كلمات كليدي : كارل مانهايم، جامعه شناسي شناخت، ايدئولوژي، اتوپيا، روشنفكران غيروابسته
نویسنده : ابوذر رحيمي
کارل مانهایم در 27 مارس 1893 در بوداپست مجارستان زاده شد. پدر و مادرش یهودی و از طبقۀ متوسط جامعه بودند. مانهایم پس از اتمام تحصیلاتش در دبیرستان علوم انسانی بوداپست، برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه به دانشگاه بوداپست رفت. اندکی پیش از ورود به دانشگاه بود که با گئورگ لوکاچ آشنا شد. مانهایم از 1915 تا سال 1918 از اعضای فعال گروه حلقه یکشنبه لوکاچ بود، و در همین دوران بود که بسیاری از ایدههایش درباره وضعیت فرهنگ، برای نخستینبار شکل گرفتند. مانهایم در سال 1912 از بوداپست به قصد ورود به دانشگاه برلین رهسپار آلمان شد. در برلین، زیر نظر گئورگ زیمل به تحصیل پرداخت و بسیار تحت تأثیر او قرار گرفت. وی در سال 1918 دکترای فلسفه گرفت. رسالهاش با عنوان "تحلیل ساختاری شناختشناسی" در سال 1922 در آلمان منتشر شد. مانهایم سالها در مقام مربی در دانشگاه هایدلبرگ تدریس کرد.[1] وی در سال 1927، استاد جامعهشناسی و اقتصاد دانشگاه فرانکفورت شد و تا زمانی که نازیها در سال 1933 او را اخراج کردند، در آنجا ماند. در سال 1933 وارد لندن شد و از 1935 بهمثابه استاد تماموقت جامعهشناسی در مدرسه علوم سیاسی و اقتصادی لندن به تدریس پرداخت. سرانجام مانهایم پس از دوازده سال تدریس در لندن، در نهم ژانویه 1947، اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوم، چشم از جهان فرو بست.[2]
آثار
مانهایم در اوایل دهه 1920، با موفقیت چندین مقاله خود را منتشر کرد که از جمله عبارت بودند از:
- مشخصه ممیزه دانش فرهنگی جامعهشناختی (1922)، که در آن از مارکس به سبب افتادن در دام تناقضهای نسبیگرا، انتقاد کرد،
- یک نظریه جامعهشناختی در خصوص فرهنگ و شناختپذیری آن (1924)، که در آن مارکس و رویکرد اثباتگرایانهاش به عرصه اجتماعی- اقتصادی را تحسین کرد،
- تاریخگرایی (1924)،
- مسئله جامعهشناسی شناخت (1925)، که نخستین مباحثی بودند که وی صریحاً در حوزه جامعهشناسی شناخت طرح کرد.
- تفسیر ایدئولوژیکی و جامعهشناختی پدیده فکری (1926)، که در آن مانهایم، با تلاش مارکس برای ارائه یک توضیح علّی از مقوله معنا موافق نبود.[3]
اثر مهم مانهایم در جامعهشناسی معرفت، "ایدئولوژی و اتوپیا" در 1929 در آلمان به چاپ رسید.
آثار دیگر مانهایم عبارتاند از: انسان و جامعه در عصر بازسازی (1940)، آزادی، قدرت و برنامهریزی مردمی (1950) و در باب تفسیرهای جهانبینی (1952).[4]
تاثیرپذیری
از میان مهمترین عوامل فکری موثر بر مانهایم، میتوان به هگل، مارکس و دیلتای اشاره کرد.
آنچه هگل در خصوص مشروط شدن تاریخی روح بشر، روابط دیالکتیکی موجود بین پدیدههای تاریخی و فرایند اندیشه گفته است، همگی در آثار مانهایم استفاده شدهاند. مانهایم از هگل مفهوم تاریخ را بهمثابه فرایندی منتظم و پویا برگرفت و آموخت که به واقعیات و رخدادها، چونان پدیدهها و رویدادهایی مجزا، بلکه بهصورت مرتبط با نیروها و جریانهای غالب اجتماعی بنگرد. مانهایم به تبعیت از هگل بود که به تاریخ چون فرایندی منتظم و پویا نگریست.[5]
وی از طریق لوکاچ با آثار مارکس آشنا شد. مانهایم در تمام عمر کوشید اصول روششناختی مارکس را در زمینه بررسی انسان، جامعه و تاریخ بهکار بندد. او ایده مارکس را مبنیبر وجود پیوند بین ساختار اقتصادی جامعه و سازمان حقوقی و سیاسی آن پذیرفت. مارکس مستقیماً بر دیدگاه اتوپیایی مانهایم اثر گذاشت. تاریخباوری مانهایم با ایده مارکس پیوند خورده است؛ مبنیبر اینکه شیوههای اندیشیدن با شیوههای عمل پیوند خوردهاند. مانهایم بر این باور رسید که ایدهها صرفاً از درون فرد سرچشمه نمیگیرند؛ بلکه در واکنش به تعیینکنندههایی شکل میگیرند که از بیرون ساختارهای اجتماعی سرچشمه میگیرند. او در حوزه جامعهشناسی شناخت نیز متأثر از نظریه ایدئولوژی مارکس بود.[6]
وی همچنین از دیلتای در تأکید بر عناصر اختیاری و مؤثر در جهتگیری و شکلدهی تفکر، دوگانگی در نظریه معرفت که بین نقش عناصر ارزشی در توسعه علوم دقیق و علوم فرهنگی میدهد؛ تمایز بین شناخت و تفسیر از یکسو، و تجربه و تفهم از سوی دیگر، و عدم اعتقاد به اینکه ورود ارزش به علم مستلزم عدم اعتبار قضاوتهای تجربی است، نیز تأثیر پذیرفته است.[7]
اثرگذاری
وی سهم پراهمیت و ماندگاری در رشته جامعهشناسی دارد، شهرت عمده وی به سبب پدید آوردن یکی از زیرشاخههای اصلی جامعهشناسی، یعنی جامعهشناسی شناخت است. وی کوشید نشان دهد که فرایند اجتماعی چطور در ارتباط متقابل با تفکر قرار دارد و با اینکه هیچگاه نتوانست ترکیبی منسجم ارائه کند اما به آن نزدیک شد. مانهایم از خود نیز انتقاد میکرد و در مواردی تفکرات خود را نیز نقض میکرد.[8] آثار مانهایم از جمله تشخیص درد زمانه، بازسازی اجتماعی مبتنیبر برنامهریزی و عقلگرایی و عقلگریزی، با اینکه کمتر از آثار اولیه او مورد توجه قرار گرفتند مناسب جامعه امروز و آینده به نظر میرسند و جامعهشناسان از آنها بهره میبرند. مانهایم در مقدمهای بر جامعهشناسی آموزش به مسائل و موضوعات آموزش و پرورش (نحوه آموزش و نحوه یادگیری، کیفیت آموزش و پرورش) پرداخته که امروزه در مسائل آموزشی و جامعهشناسی آموزش و پرورش از آن استفاده میشود. وی آموزش از راه دور و تلویزیون آموزشی را پیشگویی کرده بود.[9]
همچنین کوشش مانهایم را برای جلب مخاطبانی گستردهتر میتوان از روی عناوین یک رشته کتابهایی تشخیص داد که به تشویق او یک ناشر برجسته بریتانیایی تحت عنوان کلی و روشنگر مجموعه بینالمللی کتب جامعهشناسی و بازسازی اجتماعی منتشر کرده بود. این مجموعه در معرفی بسیاری از آثار جامعهشناختی به مردم انگلیس و در دسترس قرار دادن کتابهایی که پیش از این در دسترس آنها نبودند، بسیار مؤثر بود و به وسیعتر ساختن افق جامعه تقریباً بسته جامعهشناسان بریتانیایی کمک قابل توجهی کرد.[10]
جامعهشناسی شناخت
بیشترین سهم مانهایم را در نظریه جامعهشناختی، به جامعهشناسی شناخت وی نسبت میدهند. جامعهشناسی شناخت در چارچوب تفکر مارکسیستی، در خصوص رابطه ایدهها با بافت تاریخیشان پایهگذاری شده است. مانهایم استدلال کرد که ایدهها چندین منشأ دارند (ازجمله نسلها، گروههای منزلتی، مدارس) اما منشأ ایدههای فرهنگی طبقه اجتماعی افراد است.[11] به نظر وی معرفت وسیله تطابق آدمی با محیط اوست و چون نظام طبقاتی ازجمله اهمّ اموری است که محیط اجتماعی را میسازد ناچار معرفت انسانی هم رنگ طبقاتی دارد و به مقاصد و اغراض اجتماعی آمیخته است.[12]
مانهایم اعتقاد داشت، جامعهشناسی شناخت بهعنوان نظریه، درصدد است که رابطه میان شناخت و هستی را تحلیل کند و بهعنوان پژوهش تاریخی- جامعهشناختی میکوشد صورتهایی را که این رابطه طی تحول فکری و معنوی بشر به خود گرفته است پیجویی نماید.[13] وی تفکر (شناخت) را نه فعالیتی جدا افتاده، بلکه فعالیتی میدانست که ریشه در بستر جامعهشناختی دارد. بهعبارتی شیوه تفکر افراد بیش از آنکه به خود آنان بستگی داشته باشد، به جامعهای که در آن رشد میکنند و نیز فرایندهای تفکر پیشینیان بستگی دارد. از اینرو، کل شناخت اکتسابی است. و محصول چیزی است که در خلال تاریخ تکامل یافته است. از نظر او افراد از دو راه متمایز به کسب شناخت نائل میشوند. یکی از درون (معانی فردی) و دیگری از برون (بازتاب فرایندی اجتماعی که افراد جزئی از آنند). مانهایم جامعهشناسی شناخت را چنین تعریف میکند: رشتهای که وابستگی کارکردی هر نوع دیدگاه فکری را به واقعیت گروه اجتماعی متمایز شدهای که در پس آن است، میپوید و وظیفهاش پیگیری مکرر ردپای تکامل دیدگاههای متنوع است.[14]
به عقیده مانهایم شرایط اجتماعی در هر دورهای نوع دانش یا چگونگی اندیشه در آن دوره را تعیین میکنند. او این نظر خود را نسبتگرایی نامید. در نسبتگرایی تأکید بر این واقعیت است که هر اظهارنظری از زاویه یک چشمانداز خاص نسبت به موقعیت معینی حاصل شده است.[15] مزیتی که این روش برای ناظر داشت این بود که اندیشه او را از جزمیت و جمود محفوظ نگاه میداشت و کیفیتی نرم و دیالکتیکی به آن میداد البته به شرطی که شخص میکوشید همه جریانهای متضاد و متعارض را در دید خویش بگنجاند.[16]
جامعهشناسی شناخت با نظریه ایدئولوژی، رابطه نزدیک دارد، ولی تمایزشان از یکدیگر پیوسته بیشتر میشود. این وظیفه بر عهده نظریه ایدئولوژی گذاشته شده است که نقاب از چهره فریبکاریها و تلبیسهای کمابیش آگاهانه گروههای ذینفع جامعه بشری، بهویژه حزبهای سیاسی، بر دارد. جامعهشناسی شناخت دلبسته شیوههای متنوعی است که در آنها موضوعهای شناسایی، متناسب با تفاوتهای محیطهای اجتماعی، خود را به عاملهای شناسایی عرضه میکنند. بدین ترتیب ساختارهای ذهنی ناچار در زمینهها و محیطهای مختلف اجتماعی به نحوهای متفاوتی شکل میگیرند.[17]
ایدئولوژی و اتوپیا
مانهایم در ایدئولوژی و اتوپیا به این نکته اشاره میکند که افراد چطور میاندیشند. مانهایم با تکیه بر سنت مارکسیستی، که بر اساس آن وجود اجتماعی انسان تعیینکننده آگاهی اجتماعی او دانسته میشود، اظهار داشت موقعیت اجتماعی افراد بر رفتار آنان تأثیر میگذارد. مانهایم برای واژه ایدئولوژی دو معنی جداگانه و متمایز بهکار برد:
مفهوم جزئی ایدئولوژی به موقعیتی مربوط میشود که در آن، گروه غالب در جامعه، چنان در حفظ وضعیت موجود زندگی و جامعه ذینفع است که دیگر مسائل و مشکلات جاری را نمیبینند. بهعبارت دیگر، مفهوم جزئی ایدئولوژی اشاره به موقعیتی دارد که در آن ما نسبت به افکار و اعمال مخالفین خود مشکوک هستیم و آنها را به چشم انحراف عمدی از واقعیت یا وضعیت حقیقی نگاه میکنیم.[18] مفهوم کلی ایدئولوژی که همه اندیشههای طرف مقابل را تشکیل میدهد، به ایدئولوژی یک عصر یا یک گروه تاریخی- اجتماعی معین، مانند یک طبقه اطلاق میشود.[19]
از نظر مانهایم، مفهوم کلی ایدئولوژی خود شامل دو سطح میشود، یکی مفهوم کلی خاص و دیگری مفهوم کلی عام ایدئولوژی. مفهوم کلی خاص ایدئولوژی هنگامی مصداق پیدا میکند که فرد موقعیت ویژه خود را زیر سئوال نمیبرد و آن را مطلق میانگارد. در حالی که، افکار و ایدههای طرف مقابل خود را صرفاً ناشی از موقعیتهای اجتماعی وی قلمداد میکند. مفهوم عام به حالتی مربوط میشود که در آن فرد محقق نهتنها افکار و ایدههای طرف مقابل، بلکه تمامی دیدگاهها، و از آن جمله دیدگاه خود را مشمول تحلیل ایدئولوژیکی قرار میدهد.[20]
مانهایم قصد داشت که نقش روشنفکران و نخبگان را در جامعه مبتنیبر برنامهریزی تبیین کند. آیا حاملان فرهنگ روشنفکری را باید اعضای جامعه اشرافی نخبگان دانست یا اعضای توده مردم، با توجه به اینکه به قدرت فردی متکیاند؟ مانهایم توضیح میدهد که روشنفکران یک طبقه اجتماعی نیستند به این معنی که منافعی مشترک ندارند و نمیتوانند گروهی مجزا را تشکیل دهند، آنان یک اجتماعی بیطبقه یا یک قشر بینابینی هستند و برتر از دیگران نیستند اما قادر به انجام کارهاییاند که بیشتر اعضای سایر قشرهای اجتماعی قادر به انجام دادن آنها نیستند.[21] وی این قشر اجتماعی را روشنفکران غیروابسته مینامد. مهمترین ویژگی این طبقه تحصیلات است که علیرغم تفاوتهایشان در تولد، پایگاه اجتماعی، شغل و ثروت در یک طبقهبندی مشابه، جمع میکند. فقط این روشنفکران هستند که در موقعیتی قرار میگیرند که بتوانند بستگی خود را به هر گروه یا طبقه آگاهانه انتخاب کنند. بنا به نظر مانهایم وقتی که این روشنفکران نسبت به موقعیت استثنایی و ممتازشان خودآگاهی پیدا میکنند مأموریتی را نیز که در آن نهفته است در مییابند، مأموریتی که عبارت است از ترکیبسازی نقطه نظرهای متفاوت و رسیدن به یک برداشت همهجانبه، تام معتبر از واقعیت.[22]
آنچه موضوع جامعهشناسی معرفتی است ایدئولوژی به مفهوم عام است و در این معنی، مانهایم لفظ چشمانداز را بر ایدئولوژی ترجیح داده است و بر آن است که، هر گروهی نظر به موقعیت خاص خود در جامعه و تاریخ، از زاویه دید مخصوصی به دنیا مینگرد.[23]
مفهوم اتوپیا بازتابی از تبعات مبارزه سیاسی است، بدین معنا که بعضی گروههای تحت ستم، چنان خود را از لحاظ فکری در انهدام و دگرگونی وضعیت مفروض جامعه ذینفع مییابند که بهطور ناخواسته فقط عناصری از آن وضعیت را که حکایت از نفی آن میکند مشاهده مینمایند. فکر اینها از تشخیص درست وضع موجود جامعه عاجز است. اینها ابداً اعتنایی به آنچه که واقعاً موجود است ندارند بلکه در تفکرشان، پیشاپیش راهی برای تغییر وضعیتی که موجود است جستجو می کنند.[24]
بنابراین حالت ذهن یا چگونگی اندیشه هنگامی اوتوپیایی است که با حالت واقعیتی که این حالت ذهنی در آن به ظهور میرسد ناسازگار باشد. به نظر مانهایم آن جهتگیریهای فراتر از واقعیت را باید اوتوپیایی بیانگاریم که، هرگاه به عرصه عمل در میآیند، میل دارند، نظم اشیاء و امور حاکم در زمان را، بهطور جزئی یا کلی، در هم بپاشند.[25] بنابراین وی اتوپیا را نوعی از ایدئولوژی توصیف میکند که چون از موقعیت موجود فراتر میرود از ایدئولوژی متمایز میشود.
جامعهشناسی برنامهریزی شده
زمانی که مانهایم پس از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان وادار شد به انگلستان برود جهتگیری فکریاش دستخوش تغییر شد. به نظر وی بحران کنونی تمدن را میتوان به یک فراگرد دموکراتیزهکردن بنیادی مربوط دانست. اکنون انحصار فرهنگی و سیاست، از دست نخبگان خارج شده است. امروزه شمار فزایندهای از گروههای اجتماعی خواستار سهمی در نظارت اجتماعی و سیاسیاند. به نظر مانهایم تنها یک نظام اجتماعی از بیخ و بن بازسازی شده که بر یک برنامهریزی خودآگاهانه مبتنی باشد میتواند تمدن غرب را نجات دهد. جهان اجتماعی کنونی تنها از طریق تفکر برنامهریزی شده میتواند جامعه سیاسی و دموکراتیک را تحت یک نظارت سامانبخش در آورد. این برنامهریزی دموکراتیک باید به یک بازسازی اجتماعی کلی بیانجامد.[26]
ارزیابی
در کارهای مانهایم فرمولبندیهای نسبتاً ضعیفی بین روابط اندیشه و جامعه مشهود است. بهطور مثال بهجای تأکید بر عوامل اجتماعی او فقط تأکید میکند که شرط لازم تبلور مجموعه عقاید، ظهور گروههای مشخصی است که حامل آن عقاید خواهند بود. بهعبارتی هنگامی که مانهایم به رابطه بین زیربنا و روبنا میپردازد رابطه آن را کلی و باز تعیین میکند در یکجا او تاکید میکند که نیروهای اجتماعی شرط لازم و کافی برای تبلور ایدههای معینی هستد. درجاهای دیگر این ادعا را فقط محدود میکند به تأکید بر عوامل اجتماعی خاصی که امکان بیان مجموعهای از ایدهها را میسر میسازد و به گوش مردم میرساند.[27]
مانهایم فقط تأثیر جامعه در شناسائی را، موضوع دانش جدید میدانست. لکن باید گفت که، نهتنها هستی اجتماعی در معرفت موثر است و به آن شکل و صورت خاص میبخشد، بلکه معرفت نیز در جامعه تاثیر دارد و به این مبحث نیز در جامعهشناسی معرفتی باید جایگاهی داده شود.[28]