دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

تاریخ کلیسا، قرن هجدهم 1 Church history; the 18th century

No image
تاریخ کلیسا، قرن هجدهم 1 Church history; the 18th century

كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، عقل‏گرايي، دئيسم، مسيحيت ارتدكس

نویسنده : محمد صادق احمدي

قرن هجدهم در تاریخ کلیسا قرنی سرشار از هیجان، اضطراب و حوادث جدید است. زیرا پیشتر گذشت که در قرن هفده جریان‌های فکری نوینی ظهور کردند که ثمره نهضت پروتستان و ظهور دانشمندان متجدد آن قرن بودند. اما این جریان‌ها در قرن هجده به پختگی و کمال رسیدند و چالش‌های جدی برای کلیسا و آموزه‌هایش ایجاد کردند. زیرا جریان‌های جدید در خود اندیشه‌هایی را می‌پروراندند که عمدتا نگاهی بسوی زمین داشت واسباب ماوراء‌الطبیعی و آن‌جهانی حوادث را نمی‌پذیرفت تا جایی که کانت برجسته‌ترین فیلسوف این دوره گفت:

«روشنگری یعنی رهایی انسان ازقیمومیت خودساخته‌اش. این قیمومیت یعنی عجز بشر در استفاده از قوه فاهمه‌اش، بدون راهنمایی دیگری...  شهامت استفاده از عقل خود را داشته باش، شار روشنگری همین است.»

در نتیجه نقش مسیحیت و کلیسای مسیحی در زندگی مادی و معنوی سطح بالایی از جامعه مسیحی کمرنگ شد.

در برابر این هجوم فکری و فلسفی، مسیحیت رسمی، روز به روز ضعیف‌تر شد و تنها کاری که توانست انجام دهد انفعال و تن‌دادن به این مصائب بود که البته پس از کم‌فروغ شدن دادگاه‌های تفتیش رخ داد. اما کمی آنسوتر یعنی در مسیحیت غیر رسمی تلاش‌های جدی برای مقابله با این بی‌دینی که تحت نام علم صورت می‌گرفت بوجود آمد که سعی داشت تا آثار این جریان‌های فکری را خنثی کند.

برای آشنایی بیشتر با کلیسا و حوادثی که در این قرن بر آن گذشت به بررسی تاریخ کلیسا پرداخته و به بازخوانی اندیشمندان و جریان‌های فکری‌ای که کلیسا را تهدید می‌کرد و نیز عکس العمل کلیسا می‌پردازیم.

 

جریان‌های فکری در قرن هجدهم

در قرن هجدهم علاوه بر ادامه گرایش‌های نهضت اصلاح که بیشتر شامل پیروان لوتر و کالون می‌شدند و در کنار باور مسیحی که مبتنی بر ایمان به عیسی بود؛ جرایانات فکری‌ای پدیدار شدند که در نهایت و پس از نمو و شکوفایی به معارضه با ایمان مسیحی پرداختند. گرچه بنیانگذاران این جریانات عموما مؤمنان مسیحی بودند که هدفی جز پیشرفت علم نداشتند. مهم‌ترین این گرایشات فکری در دو مقوله عقل‌گرایی و علم‌گرایی جای می‌گیرند.

 

خداباوری عقلانی (دئیسم)

در قرن هجده دیگر اندیشمندان به دنبال مسیحیت حقیقی نبودند؛ بلکه خدایی را می‌پرستیدند کهمنطبقبا مفهوم مشترک در فکر انسان‌ها باشد. نام این گرایش خداباوری عقلانی[1] بود.[2] طرفداران این جنبش از مذهبی ساده دفاع می‌کردند که عاری از هرگونه سنن و مراسمی بود و بر بنیان عقل بوجود آمده بود. ایشان این مذهب را گزینه‌ای در برابر خرافاتی که در مسیحیت می‌دیدند، می‌دانستند و معتقد بودند که عقل انسان به تنهایی اخلاقیات را درک می‌کند.

اما این جنبش به پرستش خدای خود بسنده نکرد و کلیسا و مسیحیت کلیسایی را با حملات جدی مواجه ساخت. نمایندگان این جنبش که گزینه‌های خرد ستیز مسیحیت را مشاهده می‌کردند، بی‌امان آموزه‌های مسیحی را مورد تاخت و تاز قرار دادند.[3]

تیندال یکی از افرادی بود که جنبش دئیسم را به اوج رساند. او در کتابی که در سال 1703 منتشر کرد، اینگونه مسیحیت را به باد انتقاد گرفت:

«چرا خداوند باید وحی خود را به قوم کوچکی سپرده باشد... این چه خدای ستمگری بود که آدم و حوا را بخاطر پژوهش دانش کیفر داد و سپس همه اعقاب آنان را به گناه‌زاده‌شدن (گناه ذاتی) مجازات کرد؟... چرا روا داشته است دینی را که به وحی ممتاز کرده است وسیله تعقیب و آزار، وحشت آفرینی و ستیزه‌گری قرار دهند؟... خدای واقعی همان است که نیوتن آشکار کرد.»[4]

رایماروس نیز دست‌نوشته‌ای با عنوان "دفاعیه‌ای برای خداپرست عقل‌گرا" نوشت که پس از مرگش توسط لسینگ منتشر شد. او در قسمتی از این دفاعیه با حمله به مسیحیت مدعی شد که عیسی شخصی پر حرف و متعصب است که به وضع غم‌انگیزی دچار شده و پس از مرگش شاگردانش وانمود کردند که او از قبر برخواسته و به آسمان صعود کرده است. پس از این مطلب رایماروس نتیجه می‌گیرد که مسیحیت یک فریب عظیم است و این مسأله باید علنی شود.[5]

علاوه بر این رایماروس که نامدارترین دئیست آلمان در این قرن به‌شمار می‌رود در مورد پسر خدا بودن عیسی می‌گفت:

«وقتی عیسی خود را پسر خدا می‌خواند قصدش تنها بیان این مطلب است که او مسیح است... بدین ترتیب نمی‌خواهد به یهودیان عقیده و یا راز جدیدی عرضه کند...»[6]

لسینگ که خود منتشر کننده  سخنان رایماروس بود و ایمانی بیش از سایر دئیست‌ها داشت، نمی‌توانست براساس تجربه مسیحیان اولیه مسیحیت امروزی را باور کند:

«نبوت‌های تحقق یافته‌ای که من تجربه می‌کنم چیزی است و نبوت‌های تحقق یافته صرفا تاریخی امر دیگری است...اگر در زمان عیسی می‌زیستم، شکی نیست که در آن صورت  پیش گویی‌هایی که در شخص او تمثل یافته بود، مرا کاملا مجذوب خود می‌کرد. در صورتی که او را واقعا در حال انجام دادن معجزات دیده بودم...اما من در سده هجده زندگی می‌کنم که در آن دیگر معجزه اتفاق نمی‌افتد...بنابراین اگر این دلیل...امروزه کاملا منسوخ شده است...چگونه می‌توان انتظار داشت که همان واقعیت باور نکردنی را که مردم  16 تا 18 قرن پیش مشتاقانه باور می‌کردند، فردی چون من که امروزه به طور قطع فاقد آن درجه از رغبت و انگیزه است، با همان حد از وثاقت و اعتبار باور کنم؟»[7]

در نهایت،این هجوم  بقدری گسترده شد که مردم مسیحیت کلیسایی را ابزاری می‌دانستند در دست کشیشان حقه باز! ولتر این  احساس را چنین بیان می‌کند:

«نخستین مقدس، نخستین رذلی بود که به نخستین ساده لوح برخورد»[8]

با همه این حملات، الهیات کلیسا تا پایان این قرن دست‌نخورده باقی ماند؛ گرچه در قرون نوزده و بیست، تصویرش به‌طور کامل تغییر یافت.

 

عقل‌گرایی (اصالت عقل و خرد)

عقل‌گرایی در قرن هجدهم به این معنا بود که باید کوشید تا همه چیز را در پرتو عقل مورد قضاوت قرار داد. بنابر این دیدگاه، عقل‌گرایان قرن هجدهم همگی در این مورد هم‌نظر بودند که عقل بر جهان هستی حکم می‌راند و خود آدمی قادر به درک آن است.این عقل‌گرایان که از قرن هفده و با ظهور فیلسوفانی چون اسپینوزا و دکارت کار خود را اغاز کرده بودند، در این قرن به پختگی رسیدند. در همان قرن هفده اسپینوزا با کمک از عقل خود کتاب مقدس را زیر سوال برده بود و صحت انتساب آن به نویسندگانش را رد می‌کرد.

التبه بسیاری عقل‌گرایی و دئیسم را یک جنبش بشمار می‌آورند.

 

علم‌گرایی (اصالت تجربه)

در کنار دئیسم و عقل‌گرایی، علم‌گرایی بزرگترین ضربه را به مسیحیت در این قرن وارد کرد. زیرا علم‌گرایان بر خلاف عقل‌گرایان که می‌خواستند با استدلال‌های خود حقایق را مکشوف کنند، فقط در پی کسب شناخت و معرفت بر اساس تجربه بودند و گزاره‌ها را فقط از راه تجربه قابل تصدیق و تکذیب می‌دانستند.[9]

پر واضح است که این رویکرد گرچه به لحاظ روش‌شناسی با رویکرد عقل‌گرایان متفاوت بود، اما همان ضربه‌ای را به مسیحیت وارد می‌کرد که عقلگرایی وارد ساخت. زیرا گزاره‌های موجود در اعتقاد مسیحی صرفا گزاره‌هایی بودند که حداکثر می‌توانستند به لحاظ تاریخی ثابت شوند و با تجربه چیزی از آن اثبات نمی‌شد.

پیشروی در اصالت تجربه تا جایی پیش رفت که تجربه‌گرایانی مانند هیوم وجود معجزات و دین را منکر شدند. هیوم در فصل دهم کتاب "حقیقت"  با رد معجزه می‌گوید که معجزات با قوانین طبیعی تضاد دارند و به همین دلیل نامحتمل می‌باشند؛ ایمان باید به دلایل متکی باشد. زمانی که واقعه‌ای صدها بار تکرار می‌شود، اما یکبار به نوع دیگری انجام می‌گردد، معلوم است که این نوع آخر نمی‌تواند صحیح باشد.

او حتی توحیدباوری نخستین را انکار کرد و مدعی شد که این دین‌های موجود در نتیجه تکامل دین‌های اسطوره‌ای نخستین است و هرچه زمان پیش رفته به تدریج صفات الهی بیشتری به این اسطوره‌ها داده شده است.[10] بنابر این گرایش‌های موازی با کلیسا در این قرن با تمام توان ضربات مهلکی را بر پیکر کلیسا وارد کرد.

 

تفتیش عقاید

دستگاه تفتیش عقاید که از قرن سیزده به طور رسمی کار خود را اغاز کرده بود درپنج قرن بحدی مرتکب جنایت شد که فقط طی قرن شانزدهم، تمام اروپا به استثنای انگلستان را فراگرفته بود. اما پس از اینکه در قرن شانزدهم کار خود را به اوج رساند، در قرن هفدهم دچار ضعف شد و در قرن هجدهم از اغلب کشورها برچیده شده بود.[11]

البته این به استثنای کشورهایی است که مانند اسپانیا حاکمان کاتولیک مذهب داشتند و همچنان کم و بیش از تفتیش عقاید بهره می‌بردند. در کل می‌توان قرن هجده را پایانی بر شکنجه‌های دادگاه تفتیش عقاید دانست.

 

یکتاپرستی

پس از ظهور جریانات فکری در قرن هجدهم بسیاری از کشیشان و دانشمندان پیرو مبادی خداپرستی شدند. خداپرستی که تلفیقی از مسیحیت و عقل‌گرایی بود. در واقع ایشان مسیحیت را با پیرایش از عناصر شرک‌آلود می‌پسندیدند. بنابر این بسیاری از ایشان از توحید خالص پیروی کردند و در عداد یونیتاریانیست‌ها قرار گرفته و تثلیث را که با مبانی عقلی سازگاری نداشت انکار کردند. البته با همه آزادی عقیدتی‌ای که در این قرن وجود داشت ایشان به صورت علنی جرات انکار تثلیث را نداشتند.[12]مثلا ویستن که جانشین نیوتن بود تثلیث را انکار کرد و در نتیجه این انکار از کمبریج کنار گذاشته شد.[13]

 

مسیحیت شرقی

اما فارغ از آنچه در کلیساهای غرب در جریان بود، در شرق و در قرن هجده کلیسای روسیه سایه سنگین امپراتوران روسیه را بر سر خود حس می‌کرد و در واقع زیرمجموعه حکومت بشمار می‌رفت. حاکم روسیه "پیتر کبیر" در اهداف خود برنامه غربی سازی امپراتوری‌اش را داشت. در نتیجه روشن است که در این زمان حکومت بر کلیسا تفوق داشت و پیتر در همین راستا با منسوخ کردن شورای مطران‌های مسکو و جایگزین کردن آن با شورای مقدس ملی، که کشیشان آن را خود تعیین می‌کرد، نقش عمده‌ای در ضعف کلیسای روسیه داشت.[14] البته بی‌اعتبار ساختن کلیسا توسط پیتر تنها با مرگ او متوقف شد، ولی این پایان کار حکومت با کلیسای روسیه نبود. زیرا پس از مرگ پیتر، کاترین کبیر سیاست‌های او را دنبال کرد و نیمی از صومعه‌ها را بست و موقوفات کلیسا را تغییر کاربری داده و دنیوی کرد.

تجددگرایی و عقلانیت گرچه کلیسای غرب را کاملا درخود بلعیده بود، اما کلیسای روسیه تا حد زیادی در این قرن از حملات روشنگران در امان مانده بود و فقط درگیر و دار اصلاح رابطه خود با حاکمان بود. ژوزفیت‌ها نیز که از اواخر قرن گذشته مورد شکنجه واقع می‌شدند، در این قرن همچنان تحت فشار بودند.[15]

در ادامه به بررسی اندیشمندان مسیحی و الهیات جدیدی که در این قرن وارد فضای الهیاتی مسیحیت شد پرداخته و با جنبش‌هایی که از سوی کلیساهای مسیحی در پاسخ به جریانات فکری این قرن ظهور کرد بیشتر آشنا می‌شویم.

مقاله

نویسنده محمد صادق احمدي
جایگاه در درختواره ادیان ابراهیمی - مسیحیت

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

فردریک شلایر ماخر Friedrich Schleiermacher

فردریک شلایر ماخر Friedrich Schleiermacher

معمولا هر پدیده سنّتی وقتی با یک جریان جدید مواجه شود، اگر باهم هم‌خوانی نداشته باشند، هیچ‌یک، دیگری را نمی‌پذیرند و هر دو نافی هم می‌شوند. در بررسی تاریخ کلیسا، اعم از کاتولیک و پروتستان، نیز دقیقا به‌همین تقابل می‌رسیم؛ تقابل دیدگاه‌های سنّتی و مدرن.
No image

شراب Wine

No image

پاپ ویگیلیوس Pope Vigilius

No image

صخره Petros, Cephas

No image

ماروزیا MAROZIA

پر بازدیدترین ها

No image

معجزات عیسی

مریم مقدس  Saint Mary

مریم مقدس Saint Mary

No image

کتاب مقدس Bible

Powered by TayaCMS