از خطبه هاى آن حضرت (ع) است كه در اوضاع زمان جاهليت و ثبت پيامبر رحمت بيان فرموده است
أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ- وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ- وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ- وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ- عَلَى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا- وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا- قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَى وَ ظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدَى- فَهِيَ
مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ- وَ طَعَامُهَا الْجِيفَةُ وَ شِعَارُهَا الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّيْفُ
لغات
فتره: فاصله زمانى ميان دو رسالت.
هجعه: خواب.
اعتزام: عزم و تصميم، بعضى اين كلمه را اعترام روايت كرده اند كه به معناى فراوانى و زيادى فتنه است برخى ديگر همين كلمه را اعتراض نقل كرده اند از اعترض فرس، گرفته شده است و آن هنگامى است كه اسبى بى هدف طول و عرض راه را برود، در اين جا كنايه از همه جاگير شدن فتنه است.
تلظّت الحرب: جنگ شعله ور شد.
تهجّم: گرفته، چنين به ابرو انداخته.
ترجمه
«خداوند تعالى هنگامى پيامبر اسلام (ص) را به رسالت فرستاد كه زمانى طولانى از بعثت پيامبر سابق گذشته، و بشر در خواب عميق غفلت و بى خبرى فرو رفته بود. فتنه ها از هر سو برخاسته، كارها نابسان و پراكنده، و آتش جنگ شعله ور بود. روشنى دستورات و تعاليم انبيا به تاريكى گراييده و غرور و فريب آشكار شده بود. بدين هنگام برگهاى بوستان دنيا زرد، و مردم از چيدن ميوه زندگى نااميد آبهاى سرچشمه (هدايت علوم و معارف الهى) خشكيده و فرو رفته، پرچمهاى هدايت و رستگارى كهنه و فرسوده، علمهاى هلاكت و گمراهى نمايان بودند.
جهان در حالى كه چين به ابرو انداخته، با ترشرويى به چهره اهل و طالب خود مى نگريست. ثمره دنيا فتنه، طعامش مردار گنديده، پوشاكش ترس، و لباس زيرينش شمشير بود (هرج و مرج، شرك و بيدينى و فساد اخلاقى بر دنيا حاكم شده بود و در چنين موقعى خداوند پيامبر (ص) را مبعوث فرمود تا دشمنيها و كينه توزيها را از ميان مردم بردارد و خداپرستى و نوع دوستى را بجاى آن مقرر دارد).
شرح
در اين فراز از كلام، امام (ع) نعمتهاى الهى را به مردم ياد آورى مى كند، نعمتهايى كه اگر نبود دچار سختى مى شدند و با وجود چنان نعمتى تمام خيرات به آنها ارزانى شد. و آن نعمت بعثت پيامبر و تمام بركاتى بود كه در نتيجه بعثت پيامبر (ص) نصيب مردم گرديد.
امام (ع) نعمت بعثت را ياد آورى مى كند، تا متنبّه و سپاسگزار شوند و توجّه شان را به سوى حق تعالى خالص گردانند. در آغاز سخن امام (ع) نعمتهاى اعطايى از جانب خداوند را يادآورى مى كند و سپس به دليل دگرگونى و ناسپاسيى كه نسبت به بخششهاى الهى روا داشتند پيشامدهاى ناگوارى را متذكّر مى شود و امورى را بشرح زير بر مى شمارد.
1- فاصله زمانى كه ميان پيامبران ايجاد گرديد. روشن است كه نبودن پيامبر در ميان مردم موجب، به وجود آمدن فسق و فجور و هرج و مرج مى شود.
احوال نكوهيده و غير پسنديده اى كه براى مردم به دليل گناهكارى حاصل مى شود، به اندازه ستودگى و پسنديدگى است كه بهنگام وجود پيامبر (ص) در ميان مردم وجود داشت.
2- طول غفلت و بى خبرى امّتها. كلمه «هجعة» در عبارت امام (ع) كنايه از غفلت و بى خبرى از موضوع خطبه 89 نهج البلاغه بخش 1 معاد و كارهاى شايسته اى است كه لزوما بايد مردم بدانها توجّه داشته باشند.
3- سوّمين صفت نكوهيده اى كه بر اثر گناه براى جامعه اسلامى پيش آمد اين بود كه، عزم مردم بر فتنه و آشوب جزم گرديد. اگر كلمه «اعتزام» با «ز» قرائت شود، نسبت دادن «عزم» به فتنه، نسبت مجازى است، و كنايه از وقوع فتنه و آشوب مى باشد، يعنى قصد و اراده مردم اين است كه مدام فتنه و آشوب به راه اندازند. و اگر «اعترام» را با «ر» بخوانيم، كنايه از فتنه فراوانى است كه در ميان مردم به وقوع پيوسته است، و نظر بقولى كه «اعتزام» را «اعتراض» روايت كرده است معنى كلام حضرت اين خواهد بود. كه چون رفتار و كردار آنها مطابق نظام قانون و شرع، و طريق صلح آميز جامعه نيست بدين سبب اعمال مردم فتنه ناميده شده و ناگزير به رفتار حيوانى كه بى هدف طول و عرض جاده را مى پيمايد شباهت پيدا كرده است و به همين دليل لفظ «اعتراض» براى فتنه و آشوب استعاره به كار رفته است.
4- خصلت نارواى رايج ديگر آنها بر اثر گناه پراكندگى امورشان مى باشد، بدين شرح كه در ميان مردم تفرقه ايجاد گرديده، اوضاع و احوال شان دگرگون شده و رفتار آنها بر خلاف قانون عدالت صورت مى پذيرد.
5- آتش جنگ در ميان آنها شعله ور شده است، پيش از اين تشبيه كردن جنگ را به آتش توضيح داديم (شارح) و به مناسبت همين تشبيه امام (ع) لفظ «تلظّى» را به عنوان خطبه 89 نهج البلاغه بخش 1 استعاره به جنگ نسبت داده است، و كنايه از هيجان و رونق يافتن ستيز در ميان مسلمين، در زمان فترت، و نبودن پيامبر (ص) در ميان آنها مى باشد.
6- ششمين ويژگى دوران فترت اين است كه دنيا تيره و تار شده، و روشنايى آن به تاريكى گراييده است، «واو» در جمله: «و الدّنيا كاسفة» «واو» حاليّه است، يعنى همه مشكلات جامعه اسلامى در حالى است كه دنيا با نبود پيامبر نور خود را از دست داده است. نور دنيا كنايه از وجود انبياء و شرايعى است كه به وسيله آنها، براى بشر صدور يافته، و در نهايت وجود اوليا و علما را نتيجه داده است. اين عبارت امام (ع) استعاره بالكنايه است، وجه شباهت ميان نور و وجود انبيا و شرايع الهى آن راهيابى است كه انسانها در هر دو مورد پيدا مى كنند، يعنى چنان كه روشنايى موجب هدايت و راهيابى ظاهرى مى شود وجود انبيا و احكام شريعت سبب هدايت معنوى مى شود.
امام (ع) با به كار بردن كلمه «كسوف» استعاره از ترشيحيّه كرده، زيرا نبودن نور را به دليل تشبيه وجود پيامبر (ص) به خورشيد، تعبير به كسوف و خورشيد گرفتگى كرده است.
7- مردم فريب ظاهر دنيا را خورده اند، يعنى همه مردم به دنيا مغرور و در خواسته هاى شهوانى خود غرق شده اند و نيرنگهاى دنيا آنها را گول زده است.
8- خداوند پيامبر اسلام را هنگامى فرستاد كه برگهاى درخت زندگى مردم عرب، زرد و از دسترسى به ميوه آن نااميد بودند. و آبى كه براى ادامه حيات آنها لازم بود فرو رفته بود.
امام (ع) لفظ «ثمرة» و «ورق» را استعاره از لوازم زندگى و زينتهاى آن آورده است. لفظ «اصفرار» (زردى) كنايه از دگرگونى زيبايى و خوشيهاى مردم عرب در آن روزگار است زيرا زندگى اعراب به هنگام بعثت بيرونق و خوردنيهاشان زبر و خشن بود و چنان كه درخت زيباييهايش را با زرد شدن برگهايش از دست مى دهد، و بيننده از نگاه آن لذتى نمى برد، اعراب از زندگى خود لذّت نمى بردند.
منظور امام (ع) از نااميدى در چيدن ميوه، قطع شدن آرزوى عرب از رسيدن به حكومت و دولت و دستيابى به زيباييهاى آن مى باشد.
لفظ «ماء» در عبارت امام (ع) كنايه از مواد اوليه كالاى دنيوى و چگونگى بهره بردن از خوشيهاى آن است. فرو رفتگى آب و در دسترس نبودن آن، به معناى نبود سرمايه اوّلى و كنايه از ناتوانى آنها در تجارت و نبودن كسب و كار و عدم حاكميت بر اداره شهرهاست، گرفتارى اعراب به تمام اين مشكلات، به سبب نظام غير عادلانه اى بود كه در ميان آنها رواج داشت.
واژه هاى «ورق»، «ثمرة» و «ماء» در كلام حضرت استعاره بالكنايه به كار رفته اند، وجه شباهت و استعاره «ورق» براى سر سبزى زندگى اين است: چنان كه برگ براى درخت زيبايى بحساب مى آيد و براى آن كمال شمرده مى شود، لذّتهاى دنيا و خوشيهاى آن، براى دنيا زينت است. و چنان كه غالبا مقصود از درخت و فايده آن ميوه است، براى بيشتر مردم فايده مطلوب دنيا، زندگى دنيوى و سود بردن از منافع آن مى باشد. و چنان كه مادّه اساسى براى درخت و زندگى آن آب مى باشد، بقا و طراوت درخت به آب بستگى دارد، خوشيهاى زندگى و لذّت آن به كسب و تجارت و صفت، مربوط است. با اين كه اعراب در روزگار بعثت، كسب و تجارت و صنعت خوبى نداشتند.
جهت استعاره و تشبيه در ديگر الفاظ كلام امام (ع) بخوبى آشكار است و نيازى به تكرار نيست.
9- نشانه هاى هدايت در ميان مردم به كهنگى و فرسودگى گراييده بود. نشانه هاى هدايت كنايه از پيشوايان دين و كتابهاى آسمانى است، كه مردم بوسيله آنها راه خدا را مى پيمايند. و منظور از كهنگى آنها مردن و از بين رفتنشان مى باشد. چنان كه قبلا توضيح داده شد. اين كلام امام (ع) نيز استعاره است.
10- پرچمهاى پستى و رزالت در ميان مردم آشكار شد، مقصود از پرچمهاى ضلالت پيشوايان گمراهى هستند كه مردم را به آتش جهنم فرا مى خوانند.
11- دنيا با اخم و عصبانيت به اهلش روى آورده، و با ترشرويى دنياخواهان را مى نگريست: اين عبارت امام (ع) كنايه از اين است كه دنيا با اهلش صفا نبود.
چون زندگى با صفا و پاك و پاكيزه دنيوى، به نظام عادلانه اى بستگى دارد، كه خوب را از بد جدا و حق را به حق دار برساند، و اين نظام عدل به هنگام فترت و نبود پيامبر در ميان عرب وجود نداشت.
چهره عبوس و گرفته دنيا استعاره بالكنايه از زندگى نامطلوب اعراب در دوران جاهليت است وجه شباهت ميان چهره عبوس، و زندگى نامطلوب اين است، كه در هر دو مورد، خواست انسان تأمين نشده و مطلوب حاصل نگشته است.
12- نتيجه حاصل در اين روزگار فتنه بود. يعنى نهايت تلاش و كوشش اعراب در ايام فترت، به لحاظ جهلى كه داشتند فتنه و آشوب و گمراهى از راه خدا، و سرگشتگى در وادى تاريك باطل بود. چون مقصود نهايى هر چيزى هدفى است كه دنبال مى شود، آشوب طلبيهاى دوران جاهليت اعراب، به ميوه درخت تشبيه شده است، كه مقصود نهايى درخت بحساب مى آيد. و به همين دليل لفظ «ثمرة» را براى فتنه استعاره به كار برده است.
13- خوردنيهاى دوران فترت اعراب مردار بود. محتمل است كه لفظ «جيفة» در اين عبارت امام (ع) استعاره از طعام دنيا و لذتهاى آن باشد. وجه شباهت طعام دنيا به جيفه و مردار اين است كه مردار عبارت از جثه مرده حيوانى است كه گنديده شده، و بويش تغيير كند تا آن حد كه خوردن آن روا نباشد و طبع انسان از آن نفرت پيدا كند. و بدين سان طعام دنيا و خوشيهاى آن، در دورانى كه رسول در ميان مردم نباشد، به دليل زيادى چپاول و غارت و دزدى و ديگر امور نامشروع نفرت انگيز مى شود. در چنين حالتى خوردن متاع دنيا شرعا جايز نبوده و ناپاك شمرده مى شود و عقل از آن نفرت دارد و اخلاق نيك آن را نمى پسندد.
بدين لحاظ است كه آنچه از مال دنيا فراهم شود، در آلودگى و آميختگى بحرام شباهت به مردار پيدا مى كند و خوردن آن روا نيست. تفاوتى كه ميان مردار، و حرام شرعى است، مردار پليد حسّى و حرام شرعى پليد عقلى است. بدين جهت لفظ جيفه را براى طعام دنيا استعاره آورده است.
احتمال ديگر در مورد لفظ «جيفه» اين است، كه كنايه از خوردن گوشت حيوانى باشد، كه در جاهليت بدون ذبح شرعى مصرف مى شده است، و در قرآن كريم خوردن چنين حيوانى بصراحت حرام است آنجا كه مى فرمايد: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ .
منظور از «و الموقوذة» كه در آيه كريمه قرآن آمده است حيوانى است كه با چوب آن قدر بر سرش مى زده اند كه مى مرده، ولى خون حيوان از بدنش خارج نمى شده است. و گمان مجوسيان اين بوده، كه خوردن چنين گوشتى بهتر است.
و مقصود از «مُترديّة» در آيه شريفه حيوانى است كه از بلندى سقوط كرده و مى مرده است و اعراب جاهلى آن را حرام نمى دانستند بدليل اين كه در تمام موارد ياد شده و يا در بيشتر موارد، حيوان متعفّن و گنديده مى شده، صادق است كه در همه اين موارد بگوييم غذايشان مردار بوده است.
14- در دوران فترت و نبود پيامبر (ص) ترس وحشت قرين زندگى مردم بوده است.
15- زندگى شان آميخته با كشت و كشتار، شمشير كشيدن و خون ريختن بوده است.
در عبارت فوق امام (ع) لفظ «شعار» را براى ترس و لفظ «دثار» را براى شمشير استعاره به كار برده است.
دليل استعاره آوردن «شعار» براى ترس اين است كه هر چند ترس از ويژگيهاى قلب انسان است امّا در بسيارى از موارد ترس بر روى بدن انسان تأثير گذاشته و بدن به اضطراب و لرزش مى افتد و چنان ترس دل فراگير مى شود، كه تمام اعضا را بمانند پيراهن فرا گرفته و مى پوشاند.
علّت استعاره آوردن «دثار» كه به معناى لباس زيرين مى باشد براى شمشير اين است كه دثار و شمشير هر دو در تماس داشتن با بدن مشتركند و نهايتا دثار با بدن كسى كه آن را مى پوشد و شمشير با بدن آن كه ضربت مى خورد تماس دارد. (پس استعاره آوردن دثار براى شمشير استعاره زيبايى است)
|