9 اسفند 1391, 0:0
[كد مطلب: 1770]
۱- ملودرام ژانر خطرناکی است. کمی افراط و یا تفریط فیلم را از نفس میاندازد. اگر فیلمساز در احساسات گرایی افراط کند فیلم به دامن سانتی مانتالیسم میافتد و به فیلمهای بالیوودی پهلو میزند. اگر هم در نشان ندادن احساسات اصرار کند لحن فیلم از بین میرود و فیلم عملاً بدل به تصاویری خشک و مکانیکی میشود که هیچ حسی را در بیننده زنده نمیکند. ملودرام خوب ساختن محتاج به هوش کارگردان است. چرا که اگر کارگردان باهوش نباشد به دام افراط یا تفریط میافتد و فیلم از دست میرود.
۲- توضیحات بند اول برای این بود که بگویم "شعیبی" این هوش را در فیلم اولش نشان داده. طرح اوّلیۀ فیلم تکراریست و روی کاغذ نمیتوان نظر قطعی در موردش داد. دهلیز فیلم اجراست. فیلمی است که اگر مقداری کار از دست کارگردان خارج میشد به دام افراط و تفریط میافتاد و عملاً کار از دست میرفت. اَمّا شعیبی توانسته کار را کنترل کند و نگذارد حسها از بین برود و تصاویر خرج اشک انگیز شدن و یا سرد شدن درام شوند. شعیبی توانسته درام پر تب و تاب ولی تکراریاش را با تاکید روی موضوعات تازهای تعریف کند. مهمترین و بکرترین این موضوعات رابطه پدر و پسر در فیلم است. رابطهای که با ملموس درآمدنش، فیلم را از یک ملودرام معمولی چند پله بالاتر برده و بدل به فیلمی خوب کرده است. این صحنهها به قدری خوب است که عملاً دیگر صحنه هایِ فیلم را تحت الشعاع قرار میدهد. هرجا که بهزاد و امیر علی (پدر و پسر فیلم) با هم هستند فیلم یقه تماشاگر را میگیرد و او را تحت تاثیر قرار میدهد. نقطه اوج فیلم صحنه فوتبال بازی کردن این دو نفر است که اسلوموشن شدن تصویر هم به عمیقتر شدن احساسات جاری در تصویر، کمک کرده و اشک به چشم میآورد. بقیه شخصیت هایِ فیلم به این اندازه عمق ندارند. بد نیستند اما خیلی حداقلی به آنها پرداخته شده. همین پرداخت حداقلی هم هست که آنها را به کلیشه نزدیک میکند. اعظم، ایزدی، مادر شیوا و حتی خود شیوا. هر چه هست داستان پدر و پسر است انگار. وقتی دوربین با آن هاست در اوج است. وقتی از آنها فاصله میگیرد کلیشهای میشود. همین هم لحن را دو پاره کرده و از امتیازهای فیلم کاسته است.
۳- در ملودرام یک کستینگ خوب میتواند فیلم را نجات دهد و یک کستینگ بد هم فیلم را نابود میکند. انتخاب بازیگران و کستینگ شعیبی از نقاط قوّت کار است. بازیگر نقش امیر علی عالیست. لوس نیست. شیطان است. شرارت میکند. اذیت و آزار دارد. ولی شیرین است. چشمهایش گیرایی خاصی دارد. در یک کلام یک بچه هفت ساله است. نه مثل خیلی از سریالهای درجه دو نُنُر است و نه یک فیلسوف کار کشته است که چهار برابر سنش میفهمد. اما بدون شک روحِ فیلم عطاران است. بازی عطاران خود دار و نجیبانه بود. غمی در پس چهرهاش بود که بیننده را میخکوب میکرد. عطارانِ این فیلم خالی از طنز، با چشمانی نگران و کلامی آکنده از پشیمانی تصویر مردی بود که در آستانه فروپاشی است. مردی که بیهیچ ترسی به زنش میگوید: نمیخوام بمیرم. سایر بازیها هم از فیلم بیرون نمیزد.اما فقط خوب بودند. همین. نه بیشتر و نه کمتر. راستش حیف است "سعید چنگیزیان" و "نگار عابدی" را داشته باشی ولی روی کاراکترهایشان کار نکنی.
۴- دهلیز کاستی دارد. ریتمِ کند، پرداخت نه چندان قوی شخصیتهای فرعی، طولانی شدن فیلم و... ولی "شعیبی" نشان داد که هم تصویر را میشناسد و هم درام را. نشان داد که میتواند یک فیلم خوب و سالم بسازد که تماشاگر را در جاهایی درگیر کند. که میتواند بازیهای خوبی بگیرد و سکانسهای نفس گیری بسازد. فیلم "دهلیز" یک امید کامل است. امیدی که میتواند بدل به یک خیز بلند و ساخت اثری ماندگار شود.
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان