كلمات كليدي : بهنجاري، ملاك هاي بهنجاري، سازگاري، شكوفايي، فطرت، اميل دوركيم
نویسنده : مصطفي همداني
واژه "Norm" بهمعنای معیار، قاعده، هنجار و دستور و واژه Normality بهمعنای بهنجاری، حالت معمولی، وضعیت طبیعی است.[1] در اصطلاح جامعهشناسی تعریف و تحلیلی از بهنجاری که جامع و قابل توجه باشد ارائه نشده است، لذا برخی گفتهاند: «تعریف بهنجاری حتی مشکلتر از نابهنجاری است.»[2] لکن اجمالا میتوان گفت که «رفتار نرمال یا بهنجار، هر نوع رفتاری است که از هنجارها یا مقررات گروهی که رفتار مزبور در آن روی میدهد تبعیت کند.»[3]
بحث از بهنجاری و ملاکها و شاخصهای آن تاکنون به شکل مدون و سازمانیافته در متون علمی مطرح نشده است؛ بلکه آنچه از زمان دورکیم تاکنون مورد توجه قرار گرفته است، عمدتاً مقوله بیهنجاری (Unnormality) است که در مباحث آسیبشناسی اجتماعی و جامعهشناسی انحرافات مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. و اگر توجهی به مباحث بهنجاری میشود، در واقع استطرادی و طفیلی بوده است؛ بهعنوان مثال «وقتی روانشناسان و روانپزشکان درباره شخصیت بحث میکنند، ناگزیر شخصیتهای بهنجار و نابهنجار را مورد بررسی قرار میدهند.»[4]
شاید این کمکاری به ضعف بنیادین علوم انسانی در نگرش به انسان است که نتوانسته است انسان بهنجار و ویژگیهای شخصیتی و شاخصهای رفتار اجتماعی او را مورد مطالعه قرار دهد و حال آنکه ادیان، حکیمان و مربیان جوامع در دوران ماقبل پوزیتویسم علمی، همواره بخش مهمی از آموزههای خود را به تبیین این مقوله اختصاص دادهاند.
قبض و بسط ملاکهای بهنجاری و حدود آن[5]
در صورتی که ما به ارزشهای ثابت اخلاقی و معنوی معتقد نباشیم و بر اساس قراردادهای نوشته و نانوشته اجتماعی هنجارشناسی کنیم، به این نتیجه میرسیم که «در بعضی موارد، مرز بین هنجار و نابهنجار روشن است، اما اکثراً این مرز مبهم میباشد»؛ زیرا از این زاویه نگرش، «مفهوم نابهنجاری با گذشت زمان در جامعهای واحد تغییر مییابد. چهل سال قبل، اکثر امریکاییها گوشواره به گوش کردن مردها را نابهنجار میشمردند. امروزه، چنین رفتارهایی از تنوعات سبک زندگی تلقی میشوند تا نشانههای نابهنجاری. بنابراین، عقاید مربوط به بهنجاری و نابهنجاری از جامعهای به جامعه دیگر در طول زمان در یک جامعه متفاوت است.» اما «طرفداران دیدگاه نسبیگرایی فرهنگی معتقدند که ما باید به تعاریف نابهنجاری از دیدگاه هر فرهنگ برای اعضای آن فرهنگ احترام بگذاریم و معیارهای رفتاری یک فرهنگ را بر فرهنگ دیگر تحمیل نکنیم.»
بهنجاری از دیدگاه کارکردگرایان و تضادگرایان[6]
اگر از منظری کارکردگرا و در تمثیلی ارگانیک و سیستمی از جامعه و بدن موجود زنده، نظم همان وضعیتی باشد که در آن، همه چیز در جایگاه خویش قرار گرفته و هنجار، شیوه استقرار مطلوب امور باشد، بنابراین، هرچه نظم دارد بهنجار است و آنچه بینظم است نابهنجار میباشد. از همین رویکرد، چون پای حفاظت از وضع موجود و هماهنگی اجزای سیستم و کارکردهای آن در میان است، نظم و هنجار هر دو یک چیزند و هرچه دگرگونی و نوآوری باشد، نابهنجاری و ناهمنوایی است و عین بینظمی.
اما نگاه تضادگرایان به موضوع کاملاً متفاوت است. از این منظر، جامعه به این دلیل فعلاً به شکل موجود است که قدرتمندان (ثروتمندان) خواستهاند و نظم نسبی را برای حفظ منافع خود و با زور و تحمیل برقرار کردهاند. بنابراین، آنچه را که کارکردگرایان بهنجاری میدانند، در نظر ایشان عین نابهنجاری و محصول تفکرات سرمایهداری است.
ملاکهای بهنجاری از نظر روانشناسان شخصیت[7]
اکثر روانشناسان معتقدند که ویژگیهای فهرست زیر حاکی از وجود رفتار بهنجار است:
1) درک متناسب واقعیت؛ افراد بهنجار در ارزیابی واکنشها و تواناییهای خود و تعبیر آنچه در دنیای دور و بر آنها میگذرد نسبتاً واقعگرا هستند. بهطور ثابت آنچه را دیگران میگویند یا میکنند سوء تعبیر نمیکنند، و دائماً تواناییهای خود را بیشتر از حد واقعی ارزیابی نکرده و چیزی فراتر از توان خود به عهده نمیگیرند، در عین حال تواناییهای خود را کمتر از حد واقعی تخمین نزده و از تکالیف مشکل نمیگریزند.
2) توانایی انجام کنترل ارادی بر رفتار؛ افراد بهنجار در مورد توانایی خود برای کنترل رفتارشان از اعتماد به نفس نسبی برخوردار هستند. و ندرتاً ممکن است خلقالساعة عمل کنند، اما میتوانند انگیزههای جنسی و پرخاشگری را در صورت نیاز مهار کنند. ممکن است از هماهنگی با هنجارهای جامعه ناتوان باشند، اما در چنین مواردی تصمیمات آنها ارادی است تا حاصل تکانههای مهارناپذیر.
3) احترام به نفس و پذیرش؛ افراد سازگار ارزش خود را میشناسند و مقبول افراد اطراف خود هستند. در کنار دیگران احساس راحتی میکنند و میتوانند در موقعیتهای اجتماعی بهطور خودْانگیز عمل کنند. در عین حال برای قبولاندن عقاید خود به دیگران احساس اجبار نمیکنند، احساس بیارزشی، بیگانگی، فقدان مقبولیت بین کسانی که نابهنجار تشخیص داده شدهاند شایع است.
4) توانایی برقراری روابط عاطفی؛ افراد بهنجار قادرند با افراد دیگر روابط نزدیک و رضایتبخش برقرار کنند. نسبت به احساسات دیگران حساس هستند و برای برآوردن نیازهای خود توقعات فراوان از دیگران ندارند.
5) سازندگی؛ افراد سازگار، تواناییهای خود را در فعالیتهای سازنده صرف میکنند. در آنها شوق زندگی وجود ندارد و برای برآوردن خواستهای معمول زندگی متحمل فشار نمیگردند.
سازگاری، بنیادیترین مفهوم قابل برداشت از تعریف بهنجاری[8]
سازگاری، در زمره مفاهیم بنیادین روانشناسی، است که بیشترین کاربرد آن درباره بهنجاری و نابهنجاری است. بر اساس تعریف هر مکتب و رویکرد از بهنجاری و نابهنجاری، سازگاری و سازشیافتگی معنایی ویژه مییابد، ولی میتوان گفت: وجه مشترک تعریف سازگاری در همه آنها، مفهوم هماهنگی و همساز شدن با محدودیتها و امکانات در جهت رسیدن به هدف است، که همه نظریهپردازان به آن توجه داشتهاند و هیچکس صِرف هماهنگی یا سازش با موانع و محدودیتها را بهمعنای سازگاری ندانسته است بلکه روانشناسان چنین رفتار منفعلانهای را نشان ناسازگاری و حتی رویارویی با محدودیتها، در جهت رسیدن به هدف سازگاری میدانند.
بنابراین سازگاری، مفهومی عام دارد که میتوان آن را با گزاره ذیل تعریف کرد: به آنگونه از بازخورد و تعادل با واقعیتها، محدودیتها، نیازها و انتظارات خود و جهان که به بهترین صورت، انسان را در جهت دستیابی به بهنجاری یاری دهد، سازگاری گفته میشود. این تعریف از سازگاری، عام است و در همه رویکردها کاربرد دارد. بنابراین، اگر سازگاری به همنوایی کامل با محیط تعبیر شود، درست نیست.
امیل دورکیم و بهنجاری و نقش دین در بهنجاری
از میان چهار بعد ساختار اجتماعی، کانون توجه جامعهشناسی دورکیمی معطوف به بعد هنجاری است. یا بهعبارت دیگر جامعهشناسی دورکیم عمدتاً روی ساختار هنجاری جامعه متمرکز است. آنچه دورکیم (Émile Durkheim: 1858-1919) مورد مطالعه اصلی خود قرار داده است، یکی از انواع عمده اختلال اجتماعی، بهنام اختلال هنجاری (Social Disorder) است. او اختلال هنجاری را آنومی اجتماعی (Social Anomie) مینامد. که یکی از مسایل اساسی جامعهشناسی دورکیم است. از نظر او آنومی اجتماعی از عوارض عمده مرحله گذر است.[9]
علاقه اولیه دورکیم به تنظیم اجتماعی، بیشتر معطوف به نیروهای خارجی و مقررات قانونیای بود که میشد آنها را در کتابهای قانون و بدون توجه به افراد مورد بررسی قرار داد. اما او بعدها به بررسی نیروهای نظارت درونیشده در وجدان فردی کشانده شد. دورکیم که مجاب شده بود که «جامعه باید در درون فرد حضور داشته باشد»، به پیروی از منطق نظریه خودش، به بررسی دین وادار شده بود، زیرا دین یکی از آن نیروهایی بود که درون افراد احساس الزام اخلاقی به هواداری از درخواستهای جامعه را ایجاد میکند. دورکیم انگیزه دیگری نیز برای بررسی کارکردهای دین داشت که همان علاقه او به مکانیسمهایی بود که میتوانند در مواقع به خطر افتادن سامان اجتماعی بهکار آیند. از این جهت، او در جستجوی همان چیزی بود که امروزه بهعنوان معادلهای کارکردی دین در یک زمانه اساساً غیردینی توصیف میشود.[10]
هاری آلپر، پژوهشگر دورکیمی، چهار کارکرد عمده دین را از نظر دورکیم بهعنوان نیروهای اجتماعی انضباطبخش، انسجامبخش، حیاتبخش و خوشبختیبخش طبقهبندی کرده است. آیینهای مذهبی از طریق تحمیل انضباط بر نفس و قدری خویشتنداری، انسانها را برای زندگی اجتماعی آماده میسازند. تشریفات مذهبی مردم را گرد هم میآوردند و بدینسان، پیوندهای مشترکشان را دوباره تصدیق میکنند و در نتیجه، همبستگی اجتماعی را تحکیم میبخشند. اجرای مراسم مذهبی، میراث اجتماعی گروه را ابقاء و احیاء میکند و ارزشهای پایدار آن را به نسلهای آینده انتقال میدهد. سرانجام دین یک کارکرد خوشبختیبخش نیز دارد، زیرا که با برانگیختن احساس خوشبختی در مؤمنان و احساس اطمینان به حقانیت ضروری جهان اخلاقیای که خودشان جزیی از آناند، با احساس ناکامی و فقدان ایمان در آنها مقابله میکند. دین با مقابله با احساس فقدان که در مورد مرگ هم در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی تجربه میشود به تثبیت توازن اعتماد خصوصی و عمومی یاری میرساند. در وسیعترین سطح، دین بهعنوان یک نهاد اجتماعی، به گرفتاریهای وجودی انسان معنای خاصی میبخشد، زیرا فرد را به قلمرو فرافردی ارزشهای متعالی وابسته میسازد، همان ارزشهایی که در نهایت امر ریشه در جامعه دارند.[11]
اسلام و بهنجاری
برخی پژوهشگران معتقدند: «در رویکرد اسلامی نیز سازشیافتگی، ارتباط عمیقی با بهنجاری دارد و میتوان میزان آن را میزان بهنجاری دانست.»[12] ایشان در پرتو ارائه تعریفی خاص از بهنجاری از نظر دینی، تبیین دو مفهوم دیگر را ارائه می کنند: شخصیت بهنجار و رفتار بهنجار.
از نظر ایشان، «با توجه به شناخت درست و عمیق از انسان و ابعاد وجودی و فطری او و گستره زندگی وی در آخرت و نیز کمال و سعادت آدمی باید گفت: بهنجاری، دریافت درست از ابعاد وجودی خویشتن و واقعیتهای هستی و حداکثر بهرهبرداری از تواناییهای خود و محیط برای کسب کمال و شکوفایی فطرت و رسیدن به سعادت انسانی، و در واقع همان دستیابی به لذتهای برتر و پایدار آخرتی است.»[13]
و شخصیت بهنجار را چنین تعریف کردهاند: «شخصیتی بهنجار است که واقعیتهای هستی را بشناسد و از گستره وجودی خود و هدف از آفرینش خویش آگاهی یابد و با ظرفیتها و محدودیتهای خود و جهان در جهت رسیدن به پایدارترین و حقیقیترین لذات که همان سعادت ابدی است سازگاری ایجاد کند و پیوسته فطرت خود را شکوفاتر سازد.» و بالاخره، هر رفتاری (اعم از درونی و بیرونی) که ما را در رسیدن به مفهوم مذکور از بهنجاری نزدیک کند، بهنجار نامیدهاند.[14]