كلمات كليدي : روش شناسي علم، استقراء، طبقه بندي علوم، علم به مثابه توانايي
نویسنده : مريم راستي
فرانسیس بیکن (1561- 1626)، فرزند سر نیکلاس بیکن مهردار سلطنتی ملکه الیزابت اول، در جوانی به خواندن فلسفه ارسطویی و حقوق متمایل شد و مناصب متعددی از جمله منصب قاضیالقضاتی را در دربار کسب کرد. دو کتاب مهم او ارغنون نو (1620) و آتلانتیس نو (1627) است که در اولی ضمن نقد منطق ارسطو روش علمی تازهای را برای جایگزینی روش ارسطویی پیشنهاد میکند و در دومی تصویری از پژوهشهای علمی همراه با همکاری و تعاون را ترسیم میکند.
نقش او در روششناسی علمی جدید مورد مناقشه است. عدهای مانند اصحاب دایرهالمعارف (فیلسوفان فرانسوی قرن هیجدهم) برای او نقش پرچمداری و پیشگاهی قائل بوده و بعضی چون الکساندر کویره و ای. جی. دیجستر هویز از مورخان بزرگ قرن بیستم نقش او را اندک و ناچیز دانستهاند.[1] با اینحال آنچه مورخان امروزه تحت عنوان اسطورهی بیکن از آن یاد میکنند، ناظر به توجه و اهمیتیست که بیکن برای پیشرفت و به زیستن انسان در سایهی پیشرفت علم و تکنولوژی قائل بود. از این جهت او را روح زمانهی خویش میدانند.[2]
در آغاز ارغنون نو بیکن چهار بت یا خطای ذهنی را عنوان میدارد که موجب خطا و مانع پیشرفت است. این بتها سر راه مطالعهی طبیعت توسط آدمیان هستند. این بتها سفسطه یا خطاهای استدلال نیستند، بلکه تمایلات ناشایست ذهن بشرند. بت قبیله که حاکی از نقصان طبیعی ذهن است و تعمیمدهیهای بیمورد ما از این نقصان منشا میگیرد. بتهای غار که از تعلیم و تربیت ناشی میشوند و ذهن ما را چنان دربرگرفته و زندانی میکند که گویی در غار افلاطون است. بتهای بازار عبارتاند از الفاظی که بر تصور ما از اشیا حاکم است. زبان عامیانهای که با طبقهبندیهای پیشساخته خود از اشیا از مفهومسازی علمی جلوگیری میکند. به عنوان مثال در زبان الفاظی هستند که مصداقی در عالم خارج ندارند و یا دارای معانی مبهم و گنگی هستند. آخرین بت، بتهای تماشاخانه است که ناشی از جاذبهی نظریات فلسفی است مانند نظریات فلسفی ارسطو.[3] در بیانی تمثیلی بیکن با رد نظریات فلسفی پیشینیان، عقلگرایان را به عنکبوتهایی تشبیه میکند که به طور پیوسته از مایهی درونی خود تار تنیده و پردهای سست و بیاساس میبافند. تجربهگرایان بهسان مورچههایی هستند که تنها به گردآوری بسنده میکنند، بی آنکه بهرهای از آن ببرند. به زعم بیکن، دانشمند واقعی چونان زنبور عسل-که از شهد گلها به نیروی درونی انگبین میسازد- با مشاهده و تجربه، به مدد نیروی تعقل علم را پدید میآورد.[4]
در کتاب ارغنون نو او بر مرکزیت روش تاکید کرده و بیان میدارد که دانش با تجربه آغاز شده، اما به وسیلهی روش جدید استقرای حذفی راهنمایی میشود. او با خردهگیری از روش ارسطو در علم، روش ارسطویی را پیشدستی بر طبیعت مینامید. ارسطوئیان از حس و اشیا جزئی آغاز میکردند، اما ناگهان به اصول کلی پریده و سعی در استنتاج نتایج بیشتری از آنها داشتند. در برابر آنها، بیکن روش خود را تفسیر طبیعت نامید. روشی که اگرچه از حس و اشیا جزیی میآغازید، اما با حرکتی دقیق و تدریجی به اصول کلی میرسید. [5]
از دید بیکن علم سنتی دوران پیشین، با بهرهگیری از استقرای ارسطو، گویی تنها به مفاهیم مجرد پرداخته است، بی آنکه به خود طبیعت و اشیا بپردازد. به عقیدهی وی، استقرای ارسطویی در معنای منطقی آن نمیتواند حقیقت اشیا و موجودات را بر ما آشکار سازد، بلکه تنها به ایجاد هماهنگی و همبستگی میان پدیدههای ذهن ما بسنده میکند، حال آنکه هدف ما از تفسیر طبیعت این است که طبیعت بیرونی را با نظم و منطق، درونی کرده تا بتوانیم بر واقعیت بیرونی تاثیر گذاشته و بر آن چیره شویم.[6]
انتقاد دیگر بیکن از استقرای ارسطویی به این مساله بازمیگردد که از دید بیکن، استقرای ارسطو، استقرای شمارشی ساده است. در عوض استقرای بیکن روندی حذفی دارد و از تجربههای منفی نیز بهره میجوید.
تحقیق علمی درست و هدایت شده از نگاه بیکن چیزی نیست جز پیشرفتی تدریجی و قدم به قدم از قاعده به راس هرمی از احکام و قضایا. شکل 1.[7]
در قاعدهی هرم مشاهدات قرار دارند. تهیه و تنظیم تاریخچههای تجربی و طبیعی به منظور محکمتر کردن هرچه بیشتر قاعده هرم ضروری است. آثار بیکن در زمینهی جزر و مد امواج، بادها و بعضی از جنبههای زندگی انسانی در جهت تامین این پشتوانه است. پس از گردآوری اطلاعات و واقعیات به میزان کافی است که میتوان میان آنها به جستوجوی روابط بپردازیم.[8]
بیکن به دستهبندی تجربهها در سه جدول میپردازد. این سه جدول به شرح زیرند:
1- "جدول حضور یا طبیعت اشیا"
2- "جدول غیاب یا انحراف"
3- " جدول درجات یا مقایسه"
در این جدولها چنانچه از نامهایشان پیداست، بودن یا نبودن یا تغییر و تفاوت طبیعتهای اشیا مورد بررسی قرار میگیرد. از دید بیکن استقرا، جستوجو در همین جدولها است. همچنین تا آنجا که ممکن است باید تجربههای متنوع و مختلفی را کشف کنیم. خود بیکن روشهایی را برای گسترش تنوع تجریی پیشنهاد میکند. برای مثال میتوان از روش معکوس کردن تجربهها، ایجاد مانع در تجربهها و یا ترکیب آنها نام برد.[9]
در راس هرم بیکنی عامترین اصول یا صور قرار دارند. صور اصولی هستند که برای توصیف کارکرد و ویژگیهای طبایع به کار میروند. از دید بیکن هرچند تنها طبایع در واقعیت وجود دارند، اما صور نیز تبیین کنندهی طبایع و مشخص کنندهی قوانین تغییر در طبایع به حساب میآیند. بیکن به مسالهی منزلت الفاظ نظری نیز میپردازد. تنها طبایع جزئی وجود دارند و نه صور. با اینحال، صور به مثابه واژگان نظری ابزارهای زبانی ما برای موجودات مشهود به حساب میآیند. بیکن به صراحت بیان میدارد که در نظریهورزیها و نظریهپردازیها یک دانشمند یا فیلسوف نباید از امور واقع فراتر رود. اگر این اصل رعایت شود و نظریههای ما پایههای محکمی در امور واقع داشته باشند، در تبیین واقعیاتی فراتر از امور واقع نباید هیچ دلمشغولی داشته باشیم.[10]
از نکات مهم فلسفهی بیکن طبقهبندی دانشها در آثار اوست. دانش انسانی از دید بیکن سه شاخهی اصلی دارد، و هر یک از این سه شاخه با یکی از توانها و فعالیتهای اساسی درون انسان در پیوند است. این سه شاخه عبارت است از: تاریخ، شعر و فلسفه. بیکن شناخت آنچه از دایرهی طبیعت بیرون است را یکسره از فلسفه بیرون مینهد.[11]
علاوه بر تمام موارد بالا، آنچه دیدگاههای بیکن را در تاریخ و فلسفهی علم دارای ارزش و اهمیت خاصی میکند، دیدگاههای خاص او نسبت به خود علم است. بیکن به بهرهکشی، سلطه و اقتدار همه جانبهی انسان بر طبیعت معتقد است. هدف نهایی تحقیق علمی چیزی جز برقراری این اقتدار نیست و نظر ارسطویی که در آن شناخت طبیعت خودبهخود غایتی به حساب میآمد از دید او مردود محسوب میشود. تحولات بزرگ زمان بیکن، که رفتهرفته به جدایی از جهانبینی دورهی باستان و دورهی میانه میانجامد، در تفکر او به صورت خواست انقلاب در اندیشه ظهور کرد. معنای این انقلاب دگرگونی بنیادین و حرکت به سمت و سویی نوین بود. غایت و نسبت طبیعت و انسان به زعم بیکن، با غایت و نسبت انسان و طبیعت در فلسفهی افلاطونی، ارسطویی و مدرسی متفاوت است. در دید بیکن، علم ابزار است و حتا بهبود و پیشرفتهای اخلاقی بشر نیز در گرو استفادهی بهینه از علم در جهت بهبود زندگی بشر است. او میپندارد، طبیعت چونان موجودی هزار چهره است و ما مجازیم که تمام زوایای آن را بکاویم و از آن بهره بریم.[12] فنون، صنایع و اختراعاتی که به بهرمندی بیشتر انسان از طبیعت میانجامد از دید او پسندیدهاند. او همچنین بحثهای مربوط به غایتانگاری و علل غایی را بحثهایی بیهوده دانسته که تنها به مشاجرههای کلامی منجر شده و سد راه پیشرفت علم هستند.[13] کنار گذاشتن علت غایی در پژوهشهای علمی و طبیعی، از موارد مهمیست که به نوزایی و شکوفایی اندیشهی غربی انجامید. علاوه بر حذف علت غایی، گام بعدی بیکن جدایی الهیات از فلسفه بود. فلسفه باید به فعالیتهای عقلی و علمی بپردازد، در حالی که الهیات حاصل ایمان است و آمیختن این دو به هم، از ارزش ایمان خواهد کاست.[14]