نویسنده: محمد علی راغبی
چکیده
در این زمینه که آیا در قرآن کریم مجاز وجود دارد یا نه، از دیر باز میان دانشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود داشته است. سلفیه از کسانى بودهاند که وجود مجاز را در قرآن انکار کردهاند: ولى بیشتر علما نظیر لغویون و فقها قرآن را همانند سایر کلامها برخوردار از مجاز شمردهاند. در این مقاله سعى شده است به شبهات منکران مجاز پاسخ دادهشود.
1. مقدمه؛ مجاز عبارت است از استعمال لفظ در غیر موضوع له با وجود رابطه و علاقه بین معناى مستعمل فیه و معناى موضوع له. البته سکاکى قائل است که لفظ در استعمال مجازى در خود موضوع له استعمال مىشود؛ اما ادعا مىشود که آن غیر از موضوع له است؛ مثلا وقتى گفته مىشود، زید اسد است، در اینجا همان حیوان درنده مراد است؛ اما از روى ادعا نه از روى واقع.[1]
مجاز به این معناى مصطلح موضوعى است که از حدود قرن چهارم مطرح شدهاست. پس از این قرن توسط عرفا و سلفیه وجود مجاز انکار مىشود. این انکار در سخنان غزالى، ابن عربى، ملاصدرا و فیض کاشانى به چشم مىخورد و در دوره معاصر مصطفوى بر همین نظر است.
البته در میان آنها اختلاف نظرهایى وجود دارد؛ برخى به طور کلى منکر مجازند و بعضى آن را در حوزه صفات الهى انکار مىکنند. نیز برخى مجاز را در هر سخنى منکر مىشوند و بعضى آن را تنها در کلام الهى انکار مىکنند.[2] در این مقاله صرفا دیدگاه سلفیه مورد نقد قرار مىگیرد. از میان علماى سلفیهاى که مجاز در قرآن را انکار مىکنند، مىتوان از شاطبى و قاسمى یاد کرد.
2. انگیزه انکار مجاز از سوى سلفیه؛ سلفیه به واقع دنباله روان اهل حدیثبه شمار مىروند که آیات صفات را بر معناى حقیقى حمل مىکردند و بر معتزله که این آیات را مجاز مىخواند و تاویل مىنمودند، بر مىآشفتند. آنان از رهگذر انکار مجاز مىخواستند با تایل آیات صفات مقابله کنند. [3]
3. انکار وضع از سوى سلفیه؛ سلفیه به تعریف مجاز خرده گرفته، گویند: ما واضعى نمىشناسیم و چنانچه بشناسیم، نمىدانیم لفظ را در چه معنایى وضع کرده است. ما فقط استعمال را مىشناسیم؛ بنابراین سخن گفتن از اینکه لفظ در کدام معنا وضع شده است، بىمعناست. در استعمال هم دو چیز متمایز به نام حقیقت و مجاز نمىیابیم. هریک از قراینى که براى تمایز آن دو یاد کردهاند، مخدوش است .[4]
4. ایرادهاى سلفیه بر علایم حقیقت؛ علماى بلاغت امورى را علامت استعمال الفاظ در معانى وضعى دانستهاند؛ نظیر نص اهل لغت، تبادر و عدم وجود قرینه؛ اما سلفیه همه آنها را مخدوش شمردهاند.
4. 1. ایراد سلفیه بر نص اهل لغت گفتهاند: یکى از علایم تمایز حقیقت از مجاز، نص اهل لغت شمرده شده است؛ حال آنکه اساسا نص اهل لغت بعد از این که عدهاى از لغویون به حقیقت و مجاز قایل شدند، پدید آمد و قبل از آن در میان احادیث و اشعار از حقیقت و مجاز سخن نرفتهاست. در آنها نه تعریفى براى آن به چشم مىخورد و نه تمایزى که مشخص کند که فلان لغت در فلان معنا مجاز است و در فلان معنا حقیقت است. بنابراین نص و تصریح به حقیقت و مجاز بعد از جعل لغویون به وجود آمدهاست. اگر این بدعت بوجود نیامده بود، از اهل لغت هیچ نصى در میان نبود.
4. 2. اشکال سلفیه در زمینه تبادر؛ سلفیه در زمینه تبادر نیز به عنوان یکى دیگر از علایم تمایز حقیقت و مجاز ایراد گرفته، گویند: از نظر تبادر بین حقیقت و مجاز فرقى وجود ندارد. چه گفته شود شیر حمله کرد و آهویى را درید یا گفته شود: شیر تیر انداخت، هر دو تبادر دارند و معناى خود را به ذهن مخاطب مىرسانند. بلافاصله تا هر یک از جملههاى مذکور به گوش مخاطب مىرسد، معناى آن به ذهن او متبادر مىشود؛ بنابراین از جهت تبادر تمایزى میان حقیقت و مجاز وجود ندارد.
4. 3. خردهگیرى سلفیه در مورد قرینه؛ راجع به اینکه لغویون گویند، در مجاز قرینه وجود دارد، ولى در حقیقت قرینه وجود ندارد، سلفیه معتقدند: اساسا ما حتى اگر لفظى را به تنهایى بدون الفاظ دیگر به کار ببریم، هیچ استعمالى بدون قرینه نداریم. اگر بخواهیم معنایى را افاده کنیم، قطعا حتى لفظ واحد را با قراینى استعمال مىکنیم: براى مثال اگر بچهاى به مادر خود بگوید: آب! از حالت خاصش آشکار مىشود که مراد او این است که من آب مىخواهم و این حالت چیزى جز قرینه نیست؛ بنابراین وجود قرینه هم در استعمال حقیقى و هم در استعمال مجازى وجود دارد. بر این اساس در این خصوص هیچ تمایزى میان حقیقت و مجاز در میان نیست.
5. نقد دیدگاه سلفیه در خصوص وضع؛ باید دانست که استعمال اعم از حقیقت و مجاز است و ما حقیقت و مجاز را بعد از استمعال مىفهمیم. بعد از اینکه لفظى در معنایى استعمال شد، اگر آن لفظ بدون قرینه استعمال شده باشد، در مىیابیم که حقیقت است و اگر با قرینه استعمال شده باشد، مىفهمیم که مجاز است.
در رد این سخن که ما در هر سخنى قرینه داریم، گوییم، محل بحث سخنى است که هیچ قرینهاى براى تعیین معناى آن نداریم؛ مانند وقتى که گویند: شیرى وارد شهر شد. در اینجا تصریح نشده است که آیا منظور رجل شجاع است یا حیوان درنده. این جاست که در تمایز بین حقیقت و مجاز مىگوییم: با توجه به اینکه قرینهاى براى تعیین معنا ذکر نشده است، باید مقصود متکلم از این شیر همان حیوان درنده باشد؛ بنابراین اینکه گفته مىشود: هر سخنى با قرینه است، ادعایى بدون دلیل است.
ممکن است گفته شود: هرگز بدون مقدمه و شرایط خاص جملهاى مانند «شیرى وارد شهر شد» را به کار نمىبرند. به همین جهت وقتى گفته مىشود: شیر وارد شهر شد، بلافاصله ذهن به معناى خاصى منصرف مىشود؛ براى مثال در شرایطى که شیرها نمىتوانند وارد شهر شوند، بلافاصله ذهن انسان به آدم شجاع منصرف مىشود؛ اما در شهرى که در کنار جنگل واقع است، ذهن انسان به حیوان درنده معروف منصرف مىشود.
در پاسخ گوییم: بنا بر این فرض که پهلوانى از شهر بیرون رفته باشد و در عین حال بیشه شیرى نیز در کنار شهر قرار داشته باشد، حال چنانچه در شهر اعلام کنند: شیر وارد شهر شد. در این حالت که دو احتمال مىرود، بىتردید ذهن اهل شهر به شیر بیشه منصرف مىشود؛ چون لفظ شیر در شیر بیشه حقیقت است.
ممکن است گفته شود: انصراف ذهن مردم شهر به بیشه به جهت حقیقت بودن لفظ شیر در معناى حیوان درنده نیست؛ بلکه به جهت کثرت استعمال لفظ شیر در آن معناست. حال چنانچه لفظ شیر در معناى پهلوان بسیار به کار رود، دیگر به حیوان درنده انصراف پیدا نخواهد کرد. بنابر این کثرت استعمال نوعى قرینه است و ما بدون قرینه هیچ لفظى را حتى بر معناى حقیقىاش استعمال نمىکنیم.
در پاسخ گوییم: البته به این معنا هیچ لفظى خالى از قرینه نیست؛ اما بىتردید در مجاز قرینهاى افرونتر وجود دارد. براى مثال در جمله «شیرى را دیدم» براى اینکه کلمه «شیر» بر «پهلوان» دلالت کند، ناگزیریم که جمله وصفى «که تیر مىانداخت» را در پى آن بیافزاییم.
امکان دارد گفته شود: از کجا مىدانید: واضع الفاظ براى معانى چه کسى است و او براى الفاظ چه معناهایى را در نظر گرفته است؛ براى مثال شاید لفظ اسد تنها براى حیوان درنده معروف وضع نشده باشد؛ بلکه براى آدم شجاع هم وضع شده باشد یا براى هر دو معنا وضع گردیده باشد.
پاسخ این است که ما از اینکه وقتى مىبینیم، اسد مجرد از قرینه بر حیوان درنده استعمال مىشود، در مىیابیم که بر آن معنا وضع شده است. حال تفاوتى نمىکند که واضع خدا باشد با حضرت آدم و یا هر کس دیگر. وضع کردن به این معنا نیست که یک نفر بر منبر جعل نشسته باشد و بگوید: من فلان لفظ را براى فلان معنا وضع کردم. ما رابطه میان لفظ و معنا را وضع مىنامیم. البته این رابطه در اثر استعمال بوجود مىآید. بنابراین آنچه معنایى را براى یک لفظ ایجاد مىکند، استعمال است.
پی نوشت:
-
[1]. هاشمى؛ جواهر البلاغة، ص305.
-
[2]. قاسمى؛ محاسن التاویل، ج1، ص222 به بعد و مصطفوى؛ روش علمى در ترجمه و تفسیر قرآن مجید، ص30 به بعد.
-
-