دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

سریّه علی بن ابی طالب (ع) به فلس

No image
سریّه علی بن ابی طالب (ع) به فلس

كلمات كليدي : تاريخ، سريه، پيامبر(ص)، علي بن ابي طالب (ع) ، فلس، طيّ

نویسنده : هادي اكبري

"سریة" به قطعه‌ای از سپاه گفته می‌شود که به دستور رسول‌خدا(ص) به سوی مکانی و برای انجام ماموریتی اعزام می‌شدند، بدون آنکه پیامبر(ص) همراه آنان خارج شود.[1]

شخصیت امام علی(ع)

"علی بن أبی‌طالب بن عبدالمطلب" در سیزدهم رجب سال سی «عام‌الفیل» دیده به جهان گشودند. پدر ایشان "ابوطالب بن ابی‌طالب" و مادر ایشان "فاطمه بنت اسد" است.[2] کنیه ایشان "أبوالحسن" و همسر ایشان حضرت "فاطمه"(س)، دختر رسول‌خدا(ص) می‌باشد.

چگونگی وقوع سریه

رسول‌خدا(ص)، على بن ابى‌طالب را براى ویران کردن بت و بتکده «فُلُس» (نام بتى است در منطقۀ نجد که قبیله طئ آن را مى‌پرستیدند.)[3] همراه یکصد و پنجاه نفر از انصار، در ماه ربیع‌الآخر سال نهم هجرت[4] روانه فرمود[5] و در این میان حتى یک نفر هم از مهاجران همراه آنان نبود. آنها پنجاه اسب نیز همراه داشتند؛ امّا از شترها استفاده کرده و از به کار گرفتن اسبها خوددارى کردند. پیامبر(ص) دستور داده بودند، تا مسلمانان به قبیله‌های غیر مسلمان حمله کنند.

حرکت به سوی طیّ

على با اصحاب خود به سوی «فُلُس» حرکت کردند و مسلح به نیزه و سلاح‌هاى دیگر بودند و آشکارا اسلحه حمل مى‌کردند. على(ع) پرچم را به "جبّار بن صخر سلمى" داد و راهنمایى از «بنى‌اسد» را، که نامش حریث بود، همراه خود کرد و راه «فَیْد»[6] را در پیش گرفت و هنگامی که نزدیک سرزمین دشمن رسید، فرمود: میان شما و قبیله‌اى که قصد آن را دارید، یک روز کامل راه است، اگر در روز حرکت کنیم ممکن است، به چوپانها و دیدبان‌هاى آنان برخورد کنیم و آنها به قبیله خود خبر داده و در نتیجه اهل قبیله متفرق شوند و نتوانید به خواسته خود برسید؛ بنابراین امروز را همین جا مى‌مانیم، چون شب فرا رسد، شبانه با اسب حرکت می‌کنیم تا سپیده دم به آنها برسیم و بتوانیم غنیمتى بدست آوریم.[7]

دستگیری جاسوس دشمن

یاران علی(ع) نظر ایشان را قبول کرده و همانجا اردوى موقت زدند و شتران را براى چرا رها کردند. سپس تعدادی از افراد را براى سرکشى و کسب خبر به اطراف فرستادند که از جمله آنها "ابوقتاده" و "حباب بن منذر" و "ابونائله" بودند. آنها بر اسب سوار شده و اطراف اردوگاه گشت مى‌زدند که به غلام سیاهى برخوردند و از او درباره نام و علت حضورش در آن مکان پرسش کردند. غلام گفت: مشغول انجام کار خود هستم. آنان غلام را به حضور على(ع) آوردند. على(ع) فرمود: کیستى و برای چه به این مکان آمده‌ای؟ غلام گفت: در جستجوى چیزى بودم. فرمود: او را زندانی کنید. غلام گفت: من غلام مردى از خاندان «بنى‌نبهان» از قبیله «طى»ّ هستم، دستور داده‌اند؛ اینجا باشم و گفتند: اگر سواران محمد را دیدى به سرعت پیش ما بیا و خبر بیاور. من به گروهى برنخورده بودم و هنگامی که شما را دیدم، خواستم پیش آنها بروم؛ اما با خود گفتم، عجله نکنم، شاید دوستان دیگرم خبر روشن‌ترى بیاورند و شمار شما و اسبان و سواران و پیادگانتان را بدست آورده باشند. حالا هم از آنچه به سرم آمده است، ترسى ندارم و در واقع مشغول کار خود بودم که پیشاهنگان شما مرا گرفتند. على فرمود: راست بگو! چه خبری دارى؟ گفت: قبیله به فاصله سیر یک شب بلند با شما فاصله دارند، سواران شما مى‌توانند، صبح زود به آنها برسند و فردا صبح مى‌توانید، به آنها حمله کنید. على به یاران خود گفت: نظر شما چیست؟ "جبّار بن صخر" گفت: عقیده من این است که امشب را تا صبح با اسبان خود حرکت کرده و صبح زود که آنها در حال استراحتند، به آنان حمله کنیم. غلام سیاه را ما با خود مى‌بریم و حریث را براى راهنمایى لشکر مى‌گذاریم، تا انشاء الله به ما ملحق شوند. على نیز نظر او را قبول کردند. [8]

فریب غلام

سپاه مسلمانان حرکت کرده و غلام سیاه را در حالی که شانه‌هایش بسته بود، با خود بردند. هنگامی که شب به نیمه‌ رسید، غلام به دروغ گفت: من راه را گم‌ کرده‌ام و مثل اینکه از آن گذشته‌ایم. على فرمود: برگرد به همانجایى که از آنجا اشتباه کرده‌اى! غلام به اندازه یک میل یا بیشتر برگشت و گفت: باز هم در اشتباهم. على فرمود: مثل اینکه ما را فریب داده و مى‌خواهى ما را از رسیدن به قبیله بازدارى، او را جلو بیاورید! و فرمود: یا باید راست بگویى یا گردنت را مى‌زنیم! آنان او را آوردند و شمشیر کشیدند و بالاى سرش ایستادند. غلام هنگامی که متوجه خطر شد، گفت: حالا اگر راست بگویم براى من فایده‌یى خواهد داشت؟ گفتند، آرى. گفت: آنچه من کردم و دیدید به واسطه شرم و حیا بود و با خود گفتم، حالا که در امان هستم؛ چرا شما را به سراغ قبیله ببرم، حالا که از شما این حال را مى‌بینم و مى‌ترسم که مرا بکشید، عذرم مقبول است و حتما شما را از راه اصلى خواهم برد. پس از آن غلام گفت: قبیله همین نزدیکى شماست. غلام آنها را به نزدیکترین منطقه برد، به طورى که صداى عوعوى سگها و حرکت گوسفندان و شتران شنیده و دیده مى‌شد.[9]

در انتظار صبح

غلام گفت: جماعات مردم هم همین جاست که حداکثر یک فرسخ فاصله دارند. مسلمانان به یک دیگر نگریستند و گفتند، پس خاندان حاتم کجایند؟ گفت: آنها هم در وسط جمعیت هستند. مسلمانان گفتند؛ اگر ما الآن حمله کنیم و آنان را به وحشت بیندازیم، ممکن است داد و بیداد کنند و در تاریکى شب گروه‌هاى عمده بگریزند، بنابراین صبر مى‌کنیم تا صبح شود، چرا که طلوع نزدیک است و در کمین خواهیم بود و پس از سپیده دم حمله مى‌کنیم که اگر برخى هم گریختند، محل فرارشان از دید ما پنهان نماند، وانگهى آنها اسب ندارند که سوار شوند و بگریزند و حال آنکه ما همگى بر اسب سواریم. هنگامی که فجر دمید، بر آن قبیله حمله کرده و گروهى را کشته و گروهى دیگر را اسیر کردند و زنان و بچه‌ها را یک طرف جمع کرده و شتران و بز و میش‌ها را هم جمع کردند و هیچ کس فرار نکرد؛ مگر اینکه جاى او بر آنان پوشیده نماند و غنایم فراوان بدست آوردند.[10]

دستگیری افراد قبیله

مسلمانان، مردان را یک طرف و زنان و بچه‌ها را در طرف دیگر جمع کردند و از خاندان حاتم، خواهر "عدىّ" و چند دختر بچه را اسیر کردند و آنها را جداگانه نگه داشتند. "اسلم" به على گفت: براى آزاد ساختن من منتظر چه هستى؟ فرمود: باید گواهى دهى که خدایى جز پروردگار یگانه نیست و محمد فرستاده خداست. اسلم گفت: من بر آیین همین اسیرانى‌ هستم که در واقع اقوام منند، هر چه آنها بکنند من هم خواهم کرد. على گفت: مگر نمى‌بینى که آنها در بند هستند، ترا هم با طناب همراه آنان قرار دهیم؟ گفت: آرى، من با دیگران دربند باشم، برایم بهتر از آن است که با دیگران آزاد باشم و به هر حال همراه آنها هستم، تا هر کار که مى‌خواهید، بکنید. مسلمانان نیز او را بسته و به کنار اسرا بردند. بقیه سپاهیان مسلمان هم از راه رسیدند و جمع شدند و اسیران را آورده و اسلام را به آنها عرضه کردند. هر کس مسلمان شد، آزادش کرده و هر کس نپذیرفت، گردنش را زدند.[11]

تخریب بتخانه

پس از آن على(ع) به بت‌خانه فلس رفت و آن را ویران کرد. در خزانه آنجا سه شمشیر یافت به نام «رسوب»، «مخذم» و «یمانى» و سه زره و پارچه‌ها و لباس‌هایى که به بتها مى‌پوشاندند. اسیران را هم جمع کردند و "ابوقتاده" را به مراقبت از آنان منصوب کردند و "عبدالله بن عتیک سلمى" مأمور دامها و اثاثیه شد و حرکت کردند. چون به «رَکَک» (آبى است در نواحى کوه سَلْمى‌ ، برادر کوه « أَجأ»، این مکان در نزدیکی شهر حایل در شمال عربستان سعودى قرار دارد)[12] رسیدند، فرود آمدند و غنایم و اسیران را تقسیم کردند. دو شمشیر رسوب و مخذم را به رسول‌خدا اختصاص دادند و شمشیر دیگر هم بعدا در سهم پیامبر(ص) قرار گرفت[13]، خمس غنایم را هم قبلا جدا کرده بودند. همچنین اسیران خاندان حاتم را تقسیم نکردند و آنها را به مدینه آوردند که در میان آنان خواهر حاتم بود.[14] خود حاتم نیز به شام گریخت.[15]

از نتایج و دستاوردهای این سریه از بین رفتن بت و بتکده فلس بود که در راستای محو شرک و بت پرستی از شبه جزیره عربستان صورت گرفت.

مقاله

نویسنده هادي اكبري

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

چگونه خود را از گمراهی نگه داریم؟

چگونه خود را از گمراهی نگه داریم؟

انسان به طور طبیعی گرایش به کمال و امور کمالی دارد و لذا عشق به زیبایی‌ها و بیزاری از کاستی‌ها و زشتی‌ها در وجود انسان نهادینه شده است.
علم آموزی و تأمین رزق و روزی (پرسش و پاسخ؟)

علم آموزی و تأمین رزق و روزی (پرسش و پاسخ؟)

پرسش: بر اساس آموزه‌های وحیانی چگونه علم آموزی موجبات از بین رفتن فقر و تنگدستی را فراهم آورده و مستوجب تضمین رزق و روزی انسان می‌گردد؟ لطفاً به نحو اجمال پاسخ دهید.
بخل و آثار زیانبار آن

بخل و آثار زیانبار آن

برخی از رفتارهای اجتماعی بیانگر بینش و نگرش افراد است.
انسان از خاک تا افلاک

انسان از خاک تا افلاک

انسان موجودی مرکب است ولی آنچه هویت انسانی را معنا می‌بخشد، بخش معنوی و روحانی اوست که جایگاه خلافت الهی را به همین سبب کسب کرده است؛ زیرا خداوند پس از آنکه در کالبد خاکی انسان روح خویش را دمید و همه صفات خویش را در انسان با تعلیم اسمایی به ودیعت گذاشت، آنگاه بود که فرمان سجده را صادر کرد و از همه ما سوی الله خواست تا بر انسان سجده کنند.
بی احترامی به بهانه رفاقت!

بی احترامی به بهانه رفاقت!

با توجه به اینکه انسان موجودی اجتماعی است و برای ارائه حیات خویش نیاز به ارتباطات در جامعه دارد.

پر بازدیدترین ها

شخصیت روحی و اخلاقی پیامبر اسلام

شخصیت روحی و اخلاقی پیامبر اسلام

اسلام جدای از خصوصیات معنوی و نورانیت و اتصال به غیب و آن مراتب و درجاتی که امثال بنده از فهمیدن آنها هم حتی قاصر هستیم، از لحاظ شخصیت انسانی و بشری، یک انسان فوق‌‌العاده، طراز اول و بی‌نظیر است.
الخیر فی ماوقع

الخیر فی ماوقع

برای خیلی‌ها این پرسش مطرح می‌شود که چرا ما هر گاه با مصیبت و گرفتاری مواجه می‌شویم، و نخستین تحلیل و توصیف ما از آن این است که در آن خیری بوده است؟
عالم مرگ از نگاه قرآن

عالم مرگ از نگاه قرآن

مرگ حالتی در موجودات است که از مقامی به مقام دیگر در می‌آیند.
پرهیز از قضاوت های عجولانه

پرهیز از قضاوت های عجولانه

آنچه ذیلا بیان می‌شود بخشی از مواعظ و نصایح امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب است که اختصاص به مواعظ اخلاقی حضرت عیسی(ع) دارد
Powered by TayaCMS