دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

نامه 69 نهج البلاغه اشاره دارد به "نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز " .
No image
نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

متن اصلی نامه 69 نهج البلاغه

عنوان نامه 69 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 69 نهج البلاغه

(69) و من كتاب له عليه السلام إلى الحارث الهمداني

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ«» وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا مَا بَقِيَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً«» وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ«» وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ يَكْرَهُ«» لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ«» فِي السِّرِّ وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ«» وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ«» فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً وَ لَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلًا وَ اكْظِمِ الْغَيْظَ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْقُدْرَةِ«» وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ«» وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ وَ لَا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ«» وَ مَالِهِ وَ أَنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ وَ مَا تُؤَخِّرْهُ«» يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ وَ اسْكُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتَنِ وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكْرِ وَ لَا تُسَافِرْ فِي يَوْمِ«» جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا فَاصِلًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جُمَلِ«» أُمُورِكَ فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلَّا مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ وَ احْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ وَ السَّلَامُ

عنوان نامه 69 نهج البلاغه

نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

ترجمه مرحوم فیض

69- از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به حارث همدانىّ

قسمت اول نامه

(يكى از اصحاب امير المؤمنين- عليه السّلام- و ظاهرا از پيروان آن بزرگوار بوده، و همدان نام قبيله اى بوده در يمن، و اين نامه درازى است كه قسمتى از آنرا سيّد شريف رضىّ «عليه الرّحمة» در اينجا بيان فرموده، و مدار آن بر تعليم مكارم اخلاق يعنى خوهاى نيكو و محاسن آداب يعنى روشهاى پسنديده است): 1- و به ريسمان قرآن چنگ زن (طبق احكام و دستور آن رفتار كن) و آنرا پند دهنده خويش قرار ده، و حلالش را حلال و حرامش را حرام بدان (تا سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را نصيب و بهره تو گرداند) و حقّى را كه پيش از اين بوده باور بدار (پيغمبران پيش از پيغمبر اكرم و آنچه از جانب خداى تعالى براى امّتهاى خود آورده اند را تصديق نما) و به گذشته دنيا عبرت و پند گير براى مانده آن (مانده آنرا به گذشته قياس كن و بدان كه مانده همچون گذشته با هزاران درد و اندوه خواهد گذشت) زيرا بعض آن مانند بعض ديگر و آخرش به اوّلش پيوسته و همه آن نابود شونده و از دست رونده است (دنيا همواره چنين بوده و هست و در نتيجه همه آن از بين خواهد رفت، پس دلبستگى به چنين جائى بى خردى است) 2- و نام خدا را بزرگ شمار در اينكه بآن سوگند ياد كنى مگر بر امر حقّ و راست و بجا (يا جائيكه صلاحيّت داشته باشد، پس زنهار به دروغ يا براى امر بى اهميّت بنام او سوگند ياد كنى) و مرگ و حالات پس از مرگ را بسيار ياد آور (كه بزرگترين واعظ و پند دهنده است براى تو) و آنرا آرزو مكن مگر بشرط محكم و استوار (آرزوى مرگ هنگامى بجا است كه بر اثر اطاعت و بندگى و دارا بودن توشه سفر آخرت يقين داشته باشى كار تو پس از مرگ از اين زندگانى بهتر است، و گر نه اين آرزوى مردم سست دين و بى خرد است كه كار آخرت نساخته مرگ آرزو مى نمايند) و دورى كن از هر كارى كه كننده آنرا براى خود شايسته داند و براى ديگر مسلمانان نپسندد (آنچه بخود نمى پسندى بديگرى روا مدار و آنچه براى خويش شايسته دانى براى مردم ناروا مپندار) و بپرهيز از هر كارى كه در نهان انجام گيرد و در آشكار شرمندگى آورد (زنهار از اينكه در پنهان كار زشت و گناهى نمائى كه چون مردم آگاه شوند شرمنده گردى) 3- و بر حذر باش از هر كارى كه هرگاه از كننده آن بپرسند (چرا چنين كردى) آنرا انكار كند يا از آن عذر بخواهد (هيچ گاه در باره كسى سخن چينى مكن يا دروغى مبند) و ناموس خود و آنچه جاى ستودن و نكوهش از تو است نشانه تيرهاى گفتار قرار مده (آنرا از زبان ژاژگويان و عيب جويان محفوظ گردان) و هر چه شنيدى بمردم مگو كه اين دليل بر دروغگويى است (زيرا بسا آنچه شنيده اى در واقع دروغ بوده، پس چون بى تأمّل و انديشه آنرا بگوئى بآن ماند كه تو دروغ گفته اى يا دروغ نقل كرده اى اگر بگوئى چنين شنيدم) و آنچه مردم بتو بگويند ردّ مكن و دروغ مپندار كه اين هم دليل بر نادانى است (زيرا بسا آنرا كه بتو گفتند در واقع راست و درست مى باشد، پس انكار آن نادانى بحقّ است) 4- و خشم را فرو به نشان و هنگام توانائى (از كيفر) بگذر، و هنگام تند خوئى بردبار باش، و با وجود تسلّط داشتن (از انتقام) دورى كن تا برايت پاداش نيكو باشد (در روز رستخيز خدا از تو انتقام نكشيده مرحمتش را نصيب و بهره ات گرداند) و هر نعمتى را كه خدا بتو عطا فرموده سپاس آنرا بجا آور، و هيچيك از نعمتهاى خدا را كه بتو بخشيده تباه مساز، و بايد نشانه آنچه را كه خدا بتو عطا فرموده ديده شود (مثلا دانشت را به نادانان بياموزى، و جامه نيكويت را بپوشى، و از مال و دارائيت به مستمندان ببخشى، و در خانه فراخت مؤمنين را به ميهمانى بخواهى، و همچنين از هر نعمتى كه خدا بتو داده نشانه اى بمردم بنمائى).

قسمت دوم نامه

5- و بدان نيكوترين مؤمنين بهترين ايشان است از جهت بخشش نمودن از خود و بستگان و دارائيش (كسيكه خود اطاعت و بندگى كند، و بستگانش را براه راست راهنمايد، و از دارائيش به درويشان و مستمندان بدهد) و بدان نيكوئى (انفاق و بخشش در راه خدا) را كه تو از پيش مى فرستى براى تو اندوخته مى ماند (روز رستخيز پاداش آنرا مى يابى) و آنچه را كه بجا مى گذارى نيكوئى آن براى ديگرى است (سودش را وارث مى برد) و بپرهيز از معاشرت و يار شدن با كسيكه داراى رأى و انديشه سست و كردار ناپسند است، زيرا شخص با يارش همخو ميشود (پس او را بيارش مانند مى نمايند) 6- و در شهرهاى بزرگ ساكن شو، زيرا مسلمانان در آنها گرد هم هستند (كه از ايشان مى توان علوم و معارف و راه سعادت و نيكبختى آموخت) و بپرهيز از جاهايى كه سبب غفلت و فراموشى (از ياد خدا) و ستم نمودن (به نيكان) و كمى همراهان بر طاعت و بندگى خدا است (مانند بلاد كفر و ده ها) و انديشه ات را بآنچه بكارت آيد وادار (در كارهاى بيهوده صرف مكن) و بپرهيز از نشستن سر گذر بازارها زيرا آنجا جاهاى شيطان و پيشآمد فتنه و تباهكارى است (غالبا مردم در اين جاها به امور دنيا و كارهاى خلاف دين مشغولند، پس تا مى توان بايد از آن دور شد) و در باره كسيكه (زير دست است و) تو بر او افزونى دارى (خداوند ترا برتر از او گردانيده) بسيار بينديش، زيرا انديشه تو در باره او از جمله راههاى سپاسگزارى است (با اين انديشه چنان است كه شكر و سپاس نعمت هايى كه خدا بتو عطا فرموده بجا آورده اى) 7- و در روز جمعه سفر مكن تا اينكه به نماز حاضر شوى مگر آنكه در راه خدا بروى (براى جهاد با دشمنان دين) يا در كارى كه عذر داشته باشى (كه نتوانى تا هنگام نماز بمانى) و در همه كارت خدا را اطاعت و پيروى كن (بدستور او رفتار نما) زيرا اطاعت خدا بر هر چيز افزونى دارد (چون سعادت و نيكبختى از آن بدست مى آيد) و در عبادت و بندگى نفس خود را بفريب (او را گول زده بوسيله ترساندن از كيفر و خوشنود ساختن به پاداش از شهوات جلوگيرى و بطاعات وادار) و با او مداراة نما (بسيار در رياضت و رنجش ميفكن) و او را مغلوب نساز (تكليف سخت باو مكن) و هنگام گذشت و شاديش آنرا درياب (در فراغت و خرّميش او را بطاعت و بندگى وادار) مگر آنچه بر تو واجب است (مانند نمازهاى شبانه روزى) كه از بجا آوردن و مراعات نمودن آن در وقتش چاره اى نيست (ناچار بايد بجا آورد چه در خرّمى و چه در افسردگى) 8- و بپرهيز كه مرگ بتو برسد و تو از (اطاعت) پروردگارت براى بدست آوردن دنيا گريزان باشى، و بر حذر باش از همراه شدن با بدكاران زيرا بد به بدى پيوندد، و خدا را تعظيم كن و بزرگ دان، و دوستانش را دوست بدار، و از خشم بپرهيز كه آن لشگر بزرگ است از لشگرهاى شيطان (كه با آن ترا به بدبختى مى كشاند) و درود بر شايسته آن.

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 1067-1071)

ترجمه مرحوم شهیدی

69 و از نامه آن حضرت است به حارث همدانى

و چنگ در ريسمان قرآن زن و از آن نصيحت پذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام گير، و حقى را كه پيش از اين بوده است تصديق دار، و رفته دنيا را براى مانده آن آينه عبرت شمار، چه برخى از آن به برخى ديگر ماند، و پايانش خود را به آغاز آن رساند، و همه آن رفتنى است و با كسى نماندنى، و نام خدا را بزرگ شمار و آن را جز براى حق بر زبان ميار. مرگ و پس از مرگ را فراوان ياد كن و آرزوى مرگ مكن، جز كه بدانى از تبعات مرگ رستن توانى، و از كارى دورى كن كه كننده آن را بر خود روا دارد، و از ديگر مسلمانان ناپسند شمارد. و بترس از كارى كه در نهان كنند و در عيان از آن خجلت برند، و بپرهيز از كارى كه چون از كننده آن پرسند آن را به خود نپذيرد، يا راه پوزش پيش گيرد. آبرويت را نشانه تير گفتار مگردان، و هرچه شنيدى به مردمان مرسان كه آن دروغگويى را نشان است، و هر چه مردم به تو گويند به خطا منسوب مكن كه آن نادانى را برهان است. خشم خود را فرو خور، و به وقت توانايى در گذر. و گاه خشم در بردبارى بكوش و به هنگام قدرت- از گناه- چشم پوش تا عاقبت تو را باشد. هر نعمتى را كه خدا به تو داده با سپاس داشتن باقى بدار، و هيچ نعمت از نعمتهاى خدا را كه ارزانى توست ضايع مگذار، و بايد كه نشان نعمتى را كه خدايت داده، در تو ببينند- آشكار- .

و بدان كه بهترين مؤمنان آن بود كه جان و خويشاوند و مال خود را در راه خدا پيشاپيش دهد، چه هر نيكى پيشاپيش فرستى براى تو اندوخته شود و آنچه واگذارى خير آن را ديگرى برد. از همنشينى آن كه رايش سست و كارش ناپسند بود بپرهيز، كه هر كس را از آن كه دوست اوست شناسند. و در شهرهاى بزرگ سكونت كن كه جايگاه فراهم آمدن مسلمانان است، و بپرهيز از جايهايى كه در آن از- ياد خدا- غافلند و آنجا كه به يكديگر ستم مى رانند، و بر طاعت خدا كمتر ياران اند، و تنها در چيزى بينديش كه تو را بايد و به كارت آيد. مبادا بر سر بازارها بنشينى كه جاى حاضر شدن شيطان است و نمايشگاه فتنه و طغيان. و بدان كس كه از او برترى، فراوان بنگر تا بدين نگريستن سپاس نعمت دارى و شكر آن بگذارى، و در روز جمعه سفر مكن تا نماز جمعه را بگزارى، مگر سفرى بود كه در آن روى به خدا دارى يا از آن ناچارى. در همه كارهايت خدا را اطاعت كن كه طاعت خدا از هر چيز برتر است. نفس خود را بفريب و به عبادتش وادار و با آن مدارا كن و مقهورش مدار، و بر آن آسان گير و به هنگامى كه نشاط و فراغتش بود، روى به عبادت آر. جز در آنچه بر تو واجب است كه بايد آن را به جاى آرى و در وقت آن بگزارى. و بترس كه مرگ بر تو در آيد، و تو از پروردگارت گريزان باشى و در جستجوى دنيا روان. از همنشينى با فاسقان بپرهيز كه شر به شر پيوندد. خدا را بزرگ دار و دوستان خدا را دوست شمار و از خشم بپرهيز- و خود را از آن برهان- كه خشم سپاهى است بزرگ از سپاهيان شيطان، و السّلام.

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 353و354)

شرح ابن میثم

68- و من كتاب له عليه السّلام إلى الحارث الهمدانى

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ انْتَصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ- وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ- وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا- فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً- وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا- وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ- وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ- وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ- وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ- وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ- وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلَانِيَةِ وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ- وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ- وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً- وَ لَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلًا- وَ اكْظِمِ الْغَيْظَ وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ- وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ- وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ- وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ- وَ لَا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ- وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ- أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ- فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ- وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ- وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ- وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ- وَ اسْكُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ- وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ- وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ- وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ- فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتَنِ- وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ- فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكْرِ- وَ لَا تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ- إِلَّا فَاصِلًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ- وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ- فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا- وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا- وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا- إِلَّا مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ- فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا- وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ- وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا- وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ- فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ- وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ- وَ احْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ أقول: هذا الفصل من كتاب طويل إليه.

و قد أمره فيه بأوامره و زجره بزواجره مدارها على تعليم مكارم الأخلاق و محاسن الآداب.

أحدها: أن يتمسّك بحبل القرآن.

و لفظ الحبل مستعار كما سبق. و أراد لزوم العمل به.

الثاني: أن ينتصحه

أي يتّخذه ناصحا له بحيث يقبل أمره و شوره لأنّه يهدي إلى الحقّ و إلى صراط مستقيم.

الثالث: أن يحلّ حلاله و يحرّم حرامه.

و ذلك أن يعتقد ما فيه من الحلال و الحرام حلالا و حراما و يقف عند اعتقاده و يعمل بمقتضاه.

الرابع: أن يصدّق بما سلف من الحقّ

ممّا حكاه القرآن الكريم من أحوال القرون الماضية و أحوال الأنبياء مع أممهم ليصحّ منه الاعتبار.

الخامس: أن يعتبر ماضي الدنيا بباقيها

و يقيسه به فيجعل ما مضى أصلا و ما يبقى فرعا و يحذو القدر المشترك بينهما من العلّة و هو كونها مظنّة التغيّر و الزوال فيحكم في الفرع بحكم الأصل من وجوب الزوال، و قد نبّه على المشترك بقوله: فإنّ بعضها يشبه بعضا. و على ما يلزم ذلك في الفرع بقوله: و آخرها لاحق بأوّلها و كلّها حائل: أي زائل مفارق.

السادس: أن يعظّم اسم اللّه و يكبّره

أن يذكره حالفا إلّا على حقّ.

السابع: أن يكثر ذكر الموت و ما بعده

فإنّ في ذكرهما أعظم واعظ و أشدّ زاجر عن الدنيا.

الثامن: نهاه أن يتمنّى الموت إلّا بشرط وثيق

من نفسه يطمئنّ إليه في طاعة اللّه و ولايته فإنّ تمنّيه بدون ذلك سفه و حمق.

التاسع: أمره أن يحذر كلّ عمل يرضاه لنفسه و يكره للمسلمين

و هو في المعنى نهى عن الاستيثار عليهم بالمكاره و لنفسه بالخيرات و هو كقوله: ردّ للناس ما تريد لنفسك و اكره لهم ما تكرهه لها.

العاشر: أن يحذر ما يعمله في السرّ و يستحيى منه في العلانية.

و الإشارة إلى معاصى اللّه و مفارقة الدنايا من المباحات، و كذلك كلّ عمل من شأنه أن ينكره إذا سئل عنه و يعتذر منه.

الحادي عشر: أن يحفظ عرضه و نهاه أن يجعله غرضا.

و استعار لفظ الغرض و النبال لما يرمي به من القول: و قد سبق وجه الاستعارة.

الثاني عشر: أن يحدّث الناس بكلّ ما سمع

على وجه أن يقول: كان كذا و كذا دون أن يقول: سمعت فلانا يقول: كذا. فإنّ بينهما فرقا. و لذلك قال: و كفى بذلك كذبا. لأنّه جاز أن يكون ما سمع في نفس الأمر كذبا فيكون قد كذب في قوله: كان كذا. و قوله: سمعت كذا. لا يكون كذبا إلّا على وجه آخر.

الثالث عشر: أن لا يردّ كلّ ما يحدّث به الناس

و يقابله بالتكذيب و الإنكار لأنّه جاز أن يكون حقّا فيحصل من إنكاره جهل بحقّ، و قوله: فكفى. في الموضعين صغرى ضمير تقدير كبرى الأوّل: و كلّما كفى به كذبا فينبغي أن لا يتحدّث به.

و تقدير كبرى الثاني: و كلّما كفى بردّه جهلا وجب أن لا يردّ.

الرابع عشر: أمره بكظم الغيظ. و الحلم و التجاوز و الصفح

هي فضائل تحت ملكة الشجاعة و شرطها بوجود الغضب و القدرة و الدولة فيسمّى حلما و تجاوزا و صفحا و إلّا لم يصدق عليها الاسم.

و قوله: تكن لك العاقبة. أى العاقبة الحسنة من ذلك، و هي صغرى ضمير تقديرها: فإنّ فاعل هذه الخصال يكون له العاقبة منها، و تقدير الكبرى: و كلّما كانت له العاقبة الحسنة منها فيجب أن يفعلها.

الخامس عشر: أن يستصلح كلّ نعمة للّه تعالى

عليه بمداومة الشكر.

السادس عشر: أن لا يضيّع من نعمة اللّه تعالى نعمة:

أى بالقصور عن الشكر و الغفلة عنه.

السابع عشر: أن يظهر أثر نعمة اللّه تعالى عليه بحيث يراها الناس

فظهور أثرها عليه بإظهارها على نفسه و ذويه و صرف فاضلها إلى أهل الاستحقاق. و أعلمه بدليل وجوب ذلك من وجهين: أحدها: قوله: إنّ أفضل المؤمنين أفضلهم تقدمة: أى صدقة تقدّمها من نفسه بأقواله و أفعاله و أمواله، و من أهله كذلك. و هو جذب له أن يجعل نفسه من أفضل المؤمنين بالصدقة. الثاني: قوله: و إنّك. إلى قوله: خيره: أى ما تقدّمه و تؤخّره من المال و تخلّفه، و هو صغرى ضمير تقدير كبراه: و كلّما إذا قدّمته كان لك ذخرا و إذا أخّرته كان لغيرك خيره فواجب عليك تقديمه.

الثامن عشر: أن يحذر صحابة من يفيل رأيه

أى يضعف، و ينكر عمله لسوئه.

و علّل ذلك الحذر بقوله: فإنّ. إلى قوله: بصاحبه: أى فإنّك تقاس به لتنسب فعلك إلى فعله، و لأنّ الطبع مع الصحبة أطوع للفعل منه للقول فلو صحبه لشابه فعله فعله.

التاسع عشر: أن يسكن الأمصار العظام.

و الغرض الجمعيّة على دين اللّه كقوله صلّى اللّه عليه و آله: عليكم بالسواد الأعظم و لذلك علّل بكونها جماع المسلمين: أى مجمعهم. و أطلق اسم المصدر على المكان مجازا، و هو صغرى ضمير تقدير كبراه: و كلّما كان كذلك فينبغي أن يخصّ بالسكنى.

العشرون

أن يحذر منازل الغفلة و الجفاء لأهل طاعة اللّه.

الحادى و العشرون: أن يقصر رأيه على ما يعنيه

فإنّ فيه شغلا عمّا لا يعنيه فتجاوزه إليه سفه.

الثاني و العشرون: أن يحذر مقاعد الأسواق.

و أشار إلى وجه المفسدة بقوله: فإنّها. إلى قوله: الفتن. و معنى كونه محاضر الشيطان كونها مجمع الشهوات و محلّ الخصومات الّتي مبدئها الشيطان. و معاريض: جمع معرض و هو محلّ عروض الفتن. و الكلام صغرى ضمير تقدير كبراه: و كلّما كان كذلك فلا يجوز القعود فيه.

الثالث و العشرون: أن يكثر نظره إلى من هو دونه ممّن فضّل عليه في النعمة.

و علّل ذلك بقوله: فإنّ. إلى قوله: الشكر. و وجه كونه بابا للشكر أنّه يكون سببا للدخول إليه منه. و هو صغرى ضمير تقدير كبراه: و كلّما كان من أبواب الشكر فواجب ملازمته.

الرابع و العشرون: أن لا يسافر في يوم الجمعة إلّا أن يكون في جهاد أو عذر واضح.

و سرّه أن صلاة الجمعة عظيمة في الدين و هو محلّ التأهّب لها و العبادة.

فوضعه للسفر وضع للشي ء في غير موضعه.

الخامس و العشرون: أن يطيع اللّه في جميع اموره.

و رغّب فيها بضمير صغراه قوله: فإنّ. إلى قوله: سواها. و تقدير كبراه: و كلّما فضّل ما سواه فالأولى لزومه و ايثاره على ما سواه.

السادس و العشرون: أن يخادع نفسه في العبادة.

فإنّه لمّا كان شأن النفس اتّباع الهوى و موافقة الطبيعة فبالحرىّ أن تخادع عن مألوفها إلى غيره تارة بأن يذكر الوعد، و تارة الوعيد، و تارة بالاستشهاد بمن هو دونها ممّن شمّر في عبادة اللّه، و تارة باللوم لها على التفريط في جنب اللّه. فإذا سلك بها فينبغي أن يكون بالرفق من غير قهرها على العبادة لكون ذلك داعية الملال و الانقطاع كما أشار إليه سيّد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله: إنّ هذا الدين متين فأوغل فيه برفق و لا تبغّض فيه إلى نفسك عبادة اللّه فإنّ المنبتّ لا أرضا قطع و لا ظهرا أبقى، بل تأخذ منها عفوها و نشاطها في العبادة إلّا الفريضة فإنّه لا يجوز المساهلة فيها.

السابع و العشرون: حذّره أن ينزل به الموت حال ما هو آبق من ربّه.

و استعار له الآبق باعتبار خروجه عن أمره و نهيه في طلب الدنيا.

الثامن و العشرون: أن يحذر صحبة الفسّاق

و نفّر عن ذلك بضمير صغراه قوله: فإنّ الشرّ بالشرّ ملحق: أى فإنّه يصير لك شرّا كشرّهم لأنّ القرين بالمقارن يقتدى. و تقدير كبراه: و كلّ ما صيّر لك كذلك فلا يجوز فعله.

التاسع و العشرون: أن يجمع بين توقير اللّه و تعظيمه و بين محبّة أحبّائه

و أوليائه، و هما أصلان متلازمان.

الثلاثون: أن يحذر الغضب.

و نفّر عنه بقوله: فإنّه. إلى آخره، و معنى كونه جندا له لأنّه من أعظم ما يدخل به على الإنسان فيملكه و يصير في تصريفه كالملك الداخل بالجند العظيم على المدينة، و هو صغرى ضمير تقدير كبراه: و كلّما كان كذلك فواجب أن يحذر منه. و باللّه التوفيق.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 219-225)

ترجمه شرح ابن میثم

68- از نامه هاى امام (ع) به حارث همدانى

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ انْتَصِحْهُ- وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ- وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ- وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا- فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً- وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا- وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ- وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ- وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ- وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ- وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ- وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلَانِيَةِ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ- وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ- وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً- وَ لَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلًا- وَ اكْظِمِ الْغَيْظَ وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ- وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ- وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ- وَ لَا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ- وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ- أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ- فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ- وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ- 42 وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ- وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ- وَ اسْكُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ- وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ- وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ- وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ- فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتَنِ- وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ- فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكْرِ- وَ لَا تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ- إِلَّا فَاصِلًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ- وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ- فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا- وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا- وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا- إِلَّا مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ- فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا- وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ- وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا- وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ- فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ- وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ- وَ احْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ

ترجمه

«به ريسمان قرآن چنگ بزن، و از آن پندگير، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمار و حقايقى را كه در مورد پيشينيان گفته است، تصديق كن، و از گذشته دنيا براى آينده عبرت بگير، زيرا بخشى از دنيا به بخش ديگر و پايانش به آغازش وابسته است، و همه آنچه در ميان است، جدا شدنى و رفتنى است. نام خدا را بزرگ شمار، مبادا جز به حق و بجا سوگند خورى، بسيار به ياد مرگ و حالات پس از مرگ باش، و مرگ را آرزو مكن مگر آن كه به اعمالت اطمينان داشته باشى، از هر كارى كه انجام دهنده، آن را مى پسندد و براى ديگران نمى پسندد دورى كن، از كارهايى كه در نهان انجام شود و در ظاهر باعث شرمندگى باشد حذر كن. و از كارهايى كه اگر از انجام دهنده آن بپرسند، انكار كند و يا عذرخواهى نمايد، پرهيز كن. آبروى خود را نشانه تير گفتار ديگران قرار مده، هر چه شنيدى براى ديگران بازگو مكن كه اين خود براى دروغگويى تو كافى است، و آنچه مردم براى تو گفتند، مردود نشمار، كه اين براى نادانى تو بس است، خشمت را فرو خور، و به هنگام توانايى، گذشت كن، و در وقت تندخويى، شكيبا باش، وقتى كه به دشمن دست يافتى، از انتقام خوددارى كن، تا پاداش نيك نصيبت شود، هر نعمتى كه خداوند به تو مرحمت كرد، سپاسگزار باش، و هيچ نعمتى از نعمتهايى را كه خداوند به تو داده است، ضايع مكن، و شايسته است كه اثر نعمتى را كه خداوند به تو عطا كرده است از تو ببينند.

و بدان كه بهترين مؤمنان، كسى است كه در بخشيدن جان و مال و كسان خود [در راه خدا] از ديگران پيشتر است. و بدان هر نيكى كه پيش از خود مى فرستى اندوخته اى است، و هر چه وامى گذارى، نيكى آن نصيب ديگرى است، و بپرهيز از آميزش و كمك به كسى كه انديشه اش سست و عملش ناپسند است چه هر كسى با رفيقش همخو مى گردد. ساكن شهرهاى بزرگ باش، زيرا مسلمانان در آنجا مجتمعند، از جاهايى كه محل غفلت و ستمكارى است و در آنجا يارى كنندگان در اطاعت و بندگى خدا اندكند، دورى كن. انديشه ات را تنها متوجّه چيزى كن كه به كارت مى آيد. از نشستن سر بازارها بپرهيز، زيرا آنجا جايگاه شيطان و آمادگاه فتنه است، در باره كسى كه تو از او بالاترى بيشتر فكر كن، زيرا انديشه تو در باره او يكى از راههاى شكرگزارى است. روز جمعه مسافرت نكن تا نماز جمعه را برگزار كنى، مگر اين كه سفرت در راه خدا [جهاد] باشد، و يا عذر ديگرى در كار باشد، در هر كارى مطيع امر خدا باش، زيرا اطاعت خدا بالاتر از هر چيز است، و در بندگى و اطاعت خدا، نفست را گول بزن، و با آن مدارا كن، و با آن به سختى رفتار نكن، و به هنگام گذشت و شادمانى آن را درياب، مگر در امور واجب كه ناگزيرى آن را در وقت مقرر انجام دهى. بترس از آن كه مرگ فرا رسد و تو به خاطر كسب دنيا از پروردگارت گريزان باشى. از همراهى با بدان بپرهيز زيرا بدى با بدى به هم پيوسته است، و خدا را گرامى و بزرگ شمار، دوستانش را دوست بدار، و از غضب دورى كن كه آن سپاهى بزرگ از سپاههاى شيطان است».

شرح:

اين بخشى است از نامه طولانى امام (ع) به حارث همدانى، كه اوامرى در آن فرموده، و از چيزهايى نيز او را منع كرده است، محور سخن بر اساس تعليم اخلاق پسنديده و آداب نيكو است: 1- به ريسمان قرآن چنگ زند. كلمه الحبل (ريسمان) استعاره است، همان طورى كه قبلا گذشت، مقصود آن است كه بايد مطابق قرآن عمل كرد.

2- از قرآن پند بگيرد: يعنى او را به گونه اى پند دهنده خود بداند كه فرمان و نظر او را بپذيرد، زيرا او راهنماى به حق و به راه راست است.

3- حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام شمارد. توضيح آن كه آنچه در قرآن از حلال و حرام وجود دارد باور داشته باشد كه حلال و حرام است و پايبند بدين عقيده باشد و بدان عمل كند.

4- امور حقى كه پيش از او بوده است يعنى جريان گذشته روزگاران و حالات پيامبران با امتهايشان كه قرآن كريم نقل كرده است، باور و تصديق كند، تا بخوبى از آن درس عبرت بياموزد.

5- از گذشته دنيا براى آينده اش عبرت بگيرد و گذشته را اصل و باقيمانده را فرعى از آن بداند و قدر مشترك بين آنها را به عنوان نامه 69 نهج البلاغه برهانى در نظر بگيرد، يعنى همان دگرگونى و ناپايدارى دنيا، تا در باره فرع، به حكم اصل، به حتمى بودن زوال و ناپايدارى اش داورى كند، امام (ع) به همين قدر مشترك توجه داده است آنجا كه فرموده: برخى از دنيا همسان برخى ديگر است و به آنچه كه در فرع هم حتمى است، با اين عبارت هشدار داده است: پايان آن به آغازش پيوسته است و تمامش از بين رفتنى و جدايى پذير است.

6- نام خدا را بزرگ شمارد، مبادا جز به حق به نام خدا سوگند ياد كند.

7- بسيار به ياد مرگ و پس از مرگ باشد، زيرا ياد آنها بزرگترين پند دهنده و بازدارنده از دنيا پرستى است.

8- او را نهى كرده است از اين كه مرگ را آرزو كند مگر با شرط محكمى از جانب خود كه به اطاعت و دوستى خدا اطمينان حاصل كند، زيرا بدون آن آرزوى مرگ از ابلهى و نادانى است.

9- او را مأمور ساخته تا از هر كارى كه براى خود مى پسندد و براى ديگر مسلمانان نمى پسندد دورى كند، و اين مطلب در حقيقت نهى از آن است كه در بديها ديگران را و در خوبيها خودش را مقدم بدارد و اين سخن مانند سخن ديگر امام است: «براى مردم بخواه آنچه را كه براى خود مى خواهى و براى آنها مپسند آنچه را كه بر خود نمى پسندى»«».

10- مبادا كارى را در پنهانى انجام دهد كه در حضور مردم از آن شرمنده باشد. اشاره دارد به نافرمانى از اوامر خداوند و دورى جستن از كارهاى مباحى كه پست است، و همچنين هر كارى كه چنين زمينه اى دارد كه اگر بپرسند، انكار كند و از آن پوزش بطلبد.

11- آبروى خود را حفظ كند و مبادا آن را هدف ديگران قرار دهد. كلمه: الغرض (هدف) النّبال (تير) استعاره براى هر سخنى است كه بگويند، و جهت استعاره بودن آن قبلا گذشت.

12- مبادا هر چه را شنيد، براى مردم بازگو كند، به اين ترتيب كه بگويد: چنين و چنان بود، نه آن كه بگويد از فلانى شنيدم كه اين طور مى گفت، زيرا بين اين دو نوع سخن تفاوت است، به همين جهت فرموده است: اين خود براى دروغگويى تو كافى است. زيرا ممكن است آنچه شنيده در واقع دروغ باشد، در آن صورت، سخنى كه گفته است: چنان بود، دروغ بوده است، اما سخنى كه مى گويد: اين طور شنيدم، دروغ نمى باشد، مگر به دليل ديگرى.

13- مبادا هر چه را كه مردم به او گفتند، مردود شمارد، و در برابر آن با نسبت به دروغ و انكار بايستد زيرا ممكن است آن گفته راست باشد، و نتيجه انكار او، ناآگاهى از حقيقت باشد. عبارت امام (ع) فكفى، در هر دو مورد، صغراى قياس مضمرى است، كه كبراى مقدّر نخستين قياس چنين است: و هر چيزى كه بر دروغگويى دليل كافى باشد، شايسته گفتن نيست. و تقدير كبراى دوم نيز چنين است: و هر آنچه مردود شمردنش، دليل كافى بر نادانى باشد، نبايد آن را مردود شمرد.

14- او را مأمور به فروخوردن خشم كرده است. بردبارى، گذشت و بخشش فضيلتهايى هستند در تحت عنوان نامه 69 نهج البلاغه خوى شجاعت، و همين سه خصلت با وجود خشم، قدرت و سلطه، به نام بردبارى، گذشت و بخشش موسومند، اگر نه اين نام بر آنها صادق نيست. قول امام (ع): «تكن لك العاقبة» يعنى پاداش نيك نصيبت گردد، و اين جمله، صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است: زيرا صاحب اين خصلتهاست كه پاداش نيك اين خصال عايدش مى گردد، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است و هر كس كه پاداش نيك اين خصلتها عايدش شود بايد پايبند بدانها باشد.

15- هر نعمتى از نعمتهاى خداوندى را با سپاس دائم پاس دارد.

16- هيچ نعمتى از نعمتهاى خداوند متعال را تباه نسازد. يعنى با كوتاهى از شكرگزارى و غفلت از آن.

17- اثر نعمت الهى را وانمود كند به طورى كه مردم آن را ببينند. وانمود كردن اثر نعمت به اين ترتيب است كه آن را بر خود و بر خويشاوندان آشكار سازد و ما زاد آن را به مستحقان صرف كند. ضرورت اين كار را به دو دليل بازگو كرده است: 1- بهترين مؤمنان كسانى هستند كه از ديگران جلوتر باشند، يعنى با گفتار، رفتار و اموال و همچنين خاندانش از ديگران جلوتر اقدام به صدقه دادن نمايد. امام (ع) او را واداشته است تا خود را با صدقه دادن از بالاترين مؤمنان سازد.

2- عبارت: و انّك... خيره، يعنى آنچه از مال و ثروت پيش مى فرستى و يا به جاى مى گذارى و اندوخته مى كنى. و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبرايش چنين است: و هر چه كه پيش از خود فرستى، اندوخته مى ماند، و هر گاه واگذارى، سودش براى ديگران است، بنا بر اين بايد پيش از خود بفرستى.

18- از مصاحبت كسى كه سست انديشه و بدكردار است بپرهيزد. و دليل اين پرهيز داشتن را چنين بيان كرده است: فانّ... بصاحبه، يعنى چون تو را با او مقايسه مى كنند، تا كار تو و او را به هم مربوط سازند، زيرا خوى انسانى با رفاقت، عمل را پذيراتر است تا گفتار، پس اگر با وى مصاحبت كرد، عملش با وى همسان مى شود.

19- ساكن شهرهاى بزرگ شود، مقصود اجتماعى است كه بر اساس دين خدا باشد، مانند اين سخن پيامبر (ص) «عليكم بالسّواد الاعظم»«» و به همين جهت امام (ع) براى سكونت در شهرهاى بزرگ به اين نكته استدلال كرده است كه محل آنها اجتماع مسلمين مى باشند و اسم مصدر را بر اسم مكان از باب مجاز اطلاق كرده است، و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است: و هر جايى كه چنان باشد، آنجا مناسب براى سكونت است.

20- از جاهايى كه نسبت به مردم خداپرست غفلت و ستم مى شود، بپرهيزد.

21- انديشه اش را در راهى كه مورد نظر اوست متمركز كند، زيرا اين كار او را از آنچه به او مربوط نيست منصرف مى گرداند، چرا كه پرداختن بدان، نادانى است.

22- از نشستن سربازارها بپرهيزد. و به دليل بد بودن اين كار، با اين عبارت اشاره فرموده است: فانّها... الفتن، و معناى اين كه آن جا جايگاه شيطان است، اين است كه آن جا، محل هواها و جاى دشمنيهايى است كه آغازگر آنها شيطان است.

معاريض جمع معرض، يعنى جاى بروز آشوبها و فتنه ها. و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است: و هر جا كه چنان باشد، نشستن در آن جا روا نيست.

23- در باره زيردستان، كسانى كه او نسبت بدانها از نعمت بيشترى برخوردار است، بيشتر فكر كند. و دليل آن را چنين بيان كرده است: فانّ... الشّكر. و علت اين كه آن، راهى است براى سپاس گويى، همان است كه اين انديشه باعث ورود به سپاسگزارى مى گردد. و همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است: و هر چيزى كه درى از درهاى سپاسگزارى باشد، نبايد از آن غفلت كرد.

24- در روز جمعه مسافرت نكند، مگر اين كه سفر به خاطر جهاد و يا به بهانه و عذر واضحى باشد. راز مطلب آن است كه نماز جمعه در دين اسلام با اهميت است و جمعه وقت نماز و عبادت است.

بنا بر اين، مسافرت كردن در آن روز، كارى نابجاست.

25- در تمام كارهايش، فرمانبردار خدا باشد. و بر اين امر، وسيله قياس مضمرى او را تشويق كرده است كه صغراى آن، عبارت: فانّ... سواها، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر كارى كه برتر از ديگر كارها باشد، بايد بدان پايبند شود و آن را بر ديگر كارها مقدّم بدارد.

26- نفسش را در راه عبادت بفريبد، از آن رو كه روش نفس پيروى از هوا و همسويى با طبيعت است پس شايسته آن است كه آن را گاهى با وعده خوب دادن و گاهى با ترساندن از خواسته خود به چيز ديگرى بفريبند، و گاهى هم به وسيله مشاهده كسانى كه زيردست اويند، يعنى آن كسانى كه مهيّا براى عبادتند، و گاهى هم با سرزنش نفس بر اين كه او در برابر خدا كوتاهى مى كند. امّا اگر نفس راه بندگى را پيمود، سزاوار است كه با مدارا- بدون اجبار بر عبادت- رفتار شود، زيرا اجبار باعث افسردگى و بريدن است، همان طورى كه سرور رسولان (ص) فرموده است: «براستى كه اين دين، ژرف و پر محتواست، با مدارا در آن وارد شو، و نفست را به عبادت خدا به زور وادار نكن، زيرا كسى كه در اثر سرعت خسته و مانده است نه مسافت را پيموده و نه براى خود، مركبى باقى مى گذارد»«» بلكه به هنگام گذشت و نشاط نفس، آن را به عبادت وابدارد، مگر در عبادت واجب كه سهل انگارى در آن جايز نيست.

27- او را از اين كه مرگش فرا رسد در حالى كه از پروردگارش گريزان باشد، بر حذر داشته است. كلمه آبق گريزان را به اعتبار سرباز زدن وى از امر و نهى الهى در پى دنيا، استعاره آورده است.

28- از همدمى با بدان دورى كند، و از آن كار به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جمله فان الشّرّ بالشّرّ ملحق است، يعنى از آن رو كه براى تو نيز هم چون ديگر مردم رفيق بد، شرّى خواهد بود، زيرا رفيق دنباله رو، رفيق است. و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر چيزى كه براى تو چنان پيامدى داشته باشد، نبايد آن را انجام دهى.

29- بزرگداشت و تعظيم خداوند و محبّت دوستان و اوليايش را در خود جمع كند كه اين دو، اصولى به هم پيوسته اند.

30- از خشم بپرهيزد، و او را با اين عبارت از خشم برحذر داشته است: «فانّه... تا آخر». و خشم از آن جهت سپاه شيطان است كه از جمله چيزهايى است كه شيطان را بر قلب انسان وارد مى كند و از اين راه زمام اختيار او را به دست مى گيرد و در اختياردارى او هم چون پادشاهى مى گردد كه با سپاهى بزرگ وارد شهر شود، و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است: و هر آنچه، اين خصوصيّت را داشته باشد، بايد از آن دورى جست و توفيق به دست خداست.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 368-376)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 68-

الى الحارث الهمداني.. فقرة 1- 2:

و تمسّك بحبل القرآن و انتصحه. و أحلّ حلاله و حرّم حرامه، و صدّق بما سلف من الحقّ. و اعتبر بما مضى من الدّنيا ما بقي منها فإنّ بعضها يشبه بعضا، و آخرها لاحق بأوّلها، و كلّها حائل مفارق. و عظّم اسم اللّه أن تذكره إلّا على حقّ، و أكثر ذكر الموت و مات بعد الموت. و لا تتمنّ الموت إلّا بشرط وثيق. و احذر كلّ عمل يرضاه صاحبه لنفسه و يكره لعامّة المسلمين. و احذر كلّ عمل يعمل به في السّرّ و يستحى منه في العلانية. و احذر كلّ عمل إذا سئل عنه صاحبه أنكره أو اعتذر منه. و لا تجعل عرضك غرضا لنبال القول، و لا تحدّث النّاس بكلّ ما سمعت فكفى بذلك كذبا، و لا تردّ على النّاس كلّ ما حدّثوك به فكفى بذلك جهلا. و اكظم الغيظ و تجاوز عند المقدرة، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدّولة تكن لك العاقبة. و استصلح كلّ نعمة أنعمها اللّه عليك. و لا تضيعنّ نعمة من نعم اللّه عندك، و لير عليك أثر ما أنعم اللّه به عليك (2).

اللغة:

استنصحه: عده ناصحا. و حائل: متغير. و العرض- بكسر العين- ما يصونه الإنسان من نفسه. و المراد بالدولة هنا السلطة و المقدرة.

الإعراب:

المصدر من أن تذكره مجرور بباء محذوفة أي عظّم اللّه و اسم اللّه بذكرك له على الحق، و كفى فعل ماض، و الباء زائدة، و ذلك فاعل، و كذبا تمييز، و تكن مضارع مجزوم بجواب الطلب.

المعنى:

الحارث الهمداني من أصحاب الإمام المقربين، و الصفوة من شيعته، و من ذوي الأقوال و الاجتهاد في الفقه و الفتيا. و قال له الإمام، كما في سفينة البحار: «أبشّرك يا حارث، إنك لتعرفني عند الممات، و عند الصراط، و عند الحوض».

و هذا معنى قوله بمناسبة ثانية: يا حار همدان، من يمت يرني. و عن الشيخ البهائي أنه قال: هو جدنا.

(و تمسك بحبل القرآن إلخ).. اعمل بأحكامه، و اعتبر بمواعظه، و انتفع بأخباره عن الأمم الماضية و القرون الخالية، فمنها تقشعر الجلود، و لها تلين القلوب.

و تقدم الحديث عن القرآن مرات، منها في الخطبة 181 و الرسالة 46 (و اعتبر بما مضى إلخ).. الماضي من الدنيا موت و دمار، و الآتي كالحاضر، و الحاضر كالدابر (و عظّم اسم اللّه إلخ).. بذكره كشاهد و دليل على حلاله و حرامه، و في يمين صادقة، و عبادة مخلصة، و حسنة لوجهه الكريم، عظّمه طاعة لأمره، و تقديسا لجلاله، و ابتعد بذكره عن الكذب و الشر إلا أن تعوذ به من كل سوء تماما كما تلجأ اليه عند الخوف و القلق.

(و لا تموتن إلا بشرط وثيق) و هو الإسلام، و العمل به و الإخلاص له و للمسلمين. قال سبحانه: وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ- 132 البقرة.

(و احذر كل عمل يرضاه صاحبه لنفسه إلخ).. لا تقس الخير من أفعالك بما اشتهيت و أحببت، بل بما فيه خدمة للدين و الحياة، و يتفق مع الصالح العام، و لا يضر بإنسان (و احذر كل عمل إلخ).. يكون سبة عليك و لعنة دنيا و آخرة (و لا تحدث الناس بكل ما سمعت) إلخ.. أكثر ما ترى غير نافع، و جل ما تسمع كذب، فإن حدثت بكل ما رأيت وقعت في اللغو و العبث، أو بكل ما سمعت كنت من الكاذبين الا إذا أسندت القول الى قائله.

(و لا ترد على الناس كل ما حدثوك به إلخ).. اصبر نفسك على كلام الناس جيدا كان أو رديئا، و لا تمتعضن منه، و إن كنت على علم به، و اذا أحسست بثقله و كراهيته فتماسك، و ان استطعت أن لا يظهر الكلوح و القطوب على وجهك فافعل (و تجاوز عند المقدرة إلخ).. عمن أساء، فإن العفو زكاة الظفر، و أقرب للتقوى، و أدعى للصفاء و راحة البال (و استصلح كل نعمة أنعمها اللّه عليك إلخ).. بالشكر و التواضع و البذل و الاخلاص، فإن اللّه سبحانه يحب من عبده أن يحدث له شكرا اذا أحدث له نعمة: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ- 8 التكاثر.

الصاحب معتبر بصاحبه.. فقرة 3- 4:

و اعلم أنّ أفضل المؤمنين أفضلهم تقدمة من نفسه و أهله و ماله، فإنّك ما تقدّم من خير يبق لك ذخره و ما تؤخّر يكن لغيرك خيره. و احذر صحابة من يفيل رأيه و ينكر عمله فإنّ الصّاحب معتبر بصاحبه. اسكن الأمصار العظام فإنّها جماع المسلمين. و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الأعوان على طاعة اللّه. و اقصر رأيك على ما يعنيك، و إيّاك و مقاعد الأسواق فإنّها محاضر الشّيطان و معاريض الفتن (3). و أكثر أن تنظر إلى من فضّلت عليه. فإنّ ذلك من أبواب الشّكر. و لا تسافر في يوم جمعة حتّى تشهد الصّلاة إلّا فاصلا في سبيل اللّه، أو في أمر تعذر به. و أطع اللّه في جميع أمورك فإنّ طاعة اللّه فاضلة على ما سواها. و خادع نفسك في العبادة، و ارفق بها و لا تقهرها. و خذ عفوها و نشاطها إلّا ما كان مكتوبا عليك من الفريضة فإنّه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عند محلّها. و إيّاك أن ينزل بك الموت و أنت آبق من ربّك في طلب الدّنيا. و إيّاك و مصاحبة الفسّاق فإنّ الشّرّ بالشّرّ ملحق. و وقّر اللّه و أحبب أحبّاءه. و احذر الغضب فإنّه جند عظيم من جنود إبليس، و السّلام (4).

اللغة:

التقدمة: البذل و الفداء. و يفيل: يخطى ء و يضعف.. و معاريض: جمع معراض نوع من السلاح، و المراد به هنا مجرد الضرر. و عفوها: فراغها: و آبق: هارب.

الإعراب:

تقدمة تمييز، و ما تقدم «ما» شرطية تجزم فعلين، و تقدم فعل الشرط، و يبق جوابه، و إياك مفعول لفعل محذوف، و الأصل أحذرك.

مقياس العظمة عند الإمام:

(و اعلم ان أفضل المؤمنين أفضلهم تقدمة إلخ).. الناس درجات متفاضلات، و منازل متفاوتات دنيا و آخرة، ما في ذلك ريب، و لكن على أساس العمل الصالح النافع للفرد و المجتمع.. و أيضا الطيبون الصالحون على درجات متفاوتات عالية و أعلى، و العبرة هنا بمقدار البذل و العطاء من النفس و الأهل و المال، كما قال الإمام و صرح بقوله: «من نفسه و أهله و ماله». و يدلنا هذا ان العظمة عند الإمام لا تقاس بمجرد الإيمان و العبادة، أو بالعلوم و الفلسفات، أو بمجرد حب الخير، و لا بالبطولات و الخارقات، و لا بكثرة المال و الرجال، بل بالإيمان مع التضحية بالنفس و المال و الأهل من أجل الانسان و خدمة الانسان و حياته و سعادته، و ان لكل عند اللّه و الناس بمقدار ما أعطى من جليل و جميل.

(و احذر صحابة من يفيل رأيه، و ينكر عمله إلخ).. الفضيلة ضد الرذيلة، و عدوها الألد، فإذا أنت صحبت الخبيث المنحط في أخلاقه، و ارتاحت اليه نفسك كان معنى هذا انك عدو الخير و الفضيلة، و ان نفسك لا ترتاح أبدا إلا للخبائث و الرذائل تماما كحشرة القذارات «و الخبيثون للخبيثات».

(و اسكن الأمصار العظام إلخ).. اذا سكنت المدن الكبرى رأيت منجزات الحضارة، و مقدرة الانسان على الاختراع، و رأيت التفاوت بين الناس في عيشهم و حياتهم من ثراء فاحش الى فقر قاتل، و من مواخير للدعارة الى صروح للعبادة..

الى كثير من صور الحياة المتنافرة المتناقضة.. فتأخذ درسا نافعا مما ترى- على الأقل- و تعلم ان وراء دنياك دنيا أعرض و أعمق.. و قرأت لصحفيّ زار جزيرة هونغ كونغ، و من جملة ما قال في وصفها: فيها أفخم السيارات، و فيها العربات يجرها الإنسان بدلا عن الحيوان، و فيها الذهب الأصفر، و فيها ناس وجوههم كالذهب الأصفر من البؤس، و فيها الناطحات للسحاب، و الناطحون للأرض.

(و أقصر رأيك على ما يعنيك) دع الفضول و التطفل، و انصرف لشأنك (و إياك و مقاعد الأسواق إلخ).. لأن فيها سمسرات و مساومات، و غشّا و ربا، و بذاءات و خصومات على الحقير و اليسير من متاع الدنيا (و أكثر أن تنظر الى إلخ).. من هو دونك لترى نعمة اللّه عليك، فتشكر و تتواضع.. و لكن كثيرا من الأغنياء إذا رأوا من دونهم مالا أخذتهم العزة بالإثم.

التعطيل يوم الجمعة:

(و لا تسافر في يوم جمعة حتى تشهد الصلاة إلخ).. لا يجب التعطيل في يوم الجمعة، بل و لا يستحب أيضا إلا عند الصلاة فقط.. و بعدها يستحب العمل و طلب الرزق، و هو تماما كالصلاة و سائر العبادات من حيث الأجر و الثواب، قال تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ- 10 الجمعة.

أمر سبحانه بترك العمل عند النداء للصلاة و السعي الى ذكر اللّه.. و بعد أداء الصلاة على وجهها أمر بالسعي و تحصيل الرزق و سؤال اللّه من فضله عن طريق العمل، و معنى هذا ان السعي يوم الجمعة من أجل الحياة مأمور به تماما كسائر الأيام، بل هو عبادة تماما كالسعي الى الصلاة، لأن الأمرين معا جاءا جنبا الى جنب في سياق واحد، و كل منهما نسب الى اللّه: «فاسعوا الى ذكر اللّه.. و ابتغوا من فضل اللّه». و هنا تكمن عظمة الاسلام و حقيقة الإسلام حيث أمر بالعمل للمادة و الروح، لأن الإنسان انسان بهما لا بإحداهما: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً- 46 الكهف.. بنون و مال و عبادة و سعي للحياة و للمعبد، و الكل من اللّه و للّه، و لا شي ء لقيصر.

(و خادع نفسك في العبادة) اصرفها أو شكّكها فيما تهوى و تميل اليه، و أغرها بالعمل الصالح، و قل لها: هو خير لك و أبقى (و ارفق بها و لا تقهرها إلخ).. إلا على الفرائض، كالصلوات الخمس و الصيام و الحج و الزكاة، و اترك لها الخيار فيما عدا ذلك، و تقدم مثله في شرح الرسالة 51 و 52 (و إياك أن ينزل بك الموت إلخ).. إلا بشرط وثيق، كما قال الإمام في هذه الرسالة بالذات (و إياك و مصاحبة الفساق إلخ).. فإن الصاحب معتبر بصاحبه، أيضا كما قال في هذه الرسالة نفسها (و احذر الغضب فإنه إلخ).. جمرة الشيطان يوقدها في القلوب، ليخرج الناس عن دينهم و عقولهم. و في الحديث: «من كف غضبه ستر اللّه عورته» لأن العيوب تظهر ساعة الغضب.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج4، ص 178-184)

شرح منهاج البراعة خویی

المختار الثامن و الستون و من كتاب له عليه السّلام الى الحارث الهمدانى

و تمسّك بحبل القرآن و انتصحه [و استنصحه ]، و أحلّ حلاله و حرّم حرامه، و صدّق بما سلف من الحقّ، و اعتبر بما مضى من الدّنيا ما [لما] بقى منها، فإنّ بعضها يشبه بعضا، و آخرها لاحق بأوّلها، و كلّها حائل مفارق، و عظّم اسم اللّه أن تذكره إلّا على حقّ و أكثر ذكر الموت، و ما بعد الموت، و لا تتمنّ الموت إلّا بشرط وثيق، و احذر كلّ عمل يرضاه صاحبه لنفسه و يكره [يكرهه ] لعامّة المسلمين و احذر كلّ عمل يعمل به في السّرّ و يستحى منه في العلانية، و احذر كلّ عمل إذا سئل عنه صاحبه أنكره أو اعتذر منه، و لا تجعل عرضك غرضا لنبال القول [م ]، و لا تحدّث النّاس بكلّ ما سمعت به فكفى بذلك كذبا، و لا تردّ على النّاس كلّ ما حدّثوك به فكفى بذلك جهلا، و اكظم الغيظ و تجاوز عند المقدرة، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدّولة تكن لك العاقبة، و استصلح كلّ نعمة أنعمها اللّه عليك، و لا تضيّعنّ نعمة من نعم اللّه عندك، و لير عليك أثر ما أنعم اللّه به عليك. و اعلم أنّ أفضل المؤمنين أفضلهم تقدمة من نفسه و أهله و ماله و أنّك ما تقدّم من خير يبق لك ذخره، و ما تؤخّره يكن لغيرك خيره، و احذر صحابة من يفيل رأيه و ينكر عمله، فإنّ الصاحب معتبر بصاحبه، و اسكن الأمصار العظام فإنّها جماع المسلمين، و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الأعوان على طاعة اللّه، و اقصر رأيك على ما يعنيك، و إيّاك و مقاعد الأسواق فإنّها محاضر الشّيطان و معاريض الفتن، و أكثر أن تنظر إلى من فضّلت عليه فإنّ ذلك من أبواب الشّكر، و لا تسافر في يوم جمعة حتّى تشهد الصّلاة إلّا فاصلا في سبيل اللّه، أو في أمر تعذر به، و أطع اللّه في جميع أمورك، فإنّ طاعة اللّه فاضلة على ما سواها، و خادع نفسك في العبادة، و ارفق بها و لا تقهرها، و خذ عفوك و نشاطها إلّا ما كان مكتوبا عليك من الفريضة، فإنّه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عند محلّها، و إيّاك أن ينزل بك الموت و أنت آبق من ربّك في طلب الدّنيا و إيّاك و مصاحبة الفسّاق فإنّ الشّرّ بالشّرّ ملحق، و وقّر اللّه و أحبب أحبّاءه، و احذر الغضب فإنّه جند عظيم من جنود إبليس، و السّلام.

المعنى

قال الشارح المعتزلي «ص 42 ج 18 ط مصر»:

الحارث الهمدانى و نسبه

هو الحارث الأعور صاحب أمير المؤمنين عليه السّلام، و هو الحارث بن عبد اللّه بن كعب- سرد النسب إلى- صعب بن معاوية الهمداني، كان أحد الفقهاء، له قول في الفتيا، و كان صاحب عليّ عليه السّلام، و إليه تنسب الشيعة الخطاب الّذي خاطبه به في قوله عليه السّلام:

  • يا حار همدان من يمت يرنيمن مؤمن أو منافق قبلا

و هى أبيات مشهورة قد ذكرناها فيما تقدّم.

أقول: ظاهر حال المكتوب و الكتاب أن يكون من غائب إلى غائب لبيان المارب، و قد يصدر الكتاب من الأعاظم و الأنبياء و الأولياء إلى أخصّائهم ليكون مثالا للإرشاد و منشورا للتعليم و استفادة العموم و هدايتهم إلى طريق الرشاد فالمخاطب به خاصّ و المقصود منه عامّ، و من هذا القبيل رسائل أصحاب عيسى إلى خواصّهم و حواريّهم المعدودة من الماخذ و المصادر الدينيّة عند المسيحيّين و المضمونة في العهد الجديد من الكتاب المقدّس عند أتباع الأناجيل، و هذا الكتاب الّذي صدر منه عليه السّلام إلى الحارث الهمداني من هذا القبيل فانّه مثال للهداية و الإرشاد لكافّة العباد، و يدلّ على علوّ مقام الحارث الهمداني و حظوته بموقف عال عند أمير المؤمنين عليه السّلام حيث خصّه بهذا المنشور الإرشادي الغزير الموادّ و العميق المغزى بالنظر إلى التعاليم العالية الأخلاقيّة كمثل أعلى في طريق التزكية النفسانيّة واف في المرام لجميع الأنام، و قد انتخب السيّد الرضيّ منه قطعة صالحة لما يرمي إليه في نهجه هذا من المقاصد الأدبيّة.

قال ابن ميثم: هذا الفصل من كتاب طويل إليه، و قد أمره فيه بأوامره، و زجره بزواجره، مدارها على تعليم مكارم الأخلاق و محاسن الاداب.

أقول: و قد جمع عليه السّلام في هذا الفصل كلّما يلزم لمسلم معتقد إلهيّ في الرابطة بينه و بين اللّه تعالى من التمسّك بالقرآن و ملازمة أحكامه من الحلال و الحرام و في المواجهة مع الدنيا و الاعتبار عن فنائها و عدم الركون عليها و الاتّعاظ بما سلف منها و في التوجّه إلى الموت و التهيّؤ لما بعده بادّخار الأعمال الصالحة و الاجتناب عن الأعمال المهلكة.

ثمّ نظم وصايا اجتماعيّة في الروابط بين المسلم و سائر إخوانه و أبناء نوعه و حذّر عن الاستئثار بما يكره سائر الناس و يضرّهم و عن النفاق، و أمر بصيانة العرض و حفظ اللسان عن حكاية الكذب بأعمّ معانيها إلى أن بلغ الوصاية بالتضحية في سبيل اللّه، و الاجتناب عن المعاشرة و الصحابة مع الفسّاق و ضعفاء الرأى و السكونة في الأمصار للإلحاق بجامعة المسلمين- إلى آخر ما أفاده عليه السّلام.

الترجمة

از نامه اى كه آن حضرت عليه السّلام به حارث همداني نگاشته: برشته قرآن بچسب و اندرزش بجو، حلالش را حلال شمر و حرامش را حرام، بدانچه از حق در گذشته مى دانى باور كن، و آينده دنيا را با گذشته اش بسنج كه بهم مانند و پايانش باغازش پيوسته شود همه دنيا گذرا و ناپايست.

نام خدا را بزرگتر شمار از آنكه جز براستى ياد كنى، مرگ و ما بعد مرگ را بسيار بياد آور، آرزوى مردن مكن مگر با وضعى مورد اعتماد، از كردارى كه پسند خود تو و ناپسند ديگر مسلمانها است بر حذر باش، از كردارى كه نهانى انجام شود و در آشكار شرم آور است بپرهيز، از هر كردارى كه چون از كننده آن باز پرسى شود منكر آن گردد يا از آن پوزش خواهد بر حذر باش، آبروى خود را عزيزدار و هدف تير گفتارش مساز، هر چه شنيدى براى مردم حكايت مكن كه همين براى آلودگى بدروغگوئى بس است، هر چه را مردم برايت حكايت كنند انكار مكن، زيرا اين انكار براى اثبات نادانى تو بس است، خشم خود را فرو خور و در هنگام غضب بردبار باش، و چون بر انتقام توانا شدى گذشت كن، و چون بختت يار و دولتت بيدار شد صرف نظر كن تا سرانجام با تو باشد، هر نعمتى كه خدايت داد نيكودار و هيچ نعمتى را كه از نعمتهاى خدا است فرومايه مشمار و از دستش مده، و بايد اثر نعمت خداوند كه بتو عطا كرده در تو ديدار شود.

و بدانكه برتر مؤمنان آن كس است كه خود و خاندانش و دارائيش را پيشكش درگاه خدا كند، زيرا هر چيزى كه پيش داشتى براى خودت مى ماند، و هر چه بدنبال خود گذاشتى و در گذشتى خيرش بديگران مى رسد.

از ياران سست نظر و كج انديشه و زشت كار بر حذر باش، زيرا يار را با يارش بسنجند، در شهرهاى بزرگ نشيمن كن، زيرا مركز اجتماع مسلمانانند.

از منزلهاى دور افتاده و بينوا و كم ياور براى طاعت خداوند دور باش، توجّه خود را بهمان چيزى معطوف دار كه مسئول آنى و از آن بهره مى برى، از پاتوق بازارها بپرهيز كه محضرهاى شيطانند و انگيزشگاه آشوبها، بكسى كه بر او برترى دارى بسيار توجّه كن، زيرا اين خود از راههاى شكر گزاريست.

در روز جمعه پيش از انجام نماز جمعه مسافرت مكن مگر براى جهاد در راه خدا يا عذر خدا پسند و مقبول، در هر كارى فرمانبر خدا باش و بدستور او كار كن زيرا فرمانبرى خدا از هر كارى بهتر است، در انجام عبادت خود را گول بزن تا بدان راغب شوى و با خود مدارا كن و بزورش بعبادت وادار مكن و نشاط و رغبت خود را منظور دار مگر نسبت بنماز واجب و كارهاى لازم و مفروض كه بناچار بايد انجام داد و بپاى آنها ايستاد و در موقع به آنها عمل كرد.

مبادا در حالى مرگ گريبانت بگيرد كه براى دنيا از پروردگار خود گريزانى و پشت بحضرت او دارى.

مبادا يار بزهكاران شوى كه بدى، بدى آرد، خدا را محترم شمار و دوستانش را دوست دار.

از خشم بر حذر باش كه لشكر بزرگى است از لشكرهاى شيطان.

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص 388-393)

شرح لاهیجی

الكتاب 67

و من كتاب له (- ع- ) الى الحارث الهمدانى يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى حارث همدانى و تمسّك بحبل القران و انتصحه و احلّ حلاله و حرّم حرامه و صدّق بما سلف من الحقّ و اعتبر بما مضى من الدّنيا ما بقى منها فانّ بعضها يشبه بعضا و اخرها لاحق باوّلها و كلّها حائل مفارق و عظّم اسم اللّه ان تذكره الّا على حقّ و اكثر ذكر الموت و ما بعد الموت و لا تتمنّ الموت الّا بشرط وثيق و احذر كلّ عمل يرضاه صاحبه لنفسه و يكره لعامّة المسلمين يعنى چنگ در زن بريسمان قران كه رابطه است در ميان بنده و خدا و بپذير نصيحت و پند از ان و حلال دان يعنى عمل كن بحلال ان و حرام دان يعنى باز ايست از حرام ان و تصديق و اقرار كن بآنچه در زمان پيش بود از حقّ كه انبياء باشند با آن چه آورده اند و عبرت بگير بآنچه گذشت از دنيا بآنچه باقيمانده است از متاع دنيا پس بتحقيق كه بعضى از دنيا شبيه است ببعضى و اخرش ملحق است باوّلش در نيست گرديدن و تمام دنيا متغيّر و مفارقت كننده است و بزرگ بدان نام خدا را از اين كه مذكور سازى انرا در قسمى مگر اين كه حقّ بوده باشد و بسيار بخاطر بيار مردن را و آن چه را كه بعد از مردنست از احوال اخرت و تمنّا مكن مردن را مگر بشرط محكمى كه عبادت خدا باشد و حذر كن از هر كارى كه راضى باشد صاحبش از براى نفس خود و راضى نباشد از براى عامّه مسلمانان يعنى روا داشته باشد بخود نه بكس ديگر و احذر كلّ عمل يعمل به فى السّرّ و يستحيى منه فى العلانية و احذر كلّ عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره او اعتذر منه و لا تجعل عرضك عرضا لنبال القول و لا تحدّث النّاس بكلّ ما سمعت فكفى بذلك كذبا و لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك به فكفى بذلك و اكظم الغيظ و احلم عند الغضب و تجاوز عند القدرة و اصفح مع الدّولة تكن لك العاقبة و استصلح كلّ نعمة انعمها اللّه عليك و لا تضيّعنّ نعمة من نعم اللّه عندك و لير عليك اثر ما انعم اللّه به عليك و اعلم انّ افضل المؤمنين افضلهم تقدمة من نفسه و ماله و انّك ما تقدّم من خير يبق لك ذخره و ما تؤخّر يكن لغيرك خيره يعنى و حذر كن از هر كارى كه كرده شود در پنهان و شرم كرده شود از ان در آشكار و حذر كن از هر كارى كه اگر پرسيده شود از آن صاحبش را انكار كند انرا و يا عذر اورد از ان و مگردان عرض ترا نشانه از براى تيرهاى سخن مردم و خبر مده مردمان را بهر چيزى كه شنيده پس كافيست ترا خبر دادن چيز شنيدن از براى دروغ گفتن تو و ردّ و تكذيب مكن بر مردمان هر چيزى را كه خبر دهند ترا بان پس كافى است ترا خبر دادن غير از براى ندانستن تو و فرو نشان خشم را و برد بار باش در وقت غضب كردن و بگذار از گناه در وقت قدرت بر انتقام و چشم بپوش از دولتى كه ميباشد از براى تو در اخر كار يعنى ارث تو مى شود و صالح و دائم گردان يعنى بشكر گذارى تو هر نعمتى را كه انعام كرده است آنرا خدا بر تو و ضايع و باطل مگردان بتقريب كفران كردن تو نعمتى از نعمتهاى خدا كه در نزد تو است و هر اينه بايد ديده شود بر تو يعنى بتقريب صرف ان در مصرف خير اثر آن چه را كه انعام كرده است خدا انرا بتو و بدانكه فاضل ترين مؤمنان فاضل ترين ايشانست از روى پيش فرستادن بسوى اخرت از جانب نفس خود بعبادت كردن و مال خود را بانفاق كردن و بتحقيق كه آن چه را كه تو پيش فرستادى از عمل خير باقى مى ماند از براى تو از روى ذخيره اخرت بودن و آن چه را كه پس انداز كردى از مال دنيا مى باشد از براى غير تو كه وارث تو باشد خير ان و احذر صحابة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه و اسكن الأمصار العظام فانّها جماع المسلمين و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الاعوان على طاعة اللّه و اقصر رأيك على ما يعنيك و ايّاك و مقاعد الأسواق فانّها محاضر الشّيطان و معاريض الفتن و اكثر ان تنظر الى من فضّلت عليه فانّ ذلك من ابواب الشّكر و لا تسافر فى يوم الجمعة حتّى تشهد الصّلوة الّا فاصلا فى سبيل اللّه او فى امر تعذر به يعنى بر حذر باش از مصاحبت كسى كه سست باشد اعتقاد او و بد باشد كردار او پس بتحقيق كه مصاحب را آزموده مى شود بمصاحبش يعنى در خوبى و بدى قياس كرده مى شود بمصاحبش و منزل گير در شهرهاى بزرگ پس بتحقيق كه انها محلّ اجتماع مسلمانانست و حذر كن از منزلهاى غافل بودن از خدا و ستم كردن و اندك بودن يارى گران بر طاعت خدا و منحصر كن راى ترا بر كارى كه مهمّ و ضرور تو باشد و دور دار نفس تو را از نشستن در جاهاى نشستن بازار پس بتحقيق كه بازارها جاهاى حاضر شدن فتنه و فساد است و بسيار ملاحظه كن باحسان بسوى كسى كه زيادتى داشته شده بر او در جاه و مال پس بتحقيق كه ملاحظه حال پست تر از تو از درهاى شكر كردنست و سفر مكن در روز جمعه تا اين كه حاضر شوى نماز جمعه را مگر اين كه بيرون رونده باشى در جهاد راه خدا و يا در كارى كه معذور باشى در اقدام بان بسبب ضرورتى و اطع اللّه فى جمل امورك فانّ طاعة اللّه فاضلة على ما سواها و خادع نفسك فى العبادة و ارفق بها و لا تقهرها و خذ عفوها و نشاطها الّا ما كان مكتوبا عليك من الفريضة فانّه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عند محلّها و ايّاك ان ينزل بك الموت و انت ابق من ربّك فى طلب الدّنيا و ايّاك و مصاحبة الفسّاق فانّ الشّرّ بالشّرّ ملحق و وقّر اللّه و احبب احبّائه و احذر الغضب فانّه جند عظيم من جنود ابليس و السّلم يعنى و فرمان بردار باش خدا را در جميع كارهاى تو يعنى هيچ كارى را مانع طاعت مگردان پس بتحقيق كه فرمانبردارى خدا زيادتى دارد بر جميع آنچه غير انست و فريب ده نفس ترا در عبادت كردن يعنى برگردان نفس ترا از مشهّياتش بسوى طاعت كردن بوعد و وعيد و مدارا كن با او يعنى مبالغه مكن در رياضت دادن او و مقهور نساز او را بتكاليف شاقّه فوق طاعت و بگير گذشت از او را و خوشوقت بودن او را مگر در چيزى كه نوشته شده باشد بر تو از عبادات واجبه پس بتحقيق كه ناچار است از بجا آوردن ان و محافظت ان در وقتش و دور دار نفس ترا از اين كه نازلشود بتو مرگ و حال آن كه تو گريزان باشى از رحمت پروردگار تو بسبب طلب كردن دنيا و دور دار نفس تو را از مصاحبت فاسقان پس بتحقيق كه شرارت بشرارت ملحقست يعنى حاصل شود شرارت به تبعيّت شرارت ديگر و تعظيم كن خدا را و دوست دار دوستان خدا را و حذر كن از غضب كردن پس بتحقيق كه غضب سپاه بزرگى است از سپاهيان شيطان و السّلم

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 287و288)

شرح ابن ابی الحدید

69 و من كتاب له ع كتبه إلى الحارث الهمداني

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ انْتَصِحْهُ- وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ- وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ- وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا- فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً- وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا- وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ- وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَى حَقٍّ- وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ- وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِيقٍ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ- وَ يَكْرَهُهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ- وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلَانِيَةِ- وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ وَ اعْتَذَرَ مِنْهُ- وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْمِ- وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً- وَ لَا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ- فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلًا- وَ اكْظِمِ الْغَيْظَ وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ- وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ- وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ- وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ- وَ لَا تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ- وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ- أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ- وَ إِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ- وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ- وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ- وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ- وَ اسْكُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ- وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ- وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ- وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ- وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ- فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ الْفِتَنِ- وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ- فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكْرِ- وَ لَا تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلَاةَ- إِلَّا فَاصِلًا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ- وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جُمَلِ أُمُورِكَ- فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا- وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا- وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا- إِلَّا مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ- فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا- وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ- وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا- وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ- فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ- وَ وَقِّرِ اللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ- وَ احْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ- وَ السَّلَامُ

الحارث الأعور و نسبه

هو الحارث الأعور صاحب أمير المؤمنين ع- و هو الحارث بن عبد الله بن كعب بن أسد بن نخلة بن حرث- بن سبع بن صعب بن معاوية الهمداني- كان أحد الفقهاء له قول في الفتيا- و كان صاحب علي ع- و إليه تنسب الشيعة الخطاب الذي خاطبه به في قوله ع

  • يا حار همدان من يمت يرنيمن مؤمن أو منافق قبلا

- و هي أبيات مشهورة قد ذكرناها فيما تقدم

نبذ من الأقوال الحكيمة

و قد اشتمل هذا الفصل على وصايا جليلة الموقع- منها قوله و تمسك بحبل القرآن-

جاء في الخبر المرفوع لما ذكر الثقلين- فقال أحدهما كتاب الله- حبل ممدود من السماء إلى الأرض- طرف بيد الله و طرف بأيديكم

- . و منها قوله انتصحه- أي عده ناصحا لك فيما أمرك به و نهاك عنه- . و منها قوله و أحل حلاله و حرم حرامه- أي احكم بين الناس في الحلال و الحرام بما نص عليه القرآن- . و منها قوله و صدق بما سلف من الحق- أي صدق بما تضمنه القرآن من أيام الله- و مثلاته في الأمم السالفة لما عصوا و كذبوا- . و منها قوله و اعتبر بما مضى من الدنيا لما بقي منها- و في المثل إذا شئت أن تنظر الدنيا بعدك فانظرها بعد غيرك- و قال الشاعر-

  • و ما نحن إلا مثلهم غير أنناأقمنا قليلا بعدهم ثم نرحل

- . و يناسب قوله و آخرها لاحق بأولها- و كلها حائل مفارق- قوله أيضا ع في غير هذا الفصل الماضي-

للمقيم عبرة و الميت للحي عظة- و ليس لأمس عودة و لا المرء من غد على ثقة- الأول للأوسط رائد و الأوسط للأخير قائد- و كل بكل لاحق و الكل للكل مفارق

- . و منها قوله و عظم اسم الله أن تذكره إلا على حق- قال الله سبحانه وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ- و قد نهى عن الحلف بالله في الكذب و الصدق- أما في أحدهما فمحرم و أما في الآخر فمكروه- و لذلك لا يجوز ذكر اسمه تعالى- في لغو القول و الهزء و العبث- . و منها قوله و أكثر ذكر الموت و ما بعد الموت- جاء في الخبر المرفوع أكثروا ذكر هاذم اللذات- و ما بعد الموت العقاب و الثواب في القبر و في الآخرة- . و منها قوله و لا تتمن الموت إلا بشرط وثيق- هذه كلمة شريفة عظيمة القدر- أي لا تتمن الموت إلا و أنت واثق من أعمالك الصالحة- أنها تؤديك إلى الجنة و تنقذك من النار- و هذا هو معنى قوله تعالى لليهود- إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ- فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ- وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ- وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ- . و منها قوله و احذر كل عمل يرضاه صاحبه لنفسه- و يكرهه لعامة المسلمين- و احذر كل عمل يعمل في السر- و يستحيا منه في العلانية- و احذر كل عمل إذا سئل عنه صاحبه أنكره و اعتذر منه- و هذه الوصايا الثلاث متقاربة في المعنى- و يشملها معنى قول الشاعر-

  • لا تنه عن خلق و تأتي مثلهعار عليك إذا فعلت عظيم

و قال الله تعالى حاكيا عن نبي من أنبيائه- وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ- . و من كلام الجنيد الصوفي- ليكن عملك من وراء سترك- كعملك من وراء الزجاج الصافي- و في المثل و هو منسوب إلى علي ع- إياك و ما يعتذر منه- . و منها قوله و لا تجعل عرضك غرضا لنبال القوم- قال الشاعر

  • لا تستتر أبدا ما لا تقوم لهو لا تهيجن من عريسة الأسدا
  • إن الزنابير إن حركتها سفهامن كورها أوجعت من لسعها الجسدا

- . و قال

  • مقالة السوء إلى أهلهاأسرع من منحدر سائل
  • و من دعا الناس إلى ذمهذموه بالحق و بالباطل

و منها قوله و لا تحدث الناس بكل ما سمعت- فكفى بذلك كذبا- قد نهى أن يحدث الإنسان بكل ما رأى من العجائب- فضلا عما سمع- لأن الحديث الغريب المعجب تسارع النفس إلى تكذيبه- و إلى أن تقوم الدلالة على صدقه- قد فرط من سوء الظن فيه ما فرط- . و يقال إن بعض العلوية- قال في حضرة عضد الدولة ببغداد- عندنا في الكوفة نبق وزن كل نبقة مثقالان- فاستطرف الملك ذلك و كاد يكذبه الحاضرون- فلما قام ذكر ذلك لأبيه- فأرسل حماما كان عنده في الحال إلى الكوفة- يأمر وكلاءه بإرسال مائة حمامة- في رجلي كل واحدة نبقتان من ذلك النبق- فجاء النبق في بكرة الغد و حمل إلى عضد الدولة- فاستحسنه و صدقه حينئذ- ثم قال له لعمري لقد صدقت-

و لكن لا تحدث فيما بعد بكل ما رأيت من الغرائب- فليس كل وقت يتهيأ لك إرسال الحمام- . و كان يقال الناس يكتبون أحسن ما يسمعون- و يحفظون أحسن ما يكتبون- و يتحدثون بأحسن ما يحفظون- و الأصدق نوع تحت جنس الأحسن و منها قوله و لا ترد على الناس كل ما حدثوك- فكفى بذلك جهلا- من الجهل المبادرة بإنكار ما يسمعه- و قال ابن سينا في آخر الإشارات- إياك أن يكون تكيسك و تبرؤك من العامة- هو أن تنبري منكرا لكل شي ء- فلذلك عجز و طيش- و ليس الخرق في تكذيبك ما لم يستبن لك بعد جليته- دون الخرق في تصديقك بما لم تقم بين يديك بينة- بل عليك الاعتصام بحبل التوقف- و إن أزعجك استنكار ما يوعيه سمعك- مما لم يبرهن على استحالته لك- فالصواب أن تسرح أمثال ذلك إلى بقعة الإمكان- ما لم يذدك عنها قائم البرهان- . و منها قوله و اكظم الغيظ- قد مدح الله تعالى ذلك فقال- وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ- و

روي أن عبدا لموسى بن جعفر ع قدم إليه صحفة- فيها طعام حار- فعجل فصبها على رأسه و وجهه فغضب- فقال له وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ قال قد كظمت- قال وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ قال قد عفوت- قال وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ- قال أنت حر لوجه الله- و قد نحلتك ضيعتي الفلانية

- . و منها قوله و احلم عند الغضب- هذه مناسبة الأولى- و قد تقدم منا قول كثير في الحلم و فضله- و كذلك القول في قوله ع- و تجاوز عند القدرة- و كان يقال القدرة تذهب الحفيظة- .

و منها قوله و اصفح مع الدولة تكن لك العاقبة- هذه كانت شيمة رسول الله ص- و شيمة علي ع- أما شيمة رسول الله ص فظفر بمشركي مكة و عفا عنهم- كما سبق القول فيه في عام الفتح- و أما علي ع فظفر بأصحاب الجمل- و قد شقوا عصا الإسلام عليه- و طعنوا فيه و في خلافته فعفا عنهم- مع علمه بأنهم يفسدون عليه أمره فيما بعد- و يصيرون إلى معاوية- إما بأنفسهم أو بآرائهم و مكتوباتهم- و هذا أعظم من الصفح عن أهل مكة- لأن أهل مكة لم يبق لهم لما فتحت فئة يتحيزون إليها- و يفسدون الدين عندها- . و منها قوله و استصلح كل نعمة أنعمها الله عليك- معنى استصلحها استدمها- لأنه إذا استدامها فقد أصلحها- فإن بقاءها صلاح لها و استدامتها بالشكر- . و منها قوله و لا تضيعن نعمة من نعم الله عندك- أي واس الناس منها و أحسن إليهم- و اجعل بعضها لنفسك و بعضها للصدقة و الإيثار- فإنك إن لم تفعل ذلك تكن قد أضعتها- . و منها قوله و لير عليك أثر النعمة- قد أمر بأن يظهر الإنسان على نفسه- آثار نعمة الله عليه- و قال سبحانه وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ- و قال الرشيد لجعفر قم بنا لنمضي إلى منزل الأصمعي- فمضيا إليه خفية- و معهما خادم معه ألف دينار ليدفع ذلك إليه- فدخلا داره فوجدا كساء جرداء و بارية سملاء- و حصيرا مقطوعا و خباء قديمة- و أباريق من خزف و دواة من زجاج- و دفاتر عليها التراب و حيطانا مملوءة من نسج العناكب- فوجم الرشيد- و سأله مسائل غشة لم تكن من غرضه- و إنما قطع بها خجله- و قال الرشيد لجعفر أ لا ترى إلى نفس هذا المهين- قد بررناه بأكثر من خمسين ألف دينار و هذه حاله- لم تظهر عليه آثار نعمتنا- و الله لا دفعت إليه شيئا- و خرج و لم يعطه- . و منها قوله و اعلم أن أفضل المؤمنين- أفضلهم تقدمة من نفسه و أهله و ماله- أي أفضلهم إنفاقا في البر و الخير من ماله- و هي التقدمة- قال الله تعالى وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ- فأما النفس و الأهل فإن تقدمتهما في الجهاد- و قد تكون التقدمة في النفس بأن يشفع شفاعة حسنة- أو يحضر عند السلطان بكلام طيب و ثناء حسن- و أن يصلح بين المتخاصمين و نحو ذلك- و التقدمة في الأهل أن يحج بولده و زوجته- و يكلفهما المشاق في طاعة الله- و أن يؤدب ولده إن أذنب- و أن يقيم عليه الحد و نحو ذلك- . و منها قوله و ما تقدم من خير يبق لك زخره- و ما تؤخره يكن لغيرك خيره- و قد سبق مثل هذا- و أن ما يتركه الإنسان بعده فقد حرم نفعه- و كأنما كان يكدح لغيره- و ذلك من الشقاوة و قلة التوفيق- . و منها قوله و احذر صحابة من يفيل رأيه- الصحابة بفتح الصاد مصدر صحبت- و الصحابة بالفتح أيضا جمع صاحب- و المراد هاهنا الأول- و فال رأيه فسد و هذا المعنى قد تكرر- و قال طرفة

  • عن المرء لا تسأل و سل عن قرينهفإن القرين بالمقارن يقتدي

- . و منها قوله و اسكن الأمصار العظام- قد قيل لا تسكن إلا في مصر فيه سوق قائمة- و نهر جار و طبيب حاذق و سلطان عادل- فأما منازل الغفلة و الجفاء- فمثل قرى السواد الصغار- فإن أهلها لا نور فيهم و لا ضوء عليهم- و إنما هم كالدواب و الأنعام- همهم الحرث و الفلاحة- و لا يفقهون شيئا أصلا- فمجاورتهم تعمي القلب و تظلم الحس- و إذا لم يجد الإنسان من يعينه على طاعة الله- و على تعلم العلم قصر فيهما- . و منها قوله و اقصر رأيك على ما يعنيك- كان يقال من دخل فيما لا يعنيه فاته ما يعنيه- . و منها نهيه إياه عن القعود في الأسواق- قد جاء في المثل السوق محل الفسوق- . و

جاء في الخبر المرفوع الأسواق مواطن إبليس و جنده

- و ذلك لأنها قلما تخلو عن الأيمان الكاذبة- و البيوع الفاسدة- و هي أيضا مجمع النساء المومسات و فجار الرجال- و فيها اجتماع أرباب الأهواء و البدع- فلا يخلو أن يتجادل اثنان منهم- في المذاهب و النحل فيفضي إلى الفتن- . و منها قوله و انظر إلى من فضلت عليه- كان يقال انظر إلى من دونك- و لا تنظر إلى من فوقك- و قد بين ع السر فيه فقال- إن ذلك من أبواب الشكر- و صدق ع لأنك إذا رأيت جاهلا و أنت عالم- أو عالما و أنت أعلم منه- أو فقيرا و أنت أغنى منه- أو مبتلى بسقم و أنت معافى عنه- كان ذلك باعثا و داعيا لك إلى الشكر- . و منها نهيه عن السفر يوم الجمعة- ينبغي أن يكون هذا النهي- عن السفر يوم الجمعة قبل الصلاة- و أما بعد الصلاة فلا بأس به- و استثنى فقال إلا فاصلا في سبيل الله- أي شاخصا إلى الجهاد- . قال أو في أمر تعذر به- أي لضرورة دعتك إلى ذلك- .

و قد ورد نهي كثير عن السفر يوم الجمعة- قبل أداء الفرض- على أن من الناس من كره ذلك بعد الصلاة أيضا- و هو قول شاذ- . و منها قوله و أطع الله في جمل أمورك- أي في جملتها و فيها كلها- و ليس يعني في جملتها دون تفاصيلها- قال فإن طاعة الله فاضلة على غيرها- و صدق ع لأنها توجب السعادة الدائمة- و الخلاص من الشقاء الدائم- و لا أفضل مما يؤدي إلى ذلك- . و منها قوله و خادع نفسك في العبادة- أمره أن يتلطف بنفسه في النوافل- و أن يخادعها و لا يقهرها فتمل و تضجر و تترك- بل يأخذ عفوها و يتوخى أوقات النشاط- و انشراح الصدر للعبادة- . قال فأما الفرائض فحكمها غير هذا الحكم- عليك أن تقوم بها كرهتها النفس أو لم تكرهها- ثم أمره أن يقوم بالفريضة في وقتها- و لا يؤخرها عنه فتصير قضاء- . و منها قوله و إياك أن ينزل بك المنون- و أنت آبق من ربك في طلب الدنيا- هذه وصية شريفة جدا- جعل طالب الدنيا المعرض عن الله عند موته- كالعبد الآبق يقدم به على مولاه أسيرا مكتوفا ناكس الرأس- فما ظنك به حينئذ- . و منها قوله و إياك و مصاحبة الفساق- فإن الشر بالشر ملحق- يقول إن الطباع ينزع بعضها إلى بعض- فلا تصحبن الفساق- فإنه ينزع بك ما فيك من طبع الشر- إلى مساعدتهم على الفسوق و المعصية- و ما هو إلا كالنار تقوى بالنار- فإذا لم تجاورها و تمازجها نار- كانت إلى الانطفاء و الخمود أقرب- .

و روي ملحق بكسر الحاء- و قد جاء ذلك

في الخبر النبوي فإن عذابك بالكفار ملحق

بالكسر- . و منها قوله و أحب أحباءه-

قد جاء في الخبر لا يكمل إيمان امرئ حتى يحب من أحب الله- و يبغض من أبغض الله

- و منها قوله و احذر الغضب- قد تقدم لنا كلام طويل في الغضب- و

قال إنسان للنبي ص أوصني- قال لا تغضب- فقال زدني فقال لا تغضب- قال زدني قال لا أجد لك مزيدا

- و إنما جعله ع جندا عظيما من جنود إبليس- لأنه أصل الظلم و القتل و إفساد كل أمر صالح- و هو إحدى القوتين المشئومتين- اللتين لم يخلق أضر منهما على الإنسان- و هما منبع الشر الغضب و الشهوة

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج18، ص 41-51)

شرح نهج البلاغه منظوم

(69) و من كتاب لّه عليه السّلام (إلى الحارث الهمدانىّ:)

القسم الأول

و تمسّك بحبل القران و استنصحه، و أحلّ حلاله، و حرّم حرامه، و صدّق بما سلف من الحقّ، و اعتبر بما مضى من الدّنيا ما بقى منها، فإنّ بعضها يشبه بعضا، وّ اخرها لاحق بأوّلها، و كلّها حائل مّفارق، وّ عظّم اسم اللَّه أن تذكره إلّا على حقّ، وّ أكثر ذكر الموت و ما بعد الموت، و لا تتمنّ الموت إلّا بشرط وّثيق، وّ احذر كلّ عمل يّرضاه صاحبه لنفسه و يكره لعامّة المسلمين، و احذر كلّ عمل يعمل به في السّرّ و يستحى منه في العلانية، و احذر كلّ عمل إذا سئل عنه صاحبه أنكره أو اعتذر منه، و لا تجعل عرضك غرضا لّنبال القول، و لا تحدّث النّاس بكلّ ما سمعت به فكفى بذلك كذبا، وّ لا تردّ على النّاس كلّ ما حدّثوك به فكفى بذلك جهلا، وّ اكظم الغيظ و تجاوز عند المقدرة، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدّولة تكن لّك العاقبة، و استصلح كلّ نعمة أنعمها اللَّه عليك، و لا تضيّعنّ نعمة مّن نعم اللَّه عندك، و لير عليك أثر ما أنعم اللَّه به عليك.

ترجمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است، بحارث همدانى (همدان بسكون الميم نام طايفه از مردم يمن است، كه حارث ابن عبد اللَّه از آن طايفه، و آنان همگان از دوستان و دلباختگان حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام اند، و در صفّين فداكارى هاى فوق العاده از آنان بظهور رسيد، تا جائى كه حضرت در حقّشان فرمودند:

  • إذا كنت بوّابا على باب جنّةفقلت لهمدان ادخلو بسلام

ابن عبد البرّ در استيعاب حارث را كه اعور نيز بوده است، از ياران امير المؤمنين شمرده است، ثقة الأسلام قمّى در سفينة البحار گويد: او فقيه ترين مردم زمانش بوده است، و شيخ بهائى گفته است حارث جدّ ما و از ياران امير المؤمنين است، جميل ابن صالح از خالد كابلى، از اصبغ ابن نباته روايتكرده است كه حارث همدانى با چند نفر از شيعيان كه من نيز از آنان بودم، بر امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در آمد، و حارث در آن وقت مريض و در راه رفتن كندى ميكرد، و او را نزد حضرت مكانتى بود، حضرت باو فرمودند: اى حارث تو را چسان مى نگرم عرض كرد يا أمير المؤمنين روزگار بر من گذشته است، و در سينه من غم و اندوهى پديد آورده است، از خصومت اصحاب شما با يكديگر در در خانه شما، فرمودند خصومت آنها در چيست عرض كرد در باره شما، و سه نفرى كه پيش از شما بوده اند، برخى از ياران در باره شما غلوّ كرده اند، برخى در راه ميانه اند، برخى مردّد و گرفتار شكّ اند، كه راه پس و پيش رفتن ندارند، فرمود اى برادر همدان دانسته باش كه شيعيان من كسانى اند كه راه وسط را روانند تا اين كه فرمودند مژده باد تو را اى حارث كه مرا نزد مرگ، و نزد صراط، و نزد حوض، و نزد مقاسمه خواهى يافت، عرض كرد مقاسمه كدام است فرمود: آن قسمت كردن آتش است، قسمت كردنى، درست بآتش گويم اين دوست من است او را واگذار، و اين دشمن من است او را بگير، آن گاه حضرت دست حارث را گرفته فرمودند: اى حارث من دست تو را گرفتم، بدانسانكه رسول خدا (ص ع) دست مرا گرفتند، و من از حسد قريش و منافقين بر خودم، بدانحضرت شكايت كردم، حضرت فرمودند: يا على هنگامى كه قيامت سرپا شود، من قائمه عرش خداى را بگيرم، و تو و ذرّيّه ات دامان مرا، و شيعيان شما دامان شما را، آيا خدا با پيغمبرش، و پيغمبر با وصيّش چكار خواهد كرد اى حارث اين مختصر را از حديثى مفصّل فرا گير، كه تو در قيامت با هر كس كه دوستش مى دارى مى باشى، و براى تو است آنچه بجاى آورده و اين سخن را سه مرتبه با حارث مكرّر فرمودند، آن گاه حارث برخاسته دامن كشان (و فخر كنان) روان شده مى گفت از اين پس باكى از ديدار مرگ ندارم، جميل ابن صالح گويد: ابو هاشم سيّد حميرى را ديدم كه اين حديث را برشته نظم دركشيده، و بدينسان بر من فرو خواند:

  • قول علىّ لحارث عجباكم ثمّ اعجوبة له حملا
  • يا حار همدان من يمت يرنيمن مؤمن أو منافق قبلا
  • يعرفني طرفه و أعرفهبعينه و اسمه و ما عملا
  • و انت عند الصّراط تعرفنىفلا تخف عثرة و لا زللا
  • اسقيك من بارد على ظمأتخاله في الحلاوة العسلا
  • اقول للنّار حين توقف للعرضدعيه لا تقبلى له الرّجلا
  • دعيه لا تقبليه انّ لهحبلا بحبل الوصىّ متّصلا

بارى حارث در سنه 65 هجرى وفات يافت، و مطالب ذيل پاره از نامه مفصّلى است كه در باره محاسن اخلاق و نيكوئى آداب حضرت بوى نگاشته اند: اى حارث) چنگ برشته قرآن در افكنده، و پند و اندرز را از آنان خواهان باش، حلال و حرامش را حلال و حرام بدان، آنچه از حق كه گذشته است باور دار (و بكتب و رسل ايمان داشته باش) به آن چه از جهان كه گذشته است پند گير، براى آنچه كه از آن برجاى مانده است، زيرا پاره از جهان همانند پاره ديگر آن، و آخرش باوّلش خواهد پيوست، و همه آن از ميان برداشته خواهد شد (پس تا فرصت باقى است كارى بكن، و توشه براى آخرتت گرد آر) و نام خداى را بزرگ شمار، و آن را در حقّ و درستى ياد مكن (و بدروغ سوگند مخور كه سوگند دروغ مستلزم عذابى بزرگ است، مرگ و پس از مرگ را بياد آر) و بدون داشتن شرطى استوار آرزومند آن مباش (كه با نداشتن كردارهاى نيك و يقين باين كه آخرت بهتر از دنيا است آرزوى مرگ سخت بيجا است) و سخت بپرهيز از هر كارى كه بجاى آورنده اش آنرا بر خويش بپسندد، و از براى مسلمانان ديگرش نخواهد (يعنى سود شخصى را بزيان عمومى ترجيح دهد) سخت بپرهيز از هر كارى كه در نهانش انجام دهند، و در عيان از آن بشرم اندر باشند سخت بپرهيز از هر كارى كه بهنگام باز پرسى بجاى آورنده اش منكر آن باشد، و يا از آن پوزش طلبد، حارثا، نكند كه عرض و آبروى خويش را نشانه پيكانهاى گفتار قرار دهى (و با ناسخته سخنى نابهنگام خويش را رسوا سازى) نكند آنچه را كه مى شنوى با ديگرانش در ميان نهى كه دروغگوئى تو را همين بس، مبادا در مقام ردّ آنچه كه مردم تو را بدان حديث كنند برآئى كه نادانى تو را همين بس.

شرار خشم را فرو كش، و بهنگام توانائى با گذشت باش، و بهنگام تندخوئى خوى نرم را بكار دربند، هر آن گاه كه زمام شوكتت بچنگ است (بر گنهكار و زير دست) بخشنده باش كه در پايان سودش براى تو است، در برابر هر نعمتى كه خداوند بر تو ارزانى داشته است سپاسگذار باش، و هيچگاه نعمتى از نعمتهاى خدا نبايستى در نزد تو تباه شود، سزاوار است كه اثر هر نعمتى كه خداوند بتو ارزانى داشته است در تو هويدا باشد (زيرا كه خداوند در سوره- آيه- فرمايد: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ، نعمت پروردگارت را ظاهر ساز).

نظم

  • الا اى افتخار آل همدانبزن چنگال اندر بند قرآن
  • همه دستور آن در كار مى بنددر آن كن جستجو اندرز و هم پند
  • بگيتى حكم قرآن بر دوام استحلالش حلّ حرامش هم حرام است
  • از آن آيات ستوار و قويم استبشر را آن صراطى مستقيم است
  • هر آن حق كآمده است از نزد داوربكن تصديق و آنرا دار باور
  • به آن چه از جهان طى گشت و بگذشتره اندرز از آن بايست بنوشت
  • به بگذشته اگر طرفى نبستىز آينده دل آسوده نشستى
  • جهان گردد بسان نقش باطلز اوّل تا بآخر زود زايل
  • سزد بهر فلاح و رستگارىره كردار نيكو درسپارى
  • بكن امروز كارى بهر فرداكه باشى فارغ از اندوه بعقبا
  • بكژّيها مبر نام خداوندبنامش خور درست و راست سوگند
  • بدون تكيه گاهى سخت و محكممجو مرگ و مزن از مردنت دم
  • بخود ديدى اگر كردار نيكوسوى اين آرزو آنگه بكن رو
  • اگر نيكى كه برگ عيش عقبا استندارى آرزوى مرگ بيجا است
  • بخود هر كار ناخوش مى شمارىروا بر ديگرى بايد ندارى
  • مكن كارى كه چون گردد هويداشود آثار شرم از روت پيدا
  • سبب هر كار كه بر رو سياهىبود بايست عذر از آن بخواهى
  • ز كار ناروا بارى بپرهيزمكن آتش ز پوزش در درون تيز
  • ز ناسنجيده گفت نابهنجارشرف با آبروى خود نگه دار
  • بسا ديدم زبان صد گرد انگيختز يك گفتار بس بر خاك خون ريخت
  • هر آن گفته بمردم در شنفتنشدى آنرا نبايد باز گفتن
  • بسا باشد كه آن مطلب دروغ استز نور صدق دور و بى فروغ است
  • نماى اخلاق خود زين راه تهذيبمكن گفتار مردم پاك تكذيب
  • بسا باشد كه باشد آن سخن راستولى تكذيب تو از گوهرت كاست
  • بدان صدق و بدين كذب ار روان استكسى نادانيش را اين نشان است
  • شرار خشم اى حارث فرو كشتو خاكى دور شو از خوى آتش
  • شدى گاهى اگر در تند خوئىگراى از آن بنرمىّ و نكوئى
  • مهين آلت كه بهر رستگاريستبدان نرمىّ و حلم و بردباريست
  • زمام قدرتت افتد چو در چنگبكن در راه مهر و لطف آهنگ
  • كس ار بر زير دستان رحمت آوردبر او رحمت نمايد ايزد فرد
  • ز نعمتهاى يزدان حق بجا آرسپاس نعمتش را نيك بگذار
  • ز تو گر نعمت حق در تباهىشود خصمت بود ذات الهى
  • بدل گردد همه آن لطف و نغمتز كفران تو بر فقدان و نقمت
  • هر آن نعمت كه يزدان داشت ارزانبتو بايد ز تو باشد نمايان
  • بدان دارد خدا آن بنده را دوستكز او پيدا نشان نعمت او است
  • هر آن كس نعمت حق كرد پنهانبنعمتهاى يزدان كرده كفران
  • در نعمت خدا بر وى به بنددبديگر كس همان نعمت پسندد

القسم الثاني

و اعلم أنّ أفضل المؤمنين أفضلهم تقدمة مّن نفسه و أهله و ماله، و أنّك ما تقدّم من خير يّبق لك ذخره، و ما تؤخّره يكن لّغيرك خيره، و احذر صحابة من يّفيل رأيه و ينكر عمله، فإنّ الصّاحب معتبر بصاحبه، و اسكن الأمصار العظام فإنّها جماع المسلمين، و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الأعوان على طاعة اللَّه، و اقصر رأيك على ما يعنيك، و إيّاك و مقاعد الأسواق فإنّها محاضر الشّيطان و معاريض الفتن، و اكثر أن تنظر إلى من فضّلت عليه فإنّ ذلك من أبواب الشّكر، و لا تسافر في يوم جمعة حتّى تشهد الصّلاة إلّا فاصلا في سبيل اللَّه، أو في أمر تعذر به، و أطع اللَّه في جمل أمورك، فإنّ طاعة اللَّه فاضلة على ما سواها، و خادع نفسك في العبادة، و ارفق بها و لا تقهرها، و خذ عفوك و نشاطها إلّا ما كان مكتوبا عليك من الفريضة، فإنّه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عند محلّها، و إيّاك أن يّنزل بك الموت و أنت ابق مّن ربّك في طلب الدّنيا، و ايّاك و مصاحبة الفسّاق فإنّ الشّرّ بالشّرّ ملحق، وّ وقّر اللَّه و أحبب أحبّاءه، و احذر الغضب فإنّه جند عظيم من جنود إبليس، و السّلام.

ترجمه

حارثا، بدان كه گرامى ترين گروندگان بخدا و رسول آنانند كه با جان و اهل و مالشان از ديگران سبق برده اند و در راه پيشرفت دين از هيچيك از اين سه دريغ نگفته اند تو نيز اگر از نكوئى آنچه بعنوان نامه 69 نهج البلاغه ذخيره، و پس انداز پيش فرستى برايت ماندنى، و آنچه پس از خويش بگذارى نتيجه بوارث عايد است، اى حارث آن سست كردارى كه داراى راى و انديشه ايست ناپسند، از دوستيش بهراس كه دير يا زود تو را با خويش همخو خواهد كرد، و براى سكونت در شهرستانهاى بزرگ مكان گير، كه آنها اجتماع مسلمين را مركزاند و حيات مادّى و معنوى انسان در آنها بهتر تامين است و از دهات و شهرستانهائى كه ستم و فراموشى در آنها بوده، و ياريگران بر فرمان خداوند اندك اند از آنجا بگريز، و فكرت را منحصر كن بكارى كه تو را بكار آيد، از نشستن در سرگذرهاى بازار بينديش، كه آن جاها شيطان را جايگاه و فتنه ها را نمايشگاه اند مردم در اين گونه جاها غالبا تمركز پيدا كرده، و بحرفهائى كه خلاف دين و شرع است سرگرم ميشوند در باره آن كس كه تو بر او از حيث مال و علم و مقام برترى داده شده بسيار بينديش كه اين يكى از راههاى سپاسگذارى است، در روز جمعه تا نماز را نگذارى بسفر مرو، مگر اين كه سفرت در راه جهاد براى خداى تعالى، يا براى كارى كه عذر داشته باشى، در همه كارهايت خداى را فرمان بردار باش، كه فرمانبردارى خدا بر هر چيز برترى دارد، خويشتن را در عبادت بفريب و باميد ثواب و يا بيم از كيفر گناهش بكار وادار لكن او را مقهور نساخته و بمدارا با آن رفتار كن، و بهنگام گذشت او از غم و خوشى و نشاطش آنرا بكار دار، جز اين كه واجبى بر تو نوشته شده باشد، كه ناچارى آنرا بهنگام خودش گذارده و بجايش آورى، زنهار بپرهيز از اين كه مرگ تو را دريابد، در حالى كه تو در راه طلب دنيا از خداى گريزان باشى، زنهار بپرهيز از اين كه با زشتكاران همراه آئى، چرا كه آن وقت دو زشتى بهم پيوند و يكى اين كه او زشت است و ديگر اين كه تو هم كارى زشت كرده كه بزشت پيوسته، در نتيجه بزشتكارى وارد خواهى شد خداى را بزرگ دان، و دوستانش را دوست بدار، از خشم و غضب بترس، كه غضب سپاهى بزرگ از سپاهيان شيطان است، و السّلام.

نظم

  • گرامى تر بگو هر ز اهل ايمانخود آنانند كاندر راه يزدان
  • ز اهل و مال و جان خود گذشتههمه هستى بر او از دست هشته
  • ز اوّل گشته جمله آخر انديشفرستادند خير خويش از پيش
  • سزد بهر پس انداز از درستىز نيكوئى تو هم چيزى فرستى
  • بوارث تا توانى مال مگذاربده دنيا و پس عقبا بچنگ آر
  • ز هر مرديكه سست انديشه داردهوس را در دل تو ريشه كارد
  • از آن كس بايدت دورى گزيدنز همخوئىّ او با جان رهيدن
  • هر آن شهرى بزرگ آمد بكشورسكونت را بساط آنجا بگستر
  • كه آنجا مسلمين را اجتماع استبر افزون از ديگر جا انتفاع است
  • محيط ده چو باشد كوچك و تنگامور زندگى باشد در آن لنگ
  • ز ياد حق فراموشى است در كاردر آن كين و جفا و جور بسيار
  • بطاعات خدا ياران كم استندز نيكى دور و بايد توأم استند
  • خلاصه سخت بگريز از دهستانمكان در شهر اعظم گير آسان
  • بپرهيز آنكه اندر سر گذرهانمائى تيز بر مردم نظرها
  • به شيطان سر گذرها جايگاه استفتن را آن نمايشگاه و راه است
  • نشيند سر گذر چون مرد بيكارز غيبت رهگذر دارد در آزار
  • ز نادانى كند دين و خرد گمبريزد آبروى و عرض مردم
  • ز اشخاصى كه باشى بيش و برتردر آنان بيشتر كن فكر و بنگر
  • چو اندر زير دستانت ببينىسپاس و شكر حق را ره گزينى
  • نماز جمعه ظهر اندر حضر كنبوقت عصر پس عزم سفر كن
  • جز آنكه راه حقّت بوده منظورو يا كارى كه در آنى تو معذور
  • بهر امرى ببر فرمان يزدانز هر چيزى نكوتر امر حق دان
  • درون را از عبادتها بده زيببطاعت خويش را وادار و بفريب
  • بامّيد ثواب آور براهشبترسان باز مى دار از گناهش
  • بطاعاتش ولى منماى مقهورمدارا آر و ضعفش دار منظور
  • نه خستو كن نه بنما واگذارشوسط را از ميان راهى بدارش
  • چو شد از جام شادى نفس سرمستمده تو رايگان آن گاهش از دست
  • و گر جان بد باندوه و كسالتمده در طاعتش آن دم دخالت
  • جز آن امرى كز ايزد هست واجببجاى آرش كه حق آن راست طالب
  • تو اى حارث براى مرگ و مردنببايستت هماره فكر كردن
  • مبادا مرگ سويت آورد روىتو باشى بهر دنيا در تكاپوى
  • مشو با زشتكاران همره و ياركه دو زشتى شود آنگه پديدار
  • يك آن زشتى كه بد در طينت اويك آنكه تو بزشتى كرده رو
  • دو زشتى چون كه اندرهم درآميختبزشتى نيكوان را آبرو ريخت
  • خداوند جهان را دوست مى دارحقوق دوستانش را بياد آر
  • به شيطان شد چو خشم آرنده انبازز خشم و از غضب دل را بپرداز
  • چه جانها كز غضب حالش تباه استبابليس اين غضب خيل و سپاه است
  • بحلم و نرمى و نيكى درآميزز خشم و از غضب كردن بپرهيز

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج8، ص 231-241)

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 139 نهج البلاغه : علمى، اخلاقى، اعتقادى

موضوع حکمت 139 نهج البلاغه درباره "علمى، اخلاقى، اعتقادى" است.
No image

حکمت 445 نهج البلاغه : راه غرور زدایی

حکمت 445 نهج البلاغه به موضوع "راه غرور زدایی" می پردازد.
No image

حکمت 289 نهج البلاغه : ضرورت عبرت گرفتن

حکمت 289 نهج البلاغه به موضوع "ضرورت عبرت گرفتن" می پردازد.
No image

حکمت 423 نهج البلاغه : اقسام روزی

حکمت 423 نهج البلاغه به موضوع "اقسام روزی" اشاره دارد.
No image

حکمت 127 نهج البلاغه : ضرورت ياد مرگ

حکمت 127 نهج البلاغه موضوع "ضرورت ياد مرگ" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS