دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

پل میشل فوکو Paul Michel Foucault

No image
پل میشل فوکو Paul Michel Foucault

كلمات كليدي : ميشل فوكو، تبارشناسي قدرت، ديرينه شناسي دانش، جنون و تمدن، سكسواليته، جنسيت، تولد درمانگاه، همجنس گرايي

نویسنده : فاطمه كاظمي آراني

میشل فوکو در شهر پواتیه فرانسه در 15 اکتبر 1926م متولد شد. تحصیلات اولیه‌اش را در مدارس دولتی همان شهر به پایان رساند و سپس به یک مدرسه عالی کاتولیک رفت و در آنجا موفق به کسب لیسانس با نمره ممتاز شد. وی تحصیلاتش را در روان‌شناسی و فلسفه در اکول نرمال (Ecole Normal) ادامه داد و همچنین در رشته آسیب‌شناسی روانی نیز دیپلم گرفت. فوکو بعد از گرفتن دیپلم در آسیب‌شناسی روانی، در سمت انترن در بیمارستان روانی در پاریس مشغول به‌کار شد و تدریس چند واحد آسیب‌شناسی روانی در دانشگاه سوربن را نیز به‌عهده گرفت. فوکو در سال 1954 برای تدریس زبان فرانسه در دانشگاه آپسالای سوئد، و بعد از آن در دانشگاه ورشو و هامبورگ، فرانسه را ترک کرد و در طول این مدت مطالعه تاریخ روان‌پزشکی را آغاز کرد. حاصل این مطالعه نگارش جنون و تمدن بود که به‌منزله تز دکترای او در زمینه تاریخ علم در سال ۱۹۶۰ پذیرفته شد. فوکو در همین سال برای هدایت دپارتمان فلسفه در دانشگاه کلرمون-فراند به فرانسه بازگشت. فوکو پس از مدت کوتاهی تدریس در دانشگاه وینسن و در کشور تونس، در سال 1970 در مقام استاد تاریخ نظام‌های تفکر در کلژدو فرانس انتخاب شد. در پی فضای سیاسی پرآشوب سال 1968، علایق سیاسی فوکو تغییر کرد. او به همراه سایر روشنفکران به عضویت کمیته‌هایی درآمد که برضد نژادپرستی و برای دفاع از حقوق بیماران و انجام اصلاحات در زمینه بهداشت تشکیل شده بودند. در این میان مهم‌ترین کمیته، "کمیته خبر زندانیان" بود که هدفش ایجاد تریبونی برای زندانیان بود تا بتواند در ایام ناآرامی زندان‌ها مسائل خود را بیان کنند. چرخش سیاسی فوکو در آن دسته از آثارش که موضوع‌شان بازنمایی نهادی قدرت است، به بارزترین وجه تجلی می‌یابد. فوکو در طول زندگی فکری‌اش با نوشتن آثاری درباره هنرمندان و نویسندگانی همچون ریموند راسل، ژرژ بانای، موریس بلانشو، هودرلین و رنه ماگریت به تعقیب علایق ادبی خود پرداخت و سرانجام در سال 1984 درگذشت.[1]

آثار علمی فوکو

جنون و تمدن، تولد درمانگاه، نظم چیزها، دیرینه‌شناسی دانش، مراقبت و تنبیه، تاریخ سکسوالیته.[2]

تأثیرگذاران بر فوکو

فوکو در زمینه رابطه میان دانش و قدرت متاثر از مارکس، فروید و نیچه بوده است. در دیدگاه فروید در شکل رابطه میان میل و دانش و در دیدگاه نیچه تمامی صور و اشکال دانش و اندیشه در حقیقت تجلی و تظاهر قدرت‌طلبی است. در دیدگاه مارکس این رابطه در قالب مناسبات میان اندیشه یا اعتقادات و قدرت است[3] و به قدرت در سطح اجتماع توجه داشته است ولی فوکو به قدرت سیاسی در سطح خرد توجه دارد. همچنین فوکو از نظریه عقلانیت ماکس وبر استفاده کرده؛ با این تفاوت که به‌جای آنکه آن را قفس آهنین بیانگارد در برابر آن مقاومتی را نیز می‌بیند. او تحت تأثیر پدیده‌شناسی نیز هست اما اندیشه یک شناسای خودمختار و معنابخش را رد می‌کند.[4] همچنین او در نقد عقل از نیچه و ژرژ گانگیهم و گاستون باشلار[5] و ساختارگرایی مارکسیستی از لویی آلتوسر و تاریخ اسطوره، هنر و دین از جرج دامزیل و فلسفه هگل از هیپولیت[6] و تفکیک‌پذیری از دورکیم و پارسونز و دموکراتیزه شدن دوتوکویل تأثیر پذیرفته است.[7] او همچنین تحت تأثیر تفکرات فلسفی هایدگر[8] و تبارشناسی دلووزو و نیچه[9] نیز بوده است.

تأثیرپذیران از فوکو

بوچارد، دریفوس و رابینو (Puchard, Drifus & Rabinu) (در مورد موضوعات تبارشناسی و تاریخ)،[10] بودریار (قدرت و دانش،[11] تبارشناسی جمعیت[12]) جینتدران موهانتی (G.Muhanti)،[13] برنارد فلین (جنون و نوشتن)،[14] دیوید کونزهوی (قدرت)،[15] چارلز تیلور (قدرت و حقیقت).[16]

البته لازم به ذکر است که اینان نقدهائی نیز بر فوکو داشته‌اند.

دیرین‌شناسی دانش/ تبارشناسی قدرت

منظور از تبار‌شناسی نگرشی است که بر مبنای آن جهت‌دار بودن ذاتی تاریخ و جامعه نفی می‌شود. تبارشناسی در پی یافتن قواعد کلان تکاملی یا معانی ژرفی که باعث فهم و درک مسیر تاریخ می‌شود نیست چرا که اعتقادی به وجود چنین جهت و مسیر فراگیری وجود ندارد. تبار‌شناسی تحولاتی را که به سطح رویدادها، جزئیات کوچک، دگرگونی جزئی و وضعیت‌های بی‌اهمیت جلوه داده شده پیگیری و دنبال می‌کند.[17]

منظور از دیرین‌شناسی از نظر فوکو بیرون کشیدن روش‌های علمی گذشته، اندیشه گذشته درباره شناخت به‌منزله آفریده‌های انسان است. پس دیرین‌شناسی از پرسش‌های مستقیم درباره فطرت انسان گامی عقب‌تر می‌گذارد و به‌جای آن به مطالعه نظام‌های فهم در گذشته می‌پردازد؛ یعنی خود علوم انسانی و فلسفه و نحوه توسعه و تحول‌شان را بررسی می‌کند.[18]

فوکو معتقد است که نظام‌های کهن دانش کنار گذاشته شده و راه به‌سوی علوم جدید زیست‌شناسی، زبان‌شناسی، اقتصاد سیاسی و جامعه‌شناسی گشوده شده‌اند او به‌دنبال این نیست که یک اندیشمند چگونه اندیشیده و از اندیشمندان پیشین چه بهره‌هایی برده و سرچشمه اندیشه‌اش چیست بلکه به‌دنبال یکسری قواعد سازمان‌یافته‌ای است که بتواند تمام موارد احتمالی گفتگوها را در هر لحظه زمانی مشخص سازد. فوکو معتقد است که میان دانش و قدرت رابطه وجود دارد و می‌گوید که این دانش است که قدرت را به‌وجود می‌آورد. به نظر او دانش‌های نوین در صدد ساخت و تکمیل قدرت اجتماعی عمل می‌کنند و از طریق تکنولوژی و دانش‌های فنی و کارآمد خود در صدد تحدید آزادی‌های فردی و اعمال نظارت هرچه بیشتر بر روی آدم‌ها می‌باشند به‌عقیده فوکو پزشکان و روان‌شناسان و روان‌پزشکان و بیشتر دست‌اندرکاران علوم انسانی، عاملان و کارگزاران عقلانیتی‌اند که انسان‌ها را با روش‌های علمی و تکنولوژیک تحت نظارت همه‌جانبه خود قرار داده است.[19]

انضباط و تنبیه

این اندیشه با دوره میان سال 1757 و 1830 سروکار دارد، دوره‌ای که طی آن، شکنجه زندانیان جایش را به نظارت بر آن‌ها به‌وسیله مقررات زندانبانی می‌دهد. نظر همگانی این است که دگرگونی یاد شده نشانگر برخورد انسانی‌تر با بزهکاران است و باعث شده که با آنان، به‌گونه‌ای مهربانانه‌تر، آسان‌گیرانه‌تر، وشفقت‌آمیزتری رفتار شود. اما از دیدگاه فوکو واقعیت این است که مجازات خصلت معقولانه‌تری گرفته است و روی زندانیان نفوذ و قدرت بیشتری اعمال می‌شود. او سه نوع ابزار قدرت انضباطی را تشخیص می‌دهد:

نخستین ابزار، مشاهده مبتنی‌بر سلسله‌مراتب، یا توانایی کارگزاران قدرت در اعمال نظارت بر حوزه قدرتشان با یک نگاه است.

دوم، توانایی اعمال داوری‌های هنجاربخش و مجازات کسانی است که هنجارها را رعایت نمی‌کنند. بدین‌سان، یک شخص را می‌توان از جهت زمانی (به‌خاطر دیر کردن)، فعالیت (به‌خاطر بی‌توجهی) و رفتار (به‌خاطر بی‌ادبی) مورد قضاوت منفی و مجازات قرار داد.

سومین ابزار، کاربرد روش تفتیش و اعمال داوری‌های هنجاربخش در مورد مردم است از نظر او زندانی در هر بعدی از حیات جسمی و روحی‌اش تحت نظارت نظام زندانبانی است و راه فرارش بسته است. او این اعمال نظارت را تنها به محیط زندان محدود نمی‌داند بلکه قابل کاربرد در سراسر جامعه نیز می‌انگارد.

فوکو همچنین به این موضوع علاقمند است که دانش چگونه تکنولوژی‌ها را برای اعمال قدرت به‌بار می‌آورد او در همین زمینه، به موضوع دیده‌بانان مشرف به صحنه می‌پردازد که برجی در وسط زندان است این ساختاری است که به دیده‌بانان زندان قدرت عظیمی می‌بخشد تا بزهکاران را کاملاً زیر نظر داشته باشند. همچنین خود زندانیان از بسیاری از کارهایی که می‌ترسند ممکن است به‌وسیله نگهبانان دیده شود، خودداری می‌کنند یعنی نظارت بر خود داشته و منجر می‌شود قدرت این ساختار افزون‌تر گردد. او می‌گوید که انسان در جامعه نوین کاملاً تحت نظارت ساختارهای انضباطی قرار گرفته و در هر لحظه چشم‌های ناظر و مراقبی را بالای سرش حس می‌کند.[20]

تبار‌شناسی جنسیت

فوکو به‌دنبال آن بود که جهت حرکت جنبش همجنس خواهی را بررسی کند و به مخالفت با سکسوالیته مدرن می‌پردازد. از دیدگاه فوکو فرهنگ یونان به‌جای آنکه حول سکسوالیته (یعنی تمایلات، اعمال و هویت منفصل) سازمان یافته باشد، بر لذت و اخلاق خود-سروری متمرکز بود. لذت تنها شامل رابطه سکسی نبود بلکه خوردن، ورزش کردن و ازدواج را هم دربر می‌گرفت و داوری اخلاقی درباره یک عمل سکسی مشخص انجام نمی‌گرفت بلکه تمامی شکل زندگی، را دربر می‌گرفت. این امر نه مستلزم ریاضت بلکه نیازمند برخورداری از لذت به میزان متعادل و انتخاب نقشی فعال یا منفعل متناسب با منزلت اجتماعی فرد است به‌علاوه، همان‌طور که خود فوکو بیان کرده اخلاق جنسی یونانی بر نظام خشنی از نابرابری‌ها و محدودیت‌ها در مورد زنان و بردگان مبتنی بود.[21]

با ورود دولت‌شهرهای یونانی به عصر امپراتوری روم، تحول مهمی در معنای سکس رخ داد. عشق و الفت میان همجنس‌ها جایگاه مهمی در فرهنگ غرب به‌دست آورد. در یونان باستان ازدواج حول مجموعه‌ای از وظایف اجتماعی، مانند نگهداری از خانواده منضبط و ثروتمند، سازمان یافته بود. عشق آرمانی به رابطه عشقی مردان جوان با مردان بالغ آزاد محدود بود.[22] در روم ازدواج به‌منزله عشق حقیقی، جای عشق همجنس را گرفت. فوکو از ظهور آرمان جدید پیوند برابر، صمیمی و سکسی زناشویی سخن می‌گوید. فوکو چرخش به سمت فرهنگ خودمحور و ازدواج‌محور را نقطه عطفی در شکل‌گیری جوامع مدرن تلقی می‌کند. رابطه سکسی به حوزه‌ای بدل می‌شد که ممنوعیت‌ها و قواعد رسمی پیرامون آن شکل می‌گرفت به‌ویژه رابطه سکسی خارج از ازدواج صریحاَ ممنوع می‌شد.[23] عشق آزاد ممنوع شد و حقیقت و جنس به عقد هم درآمدند. زیرا ازدواج می‌توانست کمال حقیقی و پنهان آدمی را بالفعل کند یا عقیم گذارد و گام نهادن به خارج از این قوانین با قدرت گناه سرکوب می‌شد.[24]

فوکو در عمل مسیحی "اعتراف"، که فرد را تشویق به فاش کردن اندیشه‌ها و اعمال سکسی‌اش می‌کرد تا بدین وسیله تهذیب و تزکیه یابد، سرچشمه‌های فشار مدرن برای تلقی سکس به‌مثابه حقیقت پنهان خویشتن را یافت. سکولار شدن جوامع اروپایی نیز به فرایند تبدیل شدن سکس به موضوع دانش درباره خویشتن پایان نداد. "اعتراف" جای خود را به عمل معاینه توسط پزشکان، روان‌پزشکان، سکس‌شناسان و دانشمندان داد و زبان سکولار پزشکی- علمی و واژگان بهنجار و آسیب‌شناختی جایگزین زبان مذهبی گناه و رستگاری شد. در این دوران سکس به قلمرو حقیقت تبدیل شد. به‌عکس کسانی‌که آن را عصر سرکوب سکس می‌دانستند فوکو بر گسترش گفتگوی عمومی درباره سکس در این دوران تأکید می‌کرد. از این پس، رفتار همجنس‌گرا صرفاً تخلف از هنجارها یا قوانین اجتماعی نبود، بلکه نشانه گونه‌ای نابهنجار از آدمی است. هدف کنترل اجتماعی تنبیه چنین شخصی و سرکوب همجنس‌گرایی است. البته فوکو چنین کنترل اجتماعی را که براساس ممنوعیت است را دارای کارائی کمتری دانسته و بر نوعی از کنترل اجتماعی تأکید می‌کند که در درون خود رژیم سکسوالیته عمل می‌کند - سیستم هویت‌های بهنجار/ نابهنجار و معیار زندگی سکسی سالم و رضایت‌بخش. استدلال فوکو در مخالفت با رژیم سکسوالیته این بود که سکسوالیته را به لذت محدود جنسی تقلیل داده و هویت‌های انعطاف‌ناپذیر، محدودکننده و مانعة‌الجمع را بر انسان‌ها تحمیل کرده، گروه‌های کجرو و داغ خورده به‌وجود آورده و نظام کنترل اجتماعی را تسهیل کرده و آن را کارآمد ساخته است. تردیدی نیست که تمایل فوکو به یونان باستان ناشی از انکار رژیم سکسوالیته در مقابل رژیمی از لذت‌ها و اخلاق زندگی روزمره بود که به فرد آزادی عمل بیشتری برای سامان بخشیدن به خود بدهد.[25]

دیوانگی و تمدن/ تولد درمانگاه

فوکو در دوره رنسانس این موضوع را بررسی کرد، زمانی که دیوانگی و خرد جدا از هم نبودند. اما در فاصله سال 1800-1650 (دوره کلاسیک)، میان این دو فاصله افتاد و سرانجام، خرد بر دیوانگی چیرگی یافت. سرانجام، روان‌شناسی علمی در سده هجدهم از رهگذار جدایی میان عاقلان و دیوانگان پدید آمد. در آغاز، پزشکی مسئولیت درمانی جسمانی و اخلاقی دیوانگان را عهده‌دار بود، اما بعدها روان‌شناسی علمی در رشته پزشکی معالجه اخلاقی دیوانگان را به‌عهده گرفت. فوکو معتقد است که توانایی عاقلان و کارگزارانشان (پزشکان، روان‌شناسان، و روان‌پزشکان) در سرکوبی و ستمگری نسبت به دیوانگان که در سده هفدهم جایگاهی برابر با عاقلان داشتند، بیش از پیش افزایش یافت. مهم‌ترین و تازه‌ترین تحول این است که اکنون دیوانگان کمتر به‌وسیله این عاملان خارجی مورد قضاوت قرار می‌گیرند. از دیوانگان، پیوسته خواسته می‌شود که خودشان درباره خودشان داوری کنند. یک چنین نظارت درونی‌شده، سرکوبگرایانه‌ترین صورت نظارت است. فوکو ضمن تمایز قایل شدن میان دیوانگان و عاقلان و اعمال نظارت اخلاقی بر دیوانگان، به ریشه‌های علوم انسانی (به‌ویژه روان‌شناسی و روان‌پزشکی) توجه دارد. این، خود بخشی از نظر کلی‌تر او درباره نقش علوم انسانی در نظارت اخلاقی مردم است.[26]

نقدهای وارد بر فوکو

نظریه‌پردازان پست‌مدرن، به‌ویژه بودریار تبیین فوکو از پدیده قدرت را قبول نداشته و دیدگاه‌های وی درباره قدرت را عقایدی کهنه، منسوخ و مهجور می‌دانند. زیرا به‌زعم بودریار، در پی ظهور صور خیالی (وانموده‌ها)، مدل‌ها و رمزها (کدها)، قدرت وجود خارجی نداشته و مرده است، محو و مستحیل شده است، ملغی شده و فراواقعی شده است. در عالم جدید پست‌مدرن دیگر که عرصه تاخت و تاز رسانه‌هاست دیگر با قدرت فی‌نفسه، مستقل و قائم بالذات سروکار نداریم، بلکه با چیزی سروکار داریم که فوکو آن را فراموش کرده، یعنی با صور خیالی قدرت با وانموده‌ها و شباهت‌های صوری و تصنع قدرت سروکار داریم.[27]

فوکو در روش دیرین‌شناسی‌اش تنها به آن چیزی توجّه می‌کند که شیوه‌های گفتاری نامیده می‌شود یعنی آن چیزی که مردمان می‌گویند یا می‌نویسند در حالی که شیوه‌های غیرگفتاری نیز وجود دارد که باید آن‌ها را به‌حساب آورد. قواعدی که دیرین‌شناسی فلسفی مدعی کشف آن‌هاست نیز مبنای استواری ندارد؛ چون دیرین‌شناسی درباره معنا و حقیقت گزاره‌هایی که مطالعه می‌کند پرسش نمی‌کند.[28]

تحلیل‌های فوکو بسیار یکسویه‌اند. مثلاً توسعه اخلاق زیستی نوین هیچ‌گونه اهمیت مستقلی ندارد. یا اشکال نوین انضباط تنها در رابطه با سلطه‌گیری مدّ نظر قرار می‌گیرد.[29]

دیوید کوزنزهوی معتقد است تحلیل‌شناسی قدرت فوکو متوجه مطرح کردن ماهیت واقعی قدرت نیست، بلکه این نکته نیز است که قدرت را در کجا باید جست.[30]

چارلز تیلور معتقد است که فوکو به‌دلیل تصور نیچه‌ای از حقیقت تحمیل شده توسط یک سامان قدرت، نمی‌تواند دگرگونی ایجاد شده در بطن یک سامان را در نظر مجسم کند. سامان با حقیقت تحمیلی خود یکی می‌شود.[31]

 

مقاله

نویسنده فاطمه كاظمي آراني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS