كلمات كليدي : مكتب شيكاگو، جامعه شناسي شهري، بوم شناسي، شهرنشيني، جامعه شهري، جامعه زيستي، اصلاح اجتماعي
نویسنده : طاهره عطوفي كاشاني
مکتب شیکاگو در سال 1892م در دانشگاه شیکاگو با تأسیس گروه جامعهشناسی توسط آلبیون اسمال (Albion Woodbury Small: 1854-1926)، پایهریزی شد.[1] وی در نگارش و بنیاد مجله جامعهشناسی و پویایی این رشته در امریکا سهیم است.[2] گروه جامعهشناسی دانشگاه شیکاگو برخلاف کژفهمیهای رایج آن دوران، بههیچوجه تنها به گردآوری واقعیتها علاقمند نبود، بلکه از همان آغاز در جستجوی صورتبندیهای مفهومی و نظریای بود که با آنها بتوان رشته جامعهشناسی را از کار اجتماعی و نیز از صرف گردآوری دادههای اجتماعی متمایز کرد.[3]
مطالعاتی که در چارچوب این مکتب انجام شده، بیشتر در زمینه مسائل شهری، انحرافات اجتماعی، سازمانهای اجتماعی و مسائل کار و شغل است.[4] آنان در پایهریزی جامعهشناسی شهری نقش مهمی داشتند؛ تعدادی از نویسندگان مرتبط با دانشگاه شیکاگو از دهه 1920 تا دهه 1940، مفاهیم و اندیشههایی را پدید آوردند که برای سالهای بسیاری شالوده اصلی نظریه و پژوهش در جامعهشناسی شهری بود.[5]
علاقه فزاینده گروه جامعهشناسی این دانشگاه به مسائل شهر و اجتماعی گستردهتر و رویآوری به موضوعات انساندوستانه و اصلاحگرانه، آنها را به گرایشات ضدنظریه نکشانده بود، بلکه یک علاقه دوگانهای به تحقیق و نظریه در اکثر کارهای آنها دیده میشود.[6]
پیشگامان مکتب
1. رابرت پارک (Robert park: 1864-1944)؛ رابرت پارک از برجستهترین اعضای این مکتب است که در آثار خود، بیشتر به گزارش و توصیف دقیق اجتماعی متمایل بود؛ اما بهزعم خویش خدمت اصلیاش تحول در مفاهیم کارآمد و امکانپذیرسازی طبقهبندی منظم و تحلیل دادههای اجتماعی است.[7] بدینسان، او محیط اجتماعی را از محیط طبیعی متمایز ساخت و بر این اساس، سازمان اجتماعی را به دو بخش فرهنگی و زیستی تقسیم نمود.[8]
پیش از جنگ جهانی اول، پارک در مقالهای تحت عنوان "شهر: پیشنهادی برای تحقیق درباره رفتار انسان در محیط شهری" که دستور کار جامع تحقیق برای جامعهشناسی شهری بهشمار میرفت، تأمل در زندگی شهری را مطرح کرد.[9] در این اثر، وی جامعه را به ارگانیسم تشبیه کرد که در این مسیر جامعهشناسان دیگری نیز در اوایل قرن بیستم به علوم زیستی روی آوردند. وی تمایل داشت تا جامعهشناسی را از قید فلسفه خلاص کند و آن را به علم نزدیک سازد. بههمیندلیل، او فکر میکرد که مدل بیولوژیکی بهترین وسیله جهت نزدیکشدن به علم است.[10] بدیننحو پارک یکی از پایهگذاران رویکرد بومشناختی است. بنابر نظر وی، همین که شهر ایجاد میگردد، بهنظر میرسد یک مکانیسم بزرگ انتخابکنندهای برقرار میشود که به شیوهای خطاناپذیر افرادی را از میان جمعیت گزینش میکند که برای زندگی در منطقه خاص از همه مناسبترند.[11]
بهاعتقاد پارک، همان فراگردهای شاخص رشد و تحول اجتماعات زیستی، گیاهی و جانوری در مورد اجتماعات انسانی نیز اعمال میشود. جایگاه مکانی گروههای گوناگون در درون یک شهر، به اندازه سازمان مکانی یک اجتماع حیوانی منعکسکننده فراگردهای بومشناختی است.[12]
پارک بومشناسی انسانی را برای نشاندادن اهمیت فرایند تضاد و رقابت در شهرها بر سر منافع نایاب بهکار گرفت. ساختار اجتماعی شهرها نشان داد که جوامع متفاوت به تجمع در فضاهای متمایز گرایش دارند. البته این الگو، آماری و لایتغیری نبود و به همانصورت که انواع گیاهان از جایی به جای دیگر منتقل میشوند، جوامع شهری متفاوت نیز چنین کردند. پارک این فرایند را بهمنزله مرحلهای از چرخه رقابت، سلطه، جانشینی و تهاجم مورد توجه قرار داد.[13]
2. ارنست برجس (Ernest Burgess: 1886-1966)؛ مکتب شیکاگو غالبا با مدل برجس شناخته میشود که براساس الگوهای کاربری زمین شیکاگو در دهه 1920م تهیه شد. هدف از این طرح حذف الگوهای اساسی جدایی اجتماعی در شهرهای مدرن بود. این مدل مناطق متحدالمرکز، معرف رشد شهر، بدون درنظرگرفتن ویژگیهای طبیعی آن مانند تپهها، سواحل و بنادر بود. در این مدل، وجود منطقه مرکزی تجاری در مرکز شهر و کمی دورتر از آن منطقه انتقالی با خصیصه پسروندگی شهری بر اثر پیشروی صنعت و تجارت بدیهی بود. این مسأله منطقه مرکزی را برای ساکنانی که در صورت توانایی میتوانستند به خارج از آنجا بهسوی منطقه مسکونی کارگران یا شهرکهای اطراف (منطقه تحت نفوذ طبقات متوسط) بروند، بیجاذبه نمود. برجس این مدل را تأییدی بر اهمیت فرایندهای بومشناختی میدانست؛ بدینمعنا که در پی رشد شهرها امواج هجوم مردم به آن شکل میگرفت، مردمی که از سرزمینهای واگذارکرده خود به دیگران به طرف شهرها سرازیر میشدند که سرانجام به رقابت بین اجتماعات متفاوت و تغییر شکل شهر میانجامید. تأیید این مدل و حمایت از آن درنهایت به تحقیقات قابل ملاحظهای مبتنیبر آمار و مرتبط با نقشهکشی کاربری زمین، توزیع گروههای خاص جمعیتی و کژرفتاریهای اجتماعی مانند خودکشی و جنایت انجامید.[14]
3. لوئیس ورث (Luis Wirth: 1897-1952)؛ او نیز یکی از اعضای این مکتب است که نظریه شهرنشینی، بهعنوان یک شیوه زندگی را مطرح کرد. نظریه وی دراینباب بیش از آنکه به تمایز درونی (Internal Differentiation) شهرها توجه کند، به اینکه شهرنشینی، بهعنوان شکلی از زندگی اجتماعی چه چیزی است توجه نشان داده و بدینترتیب به وصف زندگی شهری پرداخته است. بهزعم وی افراد موجود در شهر در مجاورت یکدیگر زندگی میکنند، بیآنکه یکدیگر را بشناسند. بیشتر ارتباطاتشان زودگذر و جزئی بوده و وسیلهای برای اهداف دیگر است تا اینکه بهخودی خود رضایتبخش باشد. شهرنشینان معمولا بهدلیل دارا بودن تحرک زیاد، پیوندهای نسبتا ضعیفی دارند؛ درنتیجه، روابط غیرشخصی غیرقابل انکار دارند.[15]
نظریه ورث، مانند دیدگاه بومشناسی که وجوه اشتراک بسیاری با آن دارد، اساسا مبتنیبر مشاهدات در شهرهای امریکایی است که در عین حال به شهرنشینی در همهجا تعمیم داده شده است.[16]
حوزههای تحقیق نویسندگان مکتب
علاوهبر بومشناسی، کار دیگری که در این مکتب انجام شد، رشته تحقیقات مردمنگاری است که علیرغم نفوذ چشمگیر در انسانشناسی شهری و جامعهشناسی شهری بهخوبی شناخته نشده است. از دهه 1920م یک سلسله مردمنگاریهای مشهور در باب ابعاد متفاوت زندگی شیکاگو در پاسخ به برخی از سوالاتی که پارک آنها را مطرح کرده بود، انجام یافت. این مردمنگاریها توسط محققان مکتب، به مدیریت پارک صورت گرفت، که درباره جزئیات ابعاد خاصی از زندگی شهری در شیکاگو انجام شد؛[17] این موارد عبارتانداز : بیخانمانها، بیسازمانی خانوادگی، باند نوجوانان ، بازداشتگاه، خودکشی، محلههای مسکونی، اغنیاء فقرای حومههای نزدیک شمال آن شهر، محلههای پربزهکار، روسپیان، خانواده سیاه، سازمان فحشاء و توزیع انواع گوناگون بیماریهای روانی.[18]
بهطور خلاصه میتوان اکتشافات این مکتب را چنین بیان کرد:
1. جامعه شهری در استیلای یک فرهنگ ساده و متجانس نیست، بلکه از خردهفرهنگهای گوناگون ساخته شده است.
2. محیط شهری با وجود مجاورت جغرافیایی ساکنانش، فاصله اجتماعی را تشدید میکند که در شهرهای بزرگ بیش از شهرهای کوچک و متوسط است.
3. از ویژگیهای کلانشهرها بالابودن میزان جنایت و رفتارهای غیراخلاقی مثل الکلیسم، فحشاء، قمار و ... میباشد.
4. همه صورتهای معنادار رفتارهای انسانی در شهرهای بزرگ عمدتا بهصورت گروهی انجام میگیرد.
5. درنتیجه گوناگونی اجتماعات شهری و تحرک اجتماعی، نسبتا بسیاری از شهروندان کرداری ضداجتماعی پیدا میکنند و بدون اعتنا به دیگران و زندگی خود ادامه میدهند.
6. جمعیت در شهرها مرتبا در حال افزایش است و ساختمانهایش پیچیدهترند و حومههایش توسعه مییابند.[19]
روششناسی مکتب
در جامعهشناسی شهری پس از جنگ، روشهای مطالعات موردی کمتر و روشهای پیمایشی بیشتر انجام شد. با وجود اجرای مطالعات مردمنگارانه، تحقیق کیفی کمتر از تحقیقات مبتنیبر روشهای آماری مورد توجه و اعتبار قرار گرفت.[20]
جامعهشناسی شهری در امریکا تلاش کرده تحقیقات تجربی را با نظریه بیامیزد. آنها از مدل بومشناسی علوم طبیعی استفاده میکنند تا از آن طریق چگونگی استقرار جمعیت انسانی و نهادهای اجتماعی را در فضای شهری تبیین کنند. هدف محیطشناسی انسانی کشف قوانینی است که باعث پیدایش الگوهای خاص جابجایی جمعیت و قرارگرفتن آنها در فضاهای خاص میشود. آنها از مدل علوم زیستی برای تحقیق در علوم اجتماعی استفاده کردهاند، بهعلاوه از مفاهیم زیمل نیز متأثرند؛ مانند کنش متقابل، تضاد، بزرگی، همگونی و ناهمگونی جمعیت در آثار آنان دیده میشود.[21]
مفاهیم اساسی مکتب شیکاگو[22]
این مفاهیم به نظریه بومشناختی آن ارتباط یافته، نه ناظر بر دیدگاههای مردمنگاری شهری، که عبارتاند از:
1. جامعه زیستی (Sociation)؛ اولین و عامترین وجه، همان توجه به طبیعت و الگوهای کنش متقابل اجتماعی و فرایندهای پیوند اجتماعی است. این عرصه سوالاتی را دربر دارد، ازجمله اینکه چرا مردم با افرادی خاص ارتباط برقرار کردند؟ چگونه پیوندها و تعلقات گروههای اجتماعی نسبت به یکدیگر توسعه و دگرگون یافت؟ این توجه متأثر از بینش جورج زیمل بود که بر مکتب شیکاگو و آنانی که موضوع اصلی جامعهشناسی را تحلیل الگوهای "جامعه زیستی" میدانستند، تأثیر شگرفی داشت. جامعه زیستی ناظر بر نظم غیررسمی حیات اجتماعی، قوانین اخلاقی و عرفی است که زیربنای صور بهظاهر تصادفی و نامنظم کنش انسانی را تشکیل میدهد.
2. شیوههای دگرگونی جامعه زیستی در چارچوب نوگرایی؛ توجه به الگوهای جامعه زیستی موضوع اصلی مربوط میشود؛ یعنی سوالی بسیار عملی مبنیبر چگونگی تحولات فرایندهای جامعه زیستی در امریکا در اوایل قرن بیستم. درک اهمیت ظهور صنعتگرایی نو و تأثیر آن در فرایندهای جامعه زیستی موضوع تجربی مکتب شیکاگو است. نوگرایی از دیدگاه پارک، فروپاشی زندگی اجتماعی رسمی، پایههای ساختاری کنش انسانی و رشد زندگی اجتماعی غیررسمی بود. بهنظر وی تقسیم کار بهمعنای جهتگیری کار و شغل در تجزیه پیوندهای اجتماعی بود. تنها راه ساماندهی و تجدید بنای پیوندهای اجتماعی، اعتلای انسجام و همبستگی با محیط اطراف است.
3. اصلاح اجتماعی؛ سومین ویژگی آن، توجه مستقیم به امور سیاسی بود. بهزعم اسمیت (Smitt: 1988) موضوعی که طرفداران مکتب شیکاگو را یکجا جمع نمود، ایدهآلهای سیاسی لیبرالی و گرایش به تبدیل آنها به حرکتی سیاسی بود. آنان با اعتقاد به مردمسالاری امریکایی، متغیرهای اساسی اقتصاد سرمایهداری و نظام انتخاباتی لیبرال-دموکراتیک را پذیرفتهاند که تا حدی بیانگر بیتوجهی نسبی آنان به اشتغال یا دولت است؛ اما در عینحال، ناظر بر این است که چگونه انواع کنش متقابل مبتنیبر همکاری، ممکن است برای جایگزینی صور موجود ازهمپاشیده آن در شیکاگوی معاصر طرح شود و توسعه یابد. آنان به سیاست اصلاحطلبانهای اعتقاد داشتند که به بررسی نهادهای اجتماعی برای سنجش چگونگی تأثیر محتمل آنها در ویژگی جامعه زیستی در محیطی ویژه میپرداخت.
هر کدام از این سه مفهوم، تحت تأثیر پیچیدگی و وحدت اجتماعی در زمینه شهریشدن شتابان قرار داشت.
بررسی مکتب
- مکتب شیکاگو، علیرغم بدیعبودن رویکرد و تنوع تحقیقات، جهتگیری نظری مشخصی نداشت؛ اینامر، بدانمعنا نیست که نویسندگان آن در نظریه تفحص نکرده باشند؛ نظریبودن مکتب، معمولا در تأیید آن بر بومشناسی انسانی و تلاش برای انطباق مفاهیم زیستشناختی در مطالعات شهری دیده میشود؛ آنها نوعی از بومشناسی انسانی را بسط دادند که در آن الگوهای زندگی شهری از اصولی مشابه اصول بومشناسی گیاهی در رقابت گونههای مختلف نباتات باهم برای کسب موقعیت مسلط در محیطی طبیعی نشأت میگیرد.[23]
- دیدگاه بومشناختی، به اهمیت برنامهریزی آگاهانه در سازماندهی شهر کمتر توجه داشت و توسعه شهری را بهعنوان یک فرایند طبیعی درنظر میگرفت.[24] با استفاده از این دیدگاه، بهنظر میرسد، این مکتب تأکید بر فرایند نژادگرایی و تضاد طبقات را به کناری نهاد و در عوض به الگوهای استقرار در مناطق شهری پرداخت که نتیجه فرایندهای انقلابی "بقای اصلح" تلقی میشد. اما باید گفت، هرچند در وجود مفاهیم بومشناسی در کارهای پارک و دیگران تردیدی نیست، این امر تنها دلمشغولی نظریبودن این مکتب نبود و ارزیابی کلی آن نیز نباید با تکیه بر این بعد صورت گیرد. او بر اهمیت عوامل فرهنگی در زندگی اجتماعی و اعلام صریح این نکته که عوامل فرهنگی ممکن است فرایندهای بومشناختی را تغییر دهند، تأکید داشت. [25]
- این مکتب، جامعهشناس را عامل اعتلای روابط جمعی تلقی میکرد. آنان تحلیلگران وضعی بودند که جامعهشناسان اخیر آن را "نوگرایی" مینامند.[26]
- در مکتب شیکاگو به تجزیه و تحلیل کلی یا رسمی ویژگیهای عمل اجتماعی به شیوه گارفینگل (1967: Garfikel) یا گافمن (1959: Goffman) توجهی نمیشد.[27]