كلمات كليدي : پست مدرنيسم، نوگرايي، مابعد نوگرايي، نسبي گرايي
نویسنده : داوود رحیمی سجاسی
هیچ باوری دارد. آنها به پیروی از نیچه و فوکو، بنیاد عقلانی و تاریخی را برای تحلیل و نقد جامع، رد کرده و بر این اعتقادند که چنین بنیادهایی برای برخی گروهها در برابر گروههای دیگر امتیاز قائل میشوند؛ اهمیت گروههای دیگر را پایین میآورند؛ به برخی گروهها قدرت میدهند و گروههای دیگر را از قدرت میاندازند. لذا آنها فکر یک روایت فراگیر و یا فراروایت را رد میکنند. لیوتار قائل است دانش نوین علمی با نوعی ترکیب واحد و فراگیر یا فراگفتاری همراه است که در کار نظریهپردازانی چون مارکس و پارسونز دیده میشود.[1]
به نظر لیوتار همچنانکه دانش نوین با فرا روایتها مشخص میشود، دانش مابعد نوین مستلزم طرد چنین روایتهای فراگیر است و مابعد نوین را با ناباوری فراروایتها تعریف میکنیم.[2] به بیان دیگر او میگوید: بیایید به جنگ جامعیتها برویم و تفاوتها را فعّال کنیم.[3]
تکوین اندیشۀ پستمدرنیستی در جهت بینظمی یا به عبارتی دقیقتر به سوی تأکید بر تکثّر نظمها و رنگارنگی آن بوده است. از دیدگاه فوکو، چنین نگاهی نوعی هدف مطلوب و نتیجۀ اتخاذ سیاستهای رادیکال است؛ ولی لیوتار از مفهوم بازی زبان ویتکنشتاین استفاده میکند. او میگوید بازی فرا زبانی که به ما امکان دهد همۀ زبانهای دیگر را گرد آوریم و میان آنها به داوری بنشینیم، وجود ندارد؛ به عبارتی، پسامدرن در مورد وجود هرگونه روایتی که مدّعی تضمینی حقیقی باشد، تردید دارد.[4]
تاریخچه
این واژه نخستین بار توسط فدریکو دانیس(1934) در توصیف واکنشی شاعرانه علیه شعر مدرنیستی بکار گرفته شد. بعدها در سال 1975 آرنولد توینبی مورخ مشهور برای مشخص ساختن پلورالیسم و ظهور فرهنگهای غیرغربی از این تعبیر استفاده کرد. پیش از آن در دهۀ 60 نیز نخستین ریشههای پستمدرنیسم توسط گروهی از روشنفکران انگلیسی موسوم به گروه مستقل شروع به نشو و نما کرد. این گروه شیفتۀ ابعاد مختلف فرهنگ آمریکایی بودند(تلویزیون، فیلم، ویدئو، آگهیهای تبلیغاتی، فرهنگ ماشینی و تجاری). اعضای این گروه دست به ایجاد هنر پاپ زدند.
واژۀ پستمدرن قبل از هر حوزۀ دیگر ابتدا بطور گسترده در عرصۀ هنر معماری در دهۀ 50 تا 60 طرح گردید و بیانگر جنبشی بود در حال دور شدن از سادگی ماشین و تصنّعی(سبک بینالمللی) که خیلی زود به دیگر واکنشهایی که در سایر بخشها و رشتههای هنری علیه مدرنیسم صورت میگرفت تسرّی پیدا کرده در دهۀ 80- 70 اصطلاح پستمدرن و مشتقّات آن جای خود را در حوزههای مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی، به ویژه در فلسفه، ادبیات، نقد ادبی نظریۀ ادبی، جامعهشناسی، روانکاوی، نظریۀ اجتماعی، نظریۀ فرهنگی، سیاست، روابط بینالملل و حقوق باز کرد. گر چه در اکثر این حوزهها در ابتدا به گونهای مبهم و گاهی مترادف با شالودهشکنی و پساساختارگرایی بکار میرفت.[5]
توماس کوون با نوشتن کتاب انقلابهای علمی، زمینۀ مساعدی برای ظهور پستمدرنیسم ایجاد کرد. او در نظریهاش بحث پارادایمها را مطرح کرده و اینکه امکان ارزیابی هر پارادایم وجود ندارد و فقط زبان ترجمه میتواند کمک کار باشد و بدین ترتیب رویکردی نسبی گرایانه را مطرح کرد. این نسبی اندیشی از عناصر کلیدی و محوری در رویکرد پستمدرنیسم شد.
موضوعات
ارائه یک نظریۀ عام در مورد پستمدرنها مشکل است، زیرا میان اندیشمندان این نحله تفاوتهای عمدهای وجود دارد؛ ولی اسمارت سه موضوع را برای این مکتب معرفی کرده است،
1)پست مدرن به این معنا که نوگرایی دچار گسیختگی شده و جایش را به مابعد نوگرایی داده است؛
2) پست مدرن به این معنا که گر چه نوعی دگرگونی رخ داده است ولی مابعد نوگرایی از بطن نوگرایی و همراه با آن رشد میکند؛
3) ما بعد نوگرایی محدودیتهای نوگرایی را نشان میدهد و هر دو پدیده در یک رشته روابط دیرپای و جاری هستند.
البته اندیشمندان بین مفاهیم ما بعد نوگرایی و مابعد نو و مابعد نوین تمییزی قائل شدهاند. بطوری که مابعد نوگرایی به محصولات فرهنگی در هنر، سینما، معماری و...که با فرآوردههای فرهنگی نوین تفاوت دارد. ما بعد نو دورهای تاریخی بعد از عصر نوین و مابعد نوین، شیوۀ تفکّر متفاوت با نظریۀ اجتماعی نوین است و تاریخ جدید، فرآودههای فرهنگی و نوع تازهای از نظریهپردازی اطلاق میشوند. همۀ این مفاهیم در این چشمانداز اشتراک دارند که چیز تازه و متفاوتی در سالهای أخیر اتفاق افتاده که دیگر نمیتوان با اصطلاح نوین آن را توصیف کرد.
پستمدرنیسم و اسلام
نسبیاندیشی موجود در رویکرد توماس کوون و پست مدرنیستها گرچه با مواضع اسلامی و دینی ناسازگار است؛ زیرا رویکرد اسلامی مبتنی بر واقعگرایی بوده و نسبیگرایی را مردود میشمارد. ولی به هر حال این رویکرد، اولاً؛ امکان حضور تفکر اسلامی را ایجاد کرده و ثانیاً؛ ظرفیتهای جدیدی را که زمانی در حاشیه و به اسم غیر علمی بودن طرد میشدند را به عرصه میآورد.