دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

رالف گوستاو دارندورف Ralf Gustav Dahrendorf

رالف گوستاو دارندورف Ralf Gustav Dahrendorf
رالف گوستاو دارندورف Ralf Gustav Dahrendorf

كلمات كليدي : رالف دارندورف، تضاد، وفاق، اقتدار، هم گروهي هاي آمرانه تنظيم شده، گروه ذينفع و شبه گروه، توزيع دوگانه اقتدار، جدال هاي طبقاتي

نویسنده : اصغر كاظمي

رالف گوستاو دارندورف در می 1929م در شهر هامبورگ آلمان به‌‌دنیا آمد. او یک جامعه‌شناس آلمانی- انگلیسی، فیلسوف، سیاست‌شناس و سیاست‌مدار بود. وی در بین سال‌های 1947 تا 1952 به تحصیل در فلسفه کلاسیک و جامعه‌شناسی در دانشگاه هامبورگ پرداخت و در سال 1952 موفق به اخذ درجه دکترای فلسفه شد. در بین سال‌های 1953 تا 1957 تحقیقات آکادمی‌اش را در مدرسه اقتصادی لندن ادامه داد و موفق به اخذ درجه دکتری در جامعه‌شناسی گردید. او همچنین در بین سال‌های 1957 تا 1960 استاد جامعه‌شناسی در هامبورگ، 1960 تا 1964 در توبینگن (Tubingen) و 1966 تا 1969 استاد دانشگاه کونستانز (Konstanz) بوده و سرانجام در 17ژانویه سال 2009م درگذشت.[1]

داندروف از نظریه‌پردازان تئوری کشمکش بوده و برخلاف جامعه‌شناسان معاصر که تحلیل اجتماعی را در رابطه با وفاق اجتماعی مورد توجه قرار دادند، دارندورف مدعی است که جامعه‌شناسی معاصر باید به مسائل مربوط به تغییرات اجتماعی و تضاد نیز بپردازد.[2] لذا از دید وی نه کارکردگرایی ساختاری و نه مارکسیسم نمی‌تواند به‌تنهایی دیدگاهی رضایت‌بخش درباره جامعه ارائه دهند زیرا اولی به تضاد اجتماعی توجه چندانی نمی‌کند و دومی شواهد آشکار توافق و هماهنگی در ساختارهای اجتماعی جدید را نادیده می‌گیرد.[3]

دارندروف برای فرار از مدل یکجانبه کارکردگرایی و نواقص آن پیشنهاد ترکیب عناصر سودمند آراء مارکس با دیدگاه کارکردگرایی را مطرح نموده و رویکردی تلفیق‌گرا اتخاذ می‌کند که پیوند دهنده و ترکیب‌کننده دیدگاه‌های نظم و تضاد است. بنابراین از نظر وی نظریه‌پردازان توافق باید یکپارچگی ارزشی را در جامعه بررسی کنند ولی نظریه‌پردازان توافق باید برخورد منافع و نقش اِعمال زور را مورد بررسی قرار دهند که جامعه را در مواقع رویارویی با این تنش‌ها منسجم نگه می‌دارد. در واقع وی معتقد بود که کشمکش و توافق لازمه همدیگرند.[4]

با این اوصاف و اعتقاد دارندورف، وی در مورد نظریه جامعه‌شناختی درباره‌ تحول یک نظریه جامعه‌شناختی که دربرگیرنده هر دو فراگرد باشد، خوشبین نبود. بنابراین از خیر یک نظریه واحد گذشت، بر آن شد که یک نظریه کشمکش را درباره جامعه، ساخته و پرداخته کند.[5]

آثار

اهم آثار دارندورف به تربیت زمان نگارش به شرح ذیل می‌باشد:

آزادی جدید (1957)، انسان اجتماعی (1958) ، طبقه و تضاد طبقاتی در جامعه صنعتی (1959)، جامعه و دموکراسی در آلمان (1967)، تضاد اجتماعی مدرن (1988)، برخورد اجتماعی مدرن (1989)، ژرف‌نگری در انقلاب اروپا (1990).

مهم‌ترین اثر منعکس‌کننده نظریات دارندروف، کتاب "طبقه و تضاد طبقاتی در جامعه صنعتی" (1959) است. او در این کتاب ضمن تجدیدنظر در آراء مارکس نظریه جدیدی از تضاد ارائه کرده و ادعا می‌کند که نظریه‌اش می‌تواند برای تحلیل جریان‌های سیاسی جوامع معاصر سودمند باشد. به نظر او جامعه سرمایه‌داری از زمان مارکس تاکنون دستخوش تغییرات زیادی شده و لذا باید در نظریه مارکس تجدیدنظرهایی به‌عمل آید تا بتواند با شرایط حاضر جامعه سرمایه‌داری منطبق شود.

مبانی فکری و زمینه‌های شکل‌گیری نظریات دارندورف

دارندورف متأثر از صاحب‌نظرانی چون دورکیم، کارل ریموند پوپر، کارل مارکس، ماکس وبر، زیمل، پارسونز، رابرت مرتن و ... بوده است. از مارکس اندیشه کشمکش، تضاد و روش دیالکتیک، از وبر مفاهیم کلیدی قدرت، اقتدار و پایگاه و از پارسونز مفهوم هم‌گروهی‌های آمرانه تنظیم شده را به ارث برده است.

اصطلاحات و نظریات دارندورف

مجموع نظریه دارندورف مبتنی بر دو اصل است: 1) انسجام و ارزش‌ها 2) اجبار و منافع. او مدعی است که مکتب جامعه‌شناسی مارکسی و کارکردگرایی ساختی در جهت بیان یکی از دو اصل همگرایی و یا اجبار بوده‌اند. در صورتی‌که دو مکتب در یک دیدگاه ترکیبی و تکمیلی می‌توانند در تحلیل و بررسی وقایع اجتماعی موثر باشند.[6] اهم اصطلاحات دارندروف عبارت‌اند از:

1. اقتدار (Authority)؛ از نظر دارندروف نخستین وظیفه تحلیل کشمکش، تعیین نقش‌های گوناگون اقتدار در جامعه است. به اعتقاد وی اقتدار نه در افراد، بلکه در سمت‌ها نهفته است. بنابراین اقتدار یک ساختار همیشگی ندارد. وی نه‌تنها به ساختار این سمت‌ها بلکه به کشمکش میان آن‌ها نیز توجه دارد.

در تحلیل دارندورف اقتدار همیشه مستلزم فرماندهی و فرمانبری است. از آن‌هایی که سمت‌های بااقتدار دارند، انتظار می‌رود که زیردستانش را تحت نظارت داشته باشند؛ یعنی، آن‌ها به‌خاطر چشمداشت‌های اطرافیان و نه به‌خاطر ویژگی‌های روان‌شناختی‌شان، بر دیگران چیرگی دارند. این چشم‌داشت‌ها نیز مانند اقتدار، نه به آدم‌ها بلکه به سمت‌ها تعلق دارند. اقتدار یک پدیده اجتماعی تعمیم‌یافته نیست؛ آن‌هایی که تحت نظارت قرار می‌گیرند و نیز پهنه‌های مجاز نظارت، در جامعه مشخص شده‌اند. سرانجام اینکه، چون اقتدار مشروع است، پس باید برای کسانی که به این اقتدار تن در نمی‌دهند، مجازات‌هایی را تعیین کرد.[7]

2. هم‌گروهی‌های آمرانه تنظیم شده (Imperatively Coordinted Association)؛ دارندورف از هم‌گروهی‌های آمرانه تنظیم شده، سخن به میان آورده و معتقد است که نظم متداول این انجمن منوط به روابط اقتدار است.[8]

دارندورف معتقد است که اقتدار یک ساختار همیشگی ندارد. این امر از این واقعیت بر می‌آید که اقتدار نه در افراد بلکه در سمت‌‌ها جای دارد. بدین‌سان که شخص بااقتدار در یک محیط، لزوماً همان سمت بااقتدار را در محیط دیگر ندارد. به‌همین سان، شخصی که در یک گروه سمت فرمانبرانه دارد، ممکن است در گروه دیگر سمت فرماندهانه‌ای را به‌عهده گیرد. از این استدلال دارندورف چنین برمی‌آید که جامعه از واحدهای گوناگونی ساخته می‌شود که خود او آن‌ها را هم‌گروهی‌های آمرانه تنظیم شده می‌نامد.[9] از نظر دارندورف، سازماندهی جوامع مدرن بر مبنای همین هم‌گروهی‌های آمرانه تنظیم شده می‌باشد؛ که این پیوندها دو طرف اصلی دارند: نخست، افراد دارای اقتدار که از این پیوند برای دستیابی به سلطه اجتماعی استفاده می‌کنند. دوم، افراد فاقد اقتدار و تحت سلطه. در عین حال او بر آن است که تسلط یافتن یک بخش از جامعه (مثلاً بخش صنعت) به‌معنای تسلط نداشتن بخش دیگر (مثلاً دولت) نیست و بر همین اساس، مدعی می‌شود که می‌توان جامعه را نوعی تجمع از گروه‌های رقیب دانست.[10]

3. گروه ذینفع و شبه‌گروه (Interest Group & Quasi-Group)؛ دارندورف دو گروه ذی‌نفع و شبه‌گروه را از هم تشخیص می‌دهد به نظر او شبه‌گروه عبارت است از مجموعه‌ای از افراد که دارای موقعیت مشترک، با منافع پنهان یکسان بدون سازماندهی بین خودشان می‌باشد. و گروه ذی‌نفع عبارت است از هر اجتماع سازمان‌یافته‌ای از افراد با منافع آشکار مشترک. گروه ذی‌نفع از میان اعضای شبه‌گروه عضوگیری می‌کند. اگر اعضای گروه منفعت عملاً وارد فعالیت سیاسی شده و درگیر تضاد گروهی هدفدار و آگاهانه شوند، یک گروه تضاد را تشکیل می‌دهند. تبدیل شبه‌گروه به گروه ذی‌نفع و تبدیل آن به گروه تضاد حتمی نیست و مستلزم شرایطی است:

1) شرایط سیاسی؛ وجود شرایط سیاسی آزاد و مناسب یکی از شرایطی است که احتمال تشکیل گروه منفعت و تضاد بیشتر می‌گردد.

2) شرایط اجتماعی؛ عدم تفرق و پراکندگی بین اعضای شبه‌گروه و وجود امکاناتی برای تسهیل برقراری ارتباطات میان اعضای گروه از عواملی است که شرایط اجتماعی مناسبی جهت تشکیل گروه تضاد را مهیا می‌نماید. یعنی هرچه ارتباط بین اعضای شبه‌گروه بیشتر می‌شود احتمال تشکیل شرایط اجتماعی بیشتر شده و احتمال تشکیل گروه منفعت و تضاد افزایش می‌باید.

3) شرایط فنی؛ داشتن پرسنل و اعضای کارآزموده، داشتن منشور و دستور کار، ایدئولوژی و رهبری مناسب باعث ایجاد شرایط فنی شده بنابراین احتمال تشکیل گروه منفعت و تضاد افزایش می‌باید.

4) عضوگیری؛ هر چقدر که اعضاگیری به‌صورت ساماندهی شده و غیرتصادفی و نظامند صورت گیرد احتمال تشکیل گروه منفعت و گروه تضاد افزایش می‌یابد.[11]

4. توزیع دوگانه اقتدار؛دارندورف در جامعه، اقتدار توزیع‌شده را نابرابر می‌داند، به مانند ثروت، با این تفاوت که در توزیع ثروت بعضی بیشتر و بعضی کمتر سهم می‌برند اما توزیع اقتدار به شکلی است که عده‌ای از آن بهره‌مندند و بقیه کاملاً فاقد آنند؛ یعنی: "توزیع دوگانه اقتدار"؛ که به آسانی در یک جامعه کلی قابل مشاهده نیست، ولی در یک جامعه محدود مانند کارخانه آشکارا قابل رویت است.[12]

در مفهوم ذکر شده (دوگانگی اقتدار)، ممکن است افراد در یک پایگاه (گروه یا شبه‌گروه) دارای اقتدار بوده و در سایر بخش‌ها فاقد اقتدار باشند؛ دارندورف این وضعیت را "تعدد تضادها" می‌نامد. عکس این قضیه هم می‌تواند باشد؛ اگر در مواردی همان اشخاص و همان گروه‌هایی که دارای اقتدار در یک بخش یا در یک سازمان هستند در سایر بخش‌ها و سازمان‌ها نیز از اقتدار برخوردار باشند؛ حالتی ایجاد می‌شود به‌نام "انباشتگی یا تراکم گروه‌های منفعت". بنابراین در افکار دارندورف مفهوم گروه‌های منفعت با مفهوم مبارزه طبقاتی در ارتباط است. طبقه‌بندی حاصل تراکم و انباشتگی گروه‌ها و شبه‌گروه‌های متعدد است که به سازمان‌های فرعی تقسیم می‌گردند و مبارزه طبقاتی از تراکم تضادهای منافع متعدد در بخش‌های مختلف جامعه حاصل می‌گردد.

5. نهادی شدن جدال‌های طبقاتی؛از نظر دارندورف، مارکس تحلیل ایستا از مبارزه طبقاتی ارائه داده، چون این‌گونه تفسیر تاریخی تمام تحولاتی را که بدون انقلاب صورت گرفته را به دست فراموشی می‌سپارد. مبارزه طبقاتی ضرورتاً منجر به تکامل و ارتقاء یک نظام نمی‌گردد، بلکه معمولاً موجب تحولات مستمر در خود سیستم می‌شود و این تحولات، به نظام امکان حیات می‌دهد.[13]

به نظر دارندورف در جامعه مابعد سرمایه‌داری، طبقات دیگر تضادهایی خشن و خونین ندارند. وی نهادی شدن تضادها را با قانونی شدن حق تشکیل اتحادیه‌ها و حق اعتصاب ممکن دانسته و فرایند نهادینه شدن تضادها را در سه مکانیزم بحث و گفتگو (Concilation)، مشورت (Mediation) و داوری (Arbitration) می‌داند.[14] دارندورف این سه مکانیزم را باعث تثبیت نهادی به‌نام میانجیگری صنعتی می‌داند.

نقد به دارندورف و دیدگاه او

1. یان کرایب در انتقاد از نظریه کشکمش دارندورف به این نکته اشاره می‌کند که این نظریه چیزی را تبیین نمی‌کند، یک گزاره نظری است و به ما می‌گوید تضاد امکان‌پذیر است. از آنجا که این نظریه به ما می‌گوید وفاق نیز امکان‌پذیر است، پس در واقع چیز زیادی نمی‌گوید.[15]

2. دارندورف بین اقتدار و مواردی که در آن فرمانبران نه به‌دلیل اعتقاد به عادلانه یا مشروع بودن روابط، بلکه به‌دلایل گوناگون دیگر از فرمان‌های بالا دستان اطاعت می‌کنند، تمایز قائل نمی‌شود.[16]

3. اعتقاد وی بر وجود و عدم وجود اقتدار با جهان واقع سازگاری ندارد. مصادیق نقض‌کننده‌ای مانند سلسله‌مراتب اقتدار در یک موسسه تجاری از مراتب بالا تا پایین با نگرش دارندورف مغایر است.[17]

4. الگوی دارندورف برخلاف آنچه که خودش ادعا می‌کند، بازتاب روشنی از نظریه مارکسیستی به‌دست نمی‌دهد و در واقع برگردان نارسایی از نظریه‌ مارکسیستی به زبان جامعه‌شناسی است.

5. نظریه کشمکش دارندورف با کارکردگرایی ساختاری بیشتر وجه اشتراک دارد تا با نظریه مارکسیستی. تأکید دارندورف بر چیزهایی همچون نظام‌ها (همگروهی‌های آمرانه تنظیم شده)، سمت‌ها و پیوندهای نقشی، او را مستقیماً به کارکردگرایی ساختاری مرتبط می‌سازد. در نتیجه‌ نظریه او نیز از بسیاری از نارسایی‌های کارکردگرایی ساختاری رنج می‌برد. برای نمونه، چنین می‌نماید که کشمکش به‌گونه رمزآمیزی از نظام‌های مشروع پدید می‌آید. وانگهی، به نظر می‌رسد که نظریه کشمکش به بسیاری از مسائل مفهومی و منطقیِ کارکردگرایی ساختاری دچار است.[18]

مقاله

نویسنده اصغر كاظمي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS