دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نظریه ی انتقادی در روابط بین الملل Critical theory of international relation

No image
نظریه ی انتقادی در روابط بین الملل Critical theory of international relation

روابط بين الملل، نظريه هاي روابط بين الملل، فرانظريه، مكتب فرانكفورت، رهايي، نظريه ي انتقادي، علوم سياسي

نویسنده : رسول نوروزي

تئوری‌ها به مثابه لنزهایی‌اند که انسان‌ها از ورای آنها به جهان هستی می‌نگرند.[1] بنابراین استفاده از تئوری‌های متفاوت در بررسی و مطالعه‌ی موضوعات مختلف می‌تواند نتایج مختلفی را به‌دست دهد. اصولا تئوری‌ها زمانی ظهور می‌یابند که تئوری‌پردازها با بی‌نظمی و نقصی در جهان هستی مواجه گردند. به عبارت دیگر کارکرد اصلی تئوری‌ها بیان خلاء‌های موجود و ارائه‌ی وضعیت مطلوب می‌باشد.[2] برای دست‌یابی به این کارکرد تئوری بایستی سه مرحله‌ی توصیف وضعیت کنونی، علت‌یابی و بیان چرایی (تبیین) وضعیت حاضر و نهایتا پیش‌بینی وضعیت آینده را برعهده گیرد.[3] بنابراین تئوری‌پردازها کسانی‌اند که در مشاهدات خود بی‌نظمی‌هایی را مشاهده می‌نمایند و در راستای سامان بخشیدن به آن تلاش می‌نمایند.[4]

روابط بین‌الملل نیز از جمله موضوعاتی است که در پرتو تئوری‌های مختلف جلوه‌های متفاوتی یافته است. تئوری‌های روابط بین‌الملل در جهت تشریح فرایندهای موجود در وضعیت نظام بین‌الملل تولد یافته‌اند. به‌طور خلاصه می‌توان در زمینه‌ی تئوری‌‌پردازی در روابط بین‌الملل به دو دسته تئوری اشاره نمود:

1. تئوری‌های دسته‌ی اول (جریان اصلی).[5]

2. تئوری‌های دسته‌ی دوم.[6]

تئوری‌های دسته‌ی نخست به مسائل نظری و محتوایی مربوط به روابط بین‌الملل می‌پردازند و به عبارت دیگر، در مورد ساختار و پویایی نظام بین‌الملل نظریه‌پردازی می‌کنند. از مطرح‌ترین تئوری‌های این دسته می‌توان به تئوری‌های: رئالیسم، لیبرالیسم، نئو رئالیسم، نئولیبرالیسم اشاره نمود. اما تئوری‌های دسته‌ی دوم به مباحثی با عنوان مباحث فرانظری[7] می‌پردازند.[8] مهم‌ترین تئوری‌های ظهور یافته در این گروه را می‌توان: نظریه‌های انتقادی، فمینیستی و پست مدرن و سازه‌انگاری دانست.

مباحث فرانظری زمینه‌ها و بنیان‌های شکل‌گیری نظریه‌ها را تشریح می‌نمایند که شامل سه بخش عمده: 1. معرفت‌شناسی[9] 2. هستی‌شناسی[10] و 2. روش‌شناسی[11] می‌باشد.

در بحث معرفت‌شناسی به امکان و عدم امکان شناخت پرداخته می‌شود. به این معنا که، آیا اصل دست‌یابی به علم و دانش و شناخت امکان دارد یا خیر؟ در صورت مثبت بودنِ پاسخ، آیا این امکان نسبی است یا مطلق؟ قائلین به امکان شناخت نیز به دو گروه خردگرا و تجربه‌گرا تقسیم می‌گردند.

در هستی‌شناسی به چیستی جهان اجتماعی پرداخته می‌شود و به این پرسش پاسخ داده می‌شود که آیا جهان، برساخته‌ای اجتماعی است و یا این‌که خارج از ذهن و نظریه‌ها، جهانِ اجتماعی مادی وجود دارد و وظیفه‌ی ما توصیف آن است. پاسخ به این پرسش تاثیر عمده‌ای بر شکل‌گیری نظریه‌ها دارد.[12]

جایگاه تئوریک نظریه‌ی انتقادی

نظریه‌ی انتقادی در شمار دسته‌ی دوم نظریه‌های روابط بین‌الملل محسوب می‌گردد که مبنای کار خود را بر مباحث فرا نظری می‌نهد. این مکتب متاثر از مکتب انتقادی فرانکفورت[13] و نیز از جهاتی متاثر از آراء اندیشمندانی چون آنتونیو گرامشی می‌باشد. از مهمترین نظریه‌پردازان این مکتب می‌توان به اندیشمندانی همچون: ماکس هورکهایمر،[14] تئودور آدرنو،[15] هربرت مارکوزه،[16] ریچارد اشلی،[17] مارک هافمن،[18] رابرت کاکس[19] و در سال‌های کنونی نیز به یورگن هابرماس[20] اشاره نمود. در دهه‌ی 1980م رابرت کاکس برای نخستین‌بار نظریه‌ی انتقادی را وارد روابط بین‌الملل نمود و مارک هافمن امیدوار بود این نظریه بتواند آینده‌ی روابط بین‌الملل را در دست داشته باشد.[21]

موسسان این مکتب با اقدام به انجام سلسله پژوهش‌هایی درصدد ارائه‌ی تبیینی صحیح از جهان هستی برآمدند. نخستین گام‌های این مکتب، در سال‌های قبل از جنگ جهانی دوم، توسط تئودور آدرنو و هربرت ماکوزه، و همکاری تنی چند از متفکرین دیگر در آلمان با تشکیل »انجمن پژوهش‌های اجتماعی« با هدف بررسی عوامل رکود انقلاب‌های مارکسیستی در جهان سرمایه‌داری برداشته شد.[22] عنوان مکتب انتقادی برگرفته از مقاله‌ی «نظریه‌ی سنتی و نظریه‌ی انتقادی» هربرت مارکوزه به‌عنوان مانیفست متفکرینِ گردهم آمده در موسسه‌ی پژوهش‌های اجتماعی بوده است. هر چند این اندیشمندان افکار نخستین خود را بر مبنای اندیشه‌های مارکس بنا نهادند اما اساس کار آنها، انتقاد از فلسفه‌ی تحلیلی، پوزیتویسم و تجربه‌گرایی بوده است. پس از شکل‌گیری هسته‌ی اولیه‌ی این موسسه، هنگامی که با تنگناهای ایجاد شده توسط حکومت هیتلر مواجه شدند، متفکرین مکتب فرانکفورت چاره‌ی کار را در هجرت دیدند. از آنجایی که در آمریکا فلاسفه‌ی تحلیلی و پوزیتویست از سیطره‌ی فکری کمتری برخوردار بودند لذا امریکا مقصد نهایی آنها گردید که نخستین نتیجه‌ی این هجرت در کتاب دیالتیک روشنگری که محصول مشترک هورکهایمر و تئودور آدرنو بود تبلور یافت. اعضا مکتب فرانکفورت پس از فروکش نمودن آتش جنگ جهانی دوم به موطن خود، ‌آلمان رجعت نمودند.

نقد نظریه‌های سنتی

مهمترین مولفه‌ی مورد تاکید انتقادی‌ها نفی نگرش عام‌گرای علمی است که نظریه‌های اصلی از آن پیروی می‌کنند.[23] به اعتقاد انتقادی‌ها علم رها از ارزش نیز امری اجتماعی است، یعنی محصول تحولات تاریخی است، لذا دست‌خوش تغییر و تحول می‌گردد.[24]

در نگاه انتقادی‌ها، نظریه‌های سنتی (واقع‌گرایی، نو واقع‌گرایی) در پی کشف جهان خارج می‌باشند، جهانی که آنها در بخش هستی‌شناختی آن‌را امری مادی و ثابت فرض می‌نمایند و با استمداد از ابزارهای شناخت (حس) در پی تشریح آن می‌باشند. از آنجایی که این نظریه‌پردازان بی‌طرفی علمی و ادعای علم رها از ارزش را نمی‌پذیرند و آن‌را ناممکن می‌دانند، برآنند که «هر نظریه به نفع کسی و برای هدفی است»[25] بنابراین معتقدند رویکرد ماده‌گرایان، تنگ‌نظرانه است و نمی‌تواند بسیاری از بخش‌های واقعی موجود را در بر گیرد، زیرا "اثبات‌گرایی"[26] (روشی که در نظریه‌های سنتی برای شناخت جهان به‌کار می‌رود) عینکی بر چشمان انسان می‌نهد که انسان را از مشاهده‌ی موجودات غیر مادی جهان خارج محروم می‌سازد. به عبارت دیگر از نظر هستی‌شناسی، انتقادی‌ها برداشت‌هایِ خردگرا از سرشت و کنش انسانی را به چالش می‌کشند و معتقدند سرشت بشر ثابت و جوهری نیست و شرایط اجتماعی به آن شکل می‌دهد.[27] بنابراین نظریه‌ی انتقادی هم در بعد معرفت‌شناسی و هم در بعد هستی‌شناسی به نقد نظریه‌های مادی‌گرا و خرد‌گرا می‌پردازد و برخلاف اندیشه‌ی خردگرایان قائل به جهانی است که برساخته‌ای اجتماعی است و از پویایی درونی برخوردار است که ناشی از ابعاد مختلفی نظیر فرهنگ، زبان، و گفتمان می‌باشد. بنابراین نظریه‌ی انتقادی با ارائه‌ی تعریف و برداشتی جدید از جهان خارج و واقع، به روش‌شناسی متفاوتی (تفسیری) نسبت به روش‌شناسی پوزیتویستی (اثباتی) روی می آورد تا بتواند در پرتو آن به شناخت جنبه‌های غیر مادی جهان دست یابد. نظریه‌ی انتقادی در کنار نفی علمِ رها از ارزش بر تامل و بازاندیشی آنچه هست و آنچه باید باشد تاکید می‌نماید زیرا از منظر این رویکرد، کنش‌گر و مشاهده‌گر نمی‌توانند از هم جدا باشند و با توجه به تغییر و تحول مستمر در کنش‌گرها و مشاهده‌کنندگان، دست‌یابی به شناختی مطلق، امری ناممکن است و تنها شناختی نسبی است که در این فرایند حاصل می‌گردد.[28] بنابراین تعریف هستی‌شناختی تاثیری مسقیم بر معرفت‌شناسی و روش‌شناسی دارد.

رهایی، غایت مکتب انتقادی

از آنجایی که متفکرین انتقادی بر این باورند که مدرنیته نتوانست انسان را به «رهایی»[29] برساند و بلکه بر عکس او را اسیر حصارهای عصر خرد و روشنگری نمود که جلوه‌هایی از آن در استالینیسم و نازیسم نمود یافت،‌[30] در تلاش است تا انسان را به رهایی برساند. رهایی عبارتست از رفع زمینه‌های بی‌عدالتی و تلاش برای بازصورت‌بندی عدالت. زمینه‌های بی‌عدالتی همان ساختارهای ستم در سیاست جهانی و اقتصاد جهانی است که تحت کنترل قدرت‌های هژمونیک قرار دارد.[31] بنابراین نظریه‌ی انتقادی در کنار نقد فلسفه‌ی مدرن، با مطرح ساختن عنصر یوتوپیایی (تفکر آرمانی و جامعه‌ی مطلوب) در اندیشه‌های خود قائل به سعادت و آزادی و رهایی بشر می‌گردد و با تاثیرپذیری از اندیشه‌های هگل و تکیه بر مفهوم عقل او، که رابطه‌ی مستقیمی با آزادی دارد، درصدد ارائه‌ی الگویی برای دست‌یابی به آزادی و رهایی از قید و بندهای موجود می‌باشد.[32] زیرا براساس این نظریه حاکمیت عقل ابزاری بر جامعه و نظام سرمایه‌داری سبب سرکوب خواست‌های راستین انسانی می‌گردد. به عبارت دیگر این نظریه اقدام به ارائه‌ی تحلیلی انتقادی از مسائل و معضلات جامعه می‌نماید و همین امر از این نظریه، ‌نظریه‌ای ارزشی و هنجاری می‌سازد که در تعارض کامل با پوزیتویسم و اثبات‌گرایی که قائل به علم رها از ارزش می‌باشد قرار می‌گیرد. بنابراین در نگاه انتقادی‌ها عقل در کنار تجربه دارای توانایی فهم واقعیت اجتماعی می‌گردد.

مهمترین مانع رهایی در نگاه انتقادی‌ها علم اثباتی و تفکر بورژوایی همراه با سلطه‌ی عقلانیت ابزاری است که باعث سرکوب خردباوری انتقادی که شکل درست خردورزی است، شده است. در نگاه انتقادی‌ها صنعت فرهنگ و رسانه‌های گروهی از جمله مسائل مورد توجه بوده که مانعی مهم بر سر راه رهایی بوده است. رسانه‌های گروهی با حذف پتانسیل‌های فردگرایی و پتانسیل‌های انقلابی‌گری طبقه‌ی کارگر موجبات استمرار بقاء نظام سرمایه‌داری را فراهم می‌آورند. تلفیق شدن طبقه‌ی کارگر در نظام سرمایه‌داری سبب شده بود که این طبقه نوع نگاه جدیدی را اتخاذ نمایند لذا عاملی که نظریه‌ی انتقادی می‌بایست به آن توجه می‌داشت نقش سازوکارهای روانی در پنهان ساختن تنش‌های موجود میان طبقات اجتماعی بود. یعنی عقلانیت ابزاری سبب شده است که انسان به ماشین و ابزاری برای برآورده کردن احتیاجات خود تبدیل گردد. به عبارت دیگر در نگاه این متفکرین، برخلاف مارکسیست‌های ارتدکس، دیگر اقتصاد از اهمیت و اعتبار درجه اولی برخوردار نیست بلکه در کنار اقتصاد، مسائل فرهنگی و اجتماعی هستند که موجبات تسلط طبقه‌ی حاکم و ادغام طبقات فرودست در دل خود و کاهش تضادهای طبقاتی را فراهم آورده است. بنابراین نظریه‌ی انتقادی از جمله نظریه‌هایی است که بر خلاف نظریه‌های خردگرا نقش پویایی را برای فرهنگ در روابط بین‌الملل قائل می‌شود.

نظریه‌ی انتقادی و روابط بین‌الملل

از آنجایی که تئوری‌های کلان نگاهی مادی به جهان داشته‌اند بنابراین نظم و ثبات در روابط بین‌الملل برایشان از اولویت برخوردار بود. اما تئوری انتقادی با توجه به هستی‌شناسی متفاوت نسبت به نظریه‌های کلان دغدغه‌ی تغییرپذیری در روابط بین‌الملل را سر لوحه‌ی فعالیت خود قرار می‌دهد.[33] یعنی از آنجایی که جهان اجتماعی «برساخته» است، همواره پویا خواهد بود و با تغییر در رفتار و ماهیت تشکیل‌دهندگان آن، نظام بین‌الملل که جزئی از جهان اجتماعی است از حالت ایستایی خارج می‌شود. به عبارتی دیگر بازگشت به اخلاق هنجاری در روابط بین‌الملل از خصوصیات اصلی نظریه‌ی انتقادی محسوب می‌گردد. کاهش نابرابری های جهانی، احترام به تنوع، تکثر و تفاوت‌ها مهمترین نکات مورد توجه نظریه‌پردازان مکتب انتقادی در بحث امکان تحول بین‌المللی است. نظریه‌پردازان بین‌المللی که در مورد امکان تحول در نظام بین‌الملل و ساختار توزیع قدرت در آن سخن می‌گویند، این موضوع را به‌عنوان موضوعی غیر ارزش‌گذارانه مدنظر قرار می‌دهند. در صورتی که نظریه‌ی انتقادی بر تبیین تحولات، خواهان سمت و سو و هدفی خاص برای آن است. رسالت نظریه‌پردازان انتقادی را می‌توان در شکل دادن به نظریه‌هایی دانست که صراحتا به آشکار ساختن و از میان بردن ساختارهای سلطه متعهد باشند.[34]

در نگاه انتقادی‌ها عناصر ماهوی روابط بین‌الملل یعنی مفاهیمی همچون دولت مدرن، دیپلماسی، نهادهای بین‌المللی و... معناهایی بیناذهنی‌اند که به عادات و انتظارات رفتاری تدوام می‌بخشند، اما از آنجایی که به لحاظ تاریخی مشروط‌اند، بنابراین دگرگونی‌پذیرند. [35]

دو عنصر مهم در روابط بین‌الملل یعنی ساختار[36] و کارگزار[37] رابطه‌ای تعاملی با یکدیگر دارند، یعنی کارگزارِ انسانی می‌تواند با تغییر در رفتارها و برداشت‌های خود ساختار را تغییر دهد. بنابراین در نگاه انتقادی‌ها ساختار نظام بین‌الملل، برخلاف نگاه واقع‌گرایان، غیر قابل تغییر نیست زیرا ساختار متشکل از عناصری نظیر ابعاد بیناذهنی، ایده‌ها، ایدئولوژی و نظریه‌ها، و ساختارهای اجتماعی-اقتصادی است که با تغییر در هر یک از این اجزا، تغییر در ساختار را شاهد خواهیم بود. بنابراین رابطه‌ی متقابل ساختار-کارگزار و ساخت اجتماعی واقعیت از جمله محورهای اصلی در این نظریه محسوب می‌گردد که فرایند تغییر بر اساس آن تبیین می‌گردد.

در نگاه انتقادی‌ها، بر خلاف نظریه‌های جریان اصلی، دولت دیگر مهمترین عنصر ماهوی در روابط بین‌الملل به شمار نمی‌رود، بلکه دولت‌ها ممکن است که جای خود را به اجتماع بزرگ‌تری به نام اجتماع جهانی بدهند. مهمترین مانع بر سر راه شکل‌گیری اجتماع جهانی وجود حاکمیت‌های جداگانه دولت‌ها و تعریف دولت‌ها از دوستان و دشمنان خود می‌باشد. به عبارت دیگر متمایزسازی جوامع و نظام‌های سیاسی سبب درون‌گرا[38] شدن جوامع می‌گردد. لذا برای رسیدن به امنیت جهانی، بایستی سیاست بین‌الملل از فضای «خودی- بیگانه» و «درونی- بیرونی» خارج شود.[39] بنابراین رسالت نظریه‌ی انتقادی شکل دادن به اجتماعی اخلاقی است که زمینه‌ی گفتگوی تمام بازیگران نظام بین‌المللی را بر اساس استدلال فراهم می‌کند.

برای دست‌یابی به فهم جدید از سیاست جهانی، انتقادی‌ها راهکار گفتگو را پیشنهاد می‌نمایند به این نحو که گفتگو بایستی در سطوح مختلف به‌ویژه سطوح بین فرهنگی باشد و با فرصت دادن به صداهای حاشیه‌ای به ارائه‌ی روایت‌های انتقادی جدید از نظریه‌ی انتقادی روابط بین‌الملل منتهی گردد.[40]

به‌طور خلاصه نظریه‌ی انتقادی با برداشت‌هایی از مارکس و هگل و استفاده از عقلانیت انتقادی در مسیر نقد فلسفی جهان مدرن (اثبات‌گرایی و تجربه‌گرایی و...) با هدف رهایی انسان از حصارهای جهان مدرن فعالیت‌های خود را آغاز نمود و تلاش نمود تا پاسخی در خور، برای عدم وقوع انقلاب‌های مارکسیتی در جوامع سرمایه‌داری بیابد و به همین منظور به سراغ بنیان‌های فکری و فلسفی جامعه‌ی مدرن رفت و با تشریح کامل آن و بیان نقص‌های آن و تبیین راهکارهایی که برای در بند کشیدن توده‌ها اجرا شده است،‌ در صدد ارائه‌ی بدیلی برای نظریه‌های واقع‌گرا در روابط بین‌الملل برآمد.

مقاله

نویسنده رسول نوروزي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS