كلمات كليدي : جنبش اجتماعي، تغيير اجتماعي، تضاد اجتماعي، آلن تورن، نيل اسملسر
نویسنده : فاطمه امين پور
مفهوم جنبش اجتماعی مانند اغلب مفاهیم در علوم اجتماعی بخشی از واقعیت را توصیف نمیکند، بلکه عنصری از یک شیوه خاص برساختن واقعیت اجتماعی است. وجود جنبشهای اجتماعی بهعنوان بخشی از زندگی اجتماعی و سیاسی غرب بهویژه در دوران مدرن به امری کم و بیش عادی تبدیل شده است. جوامع غربی و غیرغربی در طول چند سده گذشته تقریباً به طور مستمر با انوع جنبشهای اجتماعی از قبیل جنبش دهقانی، کارگری، سندیکالیستی، اسلامگرا، ضد استعماری، جنبش زنان و...روبرو بودهاند.[1]
فرهنگ واژگان آکسفورد جنبش اجتماعی را جریان یا مجموعهای از کنشها و تلاشها از سوی مجموعهای از افراد که به شکلی کم و بیش پیوسته به سوی هدف خاصی حرکت میکنند یا به آن گرایش دارند تعریف میکند. ماکس وبر نیز آن را اقدام جمعی گروهی از افراد جامعه میداند که برای نیل به هدفی کم و بیش مشخص کنشهای اجتماعی متفاوتی را به عنوان رفتار انسانی معناداری که به کنش کنشگران دیگری برمیگردد تعریف میکند.[2] گی روشه میگوید: جنبش اجتماعی عبارت از سازمانی کاملاً شکل گرفته و مشخص است که به منظور دفاع، گسترش و یا دستیابی به اهداف خاصی به گروهبندی و تشکل اعضا میپردازد.[3]
جنبشهای اجتماعی پدیدههای اجتماعی زودگذرند که دارای دورههای زمانی کوتاهمدت هستند. جنبش اجتماعی یک کنش جمعی نسبتاً پایدار است که یا ترویج مییابد و یا در مقابل تغییر مقاومت میکند. رهبریت در جنبش توسط پاسخ غیررسمی اعضا تعیین میشود و یک شیوه قانونی را دنبال نمیکند. اغلب جنبشهای اجتماعی نمایانگر ادبیات، هنر و پذیرفتن سبک زندگی خاص خود هستند.[4]
جنبشهای اجتماعی با شکلهای ابتدایی رفتار جمعی از قبیل آَشوب متفاوتند؛ زیرا جنبشهای اجتماعی سازمانیافتهتر و پایدارتر از رفتار جمعی است. رفتار جمعی به آن نوع رفتار گروهی گفته میشود که بدون ساختار، خودانگیخته، عاطفی و پیشبینیناپذیر باشد.[5]
جنبش اجتماعی با نهاد نیز متفاوت است؛ فرق اصلیشان در این است که نهاد دارای تداوم است، اما جنبش اجتماعی در مقایسه با نهاد دوام کمتری دارد.[6]
توافق تقریباً عامی وجود دارد که جنبشهای اجتماعی میبایست بهعنوان یک نوع خاص تضاد اجتماعی درنظر گرفته شوند. تضاد متضمن تعریف روشنی است از حریفان یا کنشگران رقیب و از منابعی که برای آن مبارزه میکنند یا برای در اختیار گرفتن کنترل آن مذاکره میکنند. وجه مشترک همه انواع تضاد اجتماعی رجوع به کنشگران واقعی -یعنی سازمانیافته- و اهدافی است که برای همه حریفان یا رقیبان ارزشمند باشد.[7]
ویژگیهای جنبش اجتماعی
همه جنبشهای اجتماعی ویژگیهای خاص و مشترکی دارند که عبارتاند از:[8]
- مشخص بودن اهداف؛ جنبش اجتماعی معمولاً دارای مجموعهای از اهداف است که کاملاً مشخصاند.
- داشتن برنامه؛ جنبش اجتماعی که هدفش بهبود وضع گروهی از مردم است در صورتی موفق خواهد بود که برای مردم مشخص کند که هدفش ایجاد چه نوع تغییراتی در جامعه است. برنامههای موجود برای نیل به این اهداف بسیار متنوعاند و ممکن است طیفی از تحصنهای بدون خشونت، تظاهرات آرام، تظاهرات خشونتآمیز، ترور و انهدام اموال دولتی را دربر گیرد.
- داشتن ایدئولوژی؛ ایدئولوژی عامل گردآوری اعضای جنبش است. زیرا ایدئولوژی نهتنها وضع اجتماعی موجود را به باد انتقاد میگیرد، بلکه علاوهبر آن اهداف جنبش و روشهای نیل به این اهداف را نیز روشن میکند.
گرلاخ (Gerlach) و ویرجینا هاین (Virginia H.Hine) پنج خصوصیت را برای انواع مختلف جنبشهای اجتماعی مطرح میکنند:[9]
1) ساختار و نحوه سازماندهی جنبشها قطاعی و از سلولهای نیمه خودمختار ترکیب یافته، دارای چند رهبر (برای هر بخش) است و واحدهای سازمانی هر کدام دارای عضو، ساختار و ایدئولوژی است.
2) الگوهای عضوگیری بر اساس روابط شخصی و چهره به چهره با دوستان و همسایگان و همکاران است.
3) هر جنبش دارای ایدئولوژی مخصوص است که ارزشها و اهداف را مشخص کرده، یک شبکه مفهومی منسجم برای تفسیر تجربیات و حوادث فراهم میکند، امور مربوط به اهداف و ایجاد تغییر را تأمین میکند و مخالفین را متحد میسازد.
4) تعهد و الزام به افراد میدهد، جای آنها را در سازمان مشخص میکند و آنها را با ارزشها و رفتارهای جدید مشخص میسازد.
5) حریفان واقعی یا تصنعی برای ترویج و رشد جنبش لازماند و موجب اتحاد و تعهدات در جنبش هستند.
انواع جنبشهای اجتماعی
جنبش میتواند محدود یا گسترده، معطوف به ایجاد تغییر مطلوب یا نامطلوب، متکی بر ابزار نهادین یا غیر نهادین؛ قانونی یا غیر قانونی، خشونتآمیز یا غیر خشونتآمیز، دارای پیامدهای محدود یا نامحدود، خواسته یا ناخواسته در عرصههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی، دارای اشکال و درجات متفاوتی از سازماندهی و متضمن اشکال و درجات متفاوتی از تعارض و اعتراض باشد.[10]
جنبشهای اجتماعی مختلفی بر اساس اهداف و اعضای آن قابل تشخیص است:[11]
- جنبشهای انقلابی؛ اعضای چنین جنبشهایی عمیقاً از نظام موجود ناراضیاند و خواستار تغییر در ایدئولوژی هستند مثل انقلاب ایران و چین.
- جنبشهای واپسگرا؛ اعضای آن مایلند به روزهای خوب قدیمی برگردند مانند حزب نازیسم آمریکا.
- جنبشهای اصلاحی؛ اعضای این جنبشها نظام موجود را قبول دارند، اما احساس میکنند که باید تغییرات اساسی در برخی نواحی خاص ایجاد کنند. این جنبشها در درون سیستم کار میکنند و از روندهای قانونی استفاده میکنند مثل جنبش سلاح هستهای.
- جنبش آزادی بیان؛ به جای تغییر شرایط جامعه با تفسیر وجههنظرها و رفتارها سروکار دارند تا بهتر بتوانند با دنیای خارج ارتباط برقرار کنند. تغییرات را درونی میدانند، اغلب دارای اهداف مذهبی هستند، مایل به غلبه بر احساسات خود هستند و به دنبال راههای داخلی پذیرفتن شرایط جاری.
مراحل جنبشهای اجتماعی
مانند تمامی پدیدههای اجتماعی جنبشهای اجتماعی نیز دارای یک چرخه زندگی هستند و از لحاظ تاریخی مراحلی را دارا میباشند. آرمند موس (Armand Mauss) معتقد است که جنبشهای اجتماعی از پنج مرحله میگذرند:[12]
- وضع مقدماتی، در این مرحله هویت جنبش مشخص میشود و بهتدریج اهداف و آرمانهای نوظهور در میان جمعیت پخش میشود.
- بههم آمیختگی؛ در این مرحله یک یا چند گروه دور رهبریت جمع میشوند و الگوهای خود را در مورد سازمان جنبش، اهداف، هنجارها، تقسیم کار، کنترل اجتماعی و ... شکل میدهند.
- نهادی شدن؛ وقتی گروهها با جامعه بزرگتر ارتباط برقرار میکنند نهادی میشوند که فرایند تقویت، ثبات، جاودانگی و الگوی نظم اجتماعی را تهدید میکنند. بهتدریج هنجارهای خاصی را که با منزلتها و کاربردهای قانونی متفاوت همراه است، معرفی میکنند. جنبش جزء شناخته شده جامعه میشود و عموم را متوجه خود میکند.
- انشعاب؛ تجربه نشان داده است که جنبشها در اوج موفقیت خود انشعاب پیدا میکنند.
- نابودی؛ انشعاب جنبش را به سمت مرحله نابودی و از بین رفتن میرساند. البته با رسیدن جنبش به اهداف خویش نیز به مرحله آخر نزدیک میشود. البته همه جنبشها به مرحله آخر نمیرسند و ممکن است در مراحل مختلف از بین بروند.
همه جنبشهای اجتماعی الگوی پیشرفت یکسانی را دنبال نمیکنند و به میزان متفاوتی رشد میکنند. وی ئی گیتز (W.E.Gettys) معتقد است که همه جنبشها از یک دوره بحرانی و ناآرام شروع میشوند، سپس در یک مرحله برانگیختگی توجه همگان را به خود جلب مینمایند و در مرحله بعد، نوعی قالبریزی در یک ساختار سازمانیافته رخ میدهد که ایدئولوژی جنبش روشن میگردد و در نهایت اگر جنبش در جلب حمایت عموم موفق شود، نهادی میشود.[13]
اصول جنبش
بر اساس آراء آلن تورن جنبشهای اجتماعی بر اصول سهگانهای پیریزی شدهاند که در حقیقت دلیل موجودیت آنهاست و کنش آنها را جهت میدهد. این اصول عبارتاند از:[14]
- اصل هویت؛ منظور از هویت داشتن این است که جنبش مشخص نماید از چه افراد و گروههایی تشکیل شده و حافظ چه منافعی است.
- اصل ضدیت یا مخالفت؛ جنبش همیشه در برابر نوعی مانع یا نیرویی مقاوم قرار دارد و پیوسته سعی در درهم شکستن دشمن یا دشمنانی دارد و بنابراین لزوماً دارای حریف است و بدون آن نمیتواند وجود داشته باشد.
- اصل همگانی بودن؛ جنبش اجتماعی به نام ارزشهایی برتر، ایدههایی بزرگ و فلسفهای مذهبی آغاز میگردد که کنش آن ملهم از این تفکر و عقیده است.
کارکردهای جنبش
در جنبشهای اجتماعی سه کارکرد را میتوان ملاحظه نمود:[15]
- رابط یا میانجی بودن؛ جنبشهای اجتماعی از طریق شناساندن جامعه و ساختهای آن به اعضا و تأثیر بر افزایش مشارکت و حفظ منافع گروهی، نقش میانجی را به عهده دارند.
- ایجاد و بالا بردن آگاهی جمعی؛ آگاهی جمعی یعنی جامعه نفع خود را درمییابد و به آن وقوف حاصل میکند و به موقعیتی که کنشها را ایجاد میکند و نیاز به دگرگونی را به وجود میآورد آگاه میشود.
- ایجاد فشار؛ جنبش بر نخبگان و یا دولت به طرق مختلف از قبیل مبارزات تبلیغی، اعتصاب، تحریم، تظاهرات و ... فشار وارد کرده و بر توسعه تاریخی جوامع اثر مینهد.
استراتژیهای جنبش
استراتژیهای مختلفی بهوسیله جنبش به کار میرود. گاه یکی از آنها و گاه ترکیبی از آنها به کار میرود. این استراتژیها عبارتاند از:[16]
- مبادله متقابل؛ وقتی صورت میگیرد که جنبش بر منابع باارزش قابل معامله افراد دسترسی دارد و در مقابل ارزشهایی از آنها میخواهد که مورد قبول آنهاست. این مبادله میتواند شامل شعار دادن یا دیگر حمایتها از سوی افراد باشد.
- اجبار؛ به موجب آن در گروه مدنظر به طور اجباری دستکاری انجام میگیرد. شکل نهایی اجبار تهدید به نابودی کامل است و شکل خفیفتر آن تروریسم، عدم اطاعت و کشتار است.
- ترغیب؛ توسط جنبش با حرکت نمادین صورت میگیرد که امور دارای ارزش را به گروهها معرفی میکند و توجه آنها را به سمت پاداش و جرایم آن امور میکشاند.
تاکتیکهای جنبش
جان ویلسون (John Wilson) معتقد است افراد جامعه بیشتر متوجه تاکتیکهای جنبشاند تا اهداف و استراتژیهای آن. هویت یک جنبش توسط تاکتیکی که به کار میرود مشخص میشود. استراتژی مربوط به شیوههای ایجاد تغییر است، اما تاکتیک ابزار خاص یا نحوه اجرای استراتژی است. تاکتیکهای مورد استفاده توسط جنبشها شامل "سیاستهای مبتنیبر نظم" مانند سخنرانی کردن و شعار دادن و "سیاستهای مبتنیبر بینظمی" شامل تظاهرات، بایکوتهای اقتصادی، اعتصاب آرام و دست کشیدن از کار است. سیاستهای مبتنیبر بینظمی بدین دلیل مورد استفاده قرار میگیرند که اولاً از شبکه قدرت دور هستند و با استفاده از این سیاست صدای خود را به گوش آنها میرسانند. ثانیاً گاه گروههای درون جنبش هستند که با شروع اعتراض حرکتی را خارج از اهداف جنبش آغاز میکنند.[17]
ویلسون معتقد است موفقیت یک تاکتیک سه شرط دارد:
- بخش وسیعی را دربر گیرد؛ یعنی فعالیتهایی که فشار را ایجاد میکند باید به طور همزمان و از جهات مختلف باشد و در جنبههای مختلف مؤثر افتد.
- ساده باشد یعنی قابل اداره باشد نه وقتگیر.
- قابل انعطاف باشد یعنی هیچ تعهد یا الزام خاصی نسبت به آن نباشد و امکان پیشبینی و برنامهریزی در آن وجود داشته باشد.[18]
انتخاب تاکتیک توسط جنبش نیز تحت تأثیر عواملی مشخص میشود. جنبش بسته به حریفان متفاوتی که ممکن است داشته باشد تاکتیکهای متفاوتی به خود میگیرد. حریفان کسانی هستند که جنبش میخواهد بر آن پیروز شده یا از آن حمایت کند. درجات متفاوت فرمانبری برای این حریفان وجود دارد که بسته به آن تاکتیکها متفاوت خواهد بود. علاوهبر حریفان، انتخاب تاکتیک تحت تأثیر ایدئولوژی و ارزشهای مسلط است. در ضمن عقاید عمومی و جلب آن نیز از عوامل مؤثر بر تاکتیکهاست. هیچ جنبشی بدون جلب عقاید عمومی امکان موفقیت ندارد.[19]
جنبشهای اجتماعی در نظریات علوم اجتماعی
با توجه به اینکه سده نوزدهم شاهد جنبشهای اجتماعی و سیاسی متعددی از جمله جنبشهای دهقانی و کارگری بود، طبعاً توجه بنیانگذاران جامعهشناسی نیز به تحلیل تنشهای اجتماعی جلب شد. البته هیچیک از جامعهشناسان کلاسیک نظریهای خاص در مورد جنبشهای اجتماعی ساخته و پرداخته نکردهاند و در واقع فقط میتوان برداشتهایی را در اینباره از آثار آنها استخراج کرد.[20] توجه مارکس آشکارا به جنبشهای طبقاتی است، دورکیم جنبشهای آنومیک خردگرایانه را مورد توجه قرار میدهد، گوستاو لوبون از تکرار پدیدهای همچون انقلاب فرانسه در هراس است و وبر فقط به جنبشهایی با رهبری کاریزماتیک توجه دارد. تنها استثنا در این دوره پارتو است که همه جنبشها را در همه اشکال آنها نمودی از رفتار غیرمنطقی تلقی میکند. جملگی متفکران کلاسیک به جز مارکس و وبر با بدبینی به جنبشهای اجتماعی نگاه میکنند. اما جامعهشناسان و نظریات جامعهشناختی در دورههای بعدی تحت تأثیر افکار موجود در دوره کلاسیک قرار داشت.[21]
نظریات انقلاب معمولاً بهگونهای با نظریات جنبش اجتماعی تداخل پیدا میکنند. برای مثال تأکید تیلی بر بسیج منابع و نظریه دیویس در مورد بالا رفتن انتظارات و اعتراض در تحلیل جنبشهای اجتماعی نفوذ زیادی داشته است. اما دو دیدگاه در زمینه جنبشهای اجتماعی دارای اهمیت بیشتری هستند:
الف) نیل اسملسر (Neil Joseph Smelser: 1963)
اسملسر شش شرط برای جنبشهای اجتماعی تشخیص میدهد:[22]
- زمینه ساختاری؛ شرایط کلی که مشوق یا مانع تشکیل انواع مختلف جنبشهای اجتماعی است. چنین شرطی زمینه مساعدی را برای توسعه برخی از انواع جنبش اجتماعی فراهم میکند اما بهتنهایی جنبش را به وجود نمیآورد.
- فشار ساختاری؛ تنشهایی از نوع نگرانی درباره آینده، اضطراب، ابهام و یا برخورد مستقیم هدفها که باعث ایجاد منافع متعارض در درون جامعه میگردد.
- گسترش باورهای تعمیمیافته؛ جنبشها تحت تأثیر ایدئولوژیهای معینی که نارضایتیها را متبلور ساخته و راههای عملی رفع آنها را نشان میدهد شکل میگیرند.
- عوامل شتابدهنده؛ حوادث یا رویدادهایی که موجب میشود کسانی که در جنبش شرکت میکنند مستقیماً وارد عمل شوند.
- گروه هماهنگ؛ هیچ رویدادی به ظهور جنبش نمیانجامد مگر اینکه یک گروه هماهنگ بسیج شده برای عمل، رهبری و نوعی وسایل ارتباط منظم بین شرکتکنندگان همراه با پشتوانه مالی وجود داشته باشد.
- عملکرد کنترل اجتماعی؛ مقامات حاکم ممکن است با مداخله و تعدیل زمینه و فشار ساختاری به جنبش پاسخ دهند و بر پیدایش و توسعه آن تأثیرگذارند.
ب. آلن تورن (Alain Touraine: 1977)
از نظر تورن جنبشهای اجتماعی اهمیتی را که در جوامع امروزی به فعالگرایی در دستیابی به اهداف داده میشود منعکس میسازند. جوامع امروزی با تاریخیت مشخص میشوند یعنی شیوه نگرشی که در آن از شناخت فرایندهای اجتماعی برای تغییر شکل شرایط اجتماعی استفاده میشود. تورن به درک اهدافی که جنبشهای اجتماعی دنبال میکنند و دیدگاهها و عقایدی که در مقابله با آن فعالیت میکنند توجه داشت. از منظر تورن جنبشهای اجتماعی باید در یک میدان عمل مطالعه شوند. میدان عمل به ارتباطات بین جنبش اجتماعی و نیروها و عواملی اطلاق میشود که جنبش در برابر آنها قرار گرفته است. گفتگوی متقابل در میدان عمل میتواند به تغییر در شرایط جنبش منجر شود مثل ترکیب و یکی شدن دیدگاههای طرفین و یا محو جنبش.[23]