كلمات كليدي : شخصيت، شخصيت پايه، تيپ شخصيت، اختلال شخصيت
نویسنده : انسيه ملكيان
کلمه شخص یا شخصیت در بسیاری از زبانهای رایج در ممالکی که دارای فرهنگ غربی هستند، عملا بدون هیچگونه تفاوتی یافت میشود. منشأ این کلمه، لغت لاتینی پرسونا (Persona)، است؛ که در اصل بهمعنی نقاب است؛ ولی ریشه آن شناخته شده نیست.[1]
اصطلاح شخصیت در سه حوزه "روانشناسی"، "روانشناسی اجتماعی" و "جامعهشناسی" کاربرد داشته و معانی متفاوتی پیدا میکند:
الف) در حوزه روانشناسی آلپورت (Gorden W.Allport: 1897-1967)، در سال 1937، برای اولینبار، بهشیوه بسیار تفصیلی، به تجزیه و تحلیل منظم این لغت پرداخته است.[2] وی شخصیت را عبارت از «مظهر عادات و رفتار و خوی آدمی میداند که چگونگی تطبیق وی را با محیطش معین میکند.»[3]
ب) از دیدگاه روانشناسی اجتماعی، بلومر (Herbert Blumer: 1900-1987) تعریف ذیل را از آن بهدست میدهد: «شخصیت مظهر سازمانیابی تمایلات، جهت انجام عمل است، این تمایلات در جریان کنش متقابل فرد با دیگران رشد مییابد.» همچنین یونگ (Carl Gustav Jung: 1875-1961) از همین دیدگاه می گوید: «شخصیت مظهر هیئتی کم و بیش بههم پیوسته از عادات، طرز تلقیها، خصوصیات و همچنین افکار یک فرد است که در خارج بهصورت نقشها و منزلتهای خاص و عام سازمان مییابند و در داخل در حولوحوش خودآگاهی، مفهوم خود و همچنین افکار، ارزشها و اهداف که با انگیزهها، نقشها و منزلتها مربوطند، قوام میپذیرد.»[4]
ج) از دیدگاه جامعهشناسی، پارسنز (Talcott Parsons: 1902-1979)، و شیلز (Edward Shils: 1910-1995)، شخصیت را «نظامی خاص، مشخص و همساز متشکل از نیازها و آمادگیها میدانند که واکنشهای فرد را در انتخاب راههایی که در برابرش قرار میگیرند، یا توسط وضع موجود و یا وضعی که خود برای خود یا بهخاطر اهداف خود فراهم میسازند، هدایت میکنند.»[5]
موضوع شخصیت
موضوع شخصیت به بیانی بسیار ساده، همان انسان واقعی است با همان وضعی که در خیابان یا کار یا به هنگام فراغت دارد. بنابراین شخصیت یک کلیتی روانشناختی است که انسان خاصی را مشخص میسازد.[6]
عوامل رشد شخصیت
باور محققین پیشین بر این بود که ساخت شخصیت در نوزاد انسانی وجود دارد و با رشد وی شکفته میشود. ولی مطالعات امروزه عالمان علوم اجتماعی نشان میدهد که فرد، با شخصیت ساخته و پرداخته بهدنیا نمیآید؛ بلکه ساخت شخصیت و چگونگی و چرایی آن در اثر فعل و انفعالات پیچیده عوامل زیستی و وراثتی و نظام اجتماعی و اقتصادی پدید میآید.[7] مجموعه عوامل متعددی روی ساخت و چگونگی شخصیت، اثر میگذارند که مهمترین این عوامل از این قرارند:
1. وراثت؛ ویژگیهای جسمانی موروثی در انسان، بر رشد اولیه شخصیت کودک مؤثر است. برخی شباهتها در شخصیت و فرهنگ انسان، ناشی از وراثت است. همه افراد بشر از لحاظ زیستی، به آب، غذا، استراحت، فعالیت و خواب، نیازهای اساسی دارند و از موفقیتهایی که موجب درد و رنج و هراسشان میشود، اجتناب میکنند.
2. محیط طبیعی؛ افراد تا حد وسیعی سطح کارایی خود را که برای حفظ حیاتشان ضروری است از محیط میگیرند.[8]
3. فرهنگ؛ فرهنگ هر جامعه بر مبنای ویژگیها و ماهیت خاص خود، علامت، مهر، نشان و مشخصه ویژهای بر شخصیت افراد خود میزند و آنان را از افراد جوامع دیگر مشخص و متمایز میسازد. از تجربههای فرهنگی و اجتماعی مشترک بین همه اعضای یک جامعه معین، یک صورتبندی ویژه شخصیتی پدید میآید که شاخص و معرف شخصیت بیشتر اعضای آن جامعه است و اصطلاحا شخصیت اساسی یا منش اجتماعی خوانده میشود.
در نتیجهی ویژگیهای فرهنگی مشترک است که اعضای هر جامعه در زمینه شخصیت، دارای همانندیهایی است. مثلا انگلیسی آرام از فرانسوی پرشور متمایز است و آلمانی پرخاشگر با ایتالیایی خونگرم یکسان نیست و ژاپنی قانونشناس با کرهای گردنکش و قانونشکن تفاوت دارد.[9]
4. تجربیات گروهی و فردی؛ شخصیت انسان در حد وسیعی حاصل تجربه فرد در قالب گروههای مختلف اجتماعی است. ارزشها، هنجارها، وجههنظرها و باورهای گروهها، همگی به شکلگیری شخصیت فرد کمک میکنند. بدون این تجربیات گروهی، شخصیت رشد پیدا نمیکند. همیشه گروهها در محتوای آنچه که باید به فرد بیاموزند، توافق ندارند یا خود فرد ممکن است عضویت یک گروه معین را بپذیرد؛ ولی تجربیات او ضرورتا با آن گروه یکسان نباشد. این تفاوت تجربهها تا حدّی در تنوع شخصیتها مؤثر است.[10]
5. تجربه بیهمتای شخصی؛ چرا کودکانی که در یک خانواده پرورش می یابند حتی اگر تجربههای یکسانی هم داشته باشند از یکدیگر متفاوتند؟ نکته در اینجاست که آنان تجربههای یکسانی نداشتهاند بلکه در معرض تجربههای اجتماعی از برخی جهات مشابه و از برخی جهات مخالف قرار گرفتهاند.[11] هر کودک بههنگام تولد به واحد خانوادگی متفاوتی پا میگذارد و جایگاه متفاوتی را در خانواده بهخود اختصاص میدهد. بدین معنی که یکی "اول" است و تا تولد "کودک دوم" تنها بچه خانواده است. درحالیکه کودک دوم برادر یا خواهری بزرگتر از خود برای بازی، دعوا و غیره دارد. همچنین وضع خانواده از زمانیکه کودک متولد میشود تا هنگامی که خانواده را ترک میکند، دستخوش دگرگونی است. بهعلاوه هر کودک تجربیات آموزشی متفاوتی دارد، با دوستان و همگنان متفاوتی سروکار دارد و بهطور کلی دارای تجربه خاص و ویژگیهای ژنتیکی منحصر بهفردی است.[12] بهعلاوه باید اضافه کرد که تجربههای فرد روی هم انباشته نمیشوند. بلکه بهطور بیهمتایی همساز و یگانه میگردند و معنی و تاثیر هر تجربه وابسته به تجربههای دیگری که مسبوق بدان است میگردد. چون هیچ دو نفری را نمیتوان یافت که تجربههای یکسان داشته باشند و سازگاری و کنشهای متقابلشان با محیط کاملا یکسان باشد؛ از اینرو باید گفت هیچ دو نفری را نمیتوان یافت که شخصیت یکسان داشته باشند.[13]
شخصیت پایه و اساسی
شخصیت اساسی، اصطلاحی است که روانشناسان اجتماعی آمریکایی آنرا ابداع کردهاند. شخصیت اساسی مدلی است که هدف آن نشان دادن ویژگیهای روانی مشترک بین گروههایی چند از اشخاص در یک جامعه خاص است. شمار شخصیتها در جامعه به اندازه کافی متعدد و تشابه آنان به یکدیگر چنان است که میتوان شخصیتی پایه بهدست آورد. با توجه به دادههای روانی مشابه و نیز با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و فرهنگی مشابه است که شخصیت پایه شکل میگیرد. بدینسان، شبکهای پیچیده از رفتارها، نگرشها و واکنشها و همسازیها، بهدست میآید که شخصیت اساسی گروه را تشکیل میدهد.[14]
اختلالات شخصیت
اختلالات و انحرافات شخصیت عبارت از ناسازگاری و ناهمنوایی شخصی است که نمیتواند خود را با هنجارهای جامعه تطبیق دهد. بهطور ساده، انحرافات شخصیت یعنی ناهمسازی با هنجارهای گروهی.
هر جامعه دارای هنجارهایی است. کسانی که در جامعه هنجارهای اجتماعی را میپذیرند و با جامعه همنوایی میکنند، بهنجار نامیده میشوند و افرادی که نتوانند خود را با خواستهها، ارزشها و هنجارهای جامعه هماهنگ کنند، نابهنجار هستند و منحرف از قواعد و مقررات اجتماعی. عدم سازگاری فرد با محیط اجتماعی باعث اختلالات شخصیت در فرد میشود و به این ترتیب انواع اختلالات شخصیت در فرد ممکن است از اختلال، هرجومرج و دگرگونیهای خود جامعه سرچشمه بگیرد.[15]