كلمات كليدي : فطرت، ويژگي هاي فطرت، اثبات وجود فطرت، فطرت در قرآن
نویسنده : سيده معصومه جوادي زاويه
واژه فطرت از ریشه «فطر» مشتق شده و به معنای ابتداء کردن، ابتداع و اختراع است.[1] راغب اصفهانی میگوید: فطرت ایجاد کردن و ابداع کردن خلق است توسط خداوند به گونهای که برای انجام فعل خاصی مناسبت داشته باشد.[2] و در اصطلاح عبارت است از جریان طبیعی و قانونی نیروهایی که در انسان به وجود میآید. بنابراین برای هر یک از نیروهای غریزی و روانی، فطرتی وجود دارد که جریان طبیعی و منطقی آن نیرو میباشد.[3]
و اما قرآن کریم فطرت را به معنای بینش شهودی انسان به «الله» معرفی میکند؛ یعنی خداوند به مشاهده چشم سر درک نمیشود، بلکه قلوب با حقایق ایمان او را مشاهده میکنند.[4]
اثبات وجود فطرت
1. تجربه شخصی: یکی از راههای بهرهمندی از هدایت فطری، رجوع به اعماق جان خویش و گوشدادن به ندای دل است، به ویژه هر گاه اعتماد و توجه به اسباب مادی و هدفهای مجازی و کمالهای محدود منقطع شود و انسانی با تامل و اندیشهها و گرایشهای خود دریابد که هیچیک از امور طبیعی و لذتهای حیوانی نمیتواند او را اشباع و اقناع کند و درون خویش، مطلوب حقیقی خویش و راه رسیدن به آن را بجوید، به خوبی و راحتی گرایش و کشش ذاتی به سوی مبدأ آفریدگار و مالِک مدّبر و نجاتبخش و دوست داشتنی خود را مییابد، چنانکه هر گاه در موقعیت خطرناک و وضعیتی قرار گیرد که هیچ تکیه گاه و ملجاً و انیسی نیابد، از درون، عاملی او را به سوی پناه بردن و استمداد از خدا و لذت بردن از خلوت و ارتباط با او دعوت میکند و این نشان دهنده آن است که احساس امنیت و مشغول شدن به اسباب ظاهری و غفلت از علّت العلل و تنظیم و تدبیر کننده عالم آفرینش، سبب خمود و کند شدن فعالیتهای فطری میشود؛ بدین لحاظ، با بریدن یا بریده شدن از این اسباب و ابزار، حس درونی و فطرت خداجویی او بیدار و فعال میشود و توجه و ایمان به خدا با اخلاص و التجا خود را نشان میدهد. قرآن به این بیداری ذاتی در حالت قطع اسباب مادی در زمان فطرت و نسیان و غفلت و زمان راحتی و امنیت اشاره کرده، میفرماید:
«فإذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجاهم الی البر إذا هم یشرکون» ، بگذار آنچه را به آنها دادهایم انکار کنند و از لذات زود گذر بهره گیرند، اما به زودی خواهد فهمید.[5]
خداشناسی و خداگرایی و تسلیم شدن در برابر تدبیر او نیازمند استدلالهای عقلی یا علمی نیست و با علم حضوری و شهود فطری بهراحتی میتوان یار و خدای محبوب و مقصود را یافت، بدین سبب، عارفان، اشراق دل و شهود باطنی را بهترین و شایستهترین طریق خداشناسی میدانند، خدایی که فقط واجب الوجود، عله العلل، ناظم و خالق و حرکت دهنده موجودات نیست، بلکه خدایی که محبوبترین خواسته و یگانه مقصود انسان و رهایی بخش و آزاد کننده از همة قیود است و با یافتن او هیچکس و چیزی نمیتواند دل انسان را با خود همراه کند و او را صاحب شود.
2. مطالعه و تأمل در اندیشهها و گرایشهای دیگران: هر گاه زندگی دیگران به ویژه موضعگیری های آنان در موقعیتهای ویژه و مواجهه با حوادث سخت را مورد مطالعه و تدبّر قرار دهیم یا اعترافهای انسانهای بزرگ و دانشمندان را حتی آنان که به ظاهر منکر ماوراء طبیعت هستند ملاحظه کنیم که چگونه به خدای خود پناه بردهاند، به خوبی میتوانیم به این حقیقت برسیم که در وجود همه انسانها کشش و عامل قدرتمندی است که آنان را به سوی ایمان و اذعان به مبدأ و مقصدشان میخواند، گرچه با ادله عقلی و علوم حصولی نتوانند آن را اثبات کنند. [6]
شهید مطهری در مقام اثبات شور و عشق و جنبشی که در عمق روح آدمی وجود دارد و او را به خدای جاودانه میپیوندد، میگوید: ما اگر بخواهیم بدانیم آیا چنین احساسی در آدمی هست، دو راه در پیش داریم: یکی آنکه خودمان شخصاً و عملاً دست به آزمایش در وجود خودمان و دیگران بزنیم. دیگر اینکه ببینیم دانشمندانی که سالهای دراز در زمینه روان آدمیان از جنبه مسائل معنوی مطالعاتی داشتهاند، چه نظر دادهاند. قدمای ما از طرق استدلالی و اشراقی چنین عشقی را در سراسر موجودات و از آن جمله انسان اثبات میکردند و علمای امروز تجربیات روانی را دلیل بر این مطلب میگیرند.[7]
اقسام فطرت
1. در ناحیه شناختها: در ناحیه شناختها سوال این است که آیا انسان یکسری معلومات فطری و غیر اکتسابی دارد یا نه ؟
در پاسخ به این سوال نظریات مختلفی مطرح شده است.
«والله أخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الأبصار و الأفئده لعلکم تشکرون»، و خداوند شما از شکم مادرانتان خارج نمود در حالیکه هیچ چیز نمیدانستید، و برای شما، گوش و چشم و عقل قرار داد تا شکر نعمت او را بهجا آورید.[8]
عدهای از این آیه استفاده کردند که همه معلومات ما اکتسابی است و معلومات فطری در کار نیست. ظاهر آیه این است که خدا وقتی شما را از شکم مادر بیرون آورد هیچ نمیدانستید، یعنی لوح ضمیر شما پاک و صاف بود و هیچ نقشی در آن نبود و گوش و چشم دل به شما داد که با قلم حواس و دل و عقل چیزهایی روی این لوح صاف نوشتید.
طبق نظریه دوم انسان وقتی به دنیا میآید همه چیز میداند و چیزی وجود ندارد که نداند، وچون طبق این نظریه روح انسان قبل از حلول به بدن در دنیای دیگری وجود داشته است، بعد که این روح به بدن تعلق میگیرد یک نوع حجاب میان او و معلومات او برقرار میشود. مثل آدمی که چیزهایی میداند و موقتا فراموش میکند ولی بعد یاد میآید.
این نظریه متعلق به افلاطون است که معتقد است هر کس به دنیا میآید، همه علوم را میداند و تعلیم و تعلم حکم تذکر را دارد.
نظر سوم میگوید: انسانها بعضی چیزها را بالفطره میداند، بعبارت دیگر اصول تفکر انسانی که در همه انسانها مشترکند فطری است و فروع تفکرات و شاخههای تفکر اکتسابیاند.
این نظریه را معمولا حکمای اسلامی ارائه میدهند.
بنابراین در ناحیه شناختها اختلاف حکما وجود دارد، اما نظر قرآن:
فطریاتی که قرآن به آن قائل است از نوع فطریاتی که افلاطون میگوید نیست، بلکه این است که استعداد اینها در هر کسی هست بطوری که همین قدر که بچه بدنیا آمد و رسید به مرحلهای که بتواند این را تصور کند، تصدیقش فطری است. بنابراین اینها منافاتی با هم ندارند زیرا فطری بودن به این معناست که احتیاج به آموزش و استدلال ندارد نه فطری است به این معنی که قبل از آمدن به این دنیا میدانسته.
2. در ناحیه خواستهها: آیا انسان در ناحیه خواسته ها یک سلسله فطریات دارد یا نه؟
خواسته های انسان دو دسته هستند: 1. خواسته های جسمانی 2. خواسته های روحی
الف. منظور از خواسته های جسمی، خواسته و تقاضای صد در صد وابسته به جسم است مثل غریزه گرسنگی، و این یک امر بسیار مادی و جسمانی و در عین حال غریزی یعنی مربوط به ساختمان بدنی انسان و هر حیوانی است.
شکی نیست که یک امر غریزی یک امر غیر اکتسابی است. این سلسله از امور که معمولا آنها را امور غریزی میگویند از بحث ما خارج است.
ب. یک سلسله غرائز یا فطریات در ناحیه خواسته ها و میل ها وجود دارد که روانشناسی هم آن ها را امور رحی مینامند و لذات ناشی از این ها را لذات روحی مینامند مثل میل به داشتن فرزند.
این میل غیر از غریزه جنسی است که مربوط به ازدواج است. هر کس مایل است فرزند داشته باشد، و لذتی هم که انسان از داشتن فرزند میبرد شبیه لذت جسمانی نیست. یعنی به هیچ عضوی وابسته نیست.
آنچه مسلم است و جای هیچ شک و بحثی ندارد این است که انسان با همه موجودات دیگری که می شناسیم تفاوت های زیادی دارد، یکی اینکه انسان موجودی است که جهان خارح را درک میکند و بعبارت دیگر درباره جهان میاندیشد.
مورد دوم در مورد اختلاف انسان از غیر انسان یک سلسله گرایشهای خاصی در انسان است که میتوان آن ها را گرایش های مقدس نامید.
این مقدسات در 5 مقوله جای داده میشوند:
1. مقوله حقیقت جویی: در انسان گرایشی وجود دارد که میخواهد واقعیت ها را آنچنان که هستند درک کند که میتوان چنین گرایشی را حقیقتجویی، دانایی یا مقوله دریافت جهان خارج بنامیم.
از نظر فیلسوفان حقیقتجویی همان کمال نظری است و انسان بالفطره میخواهد کمال نظری را پیدا کرده و حقایق جهان را درک کند، بنابراین چنین گرایشی در انسان وجود دارد و روانشناسی نام آن را حس حقیقتجویی یا حس کاوش میگذارد.
2. مقوله خیر اخلاقی: گرایش دیگری که در انسان است، خیر اخلاقی است که از مقوله فضیلت است. همین که ما در درابطه بین خودمان اخلاق مینامیم.
انسان به بسیاری از چیزها به دلایل منفعت مادیای که در آنها نهفته است گرایش دارد، مثلا گرایش به پول. بنابرین انسان به یکسری چیزها گرایش دارد که منفعت نیست بلکه فضیلت است، خیر است و خیر عقلانی است.
منفعت خیر حسی است، اما فضیلت خیر عقلانی.
3. مقوله زیبایی: در انسان گرایش به جمال و زیبایی به معنای مطلق وجود دارد، حال چه به معنای زیبایی دستی و یا زیبایی آفرینی که نامش هنر است. هیچ انسانی نیست که از این حس خالی و خارج باشد.
4. مقوله خلاقیت و ابداع: در انسان این گرایش وجود دارد که میخواهد چیزی را که نبوده است بیافریند و خلق کند. البته درست است که بشر برای رفع حوائج زندگی هم بکار صنعت و خلاقیت و ابداع پرداخته است ولی همانگونه که علم وسیلهای بوده است رای زندگی و هم علم بوده است برای علم، ابداع و ابتکار نیز چنین است.
5. مقوله عشق و پرستش: در انسان زمینه چیزی وجود دارد که آن را عشق مینامیم، عشق چیزی است ما فوق محبت، محبت در حد عادی در هر انسانی موجود است و انواع مختلف نیز دارد، مثلا محبت بین دو دوست نسبت به همدیگر، مرید به مراد، محبتهای معمولی بین همسرها و بالاخره محبتهایی که بین والدین و اولاد است، اما عشق چیز دیگری است.
عشق نام گیاهی است که در فارسی احتمالا به آن پیچک میگویند که به هر جا میرسد میپیچد، و وقتی به گیاه دیگر میرسد دور آن چنان میپیچد که آن را در اختیار خودش میگیرد و آن را محدود و محصور میکند.
در انسان عاشق اثر چنین حالتی خارج شدن از حالت عادی است. بر خلاف محبت عادی، خواب و خوراک را از او میگیرد، توجه اش را منحصرا به همان نقطه جلب میکند، یعنی به همان معشوق. و یک نوع تمجد در او به وجود میآورد، یعنی بیگانگی. او را از همه چیز میبرد و به یک جا وصل میکند. بطوری که همه چیزیش او می شود، یک چنین حالتی در حیوان مشاهده نشده و این حالت به این شکل مخصوص انسان است.[9]
حضرت امام خمینی نیز فطرت انسان را به دو قسم معرفی میکند:
1. فطرت اصلی یا مخموره غیر محجوبه: این فطرت، عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است که در تمام سلسله بشر، از سعید و شقی و عالم و جاهل و عالم و دانی، مخمر و مطبوع است،[10] و اگر در تمام سلسله بشر انسان تفحص و گردش کند، و همه طوایف و اقوام متفرقه در عالم را جستجو کند، یک نفر را نمییابد که به حسب فطرت متوجه کمال و عاشق خیر و سعادت نباشد و هیچ یک از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالک و غیر آن، آن را تغییر ندهد و در آن خلل وارد نیاورد.[11] بلکه در تمام حرکات و سکنات و زحمات و جدیتهای طاقت فرسا، که هر یک از افراد این نوع در هر رشته ای واردند، مشغولند، عشق به کمال آن را به آن وا داشته، اگر چه در تشخیص کمال و آنکه کمال در چیست و محبوب و معشوق در کجاست مردم کمال اختلاف را دارند.
هر یک معشوق خود را در چیزی یافته و گمان کرده و کعبه آمال خود را در چیزی توهم کرده و متوجه به آن شده و از دل و جان خواهان آن است. ولی باید دانست که با همه این ها هیچ یک از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان می کردند، نیست و معشوق آنها و کعبه آمال آنها آنچه را توهم کردند نمیباشد، زیرا هر کس به فطرت خود رجوع کند مییابد که قلبش به هر چه متوجه است، اگر مرتبه بالاتری از آن بیاید فورا قلب از اولی منصرف میشود و به دیگری که کامل تر است متوجه میگردد و وقتی به آن کاملتر رسید، به اکمل از آن متوجه گردد.[12]
2. فطرت تبعی: که فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است که این مخمربالعرض است.[13] انسان از هر چه در او نقص و عیب است متنفر است، پس عیب و نقص مورد تنفر فطرت است. چنانچه کمال مطلق مورد تعلق آن است.[14]
ویژگیهای فطرت
1. معرفت و آگاهی و بینش فطری و نیز گرایشهای عملی انسان تحمیلی نیست، بلکه در نهاد او تعبیه شده است نه مانند علم حصولی که از بیرون آمده باشد.
2. با فشار و تحمیل نمیتوان آن را زایل کرد، لذا تغییر پذیر نخواهد بود. و به عبارت دیگر، ثابت و پایدار است، گرچه ممکن است تضعیف شود.
3. چون بینش و گرایش انسان متوجه هستی محض و کمال مطلق است، از ارزش حقیقی برخوردار بوده و ملاک تعالی اوست. لذا تفاوت بین انسان و سایر جانداران باز شناخته میشود.[15]
4.فطرت یک امر تکوینی است؛ یعنی جزء سرشت انسان و غیر اکتسابی است.
5.فطریات مربوط می شوند به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی یا ماوراء حیوانی مینامیم.[16]
فطرت مطلق طلبی
همان فطرت اصلی است که به کمتر از کمال مطلق راضی نیست . فطرت چون کمال مطلق را اصیل می داند و اصالت آن را مشاده میکند، طبیعی است که در آغاز به کمال های مقطعی گرایش دارد، چون آن را تابع میبیند. ولی بعد از شکوفایی فطرت با تزکیه عقل و نظر و عقل عمل، با هدایت و عنایت وحی نبوی و الهام و گرایش به اصل و تبع ، به حقیقت و مجاز تلطیف میشود. یعنی فطرت حقیقتا به کمال مطلق و مجازا به کمال محدود گرایش دارد. میتوان گفت سخن امام سجاد( علیه السلام): اللهم الرزقنا التجافی عن دار الغرور.
اشاره به این سیر متعالی و بینش متعالی حاصل از آن در انسان دارد؛ زیرا انسان با وجود بعد مادی، ناگزیر از استفاده از دنیا و توجه به آن است. ولی این توجه اولا باید در حد ضرورت باشد و ثانیا در آغاز امر و قبل از رشد عقلی، مقصد است. ولی بعد از رشد عقلی و بلوغ معرفتی، وسیله بودن آن روشن میشود. با بلوغ عقلی، توجه انسان به دنیا در طول توجه او به حقیقت و فطرتش قرار میگیرد، زیرا حقیقت نامحدود مجالی برای کمال مجازی و غیر خداوند باقی نمیگذارد و هر چه غیر حضرت حق، مجازی است، بنابراین گرایش انسان به آن نیز مجازی است.[17].
فطرت در قرآن
کمال مطلق را جز با راهنمایی دین و حرکت در مسیر توحید نمیتوان یافت. پس تنها دین وحیانی حقیقی است که پاسخ قطعی به فطرت انسان میدهد یعنی «خدا». بنابراین دین امری فطری است یعنی کاملا منطبق بر خداطلبی فطری انسان است.
قرآن برای اینکه ثابت کند دین اسلام تحمیل بر فطرت نیست، بلکه پاسخ مثبت به ندای فطرت است فرمود: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون»، این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده است. دگرگونی در آفرینش الهی نیست، این است آیین استوار، ولی اکثر مردم نمیدانند.[18]
کلمه فطرت در آیه منصوب است به فعل محذوفی که مفهوم آن اغراء است، یعنی الزم. یعنی واجب است ملازمت با فطرت برای استکشاف کمالات ششگانه.[19] و چون فطرت بر وزن فعله است که در زبان عربی برای هیأت و چگونگی فعل به کار میرود، پس فطرت الله یعنی ملازم با کیفیت ایجاد باش، و از آنجایی که ایجاد و وجود حقیقت واحد است و فرق بین آن دو اعتباری است، به اعتبار اضافه به فاعل، «ایجاد» گفته میشود و به اعتبار اضافه به قابل «وجود» نامیده میشود. بنابراین فطرت الله یعنی ملازم باش با کیفیت وجود خود و صفات لازم وجود خود برای کشف کمالات سابقه.[20]
لا تبدیل لخلق الله: کیفیت ایجاد، دو صفت دارد:
1. تخلفی در آن نیست (یعنی یکی واجد باشد و یکی فاقد)
2. اختلافی در آن نیست (یعنی یکی واجد کثیر باشد و یکی واجد قلیل)
بعبارت دیگر این فطرت لازمه وجود انسان است و لازمه هر چیز در او تخلف و اختلافی نیست.
یعنی آن فطرت الهی را که به انسان ارزانی داشتیم، تغییر و تبدیل نمیپذیرد.
فطرت الهی ممکن است مورد غفلت انسان قرار گیرد، اما هرگز نابود نمیشود. و انسان به میزانی که در جهت شکوفایی این فطرت الهی میکوشد و جهات فراحیوانی خویش را تقویت میکند، انسان تر میشود.
بشر در ابتدای آفرینش خویش، حیوانی بالفعل و انسانی بالقوه است، زیرا استعدادهای غریزی و حیوانی در او زودتر شکوفا میشوند و در ادامه زندگی، به هر میزان که به تقویت جهات فراحیوانی و حاکمیت بخشیدن به فطرت الهی در قلمرو وجود خویش موفق شود، بهره بیشتری از انسانیت خواهد داشت.[21]
ذلک دین القیم: از آنجا که فطرت امری ذاتی است و تخلف و اختلافی در آن نیست، پس مجالی برای تصرف قوه واهمه و خیال در آن نیست. بعلاوه کتاب ذات ما مکتوب به ید رحمانیت و رحیمیت پروردگار است.
بنابراین قوه واهمه و خیال را در مکتوب پروردگار مجال تصرف نباشد.[22]
خلق آدم علی صورته[23]
خداوند آدم را بر صورت خود خلق کرد.
پس فطرت در احکام و مقتضیاتش معصوم از خطاست و از این جهت باید ملتزم و متعبد به احکام و مقتضیات فطرت شد. زیرا آنها دین قیم است.[24]
ولکن اکثر الناس لا یعلمون: اینکه مشاهده می شود راحت طلبان، راحتی را در ترک فرمان، و حریت را طغیان حضرت رحمان مقرر داشته اند، از فطرت ثانیه و سوء تربیت و عادت است. مراد از فطرت ثانیه، احتجاب فطرت عشق است از معشوق حقیقی به حب شهوات و زخارف و آمال دنیا. گاهی فطرت عشق از باب اشتباه در تطبیق، آنها را مورد توجه قرار می دهد و محتجب از معشوق حقیقی میگردد، و معلوم است ارتکاب نقص از باب نقص به کمال است و منشا اشتباهات، احتجاب فطرت است.[25]
فطری بودن توحید
زراره گوید پرسش کردم از حضرت صادق (ع)، از فرموده خدای تعالی: فطره الله التی فطر الناس علیها. حضرت فرمود: «فطرهم جمیعا علی التوحید»، خلق کرد ایشان را همگی بر توحید.[26]
مقصود از فطرت الله، که خدای متعال مردم را بر آن مفطور کرده، حالت و هیئتی است که خلق را بر آن قرار داده، و فطرت های الهی، از الطافی است که خدای متعال به آن اختصاص داده انسان را از بین همه مخلوقات. و دیگر موجودات یا اصلا دارای اینگونه فطرتهایی نیستند، یا ناقص اند و یا حظ کمی از آن دارند.
باید دانست در این حدیث شریف و بعضی دیگر از احادیث گرچه فطرت را تفسیر به توحد فرمودند اما این از قبیل بیان مصداق ، یا تفسیر به اشرف اجزای شیء است. چنانچه نوعا تفاسیر وارده از اهل عصمت، از این قبیل است و در هر وقت به مناسبت مصداقی ذکر شده است.
و دلیل اینکه در این مورد چنین است، آن است که در آیه شریفه دین را عبارت از فطرت الله دانسته، و دین شامل توحید و دیگر معارف میشود. و در جایی تفسیر به اسلام شده[27] و در جایی تفسیر به معرفت.[28]
از این رو روشن میشود که فطرت اختصاص به توحید ندارد، بلکه همه معارف حقه از اموری است که حق تعالی بندگان را به آن مفطور کرده است.[29]
نتیجه گیری
1.قوام انسان به پیوند او با خداوند است، یعنی ربط به خداوند تعالی در متن واقعیت او نهفته است. توحید مربوط به متن فطرت و آفرینش عالم و آدم است. حقیقتی جاودان و همیشگی است و تغییر و تبدیل در آن راه ندارد.
2.فطرت در تمام انسانها وجود دارد و معرفت حق تعالی بع علم بسیز برای همه حاصل است.[30]
3.دین اسلام فطری و احکام آن مطابق فطرت است و التزام به دین، لازمه فطرت است.
4. فطرت خداخواهی مقوم درونی انسانهاست و در همه آنها یکسان است، بنابراین انسانها ذاتا مختلف نیستند. اگر اختلافی مشاهده میشود، خارج از حقیقت انسانی و حریم ذاتی آنهاست.[31]