كلمات كليدي : رفتار، رفتارگرايي، جامعه شناسي رفتاري، تبادل
نویسنده : اصغر كاظمي
واژه Behavior در لغت بهمعنای شیوهای است که برخی از افراد بهکار میبرند.[1] و حرکات جسمانی که قابل مشاهده است و غالباً به شیوه انفرادی حرکات مشهود نیز، رفتار اطلاق میشود.[2]
رابرت دال (Robert Alan Dahl: 1915) رفتارگرایی را چنین تعریف میکند: کوشش برای تجربیکردن زندگی سیاسی به کمک ابزارها و روشهای قابل سنجش که قابلیت تبدیل به احکام کلی و فرضیههای جدید در علوم تجربی را دارد. هر قدر نفعطلبی و بیشینه کردن فایده در جایی غلبه داشته باشد، قضیه عمل جمعی هم بههمان اندازه اهمیت و صدق خواهد یافت.[3] از نظر هربرت مید رفتارگرایی عمدتاً نوعی مشغلهای رابطهای است که در آن تلاش میشود بین تجربیات یک فرد و شرایطی که در آن تجربهها بروز مینماید همبستگی برقرار شود.[4]
رفتارگرایی در علوم اجتماعی و بهویژه روانشناسی، تاریخی طولانی دارد و جزء اولین گرایشهای روانشناختی است که بهویژه در آمریکا رشد کرد. اما سابقه رفتارگرایی نوین در همه رشتههای علوم اجتماعی و بهویژه در جامعهشناسی، را باید در کار برس فردریک اسکینر (Burrhus Frederic Skinner: 1904-1990) جستجو کرد. کار اسکینر هرچند بیشتر به اصول رفتارگرایی اختصاص داشته است، اما طیف گستردهتری، از جمله نوشتههای پراکنده علمی (اسکینر، 1971)، داستان تخیلی (اسکینر، 1984)، مقالات جدلی و سیاسی (اسکینر، 1971)، کاربردهای علمی رفتارگرایی (اسکینر، 1968) و کارهای خود زندگینامهنویسی (اسکینر، 1983) را دربر میگیرد. کارهای علمی، تخیلی، سیاسی و عملی اسکینر، همگی در تحول نوع جامعهشناختی رفتارگرایی نقش داشتهاند.[5] از صاحبنظران رفتارگرایی میتوان به مک دوگال، پاولوف، ثراندایک و جیمز اشاره کرد.
تفاوت رفتار و کنش
معمولاً بین رفتار و کنش (عمل) تفاوتهایی مشاهده میگردد، در رفتار انسانی چهار عنصر متمایز وجود دارد:
- هدفی که عامل برای خود در نظر دارد،
- موقعیت عامل،
- هوش و حواس عامل که راهنمای رفتار اوست،
- کوشش او.
هنگامی که در یک رفتار بتوانیم چهار جزء سازنده آن را پیدا کنیم این رفتار را میتوان عمل نامید، ولی اگر اولین و سومین عامل را در نظر بگیریم، میتوانیم عمل را رفتاری بدانیم که از طریق مداخله وجدان عامل، بهصورت نوع خاص (عمل) از یک جنس عام (رفتار) مشخص میشود. بهعبارت دیگر: عامل از هدفی که عمل را بهطور کامل به سمت آن هدایت میکند، آگاه است و پاسخهایی را که به هر موقعیت تازه میدهد، هوشمندانه رهبری میکند. یعنی انگیزه عامل نقش مدیریت و هدایت را بر عهده دارد و علت عمده رفتار را بهوجود میآورد.[6]
بعضی از صاحبنظران هیچگونه تمایزی بین عمل و رفتار قایل نشدهاند.[7] به عنوان مثال تولمن در کتاب "مقالههای کار شده در نظریه کنش" به تجزیه و تحلیل این مفاهیم پرداخته، و از همان آغاز اعلام میکند که در تجزیه و تحلیل او این دو مفهوم به یکدیگر قابل تبدیلاند و میتوانند بهجای یکدیگر بهکار روند. واتسون از رفتارگرایانی است که، رفتار را در معنای محدود آن بهکار برده است، در حالیکه تولمن آن را در معنای وسیعتری بهکار میبرد. انگیزه در رفتار مورد توجه واتسون است، یعنی رفتار توسط انگیزه عامل رفتار، هدایت میشود. در حالیکه غالباً عمل را حرکاتی واکنشی میدانند که توسط یک عامل واقع در یک محیط معین که منشأ انگیزش است هدایت میشود.[8]
دو نحله مهم رفتارگرایی
1- رفتارگرایی بنیادی؛ بیشتر نظریات واتسون در این نوع رفتارگرایی مورد بحث میباشد. رفتارگرایی بنیادی، با رفتارهای مشاهدهپذیر افراد سروکار دارد و تأکید آنها بر محرکهایی است که واکنشها و رفتارهای افراد را تحریک میکنند. این رفتارگرایان فراگرد ذهنی پنهانی را که در فاصله زمانی میان یک تحریک و واکنش رخ میدهد را یا انکار میکنند و یا چندان اهمیتی برای آن قایل نمیشوند.[9]
2- رفتارگرایی اجتماعی؛ مید علاقه به این نوع رفتارگرایی داشت. در مقابل رفتارگرایی بنیادی، رفتارگرایان اجتماعی به آنچه که در فاصله میان یک محرک و واکنش رخ میدهد، توجه مینمایند. برنارد مِلتسِر موضع یکی از رفتارگرایان را (مید) چنین بیان میدارد:
واحد بررسی مید "عمل" است که هر دو جنبه آشکار و پنهان کنش انسان را دربر میگیرد. در چارچوب مفهوم عمل، همه مقولات جداگانه روانشناسیهای سنتی و اصیل، جای میگیرند. توجه، ادارک، تخیل، تعقل، عاطفه و نظایر آن، بهعنوان بخشهایی از مفهوم عمل در نظر گرفته شدهاند... پس عمل، تمامی فراگرد دخیل در فعالیت بشری را دربر میگیرد.[10] مید و رفتارگرایان بنیادی در مورد رابطه میان رفتار انسانی و حیوانی، نیز اختلافنظر داشتند. در حالیکه رفتارگرایان بنیادی گرایش به این داشتند که میان انسانها و حیوانها تفاوتی قایل نشوند، مید میگفت که میان ایندو تفاوتی مهم و کیفی وجود دارد. مید تفاوت اصلی انسان با حیوان را در این میداند که انسان دارای ظرفیتهایی ذهنی است که به او اجازه میدهد تا در فاصلۀ میان محرک و واکنش، با استفاده از زبان تصمیم بگیرد که چه واکنشی باید نشان دهد.[11]
رفتارگرایان اجتماعی مدعیاند که به بررسی فراگرد کنش متقابل علاقه دارند، اما فراگرد مورد نظر آنها بهمفهومی بسیار متفاوت از مفهوم نظریههای تعریفگرایان اجتماعی ارائه میشود. از دیدگاه تعریفگرایان اجتماعی، کنشگران پویا و خلاقی در فراگرد کنش متقابل بهشمار میآیند. کنشگران موردنظر آنها تنها در برابر محرکها واکنش نشان نمیدهند، بلکه این محرکها را برای خود تفسیر میکنند و سپس بر پایهی تعریفی که از آنها بهعمل میآورند مبادرت به کنش میکنند. برعکس، یک رفتارگرای اجتماعی برای فرد آزادی کمتری قایل است. بهنظر یک رفتارگرا، «تفکر، رفتار مغز است و بیشتر فعالیتهای مغزی، آگاهانه نیست.»[12]
نظریههای رفتارگرایی
در نظریات رفتارگرایی، پدیدههای روانی انسان به رفتارهای ناشی از حیات زیستی او برمیگردد و برای آنها اساس حیوانی قائل میشوند. از نظر رفتارگرایان روانشناسی جمعی به روانشناسی فردی برمیگردد که اساس غریزی یا صورت بازتاب شرطی دارد.[13]
پیروان رفتارگرایی بر رفتار انسان تکیه بیشتری دارند و رفتار انسان را تابع محرکها میدانند که در واقع رفتار انسان عبارت است از پاسخ در برابر محرکها. در این دیدگاه در شکل افراطیاش، انسان موجودی منفعل است که مثل یک ابزار مکانیکی توسط عوامل محیطی شکل داده میشود و شانسی برای گریز از سیطره این عامل خارجی ندارد. روشهای تربیت والدین، گروههای همتا، معلم و سایر عوامل محیطی تعیینکننده مسیر رشد کودک و بزرگسال هستند.[14]
"ویلیام مکدوگال" روانشناس انگلیسی، ده غریزه و چهار سائقه را شمرده و میگوید: هر رفتاری بر غرایز و سوایق مشتق از آنها مبتنی است و استمرار و اتصال مراحل رشد نیز مبین این مطلب است. حیات اجتماعی نیز بر پایه این غرایز و سوائق استوار است و از آنجا که حیات اجتماعی بر پایه غرایز فردی قرار دارد، هرگونه جامعهشناسی، مبتنیبر روانشناسی فردی میباشد. او سعی داشت به تشریح پایههای نظری روانشناسی بشر و اثر سائقههای ابتدایی و غرایز در زندگی اجتماعی بپردازد.[15]
از شاخههای علمی جامعهشناسی که ارتباط نزدیکی با رفتارگرایی دارد جامعهشناسی رفتاری و نظریه تبادل است که در ذیل بهطور مختصر به آن اشاره میگردد:
1) جامعهشناسی رفتاری (Behavioral Sociology)؛ جامعهشناسی رفتاری در واقع کوششی است در جهت کاربرد اصول رفتارگرایی روانشناختی در مورد مسایل جامعهشناختی. جامعهشناس رفتاری با رابطه میان تأثیرهای رفتار کنشگر بر محیط و تأثیر این رفتار بر رفتار بعدی کنشگر، سروکار دارد. این رابطه در جریان شرطیشدن رفتار عامل، یا آن فراگرد یادگیری که از طریق آن "رفتار با پیامدهایش تعدیل میشود"، نقش اساسی دارد. از مفاهیم اساسی این شاخه از جامعهشناسی میتوان به تقویت و تنبیه مثبت و منفی، تقویتکنندههای تعمیمیافته، تعدیل رفتار و... اشاره نمود.[16]
2) نظریه تبادل (Exchange)؛ این نظریه نماینده عمده رفتارگرایی در جامعهشناسی بهشمار میآید. مهمترین سخنگوی آن، جورج هومنز (George Casper Homans: 1910-1989) است که خود بسیار تحت تأثیر اسکینر قرار دارد. هومنز از تبیینهای سطح کلان رفتار اجتماعی بهوسیله کسانی چون دورکیم، پارسونز و لوی اشتراوس، انتقاد میکند. او بهجای این تبیینها در صدد تبیین رفتار اجتماعی بر پایه اصول روانشناختی برمیآید، که همان رفتارگرایی است. او بر این باور است که اصول روانشناختی را نهتنها در مورد رفتار فردی بلکه درباره ساختارهای اجتماعی و دگرگونی اجتماعی نیز میتوان بهکار بست. جان کلام نظریه هومنز در قضایای بنیادی موفقیت، قضیه محرک، قضیه ارزش، قضیه محرومیت-سیری و قضیه پرخاشگری-تأیید میباشد.[17]
نظریهپردازان رفتارگرایی
1) اسکینر؛از نظر اسکینر، رفتار و نیز شرایط شکلگیری رفتار که اساساً جز رفتارهای دیگر نیست، موضوع بررسی اصلی رفتارگرایی میباشد. او بر این باور بود که نباید بر مفاهیمی چون "احساسها" تأکید ورزیم. بلکه باید رفتار و احتمالات وقوع رفتار را موضوع بررسی (و نظارت) خود قرار دهیم.
وی عموماً به بررسی رابطه میان افراد و محیطشان علاقمند بود و به نظر وی محیط از انواع پدیدههای اجتماعی و غیراجتماعی ساخته شده است.[18]
2) هربرت مید؛مید (George Herbert Mead: 1863-1931)، با نقد روانشناسی فیزیولوژیک کار خود را آغاز کرد. در رفتارگرایی او پاسخها در حال شکل گرفتن است. پاسخهایی که در ساختار کتاب "ذهن، خود و جامعه" نقش اساسی داشتند. مید رفتارگرایی را عمدتاً نوعی مشغله رابطهای (Correlational) در نظر میگرفت. رفتارگرایی تلاش میکند بین تجربیات یک فرد و شرایطی که در آن این تجربهها بروز مینمایند، همبستگی برقرار کند. وی چنین استدلال میکند که اگر آگاهی به موازات فرآیندهای جسمی حرکت میکند، هرگونه شرایط مادی یا عاطفی همبسته با پاسخهای جسمی با فرآیند آگاهی نیز همبسته است. بنابراین، آگاهی و فعالیت مادی، همزمان باهم بهعنوان پاسخهایی به محرکهای تجربی تبیین میشوند. مید میگوید لازم است رفتارگرایی برای بیان چنین پاسخهایی زبانی بیابد که با آن بتوانیم مشخص کنیم که تجربههای ذهن با ارجاع به شرایطی که در آن این تجربهها بروز مینمایند، قابل توضیح میباشد.[19]
نقدهای وارد بر رفتارگرایی[20]
نخستین انتقاد این است که رفتارگرایی در مورد رفتارگرایی اجتماعی تقلیلگرا است، زیرا تأکیدش بر رفتار فردی است.
انتقاد دوم این است که، بسیاری از چیزها، بهویژه هنجارها و ارزشها، را تبییننشده میگذارد.
انتقاد سوم اینکه نظریه رفتارگرایی اجتماعی بر پایه یک برداشت مکانیکی و غیراحساسی از کنشگر، عمل میکند.