كلمات كليدي : حكومت، حكومت سلطنتي، دموكراسي، اليگارشي، حكومت نخبگان، حكومت اسلامي
نویسنده : مصطفي همداني
حکومت در لغت به معنی فرمانروایی و حکمرانی است و اگر با صفتی به کار رود، برای بیان نوع رژیم سیاسی است؛[1] چنانچه گفته میشود: حکومت پارلمانی، حکومت سلطنتی.
حکومت، در اصطلاح عبارت است از فرایند اجرای منظم سیاستها و تصمیمات مقامات اداری درون یک دستگاه سیاسی در قلمرو معین، و اقتدار آن به وسیله یک نظام حقوقی و با استفاده از زور در اجرای سیاستهایش حفظ میگردد.[2]
تشخیص انواع حکومت و مباحث آن، بررسی رابطه میان جامعه و نوع نظام سیاسی و تبیینها از حکومتها بر اساس نظریهها درباره جوامع و انواع آنها و رشد و ترقی آنها در ایجاد مفاهیم جدید در انواع حکومت، در حیطه جامعهشناسی سیاسی بوده و مسئله اصلی آن است.[3]
به لحاظ پیشینه باید گفت، مردمشناسان قبول دارند که قسمت اعظم جوامع در سراسر تاریخ بدون دولت بودهاند اما اینکه بدون حکومت بودهاند محل اختلاف است و برخی به این دلیل که هیچگونه نهاد تخصصی سیاسی در آن جوامع وجود نداشته است، آنها را بدون حکومت نیز میدانند اما بالاخره دارای نوعی سیاست و اداره بودهاند، منتهی در تعریف مذکور از حکومت این مصادیق نمیگنجند.[4]
کارکردهای حکومت[5]
عمدهترین کارکردهای اساسی حکومت برای اعضای جامعه شامل موارد زیر است:
- حراست و دفاع از جامعه در برابر تهاجم خارجی؛
- تأمین کالاهای اساسی و خدمات برای اعضای جامعه؛
- حفظ نظم در جامعه؛
- مجازات افرادی که در جامعه مهمترین هنجارها را نقض میکنند.
از آنجا که حکومت دارای وظایف گوناگونی است، وزارتخانههای ویژهای را برای انجام هر یک از این وظایف به وجود آورده است؛ برای مثال، وزارت دفاع، وزارت کار، وزارت دادگستری، وزارت کشور و ... در هر یک از این وزارتخانهها نیز ادارات مختلفی وجود دارد که هر یک وظایف خاص خود را انجام میدهند.
انواع حکومت بر اساس نظریات ارسطو، منتسکیو، وبر، کوئن و میلز
1) ارسطو حکومتها را از حیث تعداد افرادی که قدرت حکمرانی را در دست دارند به سه نوع تقسیم مینماید:
أ. حکومت سلطنتی (Monarchy)؛ حکومت سلطنتی مطلقه نیز از انواع این حکومت است که دارای مشروعیت سنتی و یا مشروعیت کاریزمایی است.
ب. حکومت اشرافی (Aristocracy)؛
ت. حکومت مردم بر مردم (Polity).
ارسطو هر سه نوع این حکومتها را در صورتی که خالی از نفع شخصپرستی و خودکامگی باشد خوب میداند و تأیید میکند. وی معتقد است اگر حکومت منارشی (سلطنتی) به علت نفع شخصیطلبی فاسد شود، به حکومت جور (Tyranny) تنزل میکند، و اگر حکومت آریستوکراسی به همین علت فاسد شود به حکومت عدهای سرمایهدار (Oligarchy) تبدیل میشود و اگر حکومت پولیتی فاسد شود به حکومت رجالهها و عوام (Democracy) تنزل مینماید. البته نباید این دموکراسی ارسطو را با اصطلاح امروزی آن اشتباه کرد زیرا در زمان ما حکومت دموکراتیک به معنی حکومت مردم بر مردم به شکل خوب آن است. در زمان ما اگر شیرازه حکومت دموکراسی به علت هرج و مرج و بیانضباطی سیاسی مردم، از هم بگسلد و تنزل کند به اصطلاح امروزی به حکومت موبوکراسی (Mobocracy) یا حکومت رجالهها تبدیل میشود.[6]
تقسیم ارسطویی، شکلهای دیگر حکومت مانند سلطنت مشروطه، حکومت بسیط، حکومت فدرال، حکومت پارلمانی و بالاخره حکومت پرزیدنشیال را دربر نمیگیرد.[7]
2) «ماریت» نیز حکومت را به دو نوع کلی حکومت بسیط (واحد) و حکومت فدرال (متحده) تقسیم میکند و بعد هر یک را به انواع ارسطویی آن.[8]
3) در الگوی جامعهشناختی ماکس وبر، روند عقلانیشدن مداوم جهان بهعنوان عامترین اصل، و به معنی گسترش عقلانیت نهادی یا ابزاری در حوزه زندگی خارجی یا اجتماعی است. به نظر وبر تنها حوزههای خاصی از زندگی بهویژه حوزه اقتصادی، بوروکراسی و علم، عقلانی میشود اما صرفنظر از اینها حوزههای دیگر زندگی انسان عمدتاً غیرعقلانی هستند و یا به سخن دیگر انضباطناپذیر و پیشبینیناپذیرند. از نظر او منشأ بسیاری از کنشهای فردی چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی و سیاسی همین زندگی عاطفی است. همین زندگی عاطفی و غیرعقلانی زمینه پیدایش جنبشهای کاریزمایی در تاریخ را تشکیل میدهد. از همینرو وبر برخلاف مارکس بسیاری از رفتارهای اجتماعی انسان را اساساً غیرعقلانی میشمارد. بر این اساس، وبر چهار «نوع مثالی» کنش اجتماعی (کنش عقلانی هدفمند، کنش عقلانی مبتنیبر ارزش، کنش سنتی و کنش عاطفی و احساسی) را بررسی میکند.
از نظر وبر، در عرصه زندگی سیاسی نیز وقتی حکم بر اساس برخی سنتها صورت گیرد و اتباع نیز به موجب همان سنتها از حکومت اطاعت کنند، در آن صورت نوع سیاست یا سلطه یا مشروعیت «سنتی» است. وقتی رابطه حکم و اطاعت رابطهای عاطفی و مبتنیبر ارادت شخصی باشد سیاست و سلطه «کاریزمایی» خواهد بود. سرانجام وقتی حکم و اطاعت برحسب قوانین و هنجارهای عینی مشروعیت بگیرد، چنین سیاست و سلطهای «بروکراتیک» و «قانونی» و مبتنیبر کنش عقلانی است. البته ممکن است در عمل ترکیبات گوناگونی از این سه نوع مثالی تحقق یابد. ترکیب سیاست کاریزمایی و سنتی و سیاست سنتی و بوروکراتیک ترکیب رایجی است.[9]
4) برخی نیز تقسیم زیر را برای حکومت ذکر کردهاند:
- أ. جوامع اولیه با یک ساخت سیاسی مشخص و دائم ولی شدیداً متأثر از مذهب و خویشاوندی؛
- ب. امپراطوریهای مبتنیبر دولت-شهرها؛
- ت. امپراطوریهای مبتنیبر ملت-دولتها؛
- ث. کشورهای فئودال؛
- ج. نظامهای دموکراتیک جدید.[10]
در واقع چهار قسم اول، همان خردهاقسام حکومت سلطنتی است بنابراین، ایشان به طور کلی دو قسم (سلطنتی و دموکراتیک) را مطرح نمودهاند و از حکومت کاریزمایی که وبر طرح نموده نیز غفلت نمودهاند.
5) بروس کوئن معتقد است حکومت بر سه نوع است: سلطنتی، الیگارشی و دموکراسی.[11]
6) چارلز رایت میلز جامعهشناس امریکایی با تحلیل دقیق دموکراسی به چهره جدیدی از آن میرسد و معتقد است در درون نظام دموکراتیک امریکا گروهی به نام «نخبگان قدرت» وجود دارند که از نظر ایشان، همه تصمیمات مهم را آنان میگیرند.[12] وی در کتاب «نخبگان قدرت» میگوید قدرت در آمریکا در دست عده معدودی است؛ یعنی رئیسجمهور و مشاوران سیاسی او، مدیران شرکتهای عمده چون جنرال موتور و جنرال الکتریک، سران نظامی و ....[13]
تبیین و توضیح انواع حکومتهای مذکور
محور اول: حکومت سلطنتی
از نظر مونتسکیو حکومت یک تن، یا سلطنتی است یا استبدادی؛ در حکومت سلطنتی یک تن با قوانین معین حکومت میکند و مشروطه است. اما در حکومت استبدادی یک تن بنا به میل خود بدون قوانین مشخص حکومت میکند.[14]
وبر، حکومت سلطنتی را بر مبنای کنش سنتی که ذکر شد معرفی کرده و معتقد است «سلطه سنتی مبتنی بر سنتهایی است که از جانب حاکم و اتباع مورد اطاعت قرار میگیرد. و دستگاه دیوانی حکومت سنتی اغلب متشکل از وابستگان، خویشاوندان و خدمتگزاران شخص حاکم است. اینگونه دستگاههای دیوانی نسبتی با بوروکراسی عقلانی به معنای مدرن ندارند. زیرا در آنها کسب منصب بیشتر بستگی به نزدیکی و خویشاوندی با حاکم دارد تا به مهارت و صلاحیت فردی.[15]
حکومت سلطنتی خود بر دو نوع است: سلطنت مطلقه و مشروطه. در معنای جدید کلمه، فرمانروایی بیمهاری که همه اختیارات در دست یک نفر باشد را سلطنت مطلقه گویند، در برابر سلطنت مشروطه. نوع اخیر به معنای نظامی است که در آن رئیس کشور پادشاه است، اما پادشاهی که در عین داشتن نقشهای مهم رسمی و تشریفاتی، تنها در موارد محدود و معین نقشی در حکومت دارد؛ مثلاً، در گزینش نخستوزیر.[16] حکومت سلطنتی مطلقه را رهبری آمرانه (AuthoritarianLeadership) گویند: که در آن «حاکم همه تصمیمات را شخصاً میگیرد و به دیگران دستور میدهد که فقط تصمیماتش را اجرا کنند.[17]
رئیس کشور در این حکومتها عناوینی چون پادشاه، قیصر، تزار، خاقان و شاهنشاه دارد. این عنوان معنای خاص نمادی دارد.[18]
حکومت عربستان سعودی، حکومت مراکش و حکومت اردن، از جمله حکومتهای سلطنتی به شمار میروند که شاه (ملک) درباره سرنوشت کشور تصمیم میگیرد.[19]
محور دوم: دموکراسی
به نظر وبر یکی از عوامل مهم دگرگونی جامعه سنتی رشد و گسترش عقلانیت و بوروکراسی مبتنی بر هنجارهای عینی و قانونی است. مهمترین مظهر و فرایند عقلانی شدن در تاریخ غرب پیدایش بوروکراسی عقلانی بوده است که به دیگر بخشهای جهان نیز سرایت کرده است. تمدن غربی از اینرو بر همه تمدنهای باستانی مزیت و برتری فنی دارد و امور را به صورتی منظم و سریع انجام میدهد. توسعه این عقلانیت نتیجه عوامل بسیاری بوده است که از آن جمله باید به پیدایش نظام حقوق و عقلانی، اقتصاد پولی، توسعه امکانات ارتباطی و به ویژه تحول فکری به سوی علایق دنیوی (در مذهب پروتستان) تأکید گذاشت. در سلطه و سیاست بوروکراتیک و عقلانی رابطه حکم و اطاعت غیرشخصی است. حکم و اطاعت نه براساس سنن قدیمی و نه بر پایه سیاست بوروکراتیک، بلکه بر کنشهای عقلانی هدفمند استوار است. به موجب مقررات و هنجارهای قانونی میان منصب و مقام جدایی وجود دارد و منصب ملک متصدی آن به شمار نمیرود و یا از کسی به دیگری به ارث نمیرسد. در سیاست بورکراتیک همه صلاحیتها و حوزههای عمل به نحوی مشخص بر اساس سلسله مراتب توزیع شدهاند و در حدود قوانین موجود شغل و پیشه سیاسی و اداری از امنیت برخوردار است.[20]
فوکویاما، نظریهپرداز امریکایی ژاپنیالاصل، در سال 1992 کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان را منتشر کرد و مدعی شد که در سالهای پایانی قرن بیستم تاریخ جهان به هدف و پایان خود رسیده است و این پایان جنگ ایدئولوژیهاست و مدل فرهنگی دموکراسی لیبرال به عنوان تنها سیستم سیاسی ابقاء شده است. وی مینویسد: اندکی مانده است تا اندیشه لیبرال در پهنه کره زمین از نظر روانی به طور واقعی تحقق یابد. در میدان ایدئولوژی و نبرد اندیشهها، لیبرالیسم پیروز گردیده و هیچ رقیب و هماوردی در برابر خود ندارد.[21]
دموکراسی دارای انواع زیر است:
- مشارکتی: که نوع آغازین آن در یونان باستان بوده است و امروزه نیز در رفراندومها و برخی سازمانهای کوچک دیده میشود و همه افراد برای تصمیمات اجتماع میکنند.[22]
- نمایندگی چندحزبی: وبر معتقد است دموکراسی به صورت مشارکتی در جوامع کنونی عملاً غیرممکن است و برای همین، این دموکراسی تنها در سازمانهای کوچک جواب میدهد و برای جوامع بزرگ باید از تخصص استفاده کرد؛ یعنی نوعی نخبهگرایی بوروکراتیک در قالب دموکراسی چندحزبی را توصیه میکند که بر اساس آن احزاب متعدد به وجود میآیند. او معتقد است حکومت نخبگان اجتنابناپذیر است ولی باید کاری کرد که این نخبگان نماینده منافع مردم باشند. جوزف شومپیتر نیز با وبر موافق بود و معتقد بود دموکراسی حکومت سیاستمدار است که دلال رای است و نه حکومت مردم و درمان این فساد را چندحزبی بودن و رقابتی شدن سیاست میدانست.[23]
- نمایندگی تکحزبی: که در جوامع کمونیست چون چین که به علت از بین رفتن طبقات در نظامهای سوسیالیستی (به زعم آنان) یک حزب کافی است و نماینده همه مردم است و برای همین مردم به جای احزاب، نامزدها را انتخاب میکنند[24] و نیز در نظامهای فاشیستی که معتقد به حزب واحد هستند وجود دارد. گرچه نویسندگان فاشیست و کمونیست هر یک تلاش عجیبی که ناشی از عقده کهتری آنهاست به کار بستهاند که ثابت کنند مشابهتی با هم ندارند.[25] در برخی نظامها چون هند نیز حزب مسلط در واقع نوعی تکحزبی بودن را رقم میزند چون در این نظامها گرچه چند حزب و نوعی رقابت وجود دارد اما عملاً یک حزب به قدری قدرتمند و مسلط است که تا سالها بقیه را کنار میزند و همه چیز را در اختیار دارد.[26]
محور سوم: حکومت فرهمندانه (کاریزماتیک) [27]
در اندیشه وبر، دو نیروی فکری مخل ممکن است وضعیت اقتدار و سلطه سنتی به عنوان وضعیت دایمی و مستقر در زندگی انسان را به هم بزنند: یکی نیروی عقلانیت که در بورکراسی به اوج خود میرسد و دیگری کاریزما. نیروی عقلانیت (حوزه آن تحت احکام عقل نیست نه ضد آن باشد) نخست نهادها و ترتیبات اجتماعی را دگرگون میکند و سپس در نگرشهای فردی تغییر ایجاد میکند. نیروی کاریزما برعکس نخست زندگی روحی فرد را دچار دگرگونی میسازد و سپس در نهادهای اجتماعی تحول ایجاد میکند. کاریزما نیرویی است غیرعقلانی و معجزهآسا که در درون جهان و حیطه غیرعقلانی زندگی اجتماعی پدید میآید و همانند نیروهای حاکم در آن حوزه پیشبینیناپذیر است. از همینرو به دقت معلوم نیست که تحت چه شرایط خاصی کاریزما و جنبش کاریزمایی پدید میآید، هر چند وبر خود میگوید که در دورههای «فشار و اضطرار روانی، فیزیکی، اقتصادی، اخلاقی، مذهبی و سیاسی پیدا میشود.» کاریزما در متن تاریخ غیرعقلانی زندگی انسان پدید میآید و اساساً برخاسته از نیاز دایمی انسان از تعریف زندگی خویش و واقعیت جهان و جامعه است. به عبارت دیگر کاریزما در پاسخ به «مسئله معنا» پدید میآید، همچنان که به طور کلی پیدایش ایدئولوژیها، مذاهب و عقاید از همین دیدگاه توضیح داده میشود. ممکن است پاسخ به مسئله معنا به وسیله یک پیامبر یا رهبر سیاسی یا گروه و جنبش اجتماعی و یا یک حزب سیاسی عرضه شود.
شخصیتهای کاریزمایی در طی تاریخ غیرعقلانی انسان به طور مداوم تعاریف جدیدی از جهان و انسان عرضه میکنند و هرگاه پیروانی پیدا کنند که خود را به تعریف عرضه شده متعهد سازند، یک جنبش اجتماعی پدید میآید.
عمر جنبش کاریزمایی به موجب سرشت آن دراز نیست و کاریزما پس از آنکه کارهای ویژه خود را در زمینه عرضه معنای جدیدی از زندگی و گردآوری پیروان انجام داد «روتینه» میشود، یعنی به صورت امری عادی و روزمره در میآید. نهادینه یا «روتینه» شدن کاریزما، در واقع به معنی سازش یافتن اندیشهها و تفاسیر جدید با مقتضیات زندگی سازمانی است. در چنین فرایندی است که مسئله جانشینی پیش میآید و از آن طریق کاریزما به سنتی جدید تبدیل میگردد. مسئله جانشینی ممکن است به یکی از شش راهحل انجام شود: 1) ظهور رهبر کاریزمایی جدید؛ 2) ادامه الهامات رهبر اصلی به نحوی از انحا؛ 3) تعیین جانشین به وسیله رهبر اصلی؛ 4) تعیین جانشین به وسیله جمعی از سرامدان جنبش؛ 5) واگذاری رهبری به فرزند رهبر اصلی؛ 6) جذب جنبش کاریزمایی در نهاد و سازمان. بدینسان جنبش کاریزمایی از درون وضعیتی سنتی پدیدار میشود و خود مآلاً موجب پیدایش سنت دیگری میگردد.
وجه مهم اندیشه کاریزما در آثار وبر در واقع تجدید سنت است. سنتها همواره در شرف تجدید هستند و یکی از عوامل این تجدید نیروی کاریزماست. جنبش پروتستان نمونه چنین تجدید سنتی بود. کاریزما وقتی پدید میآید که در اثر تحولات دیگر پیکر واقعیت در جامه سنت جا نمیگیرد.
محور چهارم: حکومت الیگارشی
حکومت الیگارشی. حکومتی است که گروه کوچکی از افراد متنفذ در آن فرمان میرانند؛ مانند تعدادی از کشورهای آمریکای لاتین در دهه 1970، چون نیکاراگوئه، پاراگوئه، السالوادور، آرژانتین، شیلی و بولیوی.[28]