كلمات كليدي : فولكلور، فرهنگ عاميانه، مردم شناسي، فولكلوريست
فولکلور Folklore)) مرکب از دو کلمه است. Folk، به معنی مردم، گروه، قوم و خویش، ملت، عوام و توده مردم و lore، به معنی دانش، معرفت و دانستن است. بنابراین واژه فولکلور را میتوان به "فرهنگ و دانش عامه" یا "اشعار و افسانهها و آداب و رسوم و باورهای مردم" ترجمه کرد.
فولکلور نخستین بار در سال 1846 میلادی بوسیلۀ آمبروز مرتن[1] عنوان مقالهای قرار گرفت که موضوع بحث آن درباره دانش عامیانه و آداب و رسوم سنتی بود. از آن پس در زبان محاوره زبان انگلیسی راه یافت و شناسنامه فرهنگی پیدا کرد.
فولکلور اصطلاحی است که در علم مردمشناسی مطرح است و به عبارت دقیقتر، «فولکلور به مجموعهای از دانستنیها، باورها و رفتارهای مراسمی اطلاق میشود که در بین توده مردم، بدون در نظر گرفتن فایدههای علمی و منطقی آن، سینه به سینه و نسل به نسل به صورت تجربههای زندگی به ارث رسیده باشد و یا به علمی گفته میشود که در آداب و رسوم، سنتها، ادب و فرهنگ عامه بحث میکند. در واقع، مجموعه آداب و رسوم، عقاید، عادات، افسانهها، حکایتها، مثلها، ترانهها و اشعار عامیانه و رفتارهایی چون شیوههای غذا خوردن، لباس دوختن و پوشیدن، آداب و رسوم کفن و دفن، مراسم عروسی و ... در شمار فولکلور هستند.»[2]
رواج این اصطلاح در زبان فارسی ابتدا به وسیله صادق هدایت در سال 1306 در کتابی به نام فواید گیاهخواری بوده است. پس از آن در مقالهای توسط رشید یاسمی در مجله تعلیم و تربیت سال 1315 هجری شمسی چاپ شد.
خصایص فولکلور در نظر صاحبنظران
وارانیاک(1939) سه خصیصه یا وجه مشخصه برای فولکلور برمیشمرد که عبارتند از:
«1. فولکلور بر میراث و اصول تمدنی قدیمی و کهن بنا شده است.
- فولکلور با هیچگونه روش علمی و استدلال منطقی، همراه نیست؛ یعنی نه معلمی آن را تدریس میکند و نه از کتاب و نوشتهای میتوان آموخت؛ به علاوه، عاری از هرگونه آرایش روشنفکری و پیرایش نظری است.
- این خصوصیت عدم تحول روشنفکری و نظری باعث شده است که در جریان اشاعه اصول تمدن جدید، فولکلور بدون اینکه با آنها ترکیب شود، در کنارشان قرار گیرد و در نتیجه، عناصری بسیار قدیمی را تقریباً دست نخورده حفظ کند. این پدیده خصوصاً در هنرهای عامیانه تجلی میکند.»[3]
وان ژنپ(1924) نیز فولکلور را باورها و اعمال گروهی بدون نظریه علمی و فاقد پشتوانهای منطقی میداند که واجد چنین خصوصیاتی است:
«1- فولکلور، اعمال و رفتارهای جمعی و گروهی است که در بین عامه مردم رایج باشد. بنابراین عمل و رفتار یک نفر یا یک خانواده را نمیتوان فولکلور نامید.
2- اعمال و رفتارهای فولکلوری به مناسبت و بنابر مقتضیات تکرار میشود؛ یعنی آنچه که یک یا چند مرتبه یا در دوره محدودی اتفاق میافتد فولکلور نیست.
3- فولکلور نه بطور خاص، بلکه در مجموعه فعالیتهای زندگی نقشی را بر عهده دارد.
4- ابداعکننده و زمان شروع رفتار و اعمال فولکلوری مشخص نیست این پدیدهها بوسیله عامه مردم به وجود آمده است. البته در گذشته دور، مبدعی داشته ولی به مرور ایام، آن شخص فراموش شده و فقط عمل او به جا مانده است.
5- مقدار زیادی از اعمال فولکلوری بیادبانه و دور از نزاکت تلقی شده و در محافل رسمی و اشرافی از انجام و بیان آنها خودداری میشود.»[4]
فولکلور و مردمشناسی
مرزبندی بین فولکلور و مردمشناسی نه مقدور است و نه لازم؛ اما بین این دو پیوند تنگاتنگی وجود دارد. قبل از جنگ بینالملل اول به دلیل تفکیک خاصی که بین سنن اقوام و گروههای ساده و ابتدایی و رسوم عامیانه شهرها و جوامع متمدن خصوصاً در جوامع اروپایی صورت میگرفت؛ مردمشناسی را علمی میدانستند که گروههای ساده و ابتدایی و فاقد خط را مورد مطالعه قرار دهد و فولکلوریست را کسی میدانستند که مراسم و سنن و هنر عامیانه جوامع متمدن و صاحب خط را مطالعه کند؛ اما بعد از جنگ بینالملل دوم مردمشناسان، دامنه تحقیقات خود را به شهرها و جوامع متمدن هم کشاندند. از این رو مردمشناسی شامل مقدار زیادی از مطالعات فولکلوری شد. سه تمایز کلی در عین وابستگی این دو به یکدیگر میتوان قائل شد:
«1- فولکلوریست، بیشتر به جمعآوری و تقسیمبندی ومطالعه مقایسهای پدیدههای فرهنگی اهمیت میدهد؛ در حالی که مردمشناسی به تجزیه و تحلیل پدیدهها میپردازد.
2- مطالعه فولکلور غالباً درباره گذشته است؛ یعنی آنچه از حیات دیرینهی سنت به فراموشی سپرده شده و احیاناً بطور پراکنده بین مردم باقی مانده است؛ ولی مردمشناسی در مورد جوامع فعلی و آداب و رسوم آنهاست.
3- مطالعه فولکلور متکی بر مدارک موزهای و کتابخانهای است؛ در حالی که منابع مردمشناسان، تحقیقات محلی است.»[5]
مثال از فولکلور ایرانی
ترانهها، مثلها، چیستانها، لالاییها، دوبیتیها، افسانهها و ... بخش مهمی از فرهنگ عامه یا فولکلور ایرانیان بوده است. ترانه در ایران کهن جای ویژهای داشته و هر زمان که رویدادهای مهم تاریخی روی داده است، مردم بوسیله همین ترانهها، احساسات درونی خود را بازگو کردهاند و عشق و نفرت خود را نشان دادهاند. ترانهها، همچون دیگر مقولههای ذهنی جامعه، نه تنها نمونهای هستند از زبان، طرز بیان مردم و ذوق و اندیشهی آنان که وابسته به معیشت و شیوه تولید است؛ بلکه نشانگر واقعیتهای زندگی و نیازها و آروزهای مردمانی است که در ایران پهناور با زبانها و گویشهای گوناگون رواج دارد.
لالایی که آواز مادران و دایگان برای خواباندن کودک شیرخواره است، به نوعی فولکلور قلمداد میشود؛ کلمات ساده و بیپیرایهای که بیان کننده عادیترین موضوعهای خودمانی و ذوقی زندگی است و وقتی بر زبان مادری جاری میشود با جوهری از عشق و احساس همراه میگردد و نخستین ارتباط کلامی را با کودک ایجاد میکند. این لالاییها نسل به نسل بین افراد، سینهبهسینه منتقل شدهاند.