پرسش:
از منظر قرآن کريم چه علل و اسبابي موجبات انحطاط و سقوط تمدن ها و حکومت ها را فراهم مي آورد؟
پاسخ:
در دو بخش قبلي پاسخ به اين سؤال به سه عامل انحطاط و سقوط تمدن ها و حکومت ها شامل: 1- ناسپاسي و کفران نعمت 2- ظلم، استکبار، کفر ورزيدن و تکذيب آيات الهي 3- تقليد کورکورانه اشاره کرديم. اينک در بخش پاياني دنباله مطلب را پي مي گيريم.
- فساد و انحرافات اخلاقی
يکي ديگر از عواملي که از ديدگاه قرآن در نابودي اقوام و ملت ها و نيز سقوط و انحطاط تمدن ها نقش مهمي دارد انحرافات اخلاقي است که مصداق آن قوم لوط بودند. لوط يکي ديگر از پيامبران بزرگي است که هم عصر «ابراهيم» بوده و همراه او از سرزمين بابل به فلسطين مهاجرت کرده و بعد از ابراهيم جدا شد و به شهر «سدوم» آمده چرا که مردم آن منطقه غرق در فساد و گناه مخصوصاً انحراف و آلودگي هاي جنسي بودند.
در روايت ديگري آمده است: ابراهيم از مصر کوچ کرد و لوط را به همراه خود برد. در مدتي که در مصر اقامت داشت خداوند مال بسياري از گوسفندان و غير آن روزيش فرموده بود و به همين جهت آن بقعه از سرزمين بيت المقدس گنجايش گوسفندان وي را نداشت ناچار لوط از عمويش جدا شد و به شهر سدوم رهسپار گشت.
خداوند متعال پيامبر خود را براي هدايت قوم آلوده به گناه فرستاد تا آنها را هدايت کند و از عذاب سخت بيم دهد.
(و لوطا اذ قال لقومه تاتون الفاحشةً ما سبقکم بها من احد من العالمين)
(و لوط را فرستاديم که به قوم خود گفت آيا اعمال زشتي که پيش از شما هيچ کس مبادرت نکرده، بجا مي آوريد؟) (اعراف - 80)
قوم لوط مردمي بودند ثروتمند و مرفه و شهوتران و هواپرست، اين قوم لجوج و غيرمنطقي که از حدود قوانين الهي پا فراتر نهاده و در جاده انحراف سرگردان ماندند حاضر نبودند پيامبر خود را بپذيرند و در مقابل او جبهه گرفتند و خواستار بيرون راندن لوط و پيروانش شدند. لوط زماني که از هدايت قوم نااميد شد از پروردگار خود درخواست کرد تا او را بر آن قوم نصرت داده و عذابي دردناک برايشان بفرستد و سزاي کفر و عناد و فسق و فجورشان را بدهد و بيش از اين ايشان را مهلت ندهد در نهايت عذاب خدا نازل شد و زلزله عجيبي سرزمين سدوم را زير و رو کرد، بلافاصله آسمان سنگ باريدن گرفت و در مدت کوتاهي شهر به صورت بيابان صاف و همواري درآمد.
(و امطرنا عليهم مطرا فانظر کيف کان عاقبةً المجرمين)
(و براي آن قوم باراني از سنگ فرو باريديم پس بنگر که عاقبت و سرانجام بدکاران چيست)(اعراف-84)
- خيانت و تقلب
يکي ديگر از علل نابودي تمدن ها و سقوط دولت ها، تقلب و سرکشي مي باشد. نمونه بارز آن قوم مدين مي باشد که داراي صفت بارز تقلب و کم فروشي و کاستي حقوق همديگر بودند و با ثرو ت هايي که از اين راه ها به دست مي آوردند، سرزمين خود را به فساد کشانده و مردمان مؤمن را از پيروي راه الهي باز مي داشتند.
اين تقريباً قانون کلي تاريخ است که همان ثروتي که سبب پيدايش تمدن مي شود، بيم دهنده انحلال و انقراض آن تمدن نيز خواهد بود.
«مدين» شهري است در جنوب غربي اردن که امروز به نام «معان» خوانده مي شود در شرق «خليج عقبه» قرار گرفته و حضرت شعيب و قومش در آنجا مي زيستند. قوم مدين از نسل مدين ابراهيم(ع) مي باشد که در تورات از او به «مديان» تعبير شده است. آنان در سرزمين حجاز سکونت داشتند و داراي زندگي مرفهي بودند که از بازرگاني حاصل مي شد آنان عبادت غير خدا مي کردند و پيمانه ها و ميزان ها را کم مي دادند و در تجارت براي خريد کالاها به قيمت کم از مردم پافشاري مي کردند.
در تفسير طبري چنين آمده: سوي مدين برادر ايشان شعيب را فرستاديم. گفت يا گروه، بپرستيد خداي (را) نيست شما را هيچ خدائي جز او که آمد به شما از طرف خداوند شما، وفا کنيد، پيمانه و ترازو را کم نکنيد.
حضرت شعيب(ع) نيز همانند ساير پيامبران پيشين قوم خود را از انحرافي که دچار آن بودند و از عذاب الهي بيم مي داد و سعي در دعوت مردم به سوي خدا و اعتقاد به معاد و مبدأ و خلقت مي کرد.
قران کريم قوم مدين را با عنوان «خاسرين» ياد کرده، زيرا با تجارتي که همراه با تقلب و خيانت و کم فروشي مي باشد هم دنيا و هم آخرت خود را تباه ساخته و دچار خسران شدند:
(فکذبوه فاخذتهم الرجفةً فاصبحوا في دارهم جاثمين) (آنها او را تکذيب کردند و به اين سبب زلزله آنها را فرو گرفت و در خانه هاي خود به رو درافتادند و مردند). (عنکبوت - 37)
- غرور و خودپسندی
يکي ديگر از علل انحطاط تمدن ها غرور و خودپسندي است. خصلت زشتي که انسان را وادار مي کند تا اين که خود را بستايد و در نهايت اين غرور و عجب او را به سوي تکبر مي برد باعث حق کشي، ظلم و ستم مي شود. قرآن بارزترين اين نمونه را قوم يهود مي داند. خودستايي يهود و اينکه خود را محبوب خدا و دوست او و ولي او مي خوانند افترايي است که به خداي متعال مي بندند در حالي که خدا در ملکش شريک ندارد.
(و قل الحمد الله الذي لم يتخذ ولدا و لم يکن له شريک في الملک و لم يکن له ولي من الذل و کبره تکبيرا).
و بگو ستايش مخصوص خداست آن خدايي که هرگز نه فرزندي و نه شريکي در ملکش برگرفته و نه هرگز عزت و اقتدار او را نقصي رسد که به دوست و مددکاري نيازمند شود و پيوسته او را به بزرگترين اوصاف کمال ستايش کن. (اسرا - 111)
روزنامه كيهان، شماره 21536 به تاريخ 26/10/95، صفحه 8 (معارف)