كلمات كليدي : تسامح، تساهل، مدارا، تلورانس، همزيستي مسالمت آميز
نویسنده : عبدالله محمدي
تسامح، تساهل، تحمل، مدارا و روامداری واژههایی هستند که در ادبیات امروز در مقابل واژه تلورانس toleration به کار میروند. واژه toleration از ریشه لاتینی tolero به معنای تحمل کردن است. معنای اصطلاحی تسامح و تساهل ، عدم مداخله و ممانعت، یا اجازه دادن از روی قصد و آگاهی به اعمال یاعقایدی است که مورد پذیرش و پسند شخص نباشد.[1] یعنی افراد یک جامعه در مواردی که از عمل یا عقیده مخالفان خود ناخشنودند با اینکه توان مداخله واعمال قدرت نسبت به ایشان دارند از اینکار سرباز زنند.
تاریخچه
تسامح در فرهنگ غربی ابتدا صبغهای دینی داشت. یونانیان باستان به دلیل وجود خدایان و مراسم گوناگون، نسبت به مراسم و نهادهای دینی گوناگون چندان حساسیت نشان نمیدادند مسیحیت اولیه نظم اجتماعی امپراطوری روم را که معتقد به پرستش خدایان بود برهم زد و با عدم تساهل از سوی رومیان مواجه شد. در اواخر قرون وسطی به ویژه سده دوازدهم به بعد عدم تساهل به شدت بر کلیسا حاکم شد. در کنار کلیسای کاتولیک، کلیسای پروتستان نیز با مخالفان خود با خشونت رفتار میکرد و سابقه سوزاندن و یا غرقکردن مخالفان در کارنامه هر دو موجود است.[2] در قرون وسطی و زمانی که دین یک نهاد دولتی بود عدم تسامح و افراط در خشونت، زمینه را برای واکنش شدید نسبت به این موضوع فراهم نمود تا آنجا که فشارهای کلیسا در تفتیش عقاید باعث شد هنوز نیز مفاهیمی چون باید و نباید، امر و نهی و تکلیف اجتماعی ... در بسیاری محافل اموری مطرود محسوب شوند.
بنابراین تسامح و تساهل در غرب بستری دینی داشت. در دههها و سده های پس از آن، مبانی اومانیسم، عقل گرایی و فردگرایی موجب رواج آن شد. هر چند تولد تسامح در حوزه مذهب و مربوط به انتخاب دیانت بود اما به تدریج این قلمرو گسترش یافته و شامل تحمل هرنوع تنوع و گوناگونی در هر عرصه معرفتی و رفتاری اعم از فردی، اجتماعی، سیاسی، دینی، فرهنگی و.. شد.[3] عوامل و زمینههای تاریخی تساهل و تسامح با کثرتگرایی فرهنگی ارتباطی وثیق دارد. نهادینه شدن تسامح و تساهل سبب رشد و ترویج جریان پلورالیزم فرهنگی نیز گشت.
مبانی نظری تسامح و تساهل غربی
1. مبنای هستی شناختی
یکی از ریشه های تسامح و تساهل تبیینی از هستی و جهان بوده است که تمام اشیاء متضاد را در کنار هم میبیند و دوگانگی و اختلاف بارزی در مظاهر وجودی عالم دیده میشود. این امر برخلاف فلسفه افلاطون درفلسفه ارسطو دست مایهای برای تسامح و تساهل شد.از دیدگاه ارسطو خشونت و نزاع یا بی صبری ونابردباری با جوهر انسانی در ستیز است و هرچه به خشونت و عدم تحمل بگراییم به مرحله حیوانی نزدیکتر شدهایم و هر چه از خشونت و عدم تساهل بپرهیزیم به مرحله انسانی بلکه خدایی نزدیک شدهایم.[4]
2. مبنای معرفت شناختی
یکی از مبانی معرفت شناختی تسامح عدم امکان دستیابی به یقین است که در قالب شکگرایی و نسبیگرایی با صورتها و شکلهای مختلف بیان میشود. با پذیرش این نکته که داوری و ارزیابی قطعی درباره عقاید و رفتارهای مختلف ممکن نیست زمینه برای تولد تسامح فراهم میشود. وقتی نتوان گفت کدام رای و نظریه و شیوه رفتار درست و کدام غلط است بهتر آن است که انسان از قضاوت و داوری دست کشیده و احتمال خطای خود را جدی بگیرد. در برابر نظریات و رفتارهای مخالفان نه تنها بردبار باشد بلکه از هرگونه ایستایی و پایداری در آراء خود دوری کند. تساهل و تسامح همزاد شکگرایی، نسبیگرایی و غیرواقع گرایی است.[5]
نسبی گرایی در طول تاریخ فراز و فرودهای مختلفی داشته و هر از چندگاهی با چهرهای متفاوت پا به عرصه تفکرغرب نهاده است. در یونان باستان پروتاگوراس معتقد بود « انسان مقیاس همه چیز است، مقیاس هستی چیزهایی که هست و مقیاس نیستی چیزهایی که نیست.»[6] به نظر گرگیاس نیز اولاً هیچ واقعیتی وجود ندارد، ثانیاً اگر هم واقعیتی موجود باشد قابل شناخت نیست و ثالثاً حتی اگر واقعیت، شناختنی باشد این شناسایی قابل انتقال به دیگران نیست.[7] گزنفون معتقد بود ما برای معرفت ملاکی در دست نداریم و اگر تصادفاًٌ به حقیقتی برسیم قادر به تشخیص و تمییز آن از خطا نیستیم.[8] سقراط، افلاطون و ارسطو درصدد نقد شکاکیت برآمده و در اثر تلاش ایشان قرنها نسبیگرایی از رونق افتاد.در قرن پانزدهم مونتنی ، پدر شکاکیت معاصر، معتقد شد تنها چیز یقینی این است که هیچ چیز متیقن نیست.[9] سیر شکاکیت غربی با نظرات هیوم و کانت شدت یافت و در بیشتر شاخههای علوم سرایت نمود. پس از دوران تجدد در دوران پست مدرنیسم حقیقت عینی و ثابت انکار شد به گونهای که وانمود میشود که هیچ معیار و استاندارد معینی وجود ندارد.[10]
باید دانست اولاً نسبیت و شکاکیت با دلائل مختلف ابطال شده ثانیا عوارض نامطلوبی در حوزههای مختلف به بارمیآورد . انکار یقین امری خلاف وجدان است. هرکس با هر فرهنگ و سلیقهای یقین به برخی امور از جلمه یقین به وجود خود، حالات درونی، اراده، معلومات ذهنی و...را به وضوح مییابد و میتواند با کنارهم قراردادن همین امور یقینی به نتایج یقینی بیشماری دست یابد. اگر تمام معارف بشری نسبی باشند و هیچ معرفت مطلقی وجود نداشته باشد این ادعا را به همین اصل نیز میتوان سرایت داد. بنابراین خود این ادعا نیز نباید به طور کامل و مطلق درست باشد .نسبیگرایی برعلیه نظریه تسامح نیز قیام میکند بدین نحو که اگر هیچ ملاکی برای تعیین نظریه حق موجود نیست پس راهی برای اثبات درستی تسامح و نادرستی عدم تسامح نیز نباید وجود داشته باشد.
3. اومانیسم و فردگرایی
با وجود تحولات تاریخی در تعریف اومانیسم و فردگرایی میتوان به این نکته مشترک اشاره نمود که اومانیسم و فردگرایی هر یک به نحوی به حقوق انسان و ضرورت محترم شمردن این حقوق از سوی دولت تاکید کرده و معتقدند از سویی هیچ منبع و مرجعی ورای انسان وجود ندارد تا ملاک حقانیت باشد و از سوی دیگر همه انسانها دارای ارزش و حقوق برابرند در نتیجه هیچ کس یا گروهی حق تحمیل ارزش ها و باورهای خود را بر دیگران ندارد . ارزشها، سلایق و باورهای هر انسان و هر فرد محترم است مگر آنکه ضرر وزیانی برای انسانهای دیگر ایجاد کند.[11]فردگرایی یکی از پایههای مهم لیبرالیسم است و سبب شد آزادی طلبی در عرصههای گوناگون به سرعت رشد کند و در عرصه دین به نوعی تساهل مذهبی بینجامد. تساهل مذهبی نشان کاملی از فردگرایی بود. دین و مذهب از جمله امور شخصی هر فرد است که بنابر ایده فردگرایی، محترم است و هیچکس حق ندارد شخصی را به خاطر مذهبش از حقوق مختلف اجتماعی و انسانی محروم نماید.[12]
اومانیسم و فردگرایی نیز به دلایل مختلف ابطال شده است. اومانیسم مفروض گرفته است که هیچ امری خارج از انسان نمیتواند معیار درستی و قضاوت باشد. این تفکر در تضاد با خدامحوری ادیان الهی است. اومانیسم با تکیه بر عقل انسانی خود را در وضع قوانین و تعیین مصالح فردی و اجتماعی بینیاز از وحی میداند در حالی که عقل آمیخته با احساسات و نقایص متعدد نمیتواند حقوق انسانی و مصالح ایشان را به طور جامع تحلیل کند.
فرد گرایی نیز دارای تناقضات بسیار است. از یکسو احترام به انسان و فرد را سرلوحه قرار داده و او را هدف معرفی میکند و از سوی دیگر افراد دیگر را وسیلهای برای رسیدن فرد به هدف مینمایاند. یکبار جامعه را مجموع افراد دانسته و برای آن هویتی قائل نیست و بار دیگر به تقابل فرد و جامعه تن میدهد.سکولاریسم، جدایی دین از اخلاق، بیمعنایی گزارههای دینی، تبیین مادی از منشا دین، تبیین غیر دینی از خدا و... از دیگر نتایج باطل فردگرایی است.[13]
تسامح و تساهل در اسلام
در آموزهای اسلام گاهی مصادیقی از تسامح و تساهل توصیه شده است که ماهیتاً با تساهل و تسامح مصطلح متفاوت است. مثلاً گاهی در رفتارهای اجتماعی و زندگی با سایر مومنین دعوت به پرهیز از تندخویی و خشونت شده است. [14] گاهی نیز تسامح و تساهل به معنای آن است که درقوانین شرعی اسلام اصل بر آسانگیری و پرهیز از زحمت و مشقت بر مومنان است. قواعد فقهی نظیر لاحرج، لاضرر، نفی اضطرار، جهل و نسیان و... مصادیقی از همین اصل هستند. [15]
همچنین گاهی تسامح و تساهل درباره دعوت مردم به دین اسلام بهکار رفته است: در آیات متعدد قرآن به کار گیری زورو اجبار در دیندارکردن مردم نفی شده است .(بقره: 256؛ انعام: 35؛ یونس: 108؛ شعرا:3 ) گاهی تسامح و تساهل یکی از سجایای اخلاقی مومنین معرفی میشود. روایات فراوان بر مدارا، نرم خویی، عفو و گذشت و کظم غیظ تاکید دارند. اما چنانکه گذشت تسامح و تساهل مصطلح دارای مبانی باطل و ناسازگار با اسلام است. موارد فوق با تسامح و تساهل مصطلح اختلاف جوهری دارند.
در غالب مسائلی که طرفداران تسامح و تساهل انسانها را به آسانگیری دعوت میکنند اسلام قاطعیت و عدم سازشکاری را ارزش میداند. مثلاً پیامبران در رساندن پیام الهی نه دچار تردید شده و تسامح به خرج می دادند و نه از تهدیدهای دشمنان هراسی داشتند .[16] همچنین قاطعیت در مبارزه با باطل یک دستور اسلامی است. (ممتحنه : 4) قاطعیت در بیان دین و مبارزه با انحرافات دینی یا کتمان دین(احزاب :39)؛ قاطعیت حکومت در استیفای حقوق مردم و مبارزه با ظلم؛ قاطعیت حکومت در اجرای حدود الهی؛ قاطعیت در برابر دشمنان اسلام و مسلمین که فتنه انگیزی میکنند( فتح: 29؛ بقره:190 -191؛ توبه :73)؛ قاطعیت در نفی و طرد ولایت کفار بر مسلمین(نساء: 141؛ آل عمران: 100؛ نساء: 139) از اصول غیرقابل انکار فرهنگ اسلامی است.
تسامح و تساهل و زندگی مسالمت آمیز
اسلام در موارد متعددی مسلمین را به زندگی مسالمت آمیز با پیروان ادیان دیگر دعوت نموده است. برخورد متین و مودبانه با طرفداران مذاهب مختلف و فراهم کردن فضای طرح نظرات و افکار برای ایشان، تقریباً در هیچ نظام مذهبی و دینی و سیاسی به اندازه اسلام مورد توجه قرار نگرفته و تا این حد با صاحبان ادیان مدارا نشده است. این نوع برخورد و مدارا با پیروان سایر مذاهب الهام گرفته از سیره وسلوک اولیاءالهی است.[17] امام صادق (ع) شرکت درنمازها و تشییع جنازه برادران اهل سنت را توصیه نموده، از بیمارانشان عیادت کرده و از هرکمکی که میتوانستهاند نسبت به ایشان مضایقه نمیکردند.[18] نص قرآن نیز به چنین رفتاری توصیه میکند:
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الانعبد الا الله .»[19]
بگو ای اهل کتاب، از آن کلمه حق که بین ما و شما یکسان است پیروی کنیم و آن اینکه بجز خدای یکتا هیچکس را نپرستیم.
«و لاتجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن .»[20]
بایهود و نصاری و مجوس که اهل کتابند جز به نیکوترین طریق بحث و مجادله نکنید.
حکمت همزیستی مسالمت آمیز
توصیه اسلام به همزیستی مسالمت آمیز با پیروان ادیان دیگر حکمتهای متعددی دارد. یکی از این حکمت ها فراهم شدن زمینه هدایت برای ایشان است. تاریخ نشان داده است که بسیاری از اهل کتاب کسانی بودند که امر حق بر ایشان مشتبه شده اما در اثر زندگی درکنار مسلمانان به تدریج هدایت و مسلمان شده و به صورت جدی از مسلمانان حمایت میکردند. پدران بسیاری از علما و دانشمندان بزرگ اسلام مسیحی، یهودی، یا نصرانی بودهاند.[21]
اما لازم به ذکر است که زندگی مسالمت آمیز با تساهل و تسامح متفاوت است. اسلام مسلمانان را با شرایط خاص به زندگی مسالمت آمیز با غیرمسلمانان فراخوانده است، اما هرگز ایشان را به تساهل و تسامح دعوت نکرده است؛ بلکه اساس قرآن بر عدم سازش با باطل و پیروان باطل است:
«فلاتطع المکذبین*ودو لوتدهن فیدهنون»[22]
از تکذیب کنندگان اطاعت مکن. آنها دوست دارند در مسائل دینی نرمش نشان دهی تا آنها نرمش نشان دهند ،نرمشی همراه با انحراف از حق.
قرآن کریم به پیامبر هشدارداده که هرگز کمترین انعطافی در برابر پیشنهادهای انحرافی مشرکان از خود نشان ندهد و با اهل باطل سازش نکند. علی (ع) فرمود:«به جان خودم قسم! در مبارزه با مخالفان حق؛ آنان که درگمراهی غوطهورند، لحظهای مدارا و سازش نمیکنم و در برابر آنان از خود سستی و وهن نشان نمیدهم.»[23] انسان متدین نه در مقام عمل و نه در مقام اعتقاد در برابر دشمنان و مرام های باطل ضعف و سستی یا نرمش نشان نمیدهد.[24]