نویسنده: محمد مهدی صدرفراتی
از هیوم تا علامه طباطبایی
مقدمه: نقش کلیدی و مهم اصل علیت را در فلسفه دین و در آثار دیگر فلسفی میتوان به وضوح مشاهده کرد. معمولایک بخش از کارهای فیلسوفان بزرگ به رابطه علیت اختصاص یافته است.
با کمی دقت در برهانهای عقلی که تا کنون برای اثبات وجود خدا مطرح شدهاند، میتوان رد پای علیت را به راحتی یافت. برهانهای جهان شناختی از قبیل برهان حرکت، حدوث و امکان همگی در نهان خود بر مبنای درک انسانها از مفهوم علیت استوارهستند. فراتر از این، برهانهایی نظیر برهان نظم نیز ریشهای در مفهوم علیت دارند. آنجایی که فیلسوف استدلال میکند که هر نظمی نیاز به ناظمی دارد، در درون خود میداند که علت نیاز ناظم در ایجاد نظم نوعی رابطه علی است.
نکته جالب توجه در مورد اصل علیت گستره وسیع نظرات متفاوت در مورد آن است. دیوید هیوم فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی که از اساس با مفهوم علیت مخالف بود هیچ دلیلی برای اثبات آن را نمیپذیرفت. امانوئل کانت فیلسوف آلمانی عصر روشنگری اصل علیت را در مقولات فاهمه خود میگنجاند. فیلسوفان مسلمان نیز مانند غربیان هر یک آرای منحصر به فردی در مورد این مسئله دارند که براساس استنباط آنها از جهان پیرامون شکل گرفته است. در ذیل به اختصار به دیدگاههای چند تن از ایشان اشاره کرده و در آخر یکی از ملحقاتی که علامه طباطبایی بر اساس فلسفه صدرایی به اصل علیت افزودهاند بیان خواهد شد.
هیوم: فلسفه هیوم منحصر به فرد و مختص خود اوست. شاید بتوان او را پدر تجربه گرایی دانست. فیلسوفی که افکارش فلسفه غرب را این چنین تحت تاثیر قرار داده است. نظریه هیوم در مورد اصل علیت که مبتنی بر تجربه گرایی صرف است، از مبانی فکریاش نشات میگیرد. او معتقد بود ادراکات ذهنی انسانها از دو طریق حاصل میشود: انطباعات و تصورات. انطباعات دادههای بی واسطه حسی هستند که از حواس پنج گانه ادراک میشوند و تصورات صورت ضعیف شده انطباعات هستند. بدین معنا که پس از دریافت داده ای توسط حس این تصویر به صورت ضعیف شده در قوه مخیله یا ذهن انسان ذخیره میشود و سپس امکان تغییر و آنالیز روی آن به وجود میآید.
شاید به طور ضمنی بتوان گفت قبول اصل علیت پنج فاکتور مجزا دارد: 1) علت 2) معلول 3) نتیجه یا حرکت 4) ضرورت 5) کلیت. با توجه به اینکه هیوم ادراکات ذهنی انسان را به انطباعات و تصورات محدود میکند، تنها به سه مورد نخست از 5 مورد ذکر شده توجه دارد. او میبیند که سنگی به شیشه برخورد میکند. علت سنگ است و معلول شیشه. شکستن هم که حاصل این برخورد است نتیجه عمل است. همه این شواهد با ادراکات حسی قابل درک هستند. اما او میگوید ضرورت و کلیت توسط انطباعات حس نمیشوند پس دلیلی بر آن نداریم. البته آن را رد هم نکرده و در این مورد جزء شکاکان قرار میگیرد.
دیوید هیوم اصل علیت را حاصل عادت انسان به تکرار طبیعت در شرایط خاص و بر اساس استقرایی ناقص میشمرد. او میگوید: ممکن است روزی خورشید بر خلاف عادت و انتظار از مشرق طلوع نکرده و در مغرب دیده شود. این نظر هیوم در دیگر تجربه گرایان نیز موثر افتاده، آن گونه که آنان معتقدند اصل علیت تنها توالی و تعاقب زمانی است که نتیجه را در معلول پس از علت پدید میآورد.
کانت:
پس از هیوم و با پیشرفت فلسفه غرب کانت قدم به این عرصه نهاد. او اصل علیت را جزء قالبهای ماتقدم ذهن انسان تعریف میکند و آن را در مقولات فاهمه خود میگنجاند. فرض کنید عینکی را به چشم خود بزنید و به طبیعت بنگرید، شیشه عینک به هر رنگی که باشد طبیعت و واقعیات خارجی بدان رنگ دیده میشوند. به همین منوال کانت دوازده مقوله خود را همچون عینکهای ذهن بشر توصیف میکند که اشیا در خارج پس از عبور از این دوازده موضوع صورت پذیرفته و قابل درک برای هر کس میشود. کانت علیت را نیز از مقولات فاهمه و صورتی برای درک واقعیات خارجی میداند.
کانت بر خلاف هیوم به کلیت و ضرورت اعتقاد دارد تا بتواند قوانین فیزیک نیوتونی را توجیه کند. با این حال او برای علت و معلول تقدم و تاخر زمانی قائل است. علی رغم پیشرفت چشمگیری که کانت نسبت به هیوم در خروج از شکاکیت و رسیدن به علم یقینی داشت، اما همچنان اصل علیت را با محوریت ذهن تصور میکند و اعتباری خارجی و واقعی برای آن در نظر نمیگیرد.
متکلمین اسلامی و ملاصدرا
سئوالی که برای فیلسوفان مسلمان درباره اصل علیت مطرح است با سئوالات غربیان در این زمینه متفاوت است. طبق مطالب ذکر شده میتوان گفت اساسا هیوم و کانت مسئله علیت را از منظر چرایی و ماهیت وجودی بررسی میکردند. اما اکثر فلاسفه مسلمان وجود اصل علیت را بدیهی فرض کرده و به دنبال پیدا کردن علت نیاز به آن هستند.
در بین مسلمانان چهار نوع عقیده متفاوت وجود دارد. اول کسانی که موجود بودن را سبب نیازمندی به علت میدانند. دومین گروه نیازمندی به علت را در حدوث میبینند و معتقدند هر واقعیتی که به نوعی حادث باشد و نه قدیم نیاز به علتی دارد. گروه سوم میگویند ماهیات ممکنه باید علتی داشته باشند و هر آنچه به جز ممکنات است میتواند علت نداشته باشد. تفاوت این نظریه با نظریه حدوثی(گروه دوم) در این است که وجود علت را تنها برای امور حادث لازم نمیدانند بلکه ممکن است بجز ذات خداوند، قدیمی هم وجود داشته باشد که به علت نیاز دارد، که شامل دیدگاه دوم نمیشود. گروه چهارم که ملاصدرا و پیروانش در حکمت متعالیه هستند شکاف عظیمی را در مسئله علیت به وجود آورده اند. آنها معتقدند سئوال از دلیل نیاز به علت برای معلول، سئوالی باطل است، چرا که معلول عین نیازمندی است. صدرالمتالهین با طرح نظریه «فقر وجودی» این نیاز را در بطن معلول بودن دانست. این وابستگی در ذات معلول است و معلول ذاتی جز نیازمندی به علت ندارد. (3)
نتیجه گیری علامه طباطبایی از حکمت متعالیه
علامه طباطبایی به عنوان یکی از شارحان ملاصدرا و پیروان حکمت متعالیه در دو کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه به واقع سنگ تمام گذاشته و با کمال دقت دروس فلسفه خود را بر پایه فلسفه صدرایی بنا نهاده است. او در ذیل درس علیت به شرح کامل نظریه فقر وجودی میپردازد. نکته دیگری که علامه در این درس بدان میافزاید آن است که معلول دائما نیازمند علت است. از آنجایی که معلول از نظر وجودی نیازمند به علت است و سرتاسر وجودش فقر و نیاز تام است لذا یک لحظه نیز نمی تواند بدون علت وجود داشته باشد. علامه در پی فلسفه ملاصدرا معتقد است: نیاز معلول به علت هر لحظه جاری و ساری است. بدین معنا که اگر علت لحظه ای از معلول غافل شود، وجود معلول تباه خواهد شد. این نظریه ای است که شاید بتوان گفت در پیشینیان واقعا منحصر به فرد است. به کمک این بحث نظریاتی همچون ساعت ساز نابینا و یا خدایگانی که جهان را خلق کرده و در حال استراحتند از پایه بی بنیان و سست میشوند. طبق این نظریه نجار علت تامه یک میز نیست و یا شخص پدر علت تامه فرزند نمیباشد، چرا که پس از مرگ آنها معلول همچنان پابرجاست. چه بسیار پدرانی که فوت کردهاند و فرزندانشان همچنان در قید حیاتند. این بحث حاکی از آن است که علت تامه یک میز چسبندگی موجود بین ذرات آن است و نجار تنها میتواند به عنوان یک علت ناقصه در این چسبندگی یاری رسان باشد. واضح است که مادامی که چوبها به یکدیگر متصل اند میز پابرجاست، مستقل از زنده بودن یا نبودن نجار!
این نظریه درباره علیت به وضوح از نبوغ سرشار ملاصدرا و شاید علامه طباطبایی حکایت میکند. اما نکته جالب اینجاست که این تئوری در استحکام جایگاه مفهومی به نام «خدا» بسیار موثر است. همان طور که اشاره شد به کمک نظریه فقر وجودی میتوان بسیاری از شبهات را در مورد وجود خدا و یا نوع علت بودنش پاسخ گفت. پیداست که خدا به عنوان علت العلل، علت اولیه تمام موجودات است و وجود هر موجودی مادامی پابرجاست که خداوند به ایشان تجلی کنند. در این نظریه خدا هر لحظه در حال خلق است و موجودات هر لحظهای که وجود دارند (یعنی معدوم نیستند) در حال خلق شدن هستند. (خلق مدام) و این با صفت خالق بودن خداوند نیز دقیقا مطابقت دارد. تنها وجود هستی ذات حق است و تمام موجودات دیگر تجلی انوار وجود او هستند. مانند خورشیدی که انوار طلایی او تجلیات اویند و بدون وجود خورشید هیچ نوری وجود ندارد. حتی برای یک لحظه!