كلمات كليدي : سكولاريسم، جدايي دين از سياست، ارتباط دين و دنيا
نویسنده : عبدالله محمدي
مقصود از سکولاریسم تفکری است که حضور دین در ابعاد مختلف زندگی بشر را نفی میکند. در این دیدگاه دین فقط با مسائل خصوصی افراد سر و کار دارد نه مسائل اجتماعی آنها. آموزش و پرورش، اقتصاد، سیاست و ... باید بر علم مبتنی باشد نه مذهب.
اصول سکولاریسم
1. توجه به علم و عقلانیت: اهتمام بر علم پس از رنسانس سبب شد همه امور تنها از زاویه علم تحلیل شود . عقلانیت رنسانس دین واعتقاد دینی را به طور مطلق مخالف عقلانیت دانسته و باطل اعلام کرد.
2. جدایی نهاد دین از حکومت: به اعتقاد سکولاریسم رسالت دین رستگاری روح بشر و تامین سعادت اخروی اوست، بنابراین دین نباید مبنای فعالیت های اجتماعی واقع شود. از این رو همواره از حکومت غیر دینی دفاع می کند.
3. حاکمیت مردم به جای حاکمیت الهی: پس از چند قرن حکومت آباء کلیسا و مشاهده تضاد و تعارض در این شکل حکومت، سکولارها بر بینیازی انسان از حکومت الهی حکم کردند.
ناسازگاری دین با جامعه مدنی، قداست زدایی ار فعالیت دولت و حاکمان، توجه به آزادیهای اجتماعی و حقوق اصیل افراد، مبتنی کردن نظام حقوقی جامعه بر حقوق طبیعی و نه حقوق دینی از سایر اصول سکولاریسم است.[1]
عوامل پیدایش سکولاریسم
1. عوامل معرفت شناختی:
الف. نارسایی مفاهیم کلامی و فلسفی مسیحیت و تعارض آن با دستاوردهای علمی و عقلی جدید، توهم ناکارآمدی دین در عرصههای مختلف را به ذهن متبادر مینمود.
ب. برخی آموزههای غلط عهد جدید و اناجیل اربعه: در کتاب مقدس عباراتی وجود دارد که دستاویزی برای طرفداران حاشیه رانده دین از صحنه اجتماع شده است؛ مثلا در این کتب، که البته تحریف شده و آمیخته با افکار گردآورندگان آن است، آمده است عیسی (ع) از پذیرش حاکمیت خودداری میکند. و یا اینکه رسالت عیسی و قیصر را جدای از هم دانسته و از قول عیسی میگوید: مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا.
ج. فقدان قوانین حکومتی و سیاسی در مسیحیت: در تفکر مسیحی نظامی جامع که در تمام عرصههای زندگی بشر کارآمد باشد وجود نداشت. از این رو عدهای رسالت دین را تنها منحصر در حوزههای خصوصی و فردی محدود دانستند. و برای حل مشکلات خود به منابعی غیر از دین روی آوردند.
د- تفکر اومانیستی در غرب: نتیجه تفکر اومانیستی قرار گرفتن انسان در جایگاه خداوند است که پیامد مهم آن این است که انسان بدون کمک گرفتن از دین و ارتباط با ماورای طبیعت میتواند مشکلات خود را حل کند. انسان با عقل و دانش خود بینیاز از دین است. از سویی در اومانیسم بر حقوق انسانی و نه حقوق و تکالیف دینی تاکید میشود. که خود از ارکان سکولاریسم است.
ه- عقلانیت ابزاری عصر جدید: منظور از این عقلانیت، استنتاج و استدلال فلسفی نیست بلکه اصطلاحی در جامعه شناسی است که هر آنچه انسان را به اهداف جامعه نزدیک کند شامل میشود. مقاصدی مصلحت جویانه که نسبت به دین و ارزشهای آن بیتفاوتند؛ مثلا بسیاری از سیاست مداران آمریکایی تجاوز به کشورهای دیگر را چنین توجیه میکنند که به مصلحت کشور آمریکا بوده و بدین ترتیب برخوردار از عقلانیت ابزاری است.
2. عوامل جامعه شناختی:
الف- جزمیت افراطی و بیدلیل کلیسا که منجر به عدم انعطاف در برابر علوم شد.
ب- رفتار خشن کلیسا با مخالفان، دادگاههای تفتیش عقاید و سوزاندن بدعت گذاران.
ج- فساد مالی و اخلاقی سران کلیسا، تجمل پرستی رهبران دینی که همواره بر زهد و ساده زیستی تاکید داشتند.
د- نهضت رفرمیسم(reformism) یا اصلاح دینی که منادی اندیشه خصوصی سازی دین بود و قلمرو دین را به رابطه فردی با خدا تقلیل داد.
ه- ناتوانی کلیسا در پاسخ به شبهات کلامی و فلسفی همچون تثلیث و نجات.
و- رشد علم و صنعت: در شرایطی که عوامل اجتماعی مذکور اعتماد به نهاد دین را سلب مینمود دستاوردهای علم تجربی و تحولاتی که علم در حوزههای مختلف زندگی ایجاد کرده بود زمینه را برای جایگزینی علم و عقلانیت ابزاری به جای دین در حل امور سیاسی اجتماعی فزونی بخشید. [2]
ز- برخی نیز با این توهم که سیاست ذاتا آلوده به تزویر و فساد است و دخالت دین در سیاست موجب آلودگی دین میشود، برای جلوگیری از آلودگی دین به مفاسد سیاسی مانع دخالت دین در سیاست شدند.[3]
ارزیابی سکولاریسم
1. بسیاری از زمینههای فکری و اجتماعی که سبب پیدایش سکولاریسم شد اختصاص به مسیحیت و رفتار غلط سران کلیسا دارد و در اسلام چنین زمینه هایی وجود ندارد. اسلام دین جامع و تحریف ناشدهای است که در تمام زمینه های اجتماعی ارائه طریق نموده است و همواره از به کارگیری علم و عقل استقبال میکند. بیشتر احکام اسلام به حوزههای اجتماعی مربوط است که برای پیاده ساختن آنها قطعا نیاز به حکومت دینی است.[4]
2. اگر چه توجه به علم و بهادادن به عقل نیکو و پسندیده است اما باید توجه داشت عقلانیت ملازم با تفکیک دین و دنیا نیست؛ یعنی چنین نیست که طی کردن راه علم و عقل به معنای کنار گذاردن دین از صحنه جامعه باشد. همچنانکه میان سیاست و دین، یا علم و دین، مدیریت دینی و مدیریت علمی نیز ناسازگاری وجود ندارد؛ مثلا مقصود از مدیریت اسلامی به کارگیری ارزش های اسلامی در مدیریت است که با بسیاری از دستاوردها و اصول و شیوه های علمی مدیریت نیز سازگار است. نه تنها حضور دین در متن سیاست باعث آلوده شدن حریم دین نمیشود بلکه عدم حضور دین در جامعه سبب ناکام ماندن اهداف شریعت میگردد.
3. تاریخ و سیره پیامبر(ص) و معصومان (ع) حاکی از اهتمام ایشان به مسائل اجتماعی است. مکاتبات و پیمانهای پیامبر با قبایل داخلی و کشورهای همسایه، نامه علی (ع) به مالک اشتر درباره چگونگی حکمرانی از این قبیل است.[5]
4. مقصود از دین برنامه سعادت دنیا و آخرت انسان است. از اینرو میبینیم در متون دینی اسلامی دستورات فراوانی ناظر به شئون مختلف زندگی دنیوی انسان وارد شده است؛ مثلا در زمینه اقتصاد آیات و روایات متعددی وجود دارد که درباره استقلال اقتصادی (نساء، 141)، عدالت اقتصادی (حدید 25)، توسعه اقتصادی (فروع کافی، ج5، ص 78) و ... وجود دارد. در زمینه سیاست آیاتی درباره حقیقت حکومت و الهی بودن آن (نور 55)، عدم گرایش به باطل (هود 113 )، تحقق و گسترش عدالت (نساء 58)، نفی استکبار (فرقان 21) و مشورت در مدیریت (آل عمران 159) و ... یافت میشود.[6]
5. نیازهای انسان در طول تاریخ گاهی ثابت است که دین اسلام به صراحت درباره آنها اظهار نظر کرده است و گاهی نیز متغیر است که در آنها نیز اصول و قواعد کلی بیان شده و از آنجا که نیازهای متغیر ریشه در نیازهای ثابت دارند، عالمان دینی با کمک آن اصول، فروع و جزییات را نیز استنباط میکنند، که این شیوه اجتهاد نام دارد.[7]