24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : اسماعيل سميتقو، شورش، قلعه چهريق، رضاخان، شهر اشنويه
نویسنده : سيد جواد موسوي
اسماعیل آقا سمیتقو پسر محمد آقا و بردار کوچک جعفر آقای کرد از طایفه شکاک بود. جعفر آقا مردی دلیر و جنگجو بود و در سال 1323ه.ق حسینقلی خان نظامالسلطنه مافی والی آذربایجان، قرآنی مهر کرده نزد وی فرستاد و به آنها تأمین داد. در سال 1301 اسماعیل آقا در منطقه خود که در قسمت غربی دریاچه ارومیه شامل شهرهای سلماس، ارومیه، مهاباد و سلدوز بود، خودسری آغاز کرد و دولت قوامالسلطنه تصمیم گرفت در این باره برای همیشه به شرارتهای اکراد به فرماندهی اسماعیل آقا خاتمه دهد و در نتیجه، جنگی بین قشون متحدالشکل و یاغیان کرد در مرداد ماه 1301 در گرفت که منجر به فرار سمیتقو به خاک ترکیه و فتح قلعه چهریق، مقرّ اشرار گردید.[1]
سمیتقو شکاک بود و نیرویی در دست داشت و داستان او با آسوریان بحث مفصلی است که مارشیون به دست وی کشته شد و آسوریان لشکر بر سر او برده و قلعه چهریق را گرفتند و سمیتقو شکست سختی خورده بود و فرار کرد. پس از درآمدن عثمانیان به آذربایجان که آسوریان از رومی و دیگر جاها کوچیدند، وی نیز آسوده خاطر گردید و در چهریق نشسته و به کارهای خود میپرداخت و با همه نیکی که از عثمانیان دیده بود، با آنان یاری ننموده و در جنگهای که میان آنان با انگلیسیها کرد، خود را کنار کشید. آشفتگی کار ایران و ناتوانی دولت و فراوانی افزار جنگ و فرمانبرداری کردان و جنگجویی آنان، این را به آرزوهای بزرگی میانداخت.
مردم بیچاره سلماس و آن پیرامونها که از آسوریان گزندها دیده و پراکنده گردیدند، اکنون که به آبادیهای خود بازگشته و میخواستند دوباره به زندگی بپردازند، ناگهان خود را گرفتار چنگال کردان یغماگر و آدمکش سمیتقو میدیدند. اینست معنی «آزادی کردستان» همین است نتیجهای که سیاستگران اروپا میخواستند. سلماس و آن پیرامونها همه بدست کردن گرفتار آمده و نوبت به آبادیهای آرومی رسید. دیههای ویرانه که تازه رو به آبادی گذاشته هر زمان آسیب دیگری از تاراجگران سمییتقو دیدند.[2]
اسماعیل آقا سمیتقو دشمن حماسی رضاشاه بود. وی برای رضاخان که در اوایل خدمت خود، شهرت و نام جستجو میکرد، طعمه خوبی بود. اسماعیل آقا نمونه مجسم تهاجمات قانون شکنانه و غرور ایلی کرد بود.[3] ابراهیم خواجه نوری، سمیتقو را شریر، بزهکار، وحشی از هر جهت خائن به مملکت و ابزار دست دشمنان ایران توصیف میکند.[4] وی قریب 14 سال یاغیگریش را ادامه داد. در زمستان 1300 وی در منطقه نفوذ خود بنای شرارت را گذاشت. دولت، فوج ژاندارم تبریز را به فرماندهی یاور ملکزاده برای سرکوبی او اعزام کرد. عدهای که ملکزاده برای برخورد با سمیتقو آماده کرده بود، یک گردان مختلط بود که متجاوز از سی صاحب منصب و چهارصد نفر درجهدار و ژاندارم در آن نیرو وجود داشتند. نیروی اعزامی در حوالی مهاباد و با قوای اسماعیل آقا درگیر شدند. این جنگ سه شبانه روز ادامه داشت و به علت عدم پشتیبانی کافی از مرکز، از اشرار شکست خوردند. عده زیادی از نیروهای دولتی در جنگ کشته شدند. بقیه نیز پس از تسلیم تیرباران گردیدند. عجیب اینکه سمیتقو، یاور ملکزاده و آجودان وی را به نام نایب تقی آلپ نه تنها از بین نبرد بلکه با عزت و رأفت از آنها پذیرایی کرده، سالم و سلامت آنها را به تبریز فرستاد و شهر مهاباد را در حیطه قدرت خود قرار داد.[5] پس از این ماجرا اسماعیل آقا زمزمه استقلال منطقه کردنشین را آغاز کرد و گفت چون ما کرد هستیم و اهالی اطراف نیز با ما هم زبان هستند، بهتر است به این منطقه یا ایالات کردنشین استقلال داده شود و در جشنی که بر پا کرده بود، تاجی را که قبلاً سفارش داده بود، بر سر گذاشت.[6] پس از سقوط مهاباد، دولت مرکزی عدهای از نظامیان گیلان را به فرماندهی خالو قربان از افسران تسلیم شده میرزا کوچک خان که سردار سپه، به او درجه سرهنگی داده بود، به سراغ او فرستاد و امیر ارشد قراچه داغی نیز با قوایی مأمور دفع سمیتقو شدند. امیر ارشد در این جنگ کشته شد و قوایش شکست فاحش خورد و در نتیجه اکراد به محل اصلی خود یعنی قلعه چهریق فاتحانه وارد شدند.[7] بعد دولت، سرهنگ ملکزاده را با عدهای ژاندارم به جلوی او فرستاد. این عده پس از محاصره شدن همگی با فرمانده خود (ملکزاده) تسلیم شدند و سمیتقو پس از خلع ژاندارمرها همه را کشت و فرمانده را رها کرد که بعداً دولت به وی درجه بدهد.[8] در این باب شایعات زیادی در افواه بود که بین اسماعیل آقا و ملکزاده بوسیله بیگانگان تبانی صورت گرفته بوده است که بدون زد و خورد خود و افرادش تسلیم گردیدند.[9]
پس از شنیدن این خبر به رضاخان، وی ابتدا ملکزاده را نپذیرفته و در قشون متحدالشکل وارد نکرد؛ ولی پس از چندی با همان درجه یاوری به خدمت امنیه وارد شد و مأموریتهایی گرفت؛ ولی سرانجام از خدمت ارتش اخراج و وارد وزارت دارائی گردید.
سمیتقو پس از موفقیت در جنگ مهاباد و زنده به گور کردن 400 نفر صاحب منصب و ژاندارم به فکر افتاد که دامنه حکمرانی خود را وسعت دهد؛ لذا درصدد بر آمد ابتدا مراغه و بعد تدریجاً سایر شهرهای آذربایجان را ضمیمه کار خود کند. در آن ایام اوضاع آذربایجان مغشوش و آشفته بود. قیامهای پی در پی خیابانی و ماژورلاهوتی، قوای نظامی ایران را تحلیل داده بود؛ لذا سرتیپ شیبانی که فرمانده قوای نظامی آذربایجان بود به تهران احضار و به سرپرستی مدارس نظام منصوب گردید و به جای وی سرتیپ جهانبانی رئیس ارکان حرب کل قشون به فرماندهی لشکر آذربایجان منصوب شد. سرتیپ جهانبانی پس از ورود به تبریز برای سرکوبی اکراد متمرّد یک ستاد جنگی تشکیل داد و مشغول مطالعه گردید. وی در هفدهم مرداد ماه 1301 طرح عملیاتی خود را برای حمله به سمیتقو آماده نمود.[10]
در این زمان، سمیتقو سرمست فتوحات پی در پی خود بود. کشته شدن سردار ارشد خالو قربان و متلاشی شدن اردوی دولتی در طسوج و مهاباد، وی را زیاده از حد مغرور کرده و اکراد منطقه آذربایجان را تحت نفوذ او در آورده بود.[11]
پس از 24 ساعت جنگ بین یاران سمیتقو و نیروهای دولتی، سرانجام کردها با شلیک و هدف گیریهای نایب غلامعلی بایندر، موجب وحشت شدید گردیدند و به قلعه چهریق عقبنشینی کردند. عقبنشینی کردها باعث تجرّی سربازان دولتی شد و متفقاً دشمن را تعقیب و چهریق را در تاریخ بیستم مرداد ماه تصرف کردند[12] و در نتیجه اکراد به سمت مرز ترکیه متواری شدند و این حادثه نیز پایان یافت.[13] در ترکیه بین سمیتقو و عدهای از راهزنان ترک زد و خوردهایی بوجود آمد و در این برخوردها، جواهر خانم همسر سمیتقو به قتل رسید.[14]
در جنگهای 1309 که بین نیروهای سمیتقو و نیروهای رضاشاهی اتفاق افتاده بود، سرانجام سمیتقو با توطئه قبلی سران و سپاه رضاشاه پهلوی، در شهر اشنویه به قتل رسید.[15] یدالله ابراهیمی سلطان لشکر تبریز قتل سمیتقو را چنین توصیف میکند «جنازه اسماعیل آقا در کوچه اشنویه باقی مانده و کسی در پی جنازه و دفن آن نیست. چون غروب و تاریکی شب فرا میرسد، جنگ تقریباً خاتمه مییابد. نفرات عشایر که همیشه با داشتن سرپرست میتوانند منشأ اثری باشند، متواری میشوند. بلافاصله به رضائیه حرکت کردم. ساعت سه بعد از نصف شب به باشگاه افسران که محل توقف سرلشکر مقدّم بود، وارد و ایشان روی تختخواب و مشغول مطالعه رمان روسی بود. سرگرد مقدسزاده و سروان مقدسزاده و سروان فرجالله خان افسران ستاد فرماندهی مشغول مذاکره با تلفن بودند. موقعی که وارد اطاق فرماندهی میشدم، افسران نامبرده که از مرگ اسماعیل آقا اطلاع یافته بودند با عجله، قبل از من وارد اطاق شدند و با التهاب مخصوصی مرگ اسماعیل آقا را به اطلاع فرمانده لشکر رسانیدند. فرمانده لشکر این خبر را با خونسردی تلقی کرد و از خونسردی فرمانده لشکر تعجب کرده و در جای خود خشک شدند. در این وقت فرمانده لشکر که از استماع این خبر تردید داشت و شوخی پنداشته بود، از من جویای موضوع شد و من هم جریان را شرح دادم.[16] در هجدهمین سالنامه دنیا آمده است که: «فوراً به اشنویه دستور دادند، جنازه اسماعیل آقا را با اتومبیل به رضائیه بیاورند و پس از این دستور طی گزارشی تلگرافی مرگ اسماعیل آقا به عرض رضاشاه رسانیده شد که موجب شادمانی بسیار رضاشاه و امرای ارتش گردید و بدین ترتیب غائله بزرگی که مدت 14 سال آذربایجان را به خاک و خون کشیده بود به ترتیب عجیبی پایان یافت.[17] هنگامی که قزاقهای ایرانی سمیتقو را شکست سختی دادند، جشن و آتش بازی در سراسر ایران برگزار شد؛ ولی باید گفت: هدف سمیتقو آزادی کامل ایالت کرد بود. درست است که او درخواست تقاضای کردستان مستقل را میکرد؛ اما با یک حکومت مقتدر کرد که هدف آن به زیر فرمان در آوردن ایالت بود، چندان راضیتر از حکومت رضاشاه نبود.[18]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان