كلمات كليدي : استواري، ايستايي، نظم، ثبات، اگوست كنت
نویسنده : فاطمه امين پور
واژه "Stability" معادل ثبات و استواری است از ریشه "Stable" بهمعنی چیزی که حرکت نمیکند، نمیافتد و تغییر نمییابد.[1] ثبات یا استواری اجتماعی بهلحاظ اصطلاحی یعنی توانایی یک نظام برای بازگشت به حالت توازن پس از پشت سر گذاشتن اختلال.[2] در نظریات جامعهشناختی تعابیری از قبیل نظم، ایستایی و استواری اجتماعی مترادف ثبات اجتماعی بهکار میرود.
ثبات اجتماعی به نظریات اولین پیشگامان جامعهشناسی یعنی اگوست کنت و امیل دورکیم بازمیگردد؛ یعنی نظریات جامعهشناسی اثباتگرا و کارکردگرایی. این نظریات دیدگاههایی محافظهکارانه هستند که بهجای دگرگونی اجتماعی، ثبات و نظم را در نظام اجتماعی مورد توجه قرار میدهند. از جمله قضایای عمدهای که از نوعی واکنش محافظهکارانه سرچشمه میگیرند و دستکم از آغاز مبنای تحول جامعهشناسی را فراهم آوردند این است که دگرگونی نهتنها برای جامعه و عناصر سازندهاش، بلکه برای افراد جامعه نیز یک نوع تهدید بهشمار میرود.[3]
مفهوم ثبات اجتماعی
مفهوم ثبات اجتماعی یکی از مفاهیم اصلی و اساسی در جامعهشناسی است. برخی جامعهشناسان عموماً این سؤال را مطرح میکنند که چه چیزی جامعه را انسجام میبخشد؟ آنان یکی از خصوصیات نظامهای اجتماعی را ثبات میدانند. بدیهی است که یک ساختار یا نظام اجتماعی را نمیتوان درک کرد مگر اینکه فرض کنیم زندگی اجتماعی تداوم دارد. درست است که همه جوامع پیوسته دستخوش دگرگونیاند، اما دگرگونیهای اجتماعی نیز تنها در رابطه با ثبات قابل درکند. ساختارهای اجتماعی به چند دلیل ثبات دارند:[4]
1. اجتماعیشدن؛ اولین و آشکارترین دلیلی است که طی آن اطفال بهوسیله انطباق خود با بزرگترها و با یادگیری هنجارها، ارزشها و اعتقاداتشان اجتماعی میشوند. مردم همواره به برخی نقاط ثابت و تکیهگاههایی در گذشته نیاز دارند که در مواقع لزوم به آن مراجعه کنند.
2. هنجارها؛ هنجارها امور قابل پیشبینی یا نوعی را تعیین میکنند که برخی مردم منافع شخصی را در آنها گسترش میدهند. حتی در تغییر هنجارها هم کلیه جنبههای ساختار هنجاری تغییر کامل نمییابد.
3. نیروی مشروعیت؛ وسعت و درجه مشروعیت نهادها در جامعه مبتنیبر این است که مردم تا چه حد از این نهادها بهرهمند میشوند و تا چه اندازه در آن مشارکت دارند. گاهی ممکن است مردم نهادها را نپذیرند، اما خود را با آن منطبق کنند.
4. حفظ یگانگی بین نهادها، اعتقادات و ...؛ هرگونه تلاشی برای تغییر در جامعه بهدلیل تأثیر بخشهای متفاوت نظام اجتماعی در یکدیگر با مقاومت مواجه میشود.
5. نفع شخصی؛ همواره گروههایی در جامعه هستند که دارای منافعی خاص در گروهی خاصاند و منافع آنان موجب عدم تغییر در نظام است.
نظریات ثبات اجتماعی
دو دسته از مکاتب و نظریات جامعهشناختی مفهوم ثبات و نظم را مطمح نظر خویش قرار میدهند که عبارتاند از:
1. جامعهشناسی اثباتگرا؛ اگوست کنت (August Comte: 1798-1857) بهعنوان واضع جامعهشناسی اثباتگرا از کسانی بود که برای نخستینبار تعبیر ثبات اجتماعی را در نظریاتش بهکار برد. هدف کنت آفرینش یک علم طبیعی جامعه بود که بتواند علاوهبر تبیین تحول گذشته نوع بشر، مسیر آینده آن را نیز پیشبینی کند. کنت میکوشید گذشته از تبیین قوانین حرکت حاکم بر بشر، شرایط لازم برای ثبات جامعه در هر زمان معین تاریخی را نیز تعیین نماید. بررسی ایستایی اجتماعی در کنار پویایی اجتماعی -یعنی همان بررسی پیشرفت و نظم یا دگرگونی و ثبات جامعه- دو ستون بنیادی نظام ساخته و پرداخته کنت را تشکیل میدادند.[5]
کنت بر این باور بود که نباید انتظار داشت که در هنگام مرگ یک نظام، سامان اجتماعی و نیز فکر تازهای یکباره سر برآورد. «گذار از یک نظام اجتماعی به نظامی دیگر، هرگز نمیتواند پیوسته و مستقیم باشد.» در واقع، از نظر کنت تاریخ بشر با دورههای متناوب "ارگانیک" و "بحرانی" مشخص میشود. در دوران ارگانیک، استواری اجتماعی و هماهنگی فکری برقرار است و بخشهای گوناگون هیئت اجتماعی در توازن به سر میبرند. برعکس در دوران بحرانی پایههای یقینهای کهن سست شده و سنتها بیاعتبار میشوند و هیئت اجتماعی دستخوش عدم توازن بنیادی میشود. اما این دورهها که عمیقاً بیآرامند، پیشدرآمد ضروری یک وضع ارگانیک تازه بهشمار میآیند. «همیشه یک وضع نابسامان انتقالی وجود دارد که دستکم چند نسل به درازا میکشد و هرچه این وضع بیشتر به درازا کشد، وضع تازه بعدی بهگونهای کاملتر ساخته و پرداخته خواهد شد.»[6]
کنت معتقد است که بهتر است در جامعهشناسی میان ایستایی و پویایی پدیدههای اجتماعی تمایز قایل شویم. این تمایز از منظر وی میان دو دسته از واقعیت نیست، بلکه جداسازی دو جنبه از یک نظریه است. این تمایز به مفهوم دوگانه نظم و پیشرفت راجع است. مفهوم نظم، دربرگیرنده هماهنگی پایدار میان شرایط وجود اجتماعی است و مفهوم پیشرفت، تحول اجتماعی را درنظر دارد. پس نظم و پیشرفت یا ایستایی و پویایی پیوسته به یکدیگر وابستهاند. کنت برای تکمیل نظریه سهمرحلهای خود به بررسی بنیادهای استواری اجتماعی دست یازید. وی معتقد است که در بررسی ایستایی جامعهشناسی قوانین کنش و واکنش بخشهای گوناگون نظام اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد، بدون درنظر گرفتن آن جنبش بنیادی که همیشه در جهت تغییر تدریجی این قوانین کار میکند. در اینجا تعادل روابط متقابل عناصر موجود در درون کل نظام مورد بررسی قرار میگیرد؛ چراکه میان کل و اجزای یک نظام اجتماعی همیشه باید یک هماهنگی خودانگیخته باشد. اگر چنین هماهنگی را درون یک نظام اجتماعی پیدا نکنیم با یک مورد آسیبشناختی مواجه خواهیم بود.[7]
از منظر کنت هیئت اجتماعی را با پیوندهای روحی میتوان پدید آورده و هماهنگ ساخت. از جمله عوامل پیوند در جامعه عبارتاند از:[8]
1. خانواده؛ خانواده بهعنوان پایهایترین واحد اجتماعی و عنصر راستین ارگانیسم جمعی، پیشنمونه همبستگیهای اجتماعی دیگر است؛ چراکه سایر همبستگیهای اجتماعی نیز از خانواده و گروههای اجتماعی برمیخیزد.
2. زبان؛ زبان ظرفی است که اندیشه نسلهای پیشین و فرهنگ نیاکان در آن ذخیره میشود. بدون یک زبان مشترک هرگز انسانها نمیتوانند به همبستگی و توافق دست یابند.
3. دین؛ دین اصل وحدتبخش و زمینه مشترکی را فراهم میسازد است که اگر نباشد اختلافهای فردی، جامعه را از هم میپاشاند. دین به انسانها اجازه میدهد تا بر تمایلات خودخواهانه خود فایق آیند و بهخاطر همنوعان خویش فراتر از خودخواهی عمل کنند. دین سنگبنای سامان اجتماعی و شیرازه نیرومندی است که افراد جامعه را با یک کیش و نظام عقیدتی مشترک بههم پیوند میدهد.
4. تقسیم کار؛ انسانها با تقسیم کار به همدیگر پیوند میخورند. تقسیم کار از طریق ایجاد حس وابستگی به دیگران همبستگی انسانی در افراد جامعه را افزونتر میکند.
به نظر کنت بررسی ایستایی و پویایی اجتماعی یعنی همان شرایط و مقدمات نظم اجتماعی باید با بررسی پویایی اجتماعی که مرادف با پیشرفت و تکامل بشری است، ارتباطی گریزناپذیر دارد.[9]
بنابراین از منظر کنت علم نوین جامعهشناسی باید هم به ایستایی اجتماعی (ساختارهای موجود اجتماعی) و هم به پویایی اجتماعی (دگرگونی اجتماعی) بپردازد. گرچه هر دو بخش میبایست در پی کشف قوانین اجتماعی باشد، اما او احساس میکرد که پویایی اجتماعی از ایستایی اجتماعی مهمتر است. همین تأکید کنت بر دگرگونی وی را به سمت اصلاح اجتماعی نابسامانیهای ناشی از انقلاب فرانسه و روشناندیشی علاقهمند کرد.[10]
2. جامعهشناسی کارکردی (نظمگرا)؛ دورکیم (Durkheim Emile:1858-1917) بهعنوان نخستین پیشگام جامعهشناسی نظمگرا مانند کنت وارث سنت محافظهکاری بهشمار میرود. آثار دورکیم تحت تأثیر نابسامانیهای اجتماعی بود، اما وی نیز مانند کنت دگرگونی و نابسامانی را جزء ضروری جهان نوین نمیدانست و معتقد بود که با اصلاح اجتماعی میتوان آن را کاهش داد. برخلاف امثال مارکس که دگرگونی را جزء جداییناپذیر نظام اجتماعی میدانستند. بنابراین با تحول نظریه جامعهشناسی علاقه دورکیم به نظم و اصلاح موقعیتی مسلط پیدا کرد.[11]
هدف نظریه کارکردگرایانه تبیین ثبات و استمرار نهادها بر اساس نیازهای کارکردی جامعه است.[12] کارکردهای هر سازمان اجتماعی به اقتضای دوام نسبی خود مایه استواری و ثبات سازمان میشوند. سازمانهای اجتماعی معمولاً تا زمانی که کارکرد آنها مورد نیاز جامعه باشد، دوام میآورند و سپس رفتهرفته متلاشی میشوند.[13]
دیدگاه عمومی کارکردگرایی معتقد است که جامعه مانند یک ارگان زیستی بزرگ است که اعضا و جوارح مختلف آن هر کدام وظیفه و کار معینی را انجام میدهند که در رابطه با کار و وظیفه سایر اجزا و اعضا به انسجام کل بدن کمک میکند و وظایف هر کدام به نوبه خود ضروری و اجتناب ناپذیر است؛ چراکه به کلیت نظام و حفظ آن کمک میکند.[14]
بنیان کارکردگرایی بر این واقعیت استوار است که کلیه سنن و مناسبات و نهادهای اجتماعی دوام و بقایشان به کار یا وظیفهای بستگی دارد که در نظام اجتماعی یعنی کل بر عهده دارند.[15]