دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 48 نهج البلاغه : ضرورت آمادگى رزمى

خطبه 48 نهج البلاغه موضوع "ضرورت آمادگى رزمى" را بیان می کند.
No image
خطبه 48 نهج البلاغه : ضرورت آمادگى رزمى

موضوع خطبه 48 نهج البلاغه

متن خطبه 48 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 48 نهج البلاغه

ضرورت آمادگى رزمى

متن خطبه 48 نهج البلاغه

الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا وَقَبَ لَيْلٌ وَ غَسَقَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا لَاحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَفْقُودِ الْإِنْعَامِ وَ لَا مُكَافَإِ الْإِفْضَالِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي وَ أَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هَذَا الْمِلْطَاطِ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي وَ قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ«» هَذِهِ النُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْكُمْ مُوَطِّنِينَ أَكْنَافَ دَجْلَةَ فَأُنْهِضَهُمْ مَعَكُمْ إِلَى عَدُوِّكُمْ وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ الْقُوَّةِ لَكُمْ أقول يعني عليه السلام بالملطاط هاهنا السمت الذي أمرهم بلزومه و هو شاطئ الفرات و يقال ذلك أيضا لشاطئ البحر و أصله ما استوى من الأرض و يعني بالنطفة ماء الفرات و هو من غريب العبارات و عجيبها

ترجمه مرحوم فیض

48- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در نخيله) هنگام رفتن بشام

(جنگ صفّين در بيست و پنجم ماه شوّال سال سى و هفت هجرى فرموده): (1) سپاس خداوند را سزا است هر بار كه شب گردد و جهان رو به ظلمت و تاريكى نهد، و ستايش حقّ تعالى را روا است هر وقت كه ستاره هويدا و پنهان شود (هميشه در هر وقتى از اوقات حمد و شكر خداى متعال بر هر كس واجب و لازم است) و حمد بيشمار معبودى را است كه مستجمع جميع صفات كماليّه است، و نعمت و بخشش او تمامى ندارد (همگان را شامل است) و فضل و كرمش را هيچ چيز برابرى نمى كند. (2) و بعد جلو داران لشگر خود (زياد ابن نصر و شريح ابن هانى) را (با دوازده هزار سوار) فرستادم، و بايشان دستور دادم كه در كنار فرات درنگ نمايند تا فرمان من (در خصوص حركت) بآنها برسد، (3) و مصلحت در اين ديدم كه از اين آب (فرات) عبور كرده نزد عدّه اى از شما (مسلمانان) روم كه در اطراف دجله ساكن (اهل مدائن) هستند و ايشان را تجهيز كرده با شما بجنگ دشمنتان بياورم، و آنها را براى شما كمك قرار دهم. (سيّد رضىّ فرمايد:) مى گويم: منظور حضرت از لفظ ملطاط در اينجا موضعى بوده است كنار فرات كه جلوداران لشگر خود را به فرود آمدن در آنجا امر فرموده، و نيز بساحل و كنار دريا هم ملطاط گفته ميشود، و اين لفظ در اصل بمعنى زمين هموار است، و مقصود حضرت از لفظ نطفة (كه بمعنى آب صافى است كم يا زياد) آب فرات است، و اين تعبير از عبارات غريبه و شگفت آور است.

ترجمه مرحوم شهیدی

48 و از خطبه هاى آن حضرت است هنگام عزيمت به شام

سپاس خداى را چند كه شب در آيد و تاريكى افزايد، و سپاس خداى را هرگاه كه ستاره اى بدرخشد، و ناپديد گردد و به ديده نيايد، و سپاس خداى را كه انعامش پيداست بر اين و آن، و فزونى نعمتش را پاداش دادن نتوان. و بعد من پيشتازان سپاه خود را فرستادم و به آنان دستور دادم كه از كرانه اين رود به يك سو نشوند، تا فرمان من بدانها رسد. چنان ديدم كه از اين آب بگذرم، و نزد گروهى از- مردم- شما روم كه در كرانه دجله جاى دارند، و آنان را برانگيزانم و براى جنگ با دشمنان موجب تقويت نيروى شما گردانم. [مى گويم، مقصود امام از «ملطاط» جانبى است كه به سپاهيان فرموده است از آنجا بروند، و آن كرانه فرات است، و كرانه دريا را نيز «ملطاط» گويند. و اصل آن به معنى زمين هموار است. و از كلمه «نطفة»، مقصودش آب فرات است و آن از تعبيرهاى غريب و عجيب است.]

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب آن حضرت است هنگام رفتن شام فرموده: سپاس بى قياس خداوندى را سزاست هر وقتى كه داخل شد شب و رو بتاريكى نهاد، و ثناء بى انتهاواجب الوجودى را رواست هر وقتى كه طلوع نمود ستاره و در غروب افتاد، و ستايش بى حد معبود بحقّى راست در حالتى كه ناياب شده نيست إحسان او و جزا داده و برابر كرده نيست انعام او پس از حمد الهى و شكر نامتناهى پس بتحقيق فرستادم پيشرو لشكر خود را بجانب صفين، و أمر كردم ايشان را بلازم شدن و مكث نمودن در اين جانب فرات تا اين كه بيايد بايشان فرمان من، و بتحقيق كه مصلحت را در اين ديدم كه قطع كنم آب فرات را يعنى بگذرم از فرات و متوجّه شوم بطرف گروهى اندك از شما در حالتى كه وطن گرفته اند آن گروه در كنار شط، پس بر پاى كنم ايشان را با شما و متوجه شوند بسوى عدوى شما، و بگردانم ايشان را از مددهاى قوت شما در وقت پيدا شدن امارة محاربه

شرح ابن میثم

47- و من خطبة له عليه السّلام عند المسير إلى الشام

الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا وَقَبَ لَيْلٌ وَ غَسَقَ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا لَاحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَفْقُودِ الْإِنْعَامِ وَ لَا مُكَافَإِ الْإِفْضَالِ- أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي- وَ أَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هَذَا الْمِلْطَاطِ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي- وَ قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هَذِهِ النُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْكُمْ- مُوَطِّنِينَ أَكْنَافَ دِجْلَةَ- فَأُنْهِضَهُمْ مَعَكُمْ إِلَى عَدُوِّكُمْ- وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ الْقُوَّةِ لَكُمْ قال الشريف: أقول: يعنى عليه السّلام بالملطاط السمت الذى أمرهم بنزوله و هو شاطى الفرات، و يقال ذلك الشاطى ء البحر، و أصله ما استوى من الأرض. و يعنى بالنطفة ماء الفرات. و هو من غريب العبارات و أعجبها أقول: روى أنّ هذه الخطبة خطب بها عليه السّلام و هو بالنخيلة خارجا من الكوفة متوجّها إلى صفّين لخمس بقين من شوال سنه سبع ثلاثين

اللغة

وقب الليل: دخل. و غسق: أظلم. و خفق النجم: غاب. و مقدّمة الجيش: أوّله. و الشرذمة: النفر اليسير. و الأكناف: النواحى. وطن البقعة و استوطنها: اتّخذها وطنا. و الأمداد: جمع مدد، و هو ما يمدّ به الجيش من الجند.

المعنى

و اعلم أنّه قيّد حمد اللّه باعتبار تكرّر وقتين و دوام حالين. و المقصود و إن كان دوام الحمد للّه إلّا أنّ في التقييد بالقيود المذكورة فوايد:

الأوّل: قوله: كلّما وقب ليل و غسق. فيه تنبيه على كمال قدرة اللّه تعالى في تعاقب الليل و النهار و استحقاقه دوام الحمد بما يلزم ذلك من ضروب الامتنان. الثاني: قوله: كلّما لاح نجم و خفق. فيه تنبيه على ما يلزم طلوع الكواكب و غروبها من الحكمة و كمال النعمة كما سبقت الإشارة إليه. الثالث: الحمد لله حال كونه غير مفقود الإنعام. و قد تكررّت الإشارة إلى فائدة هذا القيد. الرابع: كونه غير مكافى ء الإفضال. و فايدته التنبيه على أنّ إفضاله لا يمكن أن يقابل بجزاء. إذ كانت القدرة على الحمد و الثناء نعمة ثانية. و قد سبق بيان ذلك أيضا. فأمّا قوله: أمّا بعد. إلى آخره.

فخلاصته أنّه عليه السّلام لمّا أراد التوجّه إلى صفّين بعث زياد بن النصر و شريح بن هانى في اثنى عشر ألف فارس مقدّمة له و أمرهم أن يلزموا شاطى ء الفرات فأخذوا شاطئها من قبل البرّ ممّا يلي الكوفة حتّى بلغوا عانات. فذلك معنى أمره لهم بلزوم الملطاط و هو سمت شاطى ء الفرات، و أمّا هو عليه السّلام فلمّا خرج من الكوفة انتهى إلى المدائن فحذّرهم و وعظهم ثمّ سار عنهم و خلّف عليهم عدىّ بن حاتم فاستخلص منهم ثمان مائة رجل فسار بهم و خلّف معهم ابنه زيدا فلحقه في أربعمائة رجل منهم فذلك قوله: و قد رأيت [أردت خ ] أن أقطع هذه النطفة: أى الفرات إلى شرذمة منكم موطنين أكناف دجلة و هم أهل المدائن. فأمّا المقدّمة فإنّه لمّا بلغهم أنّه عليه السّلام ساق على طريق الجزيرة و أنّ معاوية خرج في جموعه لاستقباله كرهوا أن يلقوهم و بينهم و بين علىّ عليه السّلام الفرات مع قلّة عددهم فرجعوا حتّى عبروا الفرات من هيت و لحقوا به فصوّب آرائهم في الرجوع إليه. و باقى الكلام ظاهر.

ترجمه شرح ابن میثم

47- از خطبه هاى امام (ع) است كه هنگام حركت به سوى شام ايراد فرموده است:

الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا وَقَبَ لَيْلٌ وَ غَسَقَ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا لَاحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَفْقُودِ الْإِنْعَامِ وَ لَا مُكَافَإِ الْإِفْضَالِ- أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي- وَ أَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هَذَا الْمِلْطَاطِ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي- وَ قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هَذِهِ النُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْكُمْ- مُوَطِّنِينَ أَكْنَافَ دِجْلَةَ- فَأُنْهِضَهُمْ مَعَكُمْ إِلَى عَدُوِّكُمْ- وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ الْقُوَّةِ لَكُمْ

لغات

وقب: هنگامى كه شب وارد شود.

غسق: تيره و ظلمانى گردد.

خفق النجم: ستاره پنهان گردد.

مقدمة الجيش: اول سپاه.

شرذمه: تعداد اندكى از افراد.

اكناف: اطراف، نواحى.

وطن البقعه استوطنها: جايى را براى خود وطن گرفت.

امداد: جمع مدد نيرو گرفتن سپاه به وسيله سربازان تازه نفس.

ترجمه

«سپاس شايسته ذات مقدس خداست تا زمانى كه شب فرا رسد و تاريك گردد. سپاس پروردگار را سزاست تا زمانى كه ستاره بدرخشد و پنهان گردد شكر و حمد زيبنده خداوندى است كه هيچ كس از نعمت او بى بهره نيست و هيچ چيز با بخشش و كرمش برابرى نمى كند با وجودى كه ريزه خوار نعمتهاى خداوند از عهده شكر نعمتش بر نمى آيد».

پس از اداى حمد خداوند مقدمة الجيش سپاهم را گسيل داشتم. و به آنها فرمان دادم كه از كناره نهر فرات نروند، تا فرمان مجدّد من به آنها برسد. صلاح در اين دانستم كه خود از فرات گذشته، نزد عده اى از شما كه در كناره هاى (دجله) ساكنند بروم و آنها را براى پيوستن به شما عليه دشمنانتان به منظور تقويت نيرو بسيج كنم.

شرح

سيد رضىّ (ره) فرموده اند: مقصود حضرت از لغت «ملطاط» در اين خطبه، جهتى است كه پيشگامان سپاه را فرموده بود در آنجا متوقف شوند، يعنى كناره هاى رود فرات گاهى به كنار دريا «ملطاط» گفته مى شود، ولى در اصل اين لغت براى زمين هموار و مسطّح وضع گرديده است.

منظور امام «ع» از واژه نطفه در اين عبارت آب فرات است، بكار بردن نطفه براى آب فرات از عبارات غريب و شگفت آور است مى گويم (شارح) اين خطبه را حضرت در سال سى و هفت هجرى پنج روز از ماه شوّال باقى مانده بود، هنگامى كه در نخيله لشكرگاه معروف بيرون كوفه اردو زده و قصد رفتن به صفين را داشت ايراد فرمود.

مقصود امام (ع) از مقيّد كردن سپاس خدا به تكرار دو، وقت يا دو، حالت، براى بيان اين حقيقت است كه ستايش خداوند همواره بايد استمرار داشته باشد بعلاوه قيدهايى كه در كلام حضرت آمده فوايدى را به شرح زير در بر دارد: 1- اين كه فرموده اند: «هرگاه شب وارد شود و تاريكى همه جا را بپوشاند»، براى توجّه دادن به نهايت قدرت خداوند متعال در پياپى آوردن شب و روز است كه بدين سبب مستحقّ ستايش مدام مى شود. اداى شكر و انجام وظيفه در برابر نعمتهاى خداوند چنين اقتضا مى كند.

2- اين كه فرموده اند: «هرگاه ستاره طلوع و غروب نمايد» طلوع و غروب ستاره تذكّرى بر حكمت و كمال نعمت خداوند است. قبلا اين موضوع خطبه 48 نهج البلاغه را توضيح داده ايم.

3- اين كه فرموده اند: «حمد سزاوار كسى است كه نعمتهايش را از هيچ كس دريغ نداشته» در مباحث قبل به فايده اين قيد مكررا اشاره كرديم و نيازى بتوضيح مجدّد آن نمى بينم.

4- اين كه فرموده اند: «هيچ چيز با نعمتهاى خداوند برابرى نمى كند» مقصود اين است كه شكر نعمتهاى خداوند را نمى توان به جاى آورد، زيرا توان انجام يافتن شكر و سپاسگزارى خود نعمتى ديگر است كه شكر جديدى را مى طلبد. در خطبه هاى گذشته راجع به اين فايده مبسوط بحث كرده ايم.

امّا شرح صدور اين خطبه به طور خلاصه اين است: هنگامى كه حضرت قصد حركت بسوى صفّين را داشت، زياد بن نصر و شريح بن هانى را با دوازده هزار نفر به عنوان خطبه 48 نهج البلاغه مقدّمه سپاه فرستاد و به آنها دستور داد، تا دستور ثانوى در كنار فرات، پشت كوفه در محلّى به نام عانات اردو زده، متوقف شوند، منظور از ملطاط كناره فرات است. پس از اين دستور حضرت از كوفه خارج و بسمت مدائن حركت كرد. در مدائن مردم را از مخالفت بر حذر داشته پند و اندرز داد.

و پس از تعيين عدىّ بن حاتم براى انجام كارها، خود به راه افتاد.

عدىّ بن حاتم هشتصد مرد جنگى را از آن ديار انتخاب كرده با آنها حركت كرد. عدىّ به پسرش زيد دستور داد كه افراد آماده را به كمك بياورد. زيد با چهارصد نفر ديگر به آنها پيوست.

منظور سخن حضرت: «من از فرات گذشته به سوى عدّه قليلى از شما كه در اطراف دجله سكنا دارند مى روم» مردم مدائن بوده است امّا، مقدّمه سپاه وقتى كه شنيدند حضرت از مسير جزيره حركت كرده و معاويه با سپاه فراوانى به سوى آنها مى آيد صحيح ندانستند كه با سپاهيان معاويه برخورد كنند، با اين كه ميان آنها و حضرت رود فرات فاصله باشد. بنا بر اين تصميم به بازگشت گرفتند و از محلّى به نام «هيت» از فرات عبور كردند و به آن حضرت پيوستند. ابتدا حضرت ناراحت شد. امّا وقتى كه آنها صلاح انديشى خود را به عرض رساندند، امام (ع) نظر آنها را پسنديد.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 48- بعثت مقدمتي:

الحمد للّه كلّما وقب ليل و غسق، و الحمد للّه كلّما لاح نجم و خفق. و الحمد للّه غير مفقود الإنعام و لا مكافا الإفضال. أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتي، و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط حتّى يأتيهم أمري. و قد أردت أن أقطع هذه النّطفة إلى شرذمة منكم موطنين أكناف دجلة، فأنهضهم معكم إلى عدوّكم و أجعلهم من أمداد القوّة لكم.

اللغة:

وقب: دخل أو جاء. و غسقت العين: دمعت، و غسق الليل: اشتدت ظلمته. و خفق الليل: ذهب أكثره، و خفق النجم: غاب. و قال ابن أبي الحديد: الملطاط: حافة الوادي و شفيره- أي أعلاه- و ساحل البحر. و المراد بالنطفة هنا النهر. و الشرذمة: النفر القليل. و موطنين: مستوطنين. و أكناف: جمع كنف، و هو الظل و الجانب و الناحية.

الإعراب:

غير مفقود حال، و موطنين صفة شرذمة، و أكناف مفعول موطنين، و دجلة ممنوعة من الصرف للعلمية و التأنيث.

المعنى:

(الحمد للّه كلما إلخ). قال بعض الشارحين: ان الإمام (ع) ذكر الليل هنا من أجل التنبيه الى تعاقب الليل و النهار، و ذكر النجم كي ينبه العقول الى فائدة الكواكب، أما قصده من ذكر الإنعام و الإفضال فهو- على دعوى الشارح- التنبيه الى وجوب شكر المنعم.. و ليس من شك ان شكر المنعم واجب، و ان تفكّر ساعة في خلق اللّه و آثاره أفضل من عبادة سنين، و لكن الإمام كما يظهر- لا يريد بالحمد هنا و هناك إلا تمجيد اللّه و تعظيمه، و إلا التبرك بافتتاح الكلام باسمه تعالى و شكره تماما مثل سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلا اللّه و اللّه أكبر.

و من أقواله: «الحمد للّه الذي جعل الحمد مفتاحا لذكره». و قال: «استفتحوا بالدعاء أبواب النعم». و لكن كثيرا من الشارحين و المفسرين اذا مر بهم كلام واضح يفسر و يشرح نفسه بنفسه أوجدوا من عندياتهم موضوع خطبه 48 نهج البلاغها للكلام و الشرح و التفسير لا لشي ء إلا لأنهم شارحون و مفسرون.

(أما بعد فقد بعثت مقدمتي إلخ). قيل انه تكلم بهذا عند خروجه من الكوفة الى صفين، و محصّله ان الإمام (ع) كان قد أرسل مقدمة من جيشه، و أمرهم أن يعسكروا على شاطى ء الفرت، و يبقوا ملازمين له الى ان يأتيهم إشعار منه، ثم ذهب قاطعا النهر الى المدائن يستنهض أهلها لينضموا الى جيشه، و يكونوا عونا له و مددا. فقوله: (رأيت أن أقطع هذه النطفة). أي هذا النهر. و قوله: (الى شرذمة منكم موطنين أكناف دجلة). أي الى أهل المدائن، و قوله: (فانهضهم معكم الى عدوكم). أي استنهضهم كي يقاتلوا معكم.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام عند المسير الى الشام

و هي الثامنة و الاربعون من المختار في باب الخطب و هي مرويّة في كتاب صفين لنصر بن مزاحم باختلاف و زيادة تطلّع عليه انشاء اللّه

الحمد للّه كلّما وقب ليل و غسق، و الحمد للّه كلّما لاح نجم و خفق و الحمد للّه غير مفقود الانعام، و لا مكافا الافضال، أمّا بعد، فقد بعثت مقدّمتي و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط، حتّى يأتيهم أمري، و قد رأيت أن أقطع هذه النّطفة إلى شرذمة منكم، موطّنين أكناف دجلة، فأنهضهم معكم إلى عدوّكم، و أجعلهم من أمداد القوّة لكم. قال السّيد (ره) أقول يعني عليه السّلام بالملطاط السّمت الذي أمرهم بلزومه، و هو شاطئ الفرات، و يقال ذلك لشاطئ البحر و أصله ما استوى من الأرض، و يعني بالنّطفة ماء الفرات و هو من غريب العبارات و أعجبها

اللغة

(الوقوب) الدّخول و (غسق) الليل أظلم، و منه الغاسق قال سبحانه: وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ قال الطبرسي: الغاسق في اللغة الهاجم بضرره و هو ههنا الليل لأنّه يخرج السّباع من آجامها و الهوام من مكانها فيه، يقال: غسقت القرحة إذا جرى صديدها و منه الغساق صديد أهل النّار لسيلانه بالعذاب و غسقت عينه سال دمعها و (خفق) النّجم يخفق خفوقا غاب و (المكافا) بصيغة المفعول من كافاه مكافئة كمعاملة و كفاء جازاه و (مقدمة) الجيش بالكسر و قد يفتح أوّله ما يتقدّم منه على العسكر و (الملطاط) حافة الوادي و ساحل البحر، و المراد هنا شاطى ء الفرات كما قال السيّد و (النّطفة) بالضّم الماء الصّافي قلّ أو كثر و (الشّرذمة) بالكسر القليل من النّاس و (موطنين) إمّا من باب الافعال أو التّفعيل يقال: أوطنه و وطنه و استوطنه اتّخذه وطنا و (الكنف) بالتّحريك الجانب و النّاحية و (نهض) كمنع قام و أنهضه غيره أقامه و (الامداد)جمع مدد بالتّحريك و هو النّاصر و المعين.

الاعراب

غير منصوب على الحالية، و قوله: و لا مكافا الافضال، و لا زايدة عند البصريين للتّوكيد و عند الكوفيّين هي بمعنى غير كما قالوا جئت بلا شي ء فادخلوا عليها حرف الجرّ فيكون لها حكم غير، و أجاب البصريّون عن هذا بأنّ لا دخلت للمعنى فتخطاها العامل، و الجار في قوله: إلى شرذمة، و متعلّق بمحذوف أى متوجّها إليهم و مثلها إلى في قوله: إلى عدوّكم

المعنى

اعلم أنّ هذه الخطبة خطب بها أمير المؤمنين عليه السّلام و هو بالنّخيلة خارجا من الكوفة متوجّها إلى صفّين بخمس مضين من شوّال سنة سبع و ثلاثين فقال: (الحمد للّه كلّما وقب ليل و غسق) أى دخل و أظلم (و الحمد للّه كلّما لاح نجم و خفق) أى ظهر و غاب.

تقييد الحمد بالقيود المذكورة قصدا للدّوام و الثّبات مع ما في ذلك من الاشارة إلى كمال القدرة و العظمة و التّنبيه بما في وقوب الليل من النّعم الجميلة من النّوم و السّكون و السّبات، و التّذكير بما في طلوع الكواكب و غروبها من المنافع الجليلة من معرفة الحساب و السّنين و الشّهور و السّاعات و الاهتداء بها في الفيافى و الفلوات إلى غير هذه ممّا يترتّب عليها من الفوايد و الثمرات (و الحمد للّه غير مفقود الأنعام) و قد مرّ تحقيق ذلك في شرح الخطبة الرّابعة و الأربعين في بيان معنى قوله عليه السّلام و لا تفقد له نعمة (و لا مكافا الافضال) إذ إحسانه سبحانه لا يمكن أن يقابل بالجزاء، إذ القدرة على شكره و ثنائه الذي هو جزاء احسانه نعمة ثانية من نعمه و قد مرّ تفصيل ذلك في شرح الخطبة الاولى في بيان معنى قوله عليه السّلام: و لا يؤدّي حقّه المجتهدون (أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتى) أراد مقدّمة جيشه التي بعثها مع زياد بن النّصر و شريح بن هاني نحو صفّين، و قد كانوا إثنا عشر ألف فارس

(و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط) و الوقوف في شاطي ء الفرات (حتّى يأتيهم أمرى) و يبلغهم حكمي (و قد رأيت) المصلحة في (ان اقطع هذه النّطفة) أراد ماء الفرات كما مرّ متوجّها (إلى شرذمة منكم موطنين أكناف دجلة) أراد بهم أهل المداين (فانهضهم معكم إلى عدوّكم و أجعلهم من أمداد القوّة لكم) و في رواية نصر بن مزاحم الآتية فانهضهم معكم إلى أعداء اللّه و قال نصر: فسار عليه السّلام حتّى انتهى إلى مدينة بهر سير، و إذا رجل من أصحابه يقال له جرير بن سهم بن طريف من بني ربيعة ينظر إلى آثار كسرى و يتمثّل بقول الاسود بن يعفر

  • جرت الرّياح على محلّ ديارهمفكأنّما كانوا على ميعاد

فقال عليه السّلام له ألا قلت: كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ، وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ، وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ، فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ انّ هؤلاء كانوا وارثين فأصبحوا مورثين، و لم يشكروا النّعمة فسلبوا دنياهم بالمعصية إيّاكم و كفر النّعم لا تحلّ بكم النّقم انزلوا بهذه النّجوة، قال نصر فأمر الحرث الأعور فصاح في أهل المداين من كان من المقاتلة فليواف أمير المؤمنين صلاة العصر فوافوه في تلك السّاعة فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال: فانّى قد تعجّبت من تخلّفهم عن دعوتكم، و انقطاعكم من أهل مصركم في هذه المساكن الظالم أهلها الهالك أكثر ساكنها، لا معروف تأمرون به، و لا منكر تنهون عنه قالوا: يا أمير المؤمنين إنّا كنّا ننتظر أمرك مرنا بما أحببت، فسار و خلّف عليهم عديّ بن حاتم فأقام عليهم ثلاثا، ثمّ خرج في ثمانمائة رجل منهم و خلّف ابنه زيدا بعده فلحقه في أربعمائة رجل، و هؤلاء هم الذين جعلهم من أمداد القوّة لجيشه، هذا.

و من عجايب ما روي عنه عليه السّلام ما في البحار من كتاب الفضايل لشاذان بن جبرئيل القمّي عن الأحوص، عن أبيه، عن عمار الساباطي قال: قدم أمير المؤمنين عليه السّلام المداين فنزل بايوان كسرى و كان معه دلف بن بحير، فلمّا صلّى عليه السّلام قام و قال لدلف قم معي، و كان معه جماعة من أهل ساباط، فما زال يطوف منازل كسرى و يقول لدلف: كان لكسرى في هذا المكان كذا و كذا و يقول دلف: هو و اللّه كذلك فما زال كذلك حتّى طاف المواضع بجميع من كان عنده و دلف يقول: يا سيّدي و مولاى كأنّك وضعت هذه الأشياء في هذه المساكن ثمّ نظر إلى جمجمة نخرة فقال لبعض أصحابه: خذ هذه الجمجمة ثمّ جاء إلى الايوان و جلس فيه، و دعا بطشت فيه ماء فقال للرّجل دع هذه الجمجمة في الطشت ثمّ قال: أقسمت عليك يا جمجمة أخبرني من أنا و أنت، فقال الجمجمة بلسان فصيح: أمّا أنت فأمير المؤمنين و سيّد الوصيّين و إمام المتّقين، و أمّا أنا فعبد اللّه و ابن أمة اللّه كسرى أنو شيروان.

فقال له أمير المؤمنين: كيف حالك، فقال: يا أمير المؤمنين إنّي كنت ملكا عادلا شفيقا على الرّعايا رحيما لا يرضى بظلم، و لكن كنت على دين المجوس، و قد ولد محمّد في زمان ملكي فسقط من شرفات قصرى ثلاثة و عشرون ليلة ولد، فهممت أن امن به من كثرة ما سمعت من الزّيادة من أنواع شرفه و فضله و مرتبته و عزّه في السّموات و الأرض و من شرف أهل بيته، و لكني تغافلت عن ذلك و تشاغلت منه في الملك، فيا لها من نعمة و منزلة ذهبت منّي حيث لم أومن به، فأنا محروم من الجنّة بعدم ايماني به و لكنّي مع هذا الكفر خلّصني اللّه من عذاب النّار ببركة عدلي و انصافي بين الرّعيّة و أنا في النّار، و النّار محرّمة علىّ فوا حسرتا لو آمنت لكنت معك يا سيّد أهل بيت محمّد و يا أمير امّته قال: فبكى النّاس و انصرف القوم الذين كانوا من أهل ساباط إلى أهليهم و أخبروهم بما كان و ما جرى، فاضطربوا و اختلفوا في معنى أمير المؤمنين، فقال المخلصون منهم: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام عبد اللّه و وليّه و وصيّ رسول اللّه، و قال بعضهم بل هو النّبيّ، و قال بعضهم: بل هو الرّبّ، و هو مثل عبد اللّه بن سبا و أصحابه، و قالوا لو لا أنّه الرّب كيف يحيي الموتى.

قال، فسمع بذلك أمير المؤمنين عليه السّلام، و ضاق صدره و أحضرهم و قال: يا قوم غلب عليكم الشّيطان إن أنا إلّا عبد اللّه أنعم عليّ بامامته و ولايته و وصيّة رسوله، فارجعوا عن الكفر، فأنا عبد اللّه و ابن عبده و محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خير منّي، و هو أيضا عبد اللّه و إن نحن إلّا بشر مثلكم، فخرج بعضهم من الكفر و بقي قوم على الكفر ما رجعوا فألحّ أمير المؤمنين عليهم بالرّجوع فما رجعوا فأحرقهم بالنّار و تفرّق قوم منهم في البلاد و قالوا: لو لا أنّ فيه الرّبوبيّة ما كان أحرقنا بالنّار، فنعوذ باللّه من الخذلان.

تكملة

روى نصر بن مزاحم في كتاب صفّين بسنده عن عبد الرّحمن بن عبيد بن أبي الكنود، قال: لمّا أراد عليّ عليه السّلام الشّخوص من النّخيلة قام في النّاس لخمس مضين من شوال يوم الأربعاء فقال: الحمد للّه غير مفقود النّعم، و لا مكافا الافضال، و أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و نحن على ذلكم من الشّاهدين، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّى اللّه عليه و آله أمّا بعد ذلكم فانّي قد بعثت مقدّماتي و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط، حتّى يأتيهم أمري، فقد أردت أن اقطع هذه النّطفة إلى شرذمة منكم موطنون بأكناف دجلة، فانهضكم معكم إلى أعداء اللّه إنشاء اللّه، و قد أمرت على المصر عقبة بن عمرو الأنصارى، و لم الوكم و نفسي، فايّاكم و التخلّف و التّربص، فانّي قد خلّفت مالك بن حبيب اليربوعى و أمرته أن لا يترك متخلّفا إلّا الحقه بكم عاجلا إنشاء اللّه.

شرح لاهیجی

الخطبة 49

و من خطبة له (- ع- ) عند المسير الى الشّام يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در وقت سير و سفر بسوى شام الحمد للّه كلّما وقب ليل و غسق و الحمد للّه كلّما لاح نجم و خفق يعنى حقيقت حمد و سپاس مر خداراست مادامى كه داخل شود شب و اشتداد پيدا كند ظلمت و حقيقت حمد و سپاس مر خدا راست مادامى كه ظاهر و پيدا شود ستاره و غايب و پنهان گردد الحمد للّه غير مفقود الانعام و لا مكافاء الافضال يعنى حقيقت حمد و سپاس مر خداراست در حالتى كه غير مفقود الانعامست يعنى كسى فاقد نعمت و غير مشابه الافضال است يعنى فضل و كرمش مشابه و مساوى ندارد و از حدّ احصى بيرونست امّا بعد فقد بعثت مقدّمتى و امرتهم بلزوم هذه الملطاط حتّى يأتيهم امرى و قد رايت ان اقطع هذه النّطفة الى شرذمة منكم موطنين اكناف دجلة فابهضهم معكم الى عدوّكم و اجعلهم من امداد القوّة لكم يعنى بعد از حمد خدا پس فرستادم پيش رو لشكرم را و امر كردم انها را كه ملازم ساحل و كنار شطّ فرات باشند در رفتن بشام تا برسد بايشان حكم من و من صلاح ديدم كه تجاوز كنم و بگذرم اين اب صاف را يعنى فرات را و متوجّه شوم بسوى طايفه كمى از شما مسلمانان كه وطن كرده اند در اطراف دجله بغداد يعنى در مداين پس انها را برپا دارم با شما در سفر بسوى دشمن شما و بگردانم انها را از امداد و كمك قوّه از براى شما و مى گويد سيّد رضى (- ره- ) كه قصد كرد (- ع- ) بنطفه اب فرات و اين غريب و عجيب عباراتست يعنى فصحا در اين تعبير در عجيب و تعجّب باشند

شرح ابن ابی الحدید

48 و من خطبة له ع عند المسير إلى الشام

الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا وَقَبَ لَيْلٌ وَ غَسَقَ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كُلَّمَا لَاحَ نَجْمٌ وَ خَفَقَ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ غَيْرَ مَفْقُودِ الْإِنْعَامِ وَ لَا مُكَافَإِ الْإِفْضَالِ- أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي- وَ أَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هَذَا الْمِلْطَاطِ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي- وَ قَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هَذِهِ النُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْكُمْ- مُوطِنِينَ أَكْنَافَ دِجْلَةَ- فَأُنْهِضَهُمْ مَعَكُمْ إِلَى عَدُوِّكُمْ- وَ أَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ الْقُوَّةِ لَكُمْ قال الرضي رحمه الله- يعني ع بالملطاط هاهنا- السمت الذي أمرهم بلزومه و هو شاطئ الفرات- و يقال ذلك أيضا لشاطئ البحر- و أصله ما استوى من الأرض- و يعني بالنطفة ماء الفرات- و هو من غريب العبارات و عجيبها- وقب الليل أي دخل قال الله تعالى- وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ- . و غسق أي أظلم و خفق النجم أي غاب- .

و مقدمة الجيش بكسر الدال أوله- و ما يتقدم منه على جمهور العسكر- و مقدمة الإنسان بفتح الدال صدره- و الملطاط حافة الوادي و شفيرة- و ساحل البحر قال رؤبة-

نحن جمعنا الناس بالملطاط

- . قال الأصمعي يعني به ساحل البحر- و قول ابن مسعود هذا الملطاط طريق بقية المؤمنين- هرابا من الدجال يعني به شاطئ الفرات- . فأما قول الرضي رحمه الله تعالى- الملطاط السمت الذي أمرهم بلزومه و هو شاطئ الفرات- و يقال ذلك لشاطئ البحر فلا معنى له- لأنه لا فرق بين شاطئ الفرات و شاطئ البحر- و كلاهما أمر واحد- و كان الواجب أن يقول الملطاط السمت في الأرض- و يقال أيضا لشاطئ البحر- . و الشرذمة نفر قليلون- . و موطنين أكناف دجلة- أي قد جعلوا أكنافها وطنا أوطنت البقعة- و الأكناف الجوانب واحدها كنف- و الأمداد جمع مدد و هو ما يمد به الجيش تقوية له- . و هذه الخطبة خطب بها أمير المؤمنين ع و هو بالنخيلة- خارجا من الكوفة- و متوجها إلى صفين لخمس بقين من شوال سنة سبع و ثلاثين- ذكرها جماعة من أصحاب السير و زادوا فيها-

قد أمرت على المصر عقبة بن عمرو الأنصاري- و لم آلكم و لا نفسي- فإياكم و التخلف و التربص- فإني قد خلفت مالك بن حبيب اليربوعي- و أمرته ألا يترك متخلفا إلا ألحقه بكم عاجلا إن شاء الله

و روى نصر بن مزاحم عوض قوله- فأنهضهم معكم إلى عدوكم- فأنهضهم معكم إلى عدو الله-

قال نصر فقام إليه معقل بن قيس الرياحي- فقال يا أمير المؤمنين و الله ما يتخلف عنك إلا ظنين- و لا يتربص بك إلا منافق- فمر مالك بن حبيب فليضرب أعناق المتخلفين- فقال قد أمرته بأمري و ليس بمقصر إن شاء الله

أخبار علي في جيشه و هو في طريقه إلى صفين

قال نصر بن مزاحم ثم سار ع حتى انتهى إلى مدينة بهرسير- و إذا رجل من أصحابه يقال له حر بن سهم بن طريف- من بني ربيعة بن مالك ينظر إلى آثار كسرى- و يتمثل بقول الأسود بن يعفر-

  • جرت الرياح على محل ديارهمفكأنما كانوا على ميعاد

فقال له ع ألا قلت- كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ- وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ- كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ- فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ- إن هؤلاء كانوا وارثين فأصبحوا مورثين- و لم يشكروا النعمة- فسلبوا دنياهم بالمعصية- إياكم و كفر النعم لا تحل بكم النقم- انزلوا بهذه الفجوة

قال نصر و حدثنا عمر بن سعد- عن مسلم الأعور عن حبة العرني- قال أمر علي ع الحارث الأعور فصاح في أهل المدائن- من كان من المقاتلة فليواف أمير المؤمنين ع صلاة العصر- فوافوه في تلك الساعة فحمد الله و أثنى عليه-

ثم قال أما بعد- فإني قد تعجبت من تخلفكم عن دعوتكم- و انقطاعكم عن أهل مصركم في هذه المساكن الظالم أهلها- الهالك أكثر ساكنيها- لا معروف يأمرون به- و لا منكر ينهون عنه

- . قالوا يا أمير المؤمنين- إنا ننتظر أمرك مرنا بما أحببت- فسار و خلف عليهم عدي بن حاتم- أقام عليهم ثلاثا ثم خرج في ثمانمائة رجل منهم- و خلف ابنه زيدا بعده- فلحقه في أربعمائة رجل منهم- . و جاء علي ع حتى مر بالأنبار- فاستقبله بنو خشنوشك دهاقينها- قال نصر الكلمة فارسية- أصلها خش أي الطيب- قال فلما استقبلوه نزلوا عن خيولهم- ثم جاءوا يشتدون معه- و بين يديه و معهم براذين قد أوقفوها في طريقه- فقال ما هذه الدواب التي معكم- و ما أردتم بهذا الذي صنعتم- قالوا أما هذا الذي صنعنا فهو خلق منا نعظم به الأمراء- و أما هذه البراذين فهدية لك- و قد صنعنا للمسلمين طعاما- و هيأنا لدوابكم علفا كثيرا- .

خيولهم- ثم جاءوا يشتدون معه- و بين يديه و معهم براذين قد أوقفوها في طريقه- فقال ما هذه الدواب التي معكم- و ما أردتم بهذا الذي صنعتم- قالوا أما هذا الذي صنعنا فهو خلق منا نعظم به الأمراء- و أما هذه البراذين فهدية لك- و قد صنعنا للمسلمين طعاما- و هيأنا لدوابكم علفا كثيرا- .

فقال ع أما هذا الذي زعمتم أنه فيكم خلق تعظمون به الأمراء- فو الله ما ينفع ذلك الأمراء- و إنكم لتشقون به على أنفسكم و أبدانكم- فلا تعودوا له- و أما دوابكم هذه- فإن أحببتم أن آخذها منكم- و أحسبها لكم من خراجكم أخذناها منكم- و أما طعامكم الذي صنعتم لنا- فإنا نكره أن نأكل من أموالكم إلا بثمن- قالوا يا أمير المؤمنين نحن نقومه ثم نقبل ثمنه- قال إذا لا تقومونه قيمته- نحن نكتفي بما هو دونه- قالوا يا أمير المؤمنين- فإن لنا من العرب موالي و معارف- أ تمنعنا أن نهدي لهم أو تمنعهم أن يقبلوا منا- فقال كل العرب لكم موال- و ليس ينبغي لأحد من المسلمين أن يقبل هديتكم- و إن غصبكم أحد فأعلمونا- قالوا يا أمير المؤمنين- إنا نحب أن تقبل هديتنا و كرامتنا- قال ويحكم فنحن أغنى منكم و تركهم و سار

- . قال نصر و حدثنا عبد العزيز بن سياه- قال حدثنا حبيب بن أبي ثابت- قال حدثنا أبو سعيد التيمي المعروف بعقيصي- قال كنا مع علي ع في مسيره إلى الشام- حتى إذا كنا بظهر الكوفة من جانب هذا السواد- عطش الناس و احتاجوا إلى الماء- فانطلق بنا علي ع حتى أتى بنا إلى صخرة ضرس في الأرض- كأنها ربضة عنز فأمرنا فاقتلعناها- فخرج لنا من تحتها ماء فشرب الناس منه و ارتووا- ثم أمرنا فأكفأناها عليه- و سار الناس حتى إذا مضى قليلا- قال ع أ منكم أحد يعلم مكان هذا الماء الذي شربتم منه- قالوا نعم يا أمير المؤمنين- قال فانطلقوا إليه- فانطلق منا رجال ركبانا و مشاة فاقتصصنا الطريق إليه- حتى انتهينا إلى المكان الذي نرى أنه فيه- فطلبناه فلم نقدر على شي ء- حتى إذا عيل علينا انطلقنا إلى دير قريب منا- فسألناهم أين هذا الماء الذي عندكم- قالوا ليس قربنا ماء- فقلنا بلى إنا شربنا منه- قالوا أنتم شربتم منه قلنا نعم- فقال صاحب الدير- و الله ما بني هذا الدير إلا بذلك الماء- و ما استخرجه إلا نبي أو وصي نبي- .

قال نصر ثم مضى ع حتى نزل بأرض الجزيرة- فاستقبله بنو تغلب و النمر بن قاسط بجزور- فقال ع ليزيد بن قيس الأرحبي يا يزيد- قال لبيك يا أمير المؤمنين- قال هؤلاء قومك من طعامهم فاطعم و من شرابهم فاشرب

- . قال ثم سار حتى أتى الرقة و جل أهلها عثمانية- فروا من الكوفة إلى معاوية- فأغلقوا أبوابها دونه و تحصنوا- و كان أميرهم سماك بن مخرقة الأسدي في طاعة معاوية- و قد كان فارق عليا ع في نحو من مائة رجل من بني أسد- ثم كاتب معاوية و أقام بالرقة- حتى لحق به سبعمائة رجل- . قال نصر فروى حبة أن عليا ع لما نزل على الرقة- نزل بموضع يقال له البليخ على جانب الفرات- فنزل راهب هناك من صومعته- فقال لعلي ع إن عندنا كتابا توارثناه عن آبائنا- كتبه أصحاب عيسى ابن مريم أعرضه عليك- قال نعم فقرأ الراهب الكتاب- بسم الله الرحمن الرحيم- الذي قضي فيما قضي- و سطر فيما كتب- أنه باعث في الأميين رسولا منهم- يعلمهم الكتاب و الحكمة- و يدلهم على سبيل الله لا فظ و لا غليظ- و لا صخاب في الأسواق و لا يجزي بالسيئة السيئة- بل يعفو و يصفح- أمته الحمادون الذين يحمدون الله على كل نشر- و في كل صعود و هبوط- تذل ألسنتهم بالتكبير و التهليل و التسبيح- و ينصره الله على من ناواه- فإذا توفاه الله اختلفت أمته من بعده ثم اجتمعت- فلبثت ما شاء الله ثم اختلفت- فيمر رجل من أمته بشاطئ هذا الفرات- يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر- و يقضي بالحق و لا يركس الحكم- الدنيا أهون عليه من الرماد في يوم عصفت به الريح- و الموت أهون عليه من شرب الماء على الظمآن- يخاف الله في السر و ينصح له في العلانية- لا يخاف في الله لومة لائم- فمن أدرك ذلك النبي من أهل هذه البلاد- فآمن به كان ثوابه رضواني و الجنة- و من أدرك ذلك العبد الصالح فلينصره- فإن القتل معه شهادة- . ثم قال له أنا مصاحبك- فلا أفارقك حتى يصيبني ما أصابك فبكى ع-

ثم قال الحمد لله الذي لم أكن عنده منسيا- الحمد لله الذي ذكرني عنده في كتب الأبرار

- . فمضى الراهب معه- فكان فيما ذكروا يتغدى مع أمير المؤمنين و يتعشى- حتى أصيب يوم صفين- فلما خرج الناس يدفنون قتلاهم-

قال ع اطلبوه فلما وجدوه صلى عليه و دفنه- و قال هذا منا أهل البيت و استغفر له مرارا

- . روى هذا الخبر نصر بن مزاحم في كتاب صفين- عن عمر بن سعد عن مسلم الأعور عن حبة العرني- و رواه أيضا إبراهيم بن ديزيل الهمداني- بهذا الإسناد عن حبة أيضا في كتاب صفين- .

و روى ابن ديزيل في هذا الكتاب قال حدثني يحيى بن سليمان حدثني يحيى بن عبد الملك بن حميد بن عتيبة عن أبيه عن إسماعيل بن رجاء عن أبيه و محمد بن فضيل عن الأعمش عن إسماعيل بن رجاء عن أبي سعيد الخدري رحمه الله قال كنا مع رسول الله ص فانقطع شسع نعله- فألقاها إلى علي ع يصلحها- ثم قال إن منكم من يقاتل على تأويل القرآن- كما قاتلت على تنزيله- فقال أبو بكر الصديق أنا هو يا رسول الله فقال لا- فقال عمر بن الخطاب أنا هو يا رسول الله- قال لا و لكنه ذاكم خاصف النعل

- و يد علي ع على نعل النبي ص يصلحها- . قال أبو سعيد فأتيت عليا ع فبشرته بذلك فلم يحفل به- كأنه شي ء قد كان علمه من قبل- . و روى ابن ديزيل في هذا الكتاب أيضا- عن يحيى بن سليمان عن ابن فضيل- عن إبراهيم الهجري عن أبي صادق- قال قدم علينا أبو أيوب الأنصاري العراق- فأهدت له الأزد جزرا فبعثوها معي- فدخلت إليه فسلمت عليه- و قلت له يا أبا أيوب- قد كرمك الله عز و جل بصحبة نبيه ص و نزوله عليك- فما لي أراك تستقبل الناس بسيفك- تقاتلهم هؤلاء مرة و هؤلاء مرة- قال إن رسول الله ص عهد إلينا- أن نقاتل مع علي الناكثين فقد قاتلناهم- و عهد إلينا أن نقاتل معه القاسطين- فهذا وجهنا إليهم يعني معاوية و أصحابه- و عهد إلينا أن نقاتل معه المارقين و لم أرهم بعد- .

و روى ابن ديزيل أيضا في هذا الكتاب عن يحيى عن يعلى بن عبيد الحنفي عن إسماعيل السدي عن زيد بن أرقم قال كنا مع رسول الله ص و هو في الحجرة يوحى إليه- و نحن ننتظره حتى اشتد الحر- فجاء علي بن أبي طالب و معه فاطمة- و حسن و حسين ع- فقعدوا في ظل حائط ينتظرونه- فلما خرج رسول الله ص رآهم فأتاهم- و وقفنا نحن مكاننا- ثم جاء إلينا و هو يظلهم بثوبه- ممسكا بطرف الثوب- و علي ممسك بطرفه الآخر و هو يقول- اللهم إني أحبهم فأحبهم- اللهم إني سلم لمن سالمهم و حرب لمن حاربهم- قال فقال ذلك ثلاث مرات

قال إبراهيم في الكتاب المذكور و حدثنا يحيى بن سليمان قال حدثنا ابن فضيل قال حدثنا الحسن بن الحكم النخعي عن رباح بن الحارث النخعي قال كنت جالسا عند علي ع إذ قدم عليه قوم متلثمون- فقالوا السلام عليك يا مولانا- فقال لهم أ و لستم قوما عربا قالوا بلى- و لكنا سمعنا رسول الله ص يقول يوم غدير خم- من كنت مولاه فعلي مولاه- اللهم وال من والاه- و عاد من عاداه- و انصر من نصره و اخذل من خذله- قال فلقد رأيت عليا ع ضحك حتى بدت نواجذه- ثم قال اشهدوا

- . ثم إن القوم مضوا إلى رحالهم فتبعتهم- فقلت لرجل منهم من القوم- قالوا نحن رهط من الأنصار- و ذاك يعنون رجلا منهم أبو أيوب- صاحب منزل رسول الله ص قال فأتيته فصافحته- .

قال نصر و حدثني عمر بن سعد- عن نمير بن وعلة عن أبي الوداك أن عليا ع- بعث من المدائن معقل بن قيس الرياحي في ثلاث آلاف- و قال له خذ على الموصل ثم نصيبين ثم القنى بالرقة- فإني موافيها و سكن الناس و أمنهم- و لا تقاتل إلا من قاتلك و سر البردين و غور بالناس- أقم الليل و رفه في السير- و لا تسر أول الليل- فإن الله جعله سكنا- أرح فيه بدنك و جندك و ظهرك- فإذا كان السحر أو حين يتبلج الفجر فسر

- . فسار حتى أتى الحديثة- و هي إذ ذاك منزل الناس- و إنما بنى مدينة الموصل بعد ذلك محمد بن مروان- فإذا بكبشين ينتطحان- و مع معقل بن قيس رجل من خثعم يقال له شداد بن أبي ربيعة- قتل بعد ذلك مع الحرورية فأخذ يقول إيه إيه- فقال معقل ما تقول فجاء رجلان نحو الكبشين- فأخذ كل واحد منهما كبشا و انصرفا- فقال الخثعمي لمعقل لا تغلبون و لا تغلبون- فقال معقل من أين علمت- قال أ ما أبصرت الكبشين- أحدهما مشرق و الآخر مغرب- التقيا فاقتتلا و انتطحا- فلم يزل كل واحد من مصاحبه منتصفا- حتى أتى كل واحد منهما صاحبه فانطلق به- فقال معقل أ و يكون خيرا مما تقول يا أخا خثعم- ثم مضى حتى وافى عليا ع بالرقة- . قال نصر و قالت طائفة من أصحاب علي ع له- يا أمير المؤمنين اكتب إلى معاوية و من قبله من قومك- فإن الحجة لا تزداد عليهم بذلك إلا عظما-

فكتب إليهم ع بسم الله الرحمن الرحيم- من عبد الله- علي أمير المؤمنين إلى معاوية و من قبله من قريش- سلام عليكم- فإني أحمد إليكم الله الذي لا إله إلا هو- أما بعد فإن لله عبادا آمنوا بالتنزيل- و عرفوا التأويل و فقهوا في الدين- و بين الله فضلهم في القرآن الحكيم- و أنتم في ذلك الزمان أعداء للرسول- تكذبون بالكتاب مجمعون على حرب المسلمين- من ثقفتم منهم حبستموه أو عذبتموه أو قتلتموه- حتى أراد الله تعالى إعزاز دينه و إظهار أمره- فدخلت العرب في الدين أفواجا- و أسلمت له هذه الأمة طوعا و كرها- فكنتم فيمن دخل في هذا الدين- إما رغبة و إما رهبة- على حين فاز أهل السبق بسبقهم- و فاز المهاجرون الأولون بفضلهم- و لا ينبغي لمن ليست له مثل سوابقهم في الدين- و لا فضائلهم في الإسلام- أن ينازعهم الأمر الذي هم أهله و أولى به- فيجور و يظلم- و لا ينبغي لمن كان له عقل أن يجهل قدره و يعدو طوره- و يشقى نفسه بالتماس ما ليس بأهله- فإن أولى الناس بأمر هذه الأمة قديما و حديثا- أقربها من الرسول و أعلمها بالكتاب- و أفقهها في الدين أولها إسلاما- و أفضلها جهادا- و أشدها بما تحمله الأئمة من أمر الأمة اضطلاعا- فاتقوا الله الذي إليه ترجعون- و لا تلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و أنتم تعلمون- و اعلموا أن خيار عباد الله الذين يعملون بما يعلمون- و أن شرارهم الجهال الذين ينازعون بالجهل أهل العلم- فإن للعالم بعلمه فضلا- و إن الجاهل لا يزداد بمنازعته العالم إلا جهلا- ألا و إني أدعوكم إلى كتاب الله و سنة نبيه- و حقن دماء هذه الأمة- فإن قبلتم أصبتم رشدكم- و اهتديتم لحظكم- و إن أبيتم إلا الفرقة و شق عصا هذه الأمة- لم تزدادوا من الله إلا بعدا- و لا يزداد الرب عليكم إلا سخطا و السلام

- . فكتب إليه معاوية جواب هذا الكتاب سطرا واحدا- و هو أما بعد فإنه-

  • ليس بيني و بين قيس عتابغير طعن الكلي و ضرب الرقاب

فقال علي ع لما أتاه هذا الجواب إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ- وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

قال نصر و قال علي ع لأهل الرقة- جسروا لي جسرا أعبر عليه من هذا المكان إلى الشام

فأبوا- و قد كانوا ضموا السفن إليهم- فنهض من عندهم ليعبر على جسر منبج و خلف عليهم الأشتر- فقال يا أهل هذا الحصن إني أقسم بالله- إن مضى أمير المؤمنين ع- و لم تجسروا له عند مدينتكم حتى يعبر منها- لأجردن فيكم السيف فلأقتلن مقاتلكم- و لأخربن أرضكم و لآخذن أموالكم- . فلقي بعضهم بعضا- فقالوا إن الأشتر يفي بما حلف عليه- و إنما خلفه علي عندنا ليأتينا بشر- فبعثوا إليه إنا ناصبون لكم جسرا فأقبلوا- فأرسل الأشتر إلى علي ع فجاء و نصبوا له الجسر- فعبر الأثقال و الرجال- و أمر الأشتر فوقف في ثلاثة آلاف فارس- حتى لم يبق من الناس أحد إلا عبر- ثم عبر آخر الناس رجلا- . قال نصر و ازدحمت الخيل حين عبرت- فسقطت قلنسوة عبد الله بن أبي الحصين- فنزل فأخذها و ركب- ثم سقطت قلنسوة عبد الله بن الحجاج فنزل فأخذها- ثم ركب فقال لصاحبه-

  • فإن يك ظن الزاجري الطير صادقاكما زعموا أقتل وشيكا و تقتل

- . فقال عبد الله بن أبي الحصين- ما شي ء أحب إلي مما ذكرت فقتلا معا يوم صفين- .

قال نصر فلما قطع علي ع الفرات- دعا زياد بن النضر و شريح بن هانئ- فسرحهما أمامه نحو معاوية- على حالهما الذي كانا عليه حين خرجا من الكوفة- في اثني عشر ألفا- و قد كانا حيث سرحهما من الكوفة مقدمة له- أخذا على شاطئ الفرات من قبل البر- مما يلي الكوفة حتى بلغا عانات- فبلغهم أخذ علي ع طريق الجزيرة و علما- أن معاوية قد أقبل في جنود الشام من دمشق لاستقباله- فقالا و الله ما هذا برأي- أن نسير و بيننا و بين أمير المؤمنين هذا البحر- و ما لنا خير في أن نلقى جموع الشام في قلة من العدد- منقطعين عن المدد- فذهبوا ليعبروا من عانات- فمنعهم أهلها و حبسوا عنهم السفن- فأقبلوا راجعين حتى عبروا من هيت- و لحقوا عليا ع بقرية دون قرقيسيا- فلما لحقوا عليا ع عجب- و قال مقدمتي تأتي من ورائي- فقام له زياد و شريح و أخبراه بالرأي الذي رأيا- فقال قد أصبتما رشدكما- فلما عبروا الفرات قدمهما أمامه نحو معاوية- فلما انتهيا إلى معاوية- لقيهما أبو الأعور السلمي في جنود من أهل الشام- و هو على مقدمة معاوية- فدعواه إلى الدخول في طاعة أمير المؤمنين ع فأبى- فبعثوا إلى علي ع- إنا قد لقينا أبا الأعور السلمي بسور الروم- في جند من أهل الشام- فدعوناه و أصحابه إلى الدخول في طاعتك- فأبى علينا فمرنا بأمرك- . فأرسل علي ع إلى الأشتر

فقال يا مال إن زيادا و شريحا أرسلا إلي يعلمانني- أنهما لقيا أبا الأعور السلمي- في جند من أهل الشام بسور الروم- و نبأني الرسول أنه تركهم متواقفين- فالنجاء النجاء إلى أصحابك- فإذا أتيتهم فأنت عليهم- و إياك أن تبدأ القوم بقتال إن لم يبدءوك- و ألقهم و اسمع منهم- و لا يجرمنك شنآنهم على قتالهم قبل دعائهم- و الإعذار إليهم مرة بعد مرة- و اجعل على ميمنتك زيادا- و على ميسرتك شريحا- و قف من أصحابك وسطا- و لا تدن منهم دنو من يريد أن ينشب الحرب- و لا تتباعد عنهم تباعد من يهاب الناس- حتى أقدم عليك فإني حثيث السير إليك إن شاء الله

- قال و كتب علي ع إليهما- و كان الرسول الحارث بن جمهان الجعفي-

أما بعد فإني قد أمرت عليكما مالكا- فاسمعا له و أطيعا أمره- و هو ممن لا يخاف رهقه و لا سقاطه- و لا بطؤه عما الإسراع إليه أحزم- و لا إسراعه إلى ما البطء عنه أمثل- و قد أمرته بمثل الذي أمرتكما- ألا يبدأ القوم بقتال حتى يلقاهم و يدعوهم- و يعذر إليهم إن شاء الله

- . قال فخرج الأشتر حتى قدم على القوم- فاتبع ما أمره به علي ع- و كف عن القتال فلم يزالوا متواقفين- حتى إذا كان عند المساء- حمل عليهم أبو الأعور فثبتوا له و اضطربوا ساعة- ثم إن أهل الشام انصرفوا- ثم خرج هاشم بن عتبة في خيل و رجال حسن عدتها و عددها- فخرج إليهم أبو الأعور السلمي فاقتتلوا يومهم ذلك- تحمل الخيل على الخيل و الرجال على الرجال- و صبر بعضهم لبعض ثم انصرفوا- و بكر عليهم الأشتر- فقتل من أهل الشام عبد الله بن المنذر التنوخي- قتله ظبيان بن عمارة التميمي- و ما هو يومئذ إلا فتى حديث السن- و إن كان الشامي لفارس أهل الشام- و أخذ الأشتر يقول ويحكم أروني أبا الأعور- . ثم إن أبا الأعور دعا الناس فرجعوا نحوه- فوقف على تل من وراء المكان الذي كان فيه أول مرة- و جاء الأشتر حتى صف أصحابه في المكان- الذي كان فيه أبو الأعور أول مرة- فقال الأشتر لسنان بن مالك النخعي- انطلق إلى أبو الأعور فادعه إلى المبارزة- فقال إلى مبارزتي أم إلى مبارزتك- فقال أ و لو أمرتك بمبارزته فعلت قال نعم- و الذي لا إله إلا هو- لو أمرتني أن أعترض صفهم بسيفي- لفعلت حتى أضربه بالسيف- فقال يا ابن أخي أطال الله بقاءك- قد و الله ازددت فيك رغبة- لا ما أمرتك بمبارزته- إنما أمرتك أن تدعوه لمبارزتي- فإنه لا يبارز إن كان ذلك من شأنه- إلا ذوي الأسنان و الكفاءة و الشرف- و أنت بحمد الله من أهل الكفاءة و الشرف- و لكنك حديث السن و ليس يبارز الأحداث- فاذهب فادعه إلى مبارزتي- .

فأتاهم فقال أنا رسول فآمنوني- فجاء حتى انتهى إلى أبي الأعور- . قال نصر فحدثني عمر بن سعد- عن أبي زهير العبسي- عن صالح بن سنان عن أبيه- قال فقلت له إن الأشتر يدعوك إلى المبارزة- قال فسكت عني طويلا- ثم قال إن خفة الأشتر و سوء رأيه و هوانه- دعاه إلى إجلاء عمال عثمان و افترائه عليه يقبح محاسنه- و يجهل حقه و يظهر عداوته- و من خفة الأشتر و سوء رأيه- أنه سار إلى عثمان في داره و قراره فقتله فيمن قتله- و أصبح متبعا بدمه- لا حاجة لي في مبارزته- . فقلت إنك قد تكلمت فاسمع حتى أجيبك- فقال لا حاجة لي في جوابك و لا الاستماع منك اذهب عني- و صاح بي أصحابه فانصرفت عنه- و لو سمع لأسمعته عذر صاحبي و حجته- . فرجعت إلى الأشتر- فأخبرته أنه قد أبى المبارزة- فقال لنفسه نظر- . قال فتواقفنا فإذا هم قد انصرفوا- قال و صبحنا علي ع غدوة سائرا نحو معاوية- فإذا أبو الأعور قد سبق إلى سهولة الأرض و سعة المنزل- و شريعة الماء مكان أفيح- و كان أبو الأعور على مقدمة معاوية- و اسمه سفيان بن عمرو- و قد جعل على ساقته بسر بن أرطاة العامري- و على الخيل عبيد الله بن عمر بن الخطاب- و دفع اللواء إلى عبد الرحمن بن خالد بن الوليد- و جعل على ميمنته حبيب بن مسلمة الفهري- و على رجالته من الميمنة يزيد بن زحر الضبي- و على الميسرة عبد الله بن عمرو بن العاص- و على الرجالة من الميسرة حابس بن سعيد الطائي- و على خيل دمشق الضحاك بن قيس الفهري- و على رجالة أهل دمشق يزيد بن أسد بن كرز البجلي- و على أهل حمص ذا الكلاع- و على أهل فلسطين مسلمة بن مخلد- و كان وصول علي ع إلى صفين- لثمان بقين من المحرم من سنة سبع و ثلاثين

شرح نهج البلاغه منظوم

(48) و من خطبة لّه عليه السّلام (عند المسير الى الشّام:)

الحمد للّه كلّما وقب ليل وّ غسق، و الحمد للّه كلّما لاح نجم وّ خفق، و الحمد للّه غير مفقود الأنعام، و لا مكافاء الأفضال.

امّا بعد فقد بعثت مقدّمتى، و امرتهم بلزوم هذا الملطاط حتّى يأتيهم امرى، و قد رأيت ان اقطع هذه النّطفة الى شر ذمة منكم مّوطنين اكناف دجلة، فانهضهم مّعكم الى عدوّكم، و اجعلهم مّن امداد القوّة لكم.

اقول: يعنى عليه السّلام بالملطاط هاهنا السّمت الّذى امرهم بلزومه و هو شاطى ء الفرات، و يقال ذلك ايضا لشاطئ البحر، و اصله ما استوى من الأرض، و يعنى بالنّطفة ماء الفرات، و هو من غريب العبادات و عجيبها.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در 25 شهر شوّال سال 37 هجرى هنگامى كه بسوى صفّين حركت مى كردند فرمودند سپاس ويژه ذات مقدّس خدا است هر زمان كه شب در آيد، و جهان رو بتاريكى گذارد، سپاس او را سزد، هر وقت كه ستاره بدرخشد و پنهان گردد، شكر و حمد او را رواست.

هيچكس فاقد نعمت او نبوده، و هيچ چيز با فضل و كرمش برابرى نكند (تمامى موجودات ريزه خوار خوان احسان او بوده و هرگز از عهده شكرش بدر نتوانند آمد) پس از اين شكر و ستايش من مقدّمة الجيش لشكر خود را (زياد ابن نصر و شريح بن هانى را با دوازده هزار كس) فرستادم و با ايشان سفارش كردم كه از كنار دجله فرات نگذرند تا فرمان من به آنها برسد، و من ديدم كه اگر از آب فرات عبور كرده، و بسوى اين دسته از مسلمانان كه در نزديكيهاى دجله نشيمن گزيده اند رفته و آنها را بيارى شما بسوى دشمنتان بر انگيزم، و مدد و قوّه كارتان قرارشان بدهم صلاح است (لذا چنان كردم) سيّد رضى ره فرمايد مراد حضرت از لفظ ملطاط در اينجا موضعى بوده است كنار فرات كه حضرت جلوداران لشكر خود را بفرود آمدن در آنجا امر فرموده و اين لفظ بساحل و كنار دريا نيز اطلاق مى شود لكن در اصل بمعنى زمين هموار است و مقصود حضرت از لفظ نطفة (كه بمعنى آب صاف است اعمّ از كم يا زياد) آب فرات است و اين تعبير از عبارات غريب و شگفت انگيز است.

نظم

  • ز هجرت هفت چون طى شد ز سى سالبروز بيست و پنجم ماه شوّال
  • بسوى شام و در نزديك صفّينبياران كرد شه اين خطبه تلقين
  • سپاس ايزدى باشد سزاواربهر باريكه شب گردد پديدار
  • جهان گردد ز ظلمت چون كه تاريكبتابد ز آسمانها اختر نيك
  • بهر وقت و بهر ساعت بهر دمبه پيدائى و پنهانى دمادم
  • ستايش خاصّ ذات حق تعالى استكه چون خورشيد از هر ذرّه پيداست
  • هم او مستجمع جمع صفات استعطا و نعمتش مخصوص ذات است
  • وجودش منبع جود عظيم استبخلق و بندگانش بس رحيم است
  • نباشد هيچ با فضلش برابرسخايش راست بحر از قطره كمتر
  • جلوداران لشكرهاى خود رافرستادم پى جنگ آشكارا
  • بهر يكشان نمودم من سفارشنه پردازند بر دشمن بيورش
  • شوند اندر كنار دجله ساكنبياسايند قدرى در اماكن
  • صلاح خويش را هم ديدم اينسانكه راه دجله پيمايم بآسان
  • عبور آرم ز آب و سوى مدينروم خاطر كنم روشن چو گلشن
  • مسلمانان مدين بى شمارندكه آماده براى كار زارند
  • هم آنان را كنم تهييج و تجهيزكشانمشان بجنگ دشمنان نيز
  • كه تا گردندتان در كار پيكارپناه و قوّت و پشت و مددكار
  • به پشتيبانى هم عرضه جنگبدشمن همچو چشم وى شود تنگ
  • بهم ريزيد يكسر تار و پودشبپردازيد گيتى از وجودش

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 228 نهج البلاغه : ويژگى‏ هاى سلمان فارسى

خطبه 228 نهج البلاغه موضوع "ويژگى‏ هاى سلمان فارسى" را مطرح می کند.
No image

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 : وصف رستاخيز

خطبه 83 نهج البلاغه بخش 4 موضوع "وصف رستاخيز" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS