كلمات كليدي : رويكرد اعتزالي، رويكرد عقلي، رويكرد اماميه، دين پژوهي، معتزله
نویسنده : عبدالله محمدي
رویکرد اعتزالی در دینپژوهی ویژه مکتب معتزله است. این مکتب کلامی توسط واصل بن عطاء ( 80-131 ق) شاگرد حسن بصری تأسیس شد[1]. از مهم ترین مسائلی که ریشه اختلاف بین معتزله و اشاعره شد بحث حسن و قبح است. معتزله معتقد بودند اولاً افعال فی حدّ ذاته و قبل از امر و نهی خداوند متصف به حسن و قبح میشوند و ثانیا عقل مستقلاً و بدون دخالت شرع میتواند این حسن و قبح را کشف کند[2].
ویژگیهای روشی معتزله
1- ویژگی بارز در روش این مکتب، توجه فوق العاده به عقل است. ایشان معتقد بودند عقل پاره ای از مسائل را مستقلاً و بدون نیاز به راهنمایی شرع درک می کند.
2- در تعارض حدیث با عقل، عقل مقدم است و هر جا نقل را مخالف عقل می یافتند آن را تأویل می کردند[3].
3- معتزله در روش خود از نقل نیز استفاده می کردند ولی چنانکه اشاره شد عقل را بر نقل مقدم می دانستند. مهم ترین اصول معتزله عبارتند از: توحید، عدل، وعد و وعید، المنزله بین المنزلتین، امربه معروف و نهی از منکر[4].
4- معتزله به لحاظ روش شناختی به دو دوره تاریخی تقسیم میشوند:
الف. دوره کلام معتزلی غیر فلسفی از زمان پیدایش تا عصر ترجمه آثار فلسفی یونانی به زبان عربی که در این دوران از روش قدیمی قیاس یعنی قیاس فقهی و تمثیل منطقی برای مقاصد و تایید نگرش های گوناگون ابداعی خود استفاده می کردند.
ب. دوره کلام فلسفی معتزلی که همزمان با عصر ترجمه بود. معتزله از این آثار نه تنها برخی از نگرشهای فلسفی را آموختند بلکه از دو روش استدلال جدید نیز آگاه شدند که یکی قیاس منطقی و دیگری کاربرد تازه قیاس یا تمثیل قدیم بود. این دو روش از این جهت با روش کلامی تمثیل اختلاف داشت که هر دو بر مبنای داده های فلسفی استدلال می کردند در حالیکه در روش کلامی تمثیل استدلال بر پایه داده های نقلی بود.[5]
ابوالهذیل و نظّام دو شخصیت بارز معتزلی هستند که کلام به وسیله ایشان رنگ فلسفی گرفت. ابوالهذیل کتب فلاسفه را مطالعه و آنها را نقد و رد می کرد[6]. البته در هیچ دوره ای معتزله تسلیم فکر یونانی نشده و فلسفه آن را به طور دربست نپذیرفتند بلکه در ردّ فلاسفه کتاب نوشتند. و در نهایت نزاع بین متکلمین و فلاسفه به نفع هر دو رشته تمام شد[7].
علیرغم شباهت های میان معتزله و شیعه نباید روش ایشان را یکی دانست. بر خلاف برخی که گمان می کنند شیعه در مسائل کلامی به شدت تحت تاثیر اندیشه های معتزله بوده [8] باید گفت شیعه نه وامدار و مولود تفکر معتزلی بود و نه در تمام اصول موافق ایشان بود. و این تفاوت بیشتر بخاطر اختلاف روشی آنان است . زیرا شیعه مرجعیت فکری خویش را به امامان معصوم (ع) می دهد و معتزله تفسیر ورای شخصی یا تحلیل و استدلال عقلی صرف را منبع و مرجع قرار می دهند. شیعه گرچه از استدلال عقلی پیروی می کند و برای تفکر عقلانی اهمیت بسیار قائل است ولی بر خلاف معتزله فقط به عقل عادی استناد نکرده و عقل برتر یعنی عقل آموزگاران معصوم (ع) را تکیه گاه خود قرار میدهد.[9] امامیه معتقد است اگر نصوص شرعی بر خلاف احکام عقل قطعی دلالت داشته باشد باید تاویل گردد ولی معتزله به دلیل افراط در عقل گرایی بر این باورند که برخی از نصوص شرعی که با عقل سازگاری ندارند باید کنار گذاشته شوند.[10] همچنین شیعه معتقد است عقل در ادراک و نتایج آن نیازمند نقل است. در واقع نقل، عاقل را بر کیفیت استدلال آگاه می سازد ولی معتزله بر خلاف این مطلب معتقدند.[11]
موافقت برخی مباحث کلامی امامیه با معتزله دلیل بر این نیست که امامیه این اصول را از معتزله دریافت نموده است بلکه بدین خاطر است که اکثر اصولی که امامیه از پیشوایان معصوم گرفته اند مطابق حقایقی است که بزرگان فلسفه اثبات نموده اند و بر قواعد فلسفی مبتنی است.[12] بلکه باید گفت بسیاری از مباحث شیعه بر مباحث معتزله تقدم تاریخی دارد. [13]شیعه علیرغم اشتراکات در غالب مسائل اعتقادی در برخی مباحث نیز با ایشان اختلاف دارد از جمله مسئله رابطه ایمان با عمل ، رابطه ایمان با اسلام ، اختیار و آزادی انسان، قلمرو عصمت پیامبران ، وجوب امر به معروف و نهی از منکر ،احباط ، وجوب وجود امام معصوم در هر زمان ، نص از جانب پیامبر (ص) بر امامت علی (ع) و فرزندان او ، رجعت ، خلود در جهنم و ...[14] که تمام اینها دال بر استقلال کلام شیعی از روش اعتزالی است. حتی بسیاری از شیعیان به دلیل افراط های معتزله در ورش عقلانی و تأویل نصوص قطعی دین سالها با روش ایشان مخالفت میکردند[15].
نقد و بررسی
1. معتزله نه تنها در به کارگیری روش عقلی افراط کردند بلکه میتوان گفت ایشان به روش عقلانی صحیح پایبند نبودند. چون در روش عقلی صحیح نقلی که جهت صدور و دلالت آن قطعی باشد نیز از اعتبار معرفت شناختی برخوردار است و تأویل آن تنها با قوانین و شرایط تعریف شده و نظام مند ممکن است. بنابراین باید گفت بیش از آن که به روش عقلی پای بند باشند به نوعی خاص از فلسفه ورزی پای بند بودند. [16]
2. ترویج این دیدگاه موجب بی مبالاتی و بی پروایی نسبت به متون دینی می گردد و خصوصا اگر معنای «عقل» تبیین نشود هر گونه مخالفت احتمالی روایات با عقل- و لو عقل آمیخته با احساسات و مشهورات اجتماعی که پایه محکمی ندارند- مجوزی برای تاویل و کنار گذاشتن متون دینی می شود که این شتابزدگی در تاویل مستلزم سلب اعتماد از پایه های نقلی دین می شود. در حالی که یک از وجوه مهم تمایز میان اسلام و مسیحیت و یهودیت، عقلانی بودن متون اسلامی است وهمین فضیلت با ارزش است که باعث مصون ماندن اسلام از بلاهایی میشود که در اثر بی اعتمادی به متون کتاب مقدس بر دینداری مسیحی و یهودی وارد شد تا آنجا که معناداری گزاره های دینی زیر سوال رفته و تجربه دینی شخصی پایه دینداری قرار گرفت و ... منشأ تمام این امور، تعارض میان عقل و کتاب مقدس است. حال اگر به بهانه دفاع از روش عقلانی هر گونه مخالفت بدوی و نهادینه نشده نص با عقل به معنای دست کشیدن از ظواهر دینی تلقی شود خواه ناخواه این توهم غلط پیش می آید که نصوص اسلامی هم قابل اعتماد نیستند. کمااینکه بهانه مخالفین احکام قصاص، دیه زن و مرد، ارث زن، ارتداد، حق طلاق و ... غیر عقلانی بودن این آیات است. بنابر این نهادینه ساختن حدود و گسترده عقل، معنای ضد عقل و فرا عقل و احکام هر یک باید از اولویتهای دینپژوهی باشد.[17]