كلمات كليدي : رمانتيسم، احساس گرايي، عقل گرايي، تجربه ديني، هرمنوتيك رمانتيك
نویسنده : سعيد متقي فر
واژه رمانتیسم(Romanticism) در لغت به معنای تصور یا خیال احساسی، گرایش به سوی عشق یا دیدگاههای احساسی و عاطفی و سبک متمایز یا عاطفی مکتب رمانتیک در هنر، ادبیات و موسیقی آمده است.[1]
در میان مکتبهای «ادبی و فکری» اروپایی، مکتب رمانتیسم از اهمیت خاصی برخوردار است. در ایران تصور نسبتاً رایجی وجود دارد که بر اساس آن این اصطلاح عمدتاً برای دلالت بر آثار ادبی احساساتی و پراشک و آه به کار میرود. اما واقعیت این است که رمانتیسم نهضتی جهانی است که علاوه بر جنبه ادبی دارای ابعاد متنوع هنری، فکری و فلسفی، اجتماعی و تاریخی است و از بسیاری جهات سر فصل فرهنگ و اندیشه عصر جدید و ریشه اصلی بسیاری از گرایشها و مکتبهای دو قرن اخیر در سطح جهان به شمار میرود. بدون شناخت این نهضت عظیم، نمیتوان اندیشه مفهوم رمانتیسم در تاریخ ادبی و فرهنگ عصر جدید را شناخت. جنبش رمانتیسم جنبشی اساساً اروپایی است که هر چند در سالهای پایانی قرن هیجدهم شکل گرفته است و قبل از نیمه اول قرن نوزدهم دچار افول شده است، اما تأثیر پایداری بر فرهنگ دورههای بعد نهاده است. محققان اروپایی همواره به بررسی ابعاد گوناگون این جنبش اهتمامی خاص داشتهاند و مرتباً آثار گوناگونی به زبانهای اروپایی در باب این مباحث منتشر میشود.[2] تأثیر رمانتیسم بر دینپژوهی نیز غیرقابل انکار است. این مقاله به بررسی این تأثیرات میپردازد.
عوامل زمینه ساز ظهور رمانتیسم
سده هیجدهم، که به قرن عقلگرایی[3] و روشنگری[4] مشهور است، ضرباتی سهمگین بر پیکره باورهای دینی مسیحیت وارد ساخت. عقلگرایان در هرگونه باور غیر عقلی تردید کردند. هیوم[5] به مخالفت با معجزات پرداخت. کانت[6] ادله توماس اکوایناس[7] بر اثبات خدا را مخدوش ساخت. وی با دیدگاه ناقدانهاش اعتبار الهیات طبیعی را فروریخت و امکان تبیین باورهای دینی از رهگذر استدلال عقلی و فلسفی را کنار زد و با اخراج دین از قلمرو عقل نظری، آن را به عقل عملی محدود نمود. تا اینکه در قرن 18و 19، نبرد تأملات فلسفی و استدلالهای خشک و بیروح به تضعیف گرایید و بستر تولد مکتبی جدید به نام رمانتیسم فراهم آمد. این نهضت، که واکنشی فراروی عصر روشنگری و تکیه بی چون و چرا بر عقل بود، در آلمان هویدا گشت. آنچه جایگزین عقل شد، احساس، تخیل، عشق و اشتیاق بود. شلایر ماخر[8] برای نجات دین از دست عقلگرایانی که با عقل خود توان توجیه گزارههای دینی را نداشتند، تکیهگاه دین را به نهانخانه قلب مؤمن انتقال داد و به زعم خویش، اساس دین را از آسیب دور ساخت و خیال خود را از پرسشهای پرتوان آسوده کرد. در همین راستا کانت باورهای مذهبی را تابع حوزه اخلاق شمرد که خود پیوندی ژرف با عواطف و احساسات دارد. این رویکرد احساسی به جریان خروشانی مبدّل شد که عصر فکری بدیعی را پدید آورد. از خصایص بارز این دوران تأکید بر جایگاه هنر در معرفت انسان است. رمانتیکها، مدعی بودند که میتوان به مدد عواطف و احساسات به فهم ناشناختنیها رسید.[9] یکی از آسیبهای جدی که از طریق رمانتیسم و آموزههای آن بر پیکره مسیحیت وارد آمد، این بود که دین را محدود به مظاهر هنری مثل مجسمهسازی و نقاشی و ... نمود؛ به گونهای که هر قدر نمادهای مذهبی مانند نقاشیهای کلیساها و مجسمههای مسیح و مریم(علیهماالسلام) مبتذلتر میبود هنریتر و در نتیجه دینیتر تلقی میشد. که این خود افولی عمیق در مسیحیت به شمار میرود که آثار آن را هنوز در کلیساها و نمادهای مذهبی مسیحیت به وفور میبینیم.
به هر حال، ولادت این مکتب، موجب تحول در مطالعات دینی گردید و حاصل این تحول و دگرگونی، پیدایش مباحث نو و مختلفی در دینپژوهی شد.[10] از جمله مباحثی که در پرتو رمانتیسم در حوزه دینپژوهی مطرح شد، میتوان به بحث تجربهگرایی دینی، هرمنوتیک، پلورالیسم و عرفان(کشف و شهود)، اشاره نمود.
رمانتیسم و تجربه دینی[11] به طور قطع میتوان یکی از عوامل زمینهساز تجربهگرایی دینی را ظهور مکتب رمانتیسم دانست. زمانی که تب عقلگرایی افراطی که از سوی بسیاری از اندیشمندان آن عصر بدان دامن زده میشد، شدت یافت و گزارههای اساسی مسیحیت همچون اثبات وجود خدا، تثلیت و... غیربرهانی و غیرعقلانی شمرده شد و همچنین تعارض علم با تعداد پرشماری از آموزههای کلیسا به وجود آمد، عملاً آموزههای مسیحیت در حال به چالش کشیده شدن بود[12] در چنین شرایطی، نهضت «احساسگرایی رمانتیک» ظهور کرد. این نهضت با تاکید بر احساسات، عواطف و امور ذوقی، مطلقانگاری عقل را مورد انتقاد قرار داد. احساس گرایان علی رغم تاکید کانت برناشناختنی بودن «بودها»، اظهار داشتند که به مدد عواطف و احساسات، میتوان به ناگفتهها و ناشناختهها دست یافت. ظهور این جنبش، زمینهای مناسب برای تاکیدبر عنصر احساسی و عاطفی دین نیز شد. شلایر ماخر، روح این مکتب را به دین تعمیم داد و بر این اساس، قلب دین را «تجربه دینی» معرفی کرد.[13] بنابراین شکست عقلگرایى افراطى و الهیات طبیعى(عقلى) متکلمان مسیحى را به این سو سوق داد که گوهر دین باید امرى غیر از استدلالها و فرمولهاى کلامى باشد.[14] شلایر ماخر بر احساسات و عواطف دینی پای میفشرد و از آموزهها و استدلالهای دینی که صرفاً به شیوه عقلانی عرضه میشوند، نفرت داشت. او معتقد بود که احساس وابستگی مطلق، اصل و اساس دین است و این آموزهها و ادله، حیات و اعتبار تجربه را به خطر میاندازند. وی در کتاب اول خود به نام درباره دین دو ادعا دارد: 1. اساس دین، احساس اتحاد با بینهایت کل است و 2. منشأ این احساس خداست. شلایرماخر در کتاب دومش، یعنی ایمان مسیحی، اساس تجربه دینی را احساس وابستگی مطلق به قدرتی فراتر از جهان میداند. از این احساس، محدودیت خود، وابستگی و وجود قدرتی فراتر از جهان نتیجه میشود.[15] یکی از کسانی که سنّت فکری شلایر ماخر را ادامه داد، شرق شناس آلمانی، ردولف اتو[16] بود. اتو بیشتر بر جنبه عرفانی دین تأکید میورزید و در کتاب مشهور مفهوم امر قدسی میخواست آشکار سازد که گوهر مسیحّیت، زیر مباحث عقلانی انباشته شده، و در هالهای از ابهامات فرو رفته است. بحثهای کلامی و اخلاقی و جنبه عقلانّیت مسیحّیت سبب شده که گوهر اصلی آن به فراموشی سپرده شود. گوهر دین را باید در جنبه غیر عقلانی آن جُست که از مقوله احساسات و عواطف است.[17] اتو معتقد به وجود سه نوع احساس در برابر خداوند بود:
الف. احساس وابستگی و تعلق. ما خود را وابسته به وجود خدا مییایبم و در برابر او احساس نیستی میکنیم.
ب. احساس خوف یا خشیت دینی در برابر وجود هیبتانگیز الهی. ما هنگام رؤیت خدا و کسب بصیرت نسبت به وی، به لرزه میافتیم.
ج. احساس شوق و مجذوبیت در برابر خدا. احساس شوق نسبت به وی جزئی از وجود ما است.[18]
با توجه به آنچه گفته شد میتوان گفت که تکیه بر تجربه درونی، یکی از جنبه های نهضت رمانتیسم بر ضد عصر روشنگری است.
رمانتیسم و هرمنوتیک[19]
شلایرماخر ناچار بود برای تبیین نظریه خود در باب تجربه دینی به تفسیر متون مقدس توجه کند و اصول و قواعد تفسیر را پیریزی نماید. از اینجاست که وی را پدر علم قواعد و مبانی تفسیر(هرمنوتیک) خواندهاند، چنانکه پدر بحث تجربه دینی نیز شمرده میشود.[20] شلایرماخر معتقد است که نباید تجربه دینی را بر اساس مفاهیم موجود در زبان تبیین کرد. بلکه باید زبان و مفاهیم آن را با ارجاع به تجربه توضیح داد. ابتدا تجربه دینی واقع می شود. این تجربه که از نوع عواطف و احساسات است، خود را در نشانهها و رمزهای مقدس و شعایر و اعمال دینی ظاهر میسازد. در این مرحله جای تأمل و اندیشهورزی نیست. نوعی واکنش طبیعی نسبت به احساس است. با رشد افراد و فرهنگها، مردم بتدریج به تأمل در حالات نفسی و ذهنی خویش میپردازند. این تأملات کمکم به بار مینشیند و محصول آن در زبان و آموزههای دینی ظاهر میشود. اینجا است که شلایرماخر برای تفسیر متون دینی به هرمنوتیک رمانتیک متمسک میشود. وی در روش هرمنوتیکی خود زبان دین را عاطفی و ابرازی میداند و آن را در برابر پرسشهای انتقادی و جستجوی عقلانی، ایمن از هرگونه نقد و آسیب و بینیاز از هر توجیهی میداند.[21]
وی تحت تأثیر تفکر رمانتیک و بر خلاف عقلگرایان، معتقد شد که عدم اطمینان از فهم یکدیگر غیرقابل اجتناب است و بدفهمی و سوء فهم را به عنوان یک مسأله عمومی مورد توجه قرار داد؛ چراکه توصیف تجارب دینی که از سنخ عواطف و احساسات هستند امری بسیار مشکل و یا محال است. به همین دلیل، اصل را بر سوء فهم قرار داد. به عبارت دیگر در هرمنوتیک رمانتیک، برخلاف هرمنوتیک کلاسیک، فهم متن امری سهل و طبیعی محسوب نمیشود، بلکه بدفهمی و سوءفهم امری عادی و طبیعی به حساب میآید. گرچه این مکتب نیز، چون مکتب هرمنوتیک کلاسیک، دستیابی به حقیقت و فهم عینی، یعنی ادراک مطابق با واقع را ممکن میداند، اما نقصان و سوءفهم را نیز از نظر دور نمیدارد.[22] شلایر ماخر هیچ گاه این عدم اطمینان را فرع بر تاریخی بودن فهم و مشروط بودن آن به عصر خویش نمیگردانید. مشکل تاریخی گروی به ندرت او را به خود مشغول میکرد. او بیشتر در جستجوی یافتن راهی بود که فرد را از خطر ابتلا به سوء فهم برهاند.[23] به همین منظور روش هرمنوتیکی رمانتیک را پایهگذاری نمود. بنابراین ظهور و پیدایش احساسگروی رمانتیک، یکی از زمینههای مناسب برای پیدایش شیوه تفسیر احساساتی در کتاب مقدس بود.[24]
رمانتیسم و پلورالیسم دینی[25]
شلایرماخر تحت تأثیر تفکر رمانتیسم و برای احیای دین مسیحی با تبیین نظریه تجربه دینی و قائل شدن ماهیت احساسی و عاطفی برای آن و معرفی آن به عنوان گوهر دین، به نحوی قائل به تکثرگرایی دینی شد.[26] چراکه تجارب دینی به تعداد افراد بشر متعدد و مختلف است و هر کدام برای شخص تجربهگر دارای اعتبار. از نظر وی دین طبیعی یا عقلی محصول تأملاتی فلسفی است که حیات و پویایی ادیان معتبر را ندارد. از نظر او «دین» امری «عمومی» نیست، بلکه واقعیتی فردی، زنده و عینی است. او یهودیت، مسیحیت و اسلام را ادیان فردی، زنده و عینی میداند. به اعتقاد او «دین» باید خود را در ادیان مختلف به فردیت برساند.[27] وی بر آن است که عصاره تمام ادیان «تجارب دینی» است که برای دینداران در لحظههایی خاص و حساس، رخ میدهد. بر این اساس، حلقه وصل واحدی میان ادیان، یافت میشود و همین ملاک، حقیقت واحدی است که در تمام ادیان وجود دارد. از این رو، باید کثرت حقیقت در تمام ادیان را به رسمیت شناخت.[28] ملاحظه میکنیم که این تبیین شلایرماخر از دین و تجربه دینی، چیزی نیست جز قول به پلورالیسم و تکثرگرایی دینی؛ آنهم تکثری به تعداد تمام افراد تجربهگر. بنابراین میتوان یکی از زمینههای ایجاد بحث پلورالیسم را ظهور مکتب رمانتیسم دانست.[29]
رمانتیسم و عرفان
تفکر رمانتیک هم بطور مستقیم و هم به طور غیر مستقیم و به واسطه رمانتیسم ادبی بر عرفان تأثیر گذارده است. اما تأثیر مستقیم تفکر رمانتیک بر روی عرفان توسط متفکرانی بود که عقل محدود انسان را برای درک حقائق، ناتوان میدیدند. افرادی مثل شرق شناس آلمانی، ردولف اتو که بیشتر بر جنبه عرفانی دین تأکید میورزید و معتقد بود که گوهر مسیحّیت، زیر مباحث عقلانی انباشته شده، و در هالهای از ابهامات فرو رفته است و بدنبال جستجوی گوهر دین از میان احساسات و عواطف بود.[30] نمونهای دیگر از این متفکرین، برگسون[31] است. وی معتقد است که عقل، که پیروان فلسفههاى جزمى و تعقلى عموماً آنرا بر درک و فهم حقیقت قادر مىدانند، از عهده درک حقیقت برنمىآید و وجود آن براى انسان از وجود غریزه براى جانوران ارزندهتر و سودمندتر نیست. بنابراین، برگسون قدرت عقل را که فلاسفه درباره آن مبالغه بسیار کردهاند و عقاید و آراء خود را بر آن بنا نهادهاند در هم مىشکند و از راه اشراق و مکاشفت، زبونى و نارسائى عقل را در درک حقیقت باز مىنماید. این شیوه اشراق و الهامی است که او براى دریافت حقیقت توصیه مىکند که در واقع در اندیشه صاحبنظران بىتأثیر نبوده است.[32]
یکی دیگر از جلوههای تأثیر رمانتیسم بر عرفان و کشف و شهود، تأثیر به واسطه رمانتیسم ادبی است. چنانکه میدانیم یکی از بارزترین جلوههای رمانتیسم در حوزه ادبیات بود. نهضت رمانتیک در ادبیات، بر محدودیتهای علم تأکید میکرد و میکوشید به جنبههایی از تجربه که در اصالت عقل روشنگری به غفلت برگزار شده بود، بپردازد. آنان این اندیشه را مطرح کرده بودند که شهودگرایی و خیالاندیشی هم به اندازهی عقل مهماند، گفته میشد شاعر دربارهی زیبایی و حیات درونی طبیعت، که تن به تحلیل علمی نمیدهد، حساس است، انسان همان قدر که دارای عقل یا ذهن است، دارای احساسات و عاطفه، دل و جان نیز هست.[33] ادبیات شکل گرفته از این دیدگاه با تأثیری محسوس بر روی ادبیات عرفانی، نقش بسزایی در تعالی و ارتقاء جایگاه عرفان ایفا کرده است. برخی عرفا تحت تأثیر رمانتیسم ادبی، بسان سایر رمانتیکها با پرهیز از گزارههای تحلیلی، علمی و عقلی و پررنگ ساختن نقش احساسات و عواطف، به بیان تجارب عرفانی خود و دیگران پرداختهاند.
نقد و بررسی
پرواضح است که افراط و تفریط در هر امری باعث خروج از مدار تعادل و گرفتار شدن در دام نتایج دور از واقع میشود. به ویژه اگر این افراط و تفریط در مورد امور تعیین کننده و مهمی چون مباحث دینی و دینپژوهی باشد، میتواند در تعیین سعادت دنیا و آخرت انسان تأثیر منفی و غیر قابل جبرانی بگذارد؛ چرا که دین، برنامه سعادت دنیا و آخرت انسان است. چنانکه دیدیم، عقلگرایی افراطی و رمانتیسم، هر یک در سویی راه افراط در پیش گرفتهاند. در واقع، افراط در عقلمداری دوران مدرنیسم و عدم توجه کافی به ابعاد عاطفی و احساسی، سبب رویش نگرشهای رمانتیک و نفی عقلگرایی و رویکردهای پسامدرن شد. دلیل پشت کردن به مدرنیسم و روی آوردن به پسامدرنیسم، مشکلات فلسفی نگرش مدرنیسم در تکیه بر عقل بود؛ در حالی که راه صواب، توجه مناسب و متعادل به هر دو بعد عقل و احساس و در نظر گرفتن رابطه آنها با معرفتشناسی و معناشناسی است.[34]