اسلحه را زمين گذاشت، شما ديگر اسلحه به کار نبريد، که اين اعتداء و تجاوز است.
پيرمردها را نکشيد، بچه ها و زن ها را نکشيد و معترض آنها نشويد، به کسي که از
ميدان جنگ بيرون رفته است، کاري نداشته باشيد. فقط با کسي که با شما نبرد مي کند،
در کمال نيرومندي نبرد کنيد. اينها يک سلسله دستورهاست که در قرآن مجيد هست، که
باز هم آياتي شبيه به اين آيات در قرآن وجود دارد.
قوت و قدرت در احاديث
در اينجا چند حديث براي شما مي خوانم تا مشخص
شود که اسلام چگونه جبن و ضعف و ترس را محکوم و قوّت و قدرت را ستايش کرده است.
اما آن قوّت و قدرتي که اسلام ستايش مي کند هرگز سر از فلسفه نيچه در نمي آورد.
پيغمبر اکرم(ص) فرمود:
«لاينبغي للمومن ان يکون بخيلًا و لاجباناً»
(بحار، ج 75، ص 301 (با اندک اختلاف) تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 529 «دو چيز
براي مومن سزاوار نيست: يکي بخل (اينکه پول به جانش بسته باشد) و ديگري ترس (ترسو
بودن)».
مؤمن ترسو نيست، شجاع و قوي است.
تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 529
پيغمبر اکرم (ص) در دعاي خودش مي فرمود:
اللهم اني اعوذ بک من البخل و اعوذ بک من الجبن». (جامع الصغير، ج 1/ ص 58)
«خدايا از دو چيز به تو پناه مي برم: بخل و
امساک و جبن و ترس».
علي(ع) درباره مؤمن مي فرمايد:
«المومن نفسه اصلب من الصلد» (نهج البلاغه،
حکمت 333) «مومن روحش از سنگ خارا سخت تر و محکم تر است».
امام صادق(ع) فرمود: «انّ الله عز و جل فوض
الي المومن اموره کلّها و لم يفوض اليه ان يکون ذليلًا».
«خدا اختيار مؤمن را در هر چيز به خود او
داده است، الادر يک چيز و آن اينکه خوار و ذليل و «تو سري خور» باشد».
«اما تسمع قول الله تعالي يقول: و لله
العزّه و لرسوله و للمومنين؟»
بعد فرمود: «فالمومن يکون عزيزاً و لايکون
ذليلًا» مومن همواره عزيز است و هيچ گاه تن به خواري نمي دهد. «انّ المومن اعزّ من
الجبل» مومن از کوه بلند پايه تر و منيع تر و عزيزتر است، زيرا لااقل يک تکه از
کوه را مي توان با کلنگ کند ولي با هيچ کلنگي نمي شود، يک قطعه کوچک از روح مومن
را جدا کرد و روح او را کوچک کرد: «انّ الجبل يستقل منه بالمعول، و المومن لايستقل
من دينه شيء». (کافي، ج 5/ ص 63)
امام باقر(ع) مي فرمايد: خداوند به مومن سه
خصلت داده است: عزت در دنيا و آخرت، رستگاري در دنيا و آخرت، «و المهابه في صدور
الظالمين» و هيبت در سينه ستمکاران؛ يعني مومن حالتي دارد که ستمکار در دل خود از
او احساس هيبت مي کند.
تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 530
چون غيرت هم از قوّت است و بي غيرتي از ضعف،
احاديث زيادي در اين زمينه آمده است. پيغمبر(ص) فرمود: ابراهيم پيغمبر، غيور بود و
من از او غيورتر هستم.
(همچنين فرمود): جدع الله انف من لايغار علي
المومنين و المسلمين».
«خدا بيني آن کسي را که نسبت به مومنين و
مسلمين غيرت نمي ورزد، قطع کند».
درباره سعد غيور فرمود: «غيور است و من از او
غيورتر هستم و خدا غيور است».
اقبال پاکستاني جمله خوبي دارد و گويا آن را
در مقابله جمله موسوليني گفته است. موسوليني مي گويد: «آن که آهن دارد، نان دارد»
يعني اگر مي خواهي نان داشته باشي، آهن (يعني زور و اسلحه) داشته باش؛ آن که زور
دارد، نان دارد. اقبال مي گويد: آن که آهن است، نان دارد. موسوليني روي اسلحه تکيه
مي کند: «هر که زور مادي دارد، نان دارد.» ولي اقبال روي روح و روان تکيه مي کند و
مي گويد: «هر کسي که خودش آهن است، نان دارد.» تعبير اميرالمومنين(ع) اين بود:
«نفس المومن اصلب من الصّلد»، «روح مومن از سنگ خارا سخت تر است.» اقبال مي گويد:
«روح مومن آهن است.» مقصود در همه اينها يک چيز است. به هر حال اسلام دعوت به قوّت
و قدرت مي کند. ببينيد علي(ع) در نهج البلاغه چقدر دعوت به قوّت و قدرت کرده است و
هرگز ضعف را شايسته جامعه اسلامي نمي داند. مي فرمايد: «فوالله ما غزي قوم قط في
عقر دار هم الاذلوا». (نهج البلاغه - نامه 47) (سوگند به خدا هرگز با قومي در ميان
خانه شان جنگ نشده مگر آنکه ذليل و مغلوب گشته اند). يا در جاي ديگري مي فرمايد:
«و لايمنع الضّيم الذّليل و لايدرک الحق
الابالجد». «هرگز آدم زبون نمي تواند با ظلم مبارزه کند و جلو ظلم را بگيرد و هرگز
به حق نمي تواند رسيد مگر با جديت و کوشش» (خطبه 27)
قدرت آن است که انسان به کمک ديگران بشتابد.
يک روح مقتدر آن است که به فرزندان خود مي گويد: کونا للظالم خصماً و لمظلوم عوناً
(نهج البلاغه: نامه ۴۷). علي (ع) خطاب به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسين(ع)
مي فرمايد: «فرزندان من! هميشه قدرت و نيروي شما به کمک مظلوم و به ستيزه با ظالم
بشتابد». اين کار (ناشي از) قدرت است. اتفاقاً کينه توزي ها، حسادت ها، بدخواهي ها
و همين چيزهايي که آقاي نيچه پيشنهاد مي کند، همگي ناشي از ضعف است. آدمي که دلش
مي خواهد دائماً از همه مردم انتقام بگيرد و بد همه مردم را مي خواهد و آن کسي که
ساديسم دارد و هميشه مي خواهد آزارش به ديگران برسد، کارهايش از قدرت نيست- آن طور
که آقاي نيچه گفته- بلکه ناشي از ضعف است. انسان هرچه مقتدرتر باشد، حسد و کينه اش
کمتر است.
تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 531 جمله اي از
امام حسين (ع) براي شما نقل مي کنم: «القدره تذهب الحفيظه.» قدرت و توانايي و
نيرومندي خشم و کينه و حقه را از بين مي برد. جمله خيلي عجيبي است و بر ملاحظات
رواني بسيار دقيقي بنا شده است. مي فرمايد: قدرت کينه را از بين مي برد؛ يعني وقتي
انسان در خودش احساس قدرت کند، نسبت به ديگران کينه ندارد. در نقطه مقابل، آدم
ضعيف است که هميشه کينه ديگران را در دل دارد؛ آدم ضعيف است که هميشه نسبت به
ديگران حسادت مي ورزد.
جمله ديگري از اميرالمومنين(ع) در باب غيبت
نقل مي کنم. از علي(ع) مي پرسند: چه کساني غيبت مي کنند و هميشه دلشان مي خواهد
پشت سر مردم حرف بزنند و بدگويي کنند و از بدگويي ديگران لذت مي برند؟ علي(ع) مي
فرمايد: ضعيف ها، عاجزها، ناتوان ها: «الغيبه جهد العاجز» (نهج البلاغه، حکمت 461)
غيبت منتهاي کوشش يک آدم ناتوان است. يک انسان قوي و مقتدر و آن کسي که در روح خود
احساس قدرت مي کند، عار و ننگش مي آيد که غيبت کند و غيبت را کار دني ها و ضعفا و
کاري پست مي داند. يک انسان قوي حاضر نيست پشت سر مردم غيبت کند و يا غيبت ديگران
را بشنود. علي(ع) غيبت را مستند به ضعف مي کند و مي گويد: «انسان قوي و مقتدر و يک
روح مقتدر هرگز غيبت نمي کند».
حتي علي(ع) زنا را هم به ضعف تعليل مي کند،
مي فرمايد: «ما زني غيور قطّ» (نهج البلاغه، نامه 47) در همه دنيا يک آدمي که يک
جو غيرت داشته باشد، با زني زنا نکرده و به ناموس مردم خيانت نکرده است؛ فقط آدم
هاي بي غيرت زنا مي کنند. آدم بي غيرت آدمي است که در خودش هم احساس ضعف مي کند،
يعني آدمي که واقعاً اگر ديگران هم نسبت به ناموس او کاري کنند، آن قدرها ککش نمي
گزد. فقط بي غيرت ها هستند که زنا مي کنند، غيورها هرگز زنا نمي کنند: «ما زني
غيور قط».
تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 532
ولي آقاي نيچه اين قدرت ها را ديگر نمي
شناسد. از نظر او قدرت يعني فقط زور بازو، يعني اسلحه، يعني آهن داشتن و با آهن به
سر ديگري زدن و کوبيدن. مرد برتر از نظر او يعني يک حيوان گنده، يک مردي که زور
بازويش خيلي زياد است ولي اين آدم از قوّت و قدرت روحي اساساً خبر ندارد و چيزي
نمي داند.
پس در مکتب اسلام بدون شک، قدرت يک ارزش و يک
کمال انساني و يکي از خطوط چهره انسان کامل است. اسلام، انسان ضعيف را نمي پسندد:
«انّ الله يبغض المومن الضّعيف» (کافي، ج 5، ص 59) خدا از آدم هاي سست و ناتوان
بدش مي آيد».
پس اسلام اولًا تنها ارزش انسان را قدرت نمي
داند و در کنار آن به ارزش هاي ديگري هم قائل است و ثانياً تعبير قدرت در اسلام با
تعبيري که آقاي نيچه و سوفسطائيان و ماکياول و امثال اينها از قدرت مي کنند،
متفاوت است. اسلام قدرت هايي را در انسان سراغ دارد و آن قدرت ها را تقويت و تحريک
مي کند که نتيجه اش غير از چيزي است که نيچه گفته است، بلکه خير جامعه در آن است.
نيچه مي گويد: «اصلًا اينکه انسان دلش مي
سوزد، از ضعف است.» بايد به او گفت: صحبت اين نيست، صحبت فيّاضيّت است صحبت جود و
کرم است، صحبت خير رساندن است. چرا مطلب را از اين طرف نمي بيني؟ آقاي نيچه! اين
حرف را به اين شکل مطرح کن: آيا يک آدم قدرتمند فيضش به ديگران مي رسد يا يک آدم
ضعيف؟ فيض رساندن از قدرت است يا ضعف؟ فيض رساندن از قدرت است نه از ضعف. (مجموعه
آثار استاد مطهري، ج 23، ص 267)
حق،
گرفتنی است يا دادنی؟
فرنگي ها مي گويند: «حق گرفتني است.» اين
خودش مسئله اي است که آيا حق گرفتني است يا دادني؟ يعني آيا حق، چيزي است که انسان
ها به ميل خودشان آن را به ذي حق ها مي دهند يا حق چيزي است که ذي حق بايد بگيرد؟
بعضي مکتب ها بر اين اساس است که حق دادني است؛ يعني آن حقي را که ظالم گرفته است،
بايد پس بدهد؛ اگر نداد، ديگر نداده است، چون حق دادني است نه گرفتني. مسيحيت بر
اين اساس درست شده که: به ظالم مي گوييم حق را به تو بدهد، تو کاري با او نداشته
باش. اي کسي که حقت پايمال شده است! توصيه مي کنيم، خواهش مي کنيم تا حق را به تو
بدهند. مبادا يک وقت خودت براي گرفتن حق قيام کني که اين برخلاف شان انسانيت و
اخلاق است. از نظر اينها حق دادني است.
يک عده مي گويند: حق فقط گرفتني است. مگر
ممکن است انساني که حق را خورده است بيايد و به يک شکلي آن حق را بدهد؟ يعني اينها
منکر عاطفه و انسانيت و وجدان انسان هستند. تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 533
از نظر اسلام، حق هم گرفتني است و هم دادني؛
يعني از دو جبهه بايد براي استيفاي حق مبارزه کرد. اسلام آن کسي را که حق را ربوده
است، با تعليم و تربيت خودش آماده پس دادن مي کند- و کرده است- ولي به اين قناعت
نمي کند؛ در عين حال به آن کسي که حقش ربوده شده است مي گويد: حق گرفتني است، تو
هم بايد براي حق خودت قيام کني و آن را بگيري.
جمله اي است که علي(ع) در نامه معروف خودشان
به مالک اشتر، از پيغمبر(ص) نقل مي کند، مي فرمايد:
«فانّي سمعت رسول الله (ص) يقول غير موطن: لن
تقدس امه حتي يوخذ للضعيف حقه من القوي غير متتعتع» (نهج البلاغه، نامه 53)
هيچ امت و قومي به مقام قداست و تقديس و- به
تعبير ما- به مقام ترقي و رقاء نمي رسد، مگر آنکه قبلًا اين مرحله را گذرانده باشد
که ضعيف در مقابل قوي بايستد و حق خود را مطالبه کند، بدون آنکه زبانش به لکنتي
بيفتد. يعني اسلام آن ضعيفي را که حق خود را نمي تواند مطالبه کند، به رسميت نمي
شناسد. جامعه اي که در آن ضعفا آنقدر ضعيف النفس باشند که نتوانند حقوق خود را
مطالبه کنند، يک جامعه اسلامي نيست. مردهاي برتر خودمان در گذشته چگونه بوده اند؟
اصلًا خود پيغمبر(ص) چگونه انساني است؟ يکي از مشخصات پيغمبر (ص) قوّت روحي و قدرت
بدني، هر دو است. قوّت روحي پيغمبر را تاريخ زندگي ايشان نشان مي دهد.
قوت
روحی و جسمی پيامبر (ص)
نويسنده کتاب محمّد، «پيامبري که از نو بايد
شناخت» (نويسنده اين کتاب کونستان ويرژيل گيورگيو، اهل روماني است) دو چيز را خوب
پرورش داده است. يکي از آن دو چيزي که خوب مجسم کرده، اين است که پيغمبر (ص) در
شرايطي قرار مي گرفت که از نظر سياسي و اجتماعي اميدش از همه جا قطع بود، تمام
شرايط عليه او بود و بين او و پيروزي به اندازه يک مو هم پيوند نبود ولي پيغمبر
هيچ وقت اراده خودش را نمي باخت؛ اراده پيغمبر در همه احوال مانند کوهي بود که يک
ذره تزلزل در آن پيدا نمي شد. واقعاً قدرت روحي پيغمبر در اين مدت بيست و سه سال
عجيب است! وقتي انسان مطالعه مي کند، حيرت انگيز است و شاعر- که ظاهراً حسان بن
ثابت است- در زمان خود پيغمبر درست گفته است:
له همم لامنتهي لکبارها
و همته الصغري اجل من الدهر
او صاحب همت هاي عالي است که همت هاي بزرگش
حدي ندارد ولي کوچک ترين همتش از روزگار بزرگ تر است تجلي پيام (استاد مطهري)، ص:
534
به علاوه پيغمبر از نظر قدرت و قوّت ظاهري هم
مردي قوي بود. اندام پيغمبر، اندام يک دلير و يک دلاور بود. مردي قوي و شجاع بود و
مجموع اندامش اندام يک مرد شجاع بود: «کان بادناً متماسکاً» (مکارم اخلاق، ص 12)
پيغمبر نه چاق بود و نه لاغر، متوسط بود؛
بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک. بدن متماسک يعني مثل بدن آدم هاي ورزشکار، از اين
جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به يکديگر چسبيده است. آدم هايي که چاق هستند و پي
در بدنشان جمع شده، گوشت بدنشان شل است، ولي پيغمبر اين جور نبود.
اصلًا شجاعت پيغمبر در حدي بود که علي(ع) مي
فرمايد:
«و کنا اذا احمر الباس اتقينا برسول
الله(ص)» هرگاه آتش جنگ شعله مي کشيد ما به رسول خدا پناه مي برديم. (نهج البلاغه،
قسمت کلمات غريب، رقم 9)
حدود هشت سال پيش (يعني سال 1345) که براي اولين
بار به مکه مشرف شدم، خوابي در مکه ديدم که خيلي عجيب بود! در آنجا پيغمبر اکرم(ص)
را از پشت سر مشاهده کردم، اندام عجيبي ديدم و در عالم خواب به ياد جمله
اميرالمومنين(ع) افتادم، گفتم بي جهت نيست که علي(ع) مي فرمايد: «و کنا اذا احمرّ
الباس اتّقينا برسول الله (ص)».
پيغمبر اکرم(ص) اينچنين بود: قوي بود، شجاع
بود، قوّت را ستايش مي کرد و شجاعت را نيز ستايش مي کرد.
پس در اسلام قوّت و قدرت ستايش شده؛ يعني
اسلام آن را به عنوان يک ارزش براي انسان مي شناسد. (مجموعه آثار استاد مطهري، ج
23، ص 265- 267)
فصل
دوم: مکتب قدرت و ضعف؛ مکتب قدرت
مکتب ديگري در باب انسان کامل وجود دارد که
نه بر عقل تکيه دارد و نه بر عشق، فقط بر قدرت تکيه دارد. انسان کامل يعني انسان
مقتدر و کمال يعني قدرت (به هر معني که قدرت را در نظر بگيريد) يعني اقتدار، زور.
در يونان قديم گروهي بودند که آنها را
«سوفسطائيان» مي گويند. اينها در کمال صراحت اين مطلب را بيان کرده اند که اصلًا
حق يعني زور؛ هر جا که زور و قدرت هست، حق هم هست؛ حق همان قدرت است و ضعف مساوي
است با بي حقي و ناحقي. براي آنها اساساً عدالت و ظلم معني و مفهوم ندارد و لهذا
مي گويند: حق زور؛ يعني حق ناشي از زور، به اين معنا که هر حقي ناشي از زور است.
اينها معتقدند که انسان تمام تلاشش بايد براي کسب زور و قوّت و قدرت باشد و بس و
انسان هيچ قيد و حدي هم نبايد براي قدرت خود قائل شود.
اين مکتب را در يکي دو قرن اخير نيچه فيلسوف
معروف آلماني احيا و دنبال کرد و در کمال صراحت اين مکتب را بيان کرد. از نظر
اينها، اينکه مي گويند: راستي خوب است، درستي خوب است، امانتداري خوب است، احسان
خوب است، نيکي خوب است، همه حرف هاي مفت و چرند است. اينکه «هر که ضعيف بود، زير
بازويش را بگير» يعني چه؟ يک لگد هم به او بزن. او گناهي از اين بالاتر ندارد که
ضعيف است. حال که ضعيف است، تو هم سنگي روي سرش بينداز. نيچه- که خودش يک آدم ضد
خدا و ضد دين است- معتقد است که دين را ضعفا اختراع کرده اند، درست بر عکس نظريه
کارل مارکس که مي گويد- : دين را اقويا اختراع کرده اند. براي اينکه ضعفا را اسير
خودشان نگه دارند. نيچه مي گويد: دين را ضعفا اختراع کرده اند، براي اينکه قدرت
اقويا را محدود کنند، و خيانتي که- به عقيده او- دين به بشر کرده است، اين است که
مفاهيمي همچون بخشش، جود، رحم، مروّت، انسانيت، خوبي، عدالت و امثال اينها را بين
مردم پخش کرده و بعد اقويا گول خورده اند و به خاطر عدالت و جود و مروّت و انسانيت
مجبور شده اند، کمي از قدرت خود بکاهند.
نيچه مي گويد: اديان گفته اند «مجاهده با
نفس» چرا مجاهده با نفس؟ بگويد پروريدن نفس، نفس پروري. اديان گفته اند «مساوات»
مي گويد: مساوات چرند است، مساوات يعني چه؟ هميشه بايد يک عده زبردست (به معناي
مقتدر و صاحب قدرت) باشند و يک عده زيردست. زيردست ها جانشان در بيايد و براي
زبردست ها کار کنند، تا آنها رشد کنند و گنده شوند و مرد برتر از ميان آنها پيدا
شود. اديان گفته اند «تساوي حقوق زن و مرد»، مي گويد: اين هم حرف مزخرفي است؛ مرد
جنس برتر و قوي تر است و زن براي خدمت به مرد خلق شده و هيچ هدف ديگري در کار
نيست؛ تساوي حقوق زن و مرد هم غلط است.
اين مکتب اساساً انسان برتر و والاو انسان
کامل را مساوي با انسان مقتدر و انسان زورمند مي داند و کمال را مساوي با قوّت و
قدرت.
اقسام قدرت
راجع به اينکه اسلام در حال حاضر مي تواند يک
نيروي محرک در کشورهاي اسلامي باشد، بايد ديد اسلام چه چيزهايي عرضه مي دارد.
اسلام عدالت و جهاد و مبارزه با تبعيض به علاوه ايمان به خدا را عرضه مي دارد،
يعني اسلام تنها جنبه هاي معنوي نيست، جنبه هاي به اصطلاح مادي نيز دارد. از اين
نظر است که امثال خروشچف اعتراف مي کنند که اسلام مي تواند نيروي محرک به شمار
رود. حقيقت اين است که اطلاع لنين از دين فقط اين مقدار بوده است که دين به اميد
آخرت، مردم را نسبت به زندگاني خودشان لاقيد مي کند و آنها را به زهد و قناعت و
تسليم در مقابل ستمگر وا مي دارد و الّا دين از آن جنبه که ايمان به جهان ديگر
دارد و دنياي ديگر را براي انسان نمايان مي سازد، علت ندارد که قوه مخدره به شمار
رود. امثال «بن بلا» نشان دادند که در اسلام عنصرهاي تحريکي و عنصرهايي که صفوف
طبقات زحمتکش را در قبال طبقات به اصطلاح انگل متشکل و متحد کند، استثمار شده را
در مقابل استثمارگر به ستيز و مبارزه وادارد، به مظلوم در مقابل ظالم روحيه و
مقاومت بدهد، به پيکارگر اجتماعي نويد و اطمينان موفقيت بلکه تاييد غيبي بدهد، به
پيکارگر اجتماعي نويد و اطمينان موفقيت بلکه تاييد غيبي بدهد، دفاع از حقوق و
احقاق حقوق و گرفتن آن از دست غاصب را وظيفه بشمارد، ثابت کردند که اسلام چنين
عناصري دارد و عناصر مخالف ندارد.
آنچه عناصر مخالف در اين زمينه بوده است در
اثر سوء تعبير و از زبان مزدوران تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 537
سلاطين (وعاظ السلاطين) ساخته شده است، قطعاً
آنها هم با اين ادلّه قانع شده اند والاصرف ايمان به مبادي غيبي و ماوراء الطبيعه
از جنبه علمي و اعتقادي دليل ندارد که پايبند اجتماع به شمار رود. آنها ثابت کردند
که اسلام به جهان آخرت ايمان دارد، اما زندگي دنيايي و سيادت و آقايي و آزادي و
استقلال در آن را شرط لازم براي فوز به سعادت اخروي مي شمارد. (يادداشت ها، ج 10،
ص 507، 508)
قدرت
روحی
در کتب حديث آمده است که رسول اکرم(ص) هنگامي
که در مدينه از مکاني عبور مي کردند، جمعي از جوانان مسلمان را ديدند، در حالي که
سنگي را به علامت وزنه برداري و آزمايش زور بر مي داشتند و با اين قلوه سنگ بزرگ
زورآزمايي مي کردند (مثل اينهايي که امروز وزنه بر مي دارند) يکي، يک مقدار از
زمين بلند مي کرد و ديگري اندکي بيشتر و ... هرکس تلاش مي کرد که سنگ را بالاتر
ببرد. پيغمبر اکرم(ص) آنجا ايستادند و فرمودند: آيا دلتان مي خواهد که من داور اين
مسابقه باشم؟ همه خوشحال شدند و گفتند: چه از اين بهتر، يا رسول الله؟ شما داور
مسابقه باشيد و حکم کنيد که کدام يک از ما قوي تر و زورمندتريم. فرمود: بسيار خوب،
من داور مي شوم. احتياج ندارد که سنگ را برداريد؟ هنوز سنگ را برنداشته ايد، من
معياري به دست شما مي دهم که کدام يک از شما قوي تر هستيد. پرسيدند: کدام يک قوي
تر هستيم؟ فرمود: آن کسي که نفسش او را به سوي معصيتي ترغيب کند و در او ميل يک معصيت
باشد و در مقابل اين ميل ايستادگي کند؛ اينکه انسان از چيزي خوشش بيايد و گناه و
معصيت باشد، ولي در مقابل نفس خود ايستادگي کند.
پيغمبر(ص) در اينجا قدرت اراده را در مقابل
ميل نفساني مطرح کردند. زور فقط اين نيست که انسان سنگي را از زمين بردارد و قدرت
فقط اين نيست که وزنه بسيار سنگيني را به دوش کشد. اين يک نوع قدرت است که قدرت
عضلاني است، قدرتي است که در عضلات حيوان ها هم وجود دارد و وجه مشترک انسان و
حيوان است. نه اينکه بخواهم بگويم که اين نوع قدرت کمال نيست، زور هم براي انسان
يک کمال است. ولي بالاتر از قدرت عضلاني- که در بازو و عضلات انسان هست- قدرت
اراده است. قدرت اراده اين است که انسان بتواند در مقابل مشتهيات نفساني خود
ايستادگي و مقاومت کند. تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 538
روي همين منطق است که در اخلاق اسلامي و از
جمله در ادبيات عرفاني ما هميشه اين مسئله به عنوان يک قدرت ناميده شده است. باز
پيغمبر(ص) فرمود:
«اشجع النّاس من غلب هواه» (بحار، ج 70/ ص
76)
«از همه مردم شجاع تر و دلاورتر و دليرتر آن
کسي است که بر هواي نفس خود پيروز شود».
اينجا نيز مسئله شجاعت و قدرت و غلبه مطرح
است. سعدي مي گويد:
گرت از دست برآيد دهني شيرين کن
مردي آن نيست که مشتي بزني بر دهني
مردانگي (يعني قوّت و قدرت) اين نيست که
انسان مشت گره کرده را به دهان ديگري بزند؛ قدرت اين است که انسان علي رغم ميل
نفساني خود، بجاي کام خودش کام ديگري را شيرين کند. مولوي مي گويد:
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟
طالب مردي چنينم کو به کو
مولوي مردانگي را در اينجا مي سنجد و مي گويد: وقت خشم و شهوت مرد کو؟ مرد آن کسي است
که وقتي خشمش برانگيخته مي شود و تبديل به کانوني از آتش مي گردد، داراي يک اراده
قوي باشد و در مقابل اين آتش که اسمش خشم است ايستادگي کند، و همچنين در وقتي که
شهوت به هيجان مي آيد و مي خواهد انسان را بي اختيار کند، در مقابل شهوت خود قيام
کند. اينها را «قوّت» و «قدرت» مي گويند. تمام آن محاسن اخلاقي که اخلاقيون گفته
اند و آقاي نيچه به عنوان اينکه ضعف است نفي و رد مي کند اگر درست بسنجيم همه آنها
قدرت است. بله، من قبول دارم که گاهي در بعضي از موارد يک چيزهايي که در واقع قدرت
نيست و ضعف است، با قدرت اشتباه مي شود و لهذا هميشه علماي اخلاق مي گويند که
عاطفه بايد توام با عقل و ايمان باشد، يعني صرف اينکه عواطف انسان در يک جا
برانگيخته شد کافي نيست؛ بايد با مقياس عقل سنجيد که آيا اين عاطفه، بجا و منطقي
است يا منطقي نيست.
عاطفه
های بجا و نابجا
شعري از سعدي و همچنين آيه اي از قرآن را
براي شما مي خوانم. شعر سعدي اين است:
ترحم بر پلنگ تيزدندان ستمکاري بود بر
گوسفندان
ترحم به پلنگ درنده يا يک گرگ، ستم به گوسفند
است؛ يعني وقتي مي خواهند گرگي را که صدها گوسفند را ديده است بگيرند و بکشند، اگر
کسي حس ترحمش برانگيخته شود، بايد بداند که اين ترحم مساوي قساوت نسبت به گوسفندان
است. اين البته مثل است. مقصودش اين است که ترحم نسبت به انسان ظالم ستمگر، قساوت
نسبت به انسان هاي زير دست محروم است، و آدم هاي ضعيف نسبت به ستمگران ترحم مي
ورزند. تجلي پيام (استاد مطهري)، ص: 539
آيه قرآن درباره زاني و زانيه است، درباره
مرد و زني که زنا مي کنند. قرآن مي گويد اينها را مجازات کنيد: «وليشهد عذابها
طائفه من المومنين» و حتماً گروهي از مومنين حاضر باشند و در مراسم اعدام آنان
شرکت کنند. اينجا جايي است که نفوس ضعيف که مصالح عاليه اجتماع را در نظر نمي
گيرند، [درباره] عواطفشان مي گويد: «و لاتاخذکم بهما رافه في دين الله».
پس اين نوع رافت ها، دل سوختن ها و ترحم ها،
ترحم هايي غير منطقي است؛ يعني قساوت هايي است به صورت ترحم و به عبارت ديگر اين
نوع ترحم، ترحم در يک مورد و قساوت در موارد ديگر است. اين نوع ترحم ها را نبايد
(مانند ايستادگي در برابر شهوات و اميال نفساني، نوعي قدرت) به حساب آورد.
بنابراين، مکتب قدرت- که دائماً دم از قدرت
مي زند و مي گويد مرد برتر و انسان کامل بايد از قدرت کامل بهره مند باشد و نقاط
ضعف وجود خود را مسدود کرده باشد- گذشته از اينکه ساير ارزش هاي انسان را نشناخته
است، خود قدرت را هم نشناخته و معني قدرت را نفهميده و حقيقت قدرت را نداشته است.
(مجموعه آثار استاد مطهري، ج 23، ص 272- 276)
روزنامه كيهان، شماره 21048 به تاريخ 13/2/94،
صفحه 6 (معارف)