كلمات كليدي : مطالعات فرهنگي، فرهنگ، فرهنگ توده، فرهنگ عامه، ريچارد هوگارت، استوارت هال
نویسنده : فاطمه امين پور
واژه Culture از ریشه Cultura و در زبان لاتین بهمعنای مراقبت از گیاهان و در معنای مجازی بهمعنای مراقبت از اندیشه است.[1] و Studies از ریشه فعل Study بهمعنی مطالعه است. اصطلاح مطالعات فرهنگی همچون نشانهای بهشدت چندمعنایی باقی مانده و دلیل آن عدم توافق بر سر مفهوم فرهنگ است. فرهنگ در این دیدگاه عبارت است از نحوه زندگی کردن ما انسانها در طبیعت، معانی مشترکی که ما ایجاد کردهایم و در زندگی روزمره با آنها سر و کار داریم.[2]
میلر (Toby Miller: 1958) و مک هال (Alec McHoul: 1952) در پاسخ به اینکه مطالعات فرهنگی چیست؟ معتقدند که زندگی روزمره و فرهنگ عامه دو موضوع اصلی مطالعات فرهنگی هستند. مطالعات فرهنگی به اینکه: مردم چگونه مصرف میکنند؟ چگونه تلویزیون میبینند؟ در هنگام غذاخوردن به چه اموری توجه دارند؟ در چه مراسمی شرکت میکنند؟ به دین چه نگاهی دارند؟ و سؤالاتی از این قبیل توجه دارد.[3]
مطالعات فرهنگی مجموعهای همگن از نظریهها و روشهای تحقیق نیست. تا کنون تعریف دقیق و مشخصی نیز از این مکتب ارائه نگردیده است. استوارت هال در مورد مطالعات فرهنگی معتقد است که مطالعات فرهنگی گفتمانهایی چندگانه دارد و مجموعه کاملی از شکلبندیها را شامل میشود که هیچگاه خط سیر واحدی نداشته است. اساساً ویژگی مشخصه مطالعات فرهنگی مجادله، اختلافنظر و مطرح شدن نظرات گوناگون است.[4]
معانی اصلی مطالعات فرهنگی ذیل چهار معنای اصلی خلاصه میشوند:
- مطالعات بینرشتهای یا فرارشتهای؛
- نوعی مداخله سیاسی در سایر رشتههای دانشگاهی؛
- رشتهای کاملاً جدید که بر مبنای موضوعی کاملاً جدید تعریف میشود؛
- رشتهای کاملاً جدید که بر مبنای پارادایم نظری جدیدی تعریف میشود.[5]
مطالعات فرهنگی توجه چندانی به پرسشهای کلاسیک روششناسانه نمیکند. معنادارترین مباحث روششناختی در مطالعات فرهنگی بر معرفتشناسی تمرکز یافته و شامل پرسشهایی درباره وضعیت دانش و حقیقت است. مطالعات فرهنگی به روشهای کیفی با تمرکز بر معانی فرهنگی علاقهمند است، تا روشهای کمّی.[6]
تاریخچه مطالعات فرهنگی
مطالعات فرهنگی بهمنزله نوعی صورتبندی نهادیشده دارای تاریخ ویژهای است، اگرچه این تاریخ موقعیتی اساطیری دارد. مطالعات فرهنگی بریتانیایی ـ که سرمشقهای اصلی آن ریچارد هوگارت (Richard Hoggart: 1918)، ریموند ویلیامز (Raymond Williams: 1921-1988) و استوارت هال (Stuart Hall: 1923) بودهاند- را میتوان در خط سیر مطالعات فرهنگی سرنوشتساز دانست.[7]
مطالعات فرهنگی در ربع آخر قرن بیستم بهویژه در واپسین دهه آن ظهور کرد.[8] مطالعات فرهنگی عمیقاً وامدار فعالیت مرکز بیرمنگام است که در سال 1964 تحت مدیریت ریچارد هوگارت، تأسیس شد.[9]
استوارت هال در 1964 میلادی در تأسیس مرکز مطالعات فرهنگی معاصر بیرمنگام مشارکت ورزیده و هدایت آن را حدود پانزده سال بر عهده گرفت و لذا آثارش در زمره آثار مکتب بیرمنگام در عرصه مطالعات فرهنگی دستهبندی گردید. نقطه عزیمت این مکتب به انحطاط امپراطوری انگلستان باز میگردد. درست زمانی که انقلابهای اجتماعی بر محور هویت فرهنگی میچرخید و تعارضات فرهنگی موجب ستیزهای اجتماعی شد. لذا تحلیل مارکسیستی ناکارآمد شده و مکتب بیرمنگام در پی بازنگری مارکسیسم از حیث محوریتبخشی به فرهنگ ضرورت یافت.[10]
بنابراین مطالعات فرهنگی از دهه 1950 بهعنوان حوزهای مطالعاتی در بریتانیا ظهور کرد و سپس به مکان فکری برجسته مطالعات فرهنگی در سراسر دهههای 1970و 1980 تبدیل شد.[11]
مسایل محوری در مطالعات فرهنگی
فرهنگ توده و فرهنگ عامه دو موضوع و مسئله اصلی در مطالعات فرهنگی هستند.
در فرهنگ عامه موضوعاتی چون ورزش، غذا، خوددرمانی از طریق برنامههای تلویزیونی، مد، خرید و مصرف، موسیقی، رقص و غیره اهمیت دارند. فرهنگ عامه مجموعهای از بدایع ساخت بشرند که بهطور عمومی در دسترساند مانند مجموعهای از فیلمها، نوار، موسیقی، پوشاک، برنامههای تلویزیونی، وسایل حمل و نقل و غیره. زندگی روزمره نیز در مطالعات فرهنگی مطالعه میشود که پیوند بسیار نزدیکی با مفهوم فرهنگ عامه دارد. زندگی روزمره یعنی آنچه انسان آن را میسازد و با آن زندگی میکند؛ مثل راه رفتن در شهر که بهلحاظ فرهنگی در هر شهر با شهر دیگر متفاوت است.[12]
مفهوم اصلی فرهنگ تودهای این است که تودهها فرهنگی را مصرف میکنند یا از آن بهره میگیرند که بهطور قابل توجهی با فرهنگ در دسترس نخبگان فرق دارد. موضوعات فرهنگ تودهای از طریق رسانههای ارتباط همگانی جدید انتقال و اشاعه مییابند.[13]
بحث فرهنگ عامه با هویت فرهنگ تودهای گره خورده است. از نظر استریناتی مرز خاصی میان فرهنگ عامه و فرهنگ توده نمیتوان قایل شد و هر دو ساخته شده و در کنترل نخبگانند.[14]
مشخصات مطالعات فرهنگی[15]
مطالعات فرهنگی را با چند ویژگی عمده میتوان شناخت:
- نگاه استقلالی به فرهنگ که اصلیترین مشخصه مطالعات فرهنگی در مقایسه با علوم اجتماعی است. در علوم اجتماعی فرهنگ امری تابع اقتصاد، سیاست و روابط اجتماعی است، در حالی که در مطالعات فرهنگی به فرهنگ به عنوان محور اصلی روابط انسانی نگاه میشود.
- فرهنگ مورد نظر در مطالعات فرهنگی به جامعه مدرن معطوف میباشد، نه فرهنگ سنتی.
- مطالعه فرهنگ در این حوزه از مطالعه درون تا بیرون صورت میگیرد؛ یعنی تحولات و تغییرات فرهنگی مدنظر نیست، بلکه نحوه عمل فرهنگ اهمیت دارد.
- توجه مطالعات فرهنگی از همان آغاز تحلیل و نقد تولیدهای عینی و نهادهای فرهنگی و سیاستها بوده است و مطالعات فرهنگی در ضدیت با نظریهگرایی، نظریهسازی و نظریهپردازی قرار داشته است.
- استفاده از روشها، نظریهها و نظامهای مفهومی متعدد برای شناسایی وضعیت پیرامونی و فرهنگی انسان که موجب شده است تا مطالعات فرهنگی بهعنوان یک علم بینرشتهای معرفی گشته و مرز مشخصی نداشته باشد.
- فاصله گرفتن از نگاه بدبینانه فرانکفورتیها و مکتب انتقادی در زمینه فرهنگ مورد توجه عمده مطالعات فرهنگی است. مطالعات فرهنگی در عینحال که به بازبینی مفهوم فرهنگ میپردازد، به توصیف فرهنگ توده و فرهنگ عامه نیز علاقهمند است.
رابطه مطالعات فرهنگی با سایر حوزهها
مطالعات فرهنگی و مردمشناسی در یک زمان شروع شدند، اما با یکدیگر تفاوتهایی دارند. مطالعات فرهنگی بیشتر بر سنت مارکسیسم و ساختارگرایی متکی بوده است، در حالی که مردمشناسی بر نقد پدیدارشناسی، کارکردگرایی و فلسفه زبانی تکیه دارد. بهعبارت دیگر مطالعات فرهنگی بر تحلیل متنی متکی است، اما مردمشناسی بر تحلیل زبانی. مطالعات فرهنگی صرفاً بر سیاستهایی متکی بوده و روش دقیقی دربر ندارد. در عوض مردمشناسی روش دارد، اما سیاست ندارد.[16]
مطالعات فرهنگی با جامعهشناسی فرهنگی نیز متفاوت است. در رشتههایی همچون جامعهشناسی مطالعه فرهنگ رخ میدهد، اما مطالعات فرهنگی نوعی صورتبندی گفتمانی است؛ جمعی از ایدهها، نشانهها و عملکردها که شیوههای گفتگو در باب اشکال دانش و مدیریت مرتبط با آن، موضوعات خاص، فعالیتهای اجتماعی یا قلمروهای نهادی در جامعه را دنبال میکند.[17]
مطالعات فرهنگی از انسانشناسی فرهنگی نیز متمایز است. انسانشناسی فرهنگی بر بحث فرهنگ و نوع رابطه آن با محیط پیرامون و تحولات آن متمرکز است. آنان بر الگوهای عمومی و مشترک رفتار تأکید دارند تا بر گوناگونی آن. همچنین بر کنش متمرکزاند تا اعتقادات. انسانشناس فرهنگی بر الگوهای فرهنگی که از روشهای تجربی بهدست میآید، تأکید میورزد.[18]
نحلههای تأثیرگذار
مکتب مطالعات فرهنگی تحت تأثیر چندین نحله قرار داشت. برخی از ایدههای مرکزی بیشترین تأثیر را بر مطالعات فرهنگی داشتهاند مثل مارکسیسم، فرهنگگرایی، ساختارگرایی، پساساختارگرایی، روانکاوی، فمینیسم و ... .[19] در این میان به مهمترین اندیشههای تأثیرگذار به مکتب مطالعات فرهنگی اشاره میکنیم:
- لیویسیسم (leavisism)؛ حوزه مطالعات فرهنگی که نخستینبار در بریتانیا ظهور کرد، ریشه در لیویسیسم دارد. لیویسیسم سعی داشت از نظام آموزشی برای توزیع گستردهتر شناخت و درک ادبی استفاده کند. آنها فرهنگ را صرفاً فعالیتی سرگرمکننده نمیدانستند، بلکه آن را ابزاری برای شکلدادن به افرادی پخته با برداشتی خاص و متوازن از زندگی تلقی میکردند.[20]
- مارکسیسم؛ مطالعات فرهنگی قلمرویی مارکسیستی نیست، اما در طرح انتقادات شدید از مارکسیسم کمک میگیرد. همچنین مانند مارکسیسم از طریق عوامل انسانی و ترکیب نظریه و عمل خود را به ایجاد تغییر در جامعه متعهد میداند.[21]
مارکسیسم الگویی به نام زیربنا ـ روبنا دارد که بر طبق آن اقتصاد و تولید مادی را زیربنا و تعیینکننده اساسی در جامعه قلمداد میکند و فرهنگ به همراه سیاست به چشم پدیدههای روبنایی و ثانوی که بر مبنای اقتصاد شکل میگیرد، نگریسته میشود.[22]
در واقع تلاش استوارت هال برای بازنگری مارکسیسم در کنار هابرماس بود که به تکوین مطالعات فرهنگی در انگلستان انجامید. مکتب بیرمنگام موضوع مطالعات فرهنگی را از تعریف ادبی- اخلاقی فرهنگ به تعریفی انسانشناختی تغییر داده و فرهنگ را به فرایندهای کلی تکوین معانی و تعاریف اجتماعی تعریف کرد.[23]
- آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci: 1891-1937)؛ تأکیدات فرهنگی مکتب بیرمنگام به معنی رویگردانی از تأملات مارکسیستی نیست و لذا این نحله به آراء گرامشی و پیگیری نقد اجتماعی متمایل میشود.[24] بنابراین در بین نظریهپردازان آثار فوکو و گرامشی در مطالعات فرهنگی نقشی بنیادین دارد.
گرامشی مفهوم هژمونی فرهنگی را بهعنوان تفوق فرهنگی که طبقه حاکم اعمال میکند، به کار برده و آن را متفاوت از اعمال زور توسط قوای مجریه یا پلیس میداند. گرامشی بر خلاف مارکسیستهای اقتصادی بهجای تأکید بر اقتصاد، بر تفوق و رهبری فرهنگی روشنفکران تأکید میورزد. در تحلیل سرمایهداری وی به دنبال نحوه تفوق و رهبری فرهنگی روشنفکران بود که چگونه موافقت تودهها را بهدست میآورند.[25] مفهوم هژمونی فرهنگی گرامشی در مطالعات فرهنگی موجب بازاندیشی در مفهوم فرهنگ عامه گردید. تحت تأثیر این مفهوم دو نگرش غالب در مورد فرهنگ عامه باهم پیوند یافتند. نگرش نخست، فرهنگ عامه را تحمیلشده از سوی صنایع فرهنگسازی سرمایهداری میدانست که به منظور عوامفریبی و سودبردن ایجاد شده است و نگرش دوم فرهنگ را به طور خود به خودی جوشیده از اعماق جامعه میدانست. تأثیر هژمونی در مطالعات فرهنگی به گونهای است که فرهنگ عامه را نه نشأت گرفته از عامه یا طبقه کارگر و نه تحمیل شده از سوی سرمایهداری میدانست. بلکه آمیزهای تناقضآمیز از نیروهای فروتر و برتر میدانست که بر موازنه مبتنیبر مصالحه قرار دارد. هم تجاری و هم اصیل است. هم شامل ساختار و هم کنشگری است؛ یعنی انسان هم فرهنگ را میسازد و هم توسط آن ساخته میشود.[26]
- میشل فوکو (Michel Foucault: 1926-1983)؛ مطالعات فرهنگی تحت تأثیر فوکو نگرشی بر سازنده درباره بازنمایی دارد؛ بدینمعنی که پدیدههای فرهنگی از آنجا که فینفسه قادر به دلالت نیستند، معنای این پدیدهها باید از طریق و بهواسطه فرهنگ بازنمایی شود. بازنمایی یعنی رفتاری که از طریق آن واقعیت را واجد معنا میسازیم.[27] از منظر فوکویی بازنمایی همیشه در یک گفتمان صورت میپذیرد و گفتمان تعیین میکند که درباره یک متن خاص چه میتوان گفت و چه نمیتوان گفت.[28] مطالعات فرهنگی به پیروی از فوکو در پی اکتشاف این موضوع است که چگونه مردان و زنان از طریق تولید حقیقت بر خویشتن و دیگران حکم میرانند. یعنی مناسبات قدرت و فرهنگ در این دیدگاه مهم است.[29]
رویکردهای مطالعات فرهنگی[30]
کار در حوزه مطالعات فرهنگی حول سه نوع رویکرد تمرکز یافته است:
- مردمنگاری؛ که رویکردی تجربی و نظری است به جستجوی توصیفهای کلینگر جامع و تحلیل فرهنگها با تکیه بر کار میدانی گسترده برمیآید. مطالعات فرهنگی مردمنگارانه به بررسیهای کیفی ارزشها و معانی در بستر شیوه کلی زندگی تمرکز دارد و برای بررسی پرسشهایی درباره فرهنگها، زیستجهانها و هویتها بهکار گرفته میشود.
- تحلیلهای متنی؛ از جمله نقد ادبی که به شیوههای نشانهشناسی، نظریه روایت یا واسازی ظاهر میشوند. منظور از نشانهشناسی بررسی نحوه تولید معانی بهوسیله متون و از طریق چینشی خاص از نشانههای فرهنگی است. نظریه روایت نیز معتقد است که متون، داستانسرایی میکنند. روایت، شرحی منظم و متوالی است که ادعای ثبت حوادث را دارد. واسازی نیز یعنی بازکردن تقابلها در متن از قبیل مرد و زن، سیاه و سفید، واقعیت و نمود، فرهنگ و طبیعت.
- مطالعه پذیرشی؛ که معتقد است هر تحلیلی از معانی متنی ممکن است با انتقاداتی مواجه شود و از رسیدن به قطعیت فاصله بگیرد و معانی مشخص از سوی خواننده و مخاطب فعال شود. بهعبارت دیگر مخاطبان در رابطه با متون آفرینندگان خلاق معنا هستند.