كلمات كليدي : مدرنيسم، مدرنيته، تجدد گرايي، پست مدرنيسم، تجدد، مدرن
نویسنده : سيده فاطمه جوادي زاويه
اصطلاح مدرن[1] از ریشه لاتین «modo» اقتباس گردیده است. این واژه در ساختار اصلی و ریشه ای خود به مفهوم به روز بودن یا در جریان بودن میباشد. چنین مفاهیم و مضامینی بیانگر تمایزی است که امور و پدیدههای مدرن نسبت به امور کهنه و قدیمی یا امور به وقوع پیوسته در دوران گذشته دارد. بنابراین، واژه مدرن در ادوار گوناگون و مکانهای مختلف به کار رفته است تا شیوههای رایج و معاصر زندگی فردی و اجتماعی را از شیوههای سنتی آن باز شناساند. مدرنیسم همچنین به طور مشخص به اندیشه عقلانی معاصر و تمدن جدیدی که در اروپا و آمریکای شمالی در خلال سدههای اخیر و بویژه در ابتدای قرن بیستم روی کار آمد اشاره دارد.[2]
در فرهنگ پیشرفته واژگان آکسفورد، اصطلاح مدرنیسم به عنوان نماد اندیشهها و شیوههای نوینی به کار رفته است که جایگزین اندیشهها و شیوههای سنتی گردیده و همه جوانب و زمینههای زندگی فردی و اجتماعی انسان غربی، به ویژه جنبههای مرتبط با دین، معرفت دینی، هنر و زیبایی او را در بر گرفته است.[3] با این حال مفهوم مدرنیسم دارای زوایای مختلف، ابعاد گوناگون، متنوع و پیچیده است. به علاوه قرائت و تعریف واحدی از مدرنیسم وجود ندارد. بنابراین به آسانی نمیتوان از مفهوم مدرنیسم تعریف فراگیری ارائه کرد.
یکی از عرصههای مهمی که مدرنیسم در آن منشأ تحولات و جهتگیریهای تازهای بوده است، حوزه دین و علم کلام یا به عبارت بهتر عرصه الهیات است.[4] در این رابطه مدرنیسم به صورت نهضتی برای ایجاد تغییر و تحول یا مدرنیزه کردن آراء و عقاید کلامی و دینی و کنار گذاشتن، یا لااقل جرح و تعدیل در پاره ای اعتقادات رایج و غالب در حوزه کلیسا مطرح شد.[5]
جایگاه دین در مدرنیسم
در دیدگاه متفکرین غربی و نیز جهان مدرن، هر امر جدید و هر اندیشه نوینی، مدرن نمیباشد. بلکه اندیشه مدرن، اندیشه ای است که دارای ویژگی خاصی و از هرگونه قیدی بویژه قیود دینی کاملا رها و آزاد باشد و تا زمانی که آموزههای دینی و وحیانی بر اندیشهای حکومت کند هر چند آن اندیشه نسبت به اندیشههای متفکرین سابق، اندیشه جدیدی باشد باز هم مدرن نخواهد بود. به همین جهت، تمدن جدید اسلامی که در قرن هفتم در صحنه حیات بشری ظهور کرده است، جدید و مدرن نمیباشد. [6] تحلیل گرایان غربی، پدیده نوگرایی را در بستر دین و اندیشههای معرفت شناسانه دینی مورد تأکید قرار داده اند و به تعریف مدرنیسم در بستر دین پرداخته اند. به نظر این گروه، مدرنیسم در راستای دین جنبشی است که در سدههای نوزدهم و بیستم به وقوع پیوست و تلاش کرد تا از منظر تاریخی، میان مسیحیت و یافتههای جدید علم و فلسفه مدرن، وفاق و آشتی ایجاد کند. مدرنیسم در بستر دین اساسا از اینجا ناشی شد که در مطالعات دین شناسانه پیشنهاد به کارگیری شیوههای جدید نقد و بررسی متون دینی از جمله عهد قدیم و جدید، و نیز شیوههای نوین نقد تاریخ دین مورد تأکید قرار گرفت. در نتیجه، بر جزم تاریخی و قوانین و دستورات دینی، کمتر تأکید شد و متقابلا بر جنبهها و مسائل انسانگرایانه دین، بیشتر پافشاری به عمل آمد.
عمدهترین شاخص در تبیین نوگرایی از این نوع را میتوان در نوآوریهای دینی و نواندیشیهای معرفتی جستجو کرد. حاصل این نوآوریها چیزی جز این نبود که نظریه پردازان نوگرایی، دین و مایههای دینی را فراتر از تجربه شخصی انسان و یا تجارب نفسانی و روانی وی نمیدانستند و به حقیقتی نفس الامری ورای این تجارب معتقد نبودند.
بنابراین در مدرنیسم ماهیت اصلی یک اندیشه یا فرهنگ مدرن آن است که آن اندیشه یا فرهنگ به هیچ روی تحت تأثیر آموزههای دینی نبوده و از هرگونه قیود و اندیشه دینی رها و آزاد باشد.[7]
عوامل دین گریزی در مدرنیسم
1. مقارن شدن پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی با کنار گذاردن دین
عصر نوزایی که از پیامدهای مهم آن میتوان جدا انگاری دین و دنیا دانست با پیشرفت سریع و چشمگیر علم همراه بود. این پیشرفت که ابتدا در زمینههای ریاضیات، نجوم و فیزیک ظهور کرد از زمان دانشمندانی مانند گالیله و کپلر شروع شد و با تغییر بسیاری از عقاید قطعی آن دوران (مانند اوضاع و احوال منظومه شمسی) همراه شد و با ظهور نیوتن به اوج خود رسید. تلاشها و کشفهای برجسته نیوتن به اندازهای مهم و فراگیر بود که توجه بسیاری از غربیها را به خود جلب کرد.[8] درواقع کار گالیله و نیوتن امور زیادی را به چالش فرا خواند( از سوء استفاده نهاد دین از قدرت، و اعمال نفوذهای نامنصفانه دانشمندان تا روش عجیبی که متألهان برای استخراج حقایق علمی از کتاب مقدس به کار بردند.) اما نافذترین و مهمترین نتیجه عبارت بود از توجه به رابطه میان علم و دین. به نوعی میتوان منازعه میان گالیله و نیوتن با کلیسا را یکی از مراحل جدا شدن تدریجی مشغله دین از مشغله علم تلقی کرد.[9]
به فاصله کوتاهی که از آغاز این حرکتهای علمی میگذشت، غرب، بر اساس میل زائدالوصف به نوآوریها و اکتشافات و اختراعات، و به پشتوانه نگرش منفعت طلبانه خود، زمینهای مناسب را برای رشد اندیشههای علمی و تجربی و استفاده از دستاوردهای فکری و صنعتی را فراهم آورد. این دو مقوله عقیدتی و صنعتی، مقارن با یکدیگر تحقق تا آنجا که به اشتباه گمان بر این شد که دست کشیدن از دین، به عنوان برترین عامل زمینه ساز، موجب پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی شد.
2. تقارن حاکمیت دینی با ظلمت و جهالت در قرون وسطی
در اذهان عمومی غربیها، به واسطه فعالیتهای فرهنگی دگراندیشان نوگرا از طریق انتشار روزنامهها و مجلات و تدوین مقالات و کتابها چنین وانمود شد که این تقارن دین و حاکمیت دینی با ظلمت و جهالت، در قرون وسطا بود که موجب گردید از قرون وسطی به عنوان سالهای تاریک و ظلمانی یاد شود.
3. عدم توانایی دین مداران غربی به پاسخگویی شبهات
بسیاری از شبهات و اشکالات دینی در اذهان مردم مغرب زمین رسوخ کرده بود که دین مداران غربی و روحانیون کلیسا از عهده پاسخ به آنها بر نمیآمدند و گویا اصلا برای آنها پاسخ روشنی جز توجیه جانبدارانه و متعصبانه نمییافتند. علاوه بر این، خرافهها و اسطورههای نفوذ یافته در دین، ساختار دین را از درون آسیب پذیر ساخته و راه را برای انکار مفاهیم و آموزههای دینی گشود و زمینه را برای اختراع دینی دنیوی و سازگار با بینش و نگرش روشنفکران غربی فراهم آورد.[10]
در مجموع، عواملی نظیر تهی بودن نظام کلیسا از معارف عقلانی، بیبهره بودن آن نظام از از سیطره استوار عملی، عدم شناخت جهان و انسان، تفسیر ناروا از دین، فاصله مابین گفتار و رفتار داعیان دین مداری، عدم توانایی روحانیان کلیسا و دین مداران به طرح و پرداخت شبهات دینی و ارائه پاسخ لازم و مناسب به آنها و علمگرایی را میتوان از عوامل زمینه ساز دین ستیزی و ترویج دین گریزی به شمار آورد[11]
اسلام و مدرنیسم
برای شناسایی بهتر مدرنیسم و رابطه آن با دین اسلام، لازم است به پارهای از ارکان و مبانی مدرنیسم اشاره کرد:
1. عقل گرایی:
فرهنگ تجددگرایی مبتنی بر عقل خودبنیاد و مستقل از هرآنچه که ماورای اوست، میباشد. کار این عقل مصلحت اندیشی و محاسبهگری است. یعنی صرفاً درصدد است تا دادههای تجربی خویش را در قالب استدلالهای منطقی بریزد تا به نتیجهای دست یابد که مصلحتی را برای زندگی در این دنیا تأمین یا مفسدهای را از آن دور کند. این عقل فقط به سود و زیان انسان در این دنیای زمینی میاندیشد و به هیچ منبع ماورائی متصل نیست. وجه دیگر عقل گرایی مدرن، تعبد ستیزی آن است، یعنی برای هیچ مرجعی حجیت قائل نیست و هر ادعایی را مورد نقد و ارزیابی قرار میدهد، و اگر در چارچوب آن نگنجد، طرد و رد میکند.[12]
2. تجربه گرایی
ویژگی دیگر مکتب مدرنیسم در عرصه معرفت شناسی تجربهگرایی است. این جهانبینی بر شناختها و معرفتهایی تکیه میکند که از طریق مشاهده و تجربه به دست آمده و تحکیم شده باشد.این روش با ظهور علم مدرن و شکوفایی حیرت آورش قرین توفیق بوده و بر اساس همین معیار محصولات معرفتی که از راه حس بدست نیامده باشند فاقد اعتبارند و غیر قابل اعتنا محسوب میشوند. لذا گزارههای دینی و اخلاقی و فلسفی تجربه ناپذیر محکوم و مطرود میشوند.[13]
3. اومانیسم
اومانیسم بدین معناست که غایت همه چیز انسان است. اومانیسم آن چه را که برای انسان سود و نفع دنیوی ـ نه اخروی ـ دارد، میپذیرد و آن چه را که سود دنیوی نداشته باشد، رد میکند. اومانیسم در قرن 18 و 19 اعتقادی به خدا نداشت، اما کمکم در قرن بیستم به این نتیجه رسیدند که اعتقاد به خدا برخی نیازهای دنیوی ما را مانند نیاز به خارج شدن از حالت تنهایی یا حل مسأله مرگ، برطرف میکند[14]. امانیسم با ترجیح خواستهای طبیعی انسان، او را تا مرز حیوان پایین آورد. در مکتب اوانیسم بسیاری از حقایق عالم بر انسان پوشیده است و درک آن در گرو رهایی از حجابهای دنیوی و علایق طبیعی است.[15]
4. سنت ستیزی و پیشرفتگرایی
در این جهانبینی هر چه تازه و بدیع و خلاف آمد عادت است برتر از چیزی است که قدیمی، رایج و متداول است.بنابراین سنتها از جمله دین باید ریشهکن شده و امور تازه و پیشرفته مادی جایگزین آن شود.پیامد این دیدگاه آن است که دنیای مدرن همواره باید منتظر تغییر و تحول باشد.[16]
5. مادی گرایی (ماتریالیسم)
تقدم و اصالت امور و منافع مادی بر امور غیر مادی، به این معنا که تنها ماده و آنچه از آن بوجود می آید از واقعیت و اصالت برخوردار است
6. احساس گرایی
در دیدگاه اخلاقی مدرن، عاطفه و احساس انسان به عنوان یگانه منشا داوری در مورد حسن و قبح اخلاقی و درستی و نادرستی افعال، شمرده میشود. بنابراین دیدگاه، انسان برای هدایت و رستگاری اخلاقی هیچ نیازی به یک منبع مافوق انسانی و فرا طبیعی (وحی) ندارد.[17]
7. لیبرالیسم
یعنی آزادی خواهی یا هواداری آزادی . لیبرالیسم یکی از شایع ترین و کهن ترین مکتبها و آموزه های فلسفی، سیاسی و اخلاقی دوران مدرن است .
با توجه به مبانی فوق روشن میشود که چرا مدرنیسم با دینداری و خصوصا دین اسلام تعارض دارد.[18]
دو رویکرد ارائه شده در نسبت دین و مدرنیته
1. ناسازگاری اسلام و مدرنیته
الف) پذیرش اسلام و ابطال مدرنیته: دو گروه مشخص هستند که میپندارند در تعارض اسلام و مدرنیته آنچه سر بلند بیرون میآید اسلام است و امر مدرن، امری است شیطانی که برای کنار گذاشتن دین به میان آمده است. این دو گروه عبارتند از متشرعان سنتی و سنت گرایان.
ب) نفی اسلام: طرفداران این رویکرد معتقدند اسلام و هر دین دیگری متعلق به سنت است و دوران تاریخی سنت هم به سر آمده است. بنابراین نمیتوان هم مدرن بود و هم دیندار و مسلمان. این دو با هم ناسازگارنند. این رویکرد، رویکرد اکثر افرتد لائیک و سکولار است.
2. سازگاری اسلام و مدرنیته: طرفداران این رویکرد معتقدند میتوان هم مسلمان بود و هم در دنیای مدرن زندگی کرد. در رابطه با این رویکرد هم سه تفسیر وجود دارد. تفسیر اول، این است که اسلام باید بر مدرنیته منطبق شود؛ به عبارتی دین را باید مدرن کرد؛ اصول و ضوابط را از مدرنیته میگیریم و دینمان را بر آن منطبق میکنیم. در تفسیر دوم، برعکس، مدرنیته را بر اسلام منطبق میکنند. و کوشش میکنند به نحوب از انحاء تفکر مدرن را دینی کنند و مدرنیته اسلامی بسازند.
تفسیر سوم، نه میپندارد که اسلام بر مدرنیته منطبق شود و نه مدرنیته بر اسلام؛ بلکه معتقد به دادو ستد اسلام و مدرنیته است.[19]
تضاد اسلام و مدرنیسم بر اساس مبانی
در اندیشه اسلام، خدا محور است، در حالیکه محور تفکر مدرنیسم انسان و عقل اوست. اسلام بالاترین اهمیت و بها را به عنصر عقل داده است، تا آنجا که عقل را در کنار کتاب و سنت، از منابع اصیل دین شمرده است؛ اما عقل را به تنهایی برای شناخت و قضاوت کافی نمیداند. از متون مقدس برمیآید که عقل و اندیشه آدمی بیش از هرچیز باید تعالی بخش حقیقت وجودی او باشد و با چنین عقلی است که خدا عبادت میشود و بهشت الهی بدست میآید.[20] در متون مقدس در رابطه با جایگاه عقل چنین آمده است: «هرکه عاقل است دین دارد و کسیکه دین دارد به بهشت میرود». «خدا در روز قیامت نسبت به بندگانش به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده است باریک بینی میکند».[21] اما همانطور که گفته شد اسلام عقل را در کنار وحی و شریعت، منبع شناخت و معرفت میداند؛ زیرا عقل به تنهایی نمیتواند خیر و صلاح و امور درست و نادرست را از هم تشخیص دهد. اما در تفکر مدرنیستی از آنجایی که عقل محوریت و حکومت دارد بدیهی است که آخرین حرف را عقل میزند و اگر چیزی از محاسبات عقلی بدور باشد و یا در آن نگنجد نمیتواند وجود خارجی داشته باشد.
در تفکر اسلام دانش که اعم از علوم تجربی و نظری است ارزش دارد و برترین علم، علمی است که برای شناخت خدا بشد. اما در مدرنیسم تنها علم تجربی که بتوان قاعده آزمون و خطا را در آن به کار بست از اعتبار برخوردار است. بنابراین هر چیزی که از آزمون تجربه گرایی و حسی آن بیرون باشد وجود ندارد، در نتیجه خدا که در این ترازوی کوچک نمیگنجد، نمیتواند جایگاهی در این تفکر داشته باشد. در نظام لیبرالیستی که از مؤلفههای مدرنیسم است به لحاظ اعتقادی انسان آزاد است، میخواهد به هر دینی بگراید و یا هر باوری را رد کند. بنابراین با اسلام که مکتب آسمانی است در تضاد میباشد زیرا در اسلام انسان محدودیتهایی دارد و ایمان و اعتقاد به خدا، انسان را ملزم به رفتارها و عملکردهای خاص مینماید هرچند در خصوصی ترین حوزه زندگی اش باشد.[22]