12 آذر 1391, 0:0
محمد رضا نظری
تفکر ادیان شرقی در مورد جهان و انسان، بیشتر تفکری دایرهوار است. یعنی درست برخلاف تفکر ادیان غربی که نگاهشان به انسان و جهان نگاهی خطی است. در تفکر ادیان شرقی، انسان و جهان ماهیتی دایرهوار دارند. بنا بر سنت جهان بوده و هست و خواهد بود؛ پس مبدأ و معادی را برای آن نمیتوان دنبال نمود. اما در مورد انسان باید گفت که او روزی به دنیا میآید و روزی نیز از دنیا رخت بر میبندد و دوباره روزی به دنیا خواهد آمد. تولد مجدد چنین انسانی وابسته به حیات او در زندگی پیشین است پس زندگی کنونیاش دسترنجی از زندگی پیشیناش است و زندگی آینده نیز محصولی از زندگی کنونیاش. این تمام آن چیزی است که ما از آن به تناسخ تعبیر میکنیم. تناسخ آموزهای برآمده از هندوئیسم است که برخی دیگر از مکاتب نظیر جینیسم و بودیسم و یا حتی آیین مانویت نیز آن را پذیرفتهاند. در این سنتها پدید آمدن تناسخ قانونی ابدی و ازلی است که چون بسیاری از مسائل اعتقادی و اخلاقی متدینان را پاسخ میدهد همواره با اقبال بسیاری مواجه بوده است. اما یک جای یک سؤال همواره باقی میماند که چه چیز زندگیهای پیدرپی بعدی را تعیین میکند؟ و اساساً چرا در زندگیهای بعد، یکی به صورت انسان در می آید و یکی به صورت حیوان؟ یکی شاهزاده و یکی گدا؟ پاسخ به این سوالها را باید در قانونی حیاتی به نام کرمه یافت. به صورت خلاصه، کرمه یعنی این که هرکس کاری را انجام دهد خواه اندیشه باشد و یا گفتار و یا کردار، در حال رقم زدن زندگی آینده خود است. پس برای زندگی آینده هم که شده باید نیک بود.تناسخ قدرت بسیاری در حل مسائل داشت و از همین رو نیز بودا نتوانست از آن صرفنظر کند و آن را به عنوان یکی از مهمترین آموزههای خود قرار داد. اما تقریری که او از تناسخ ارائه داد کمی با آموزه هندویی تفاوت داشت. او بر این باور بود که همانگونه که کبریتی، کبریت دیگر را روشن میکند اعمال انسانی نیز به همان کیفیت زندگی دیگری را مشخص خواهند نمود. این اصل محور اخلاق بودایی قرار گرفت. موضوعات اخلاقی نیز به صورت گسترده خود را در راستای این هدف قرار دادهاند و از همین رو بودا پس از روشنشدگی موفق به کشف راهی شد که در نظرش راه صحیح مینمود. راهی که او نامش را راه میانه نهاد. راه میانه راهی میان ریاضت شدید و لذت دنیایی بود. لذتپرستی پست کننده، هوسرانی، ناشایسته و لهو و لعب است و خودآزاری دردناک و بیفایده. آن هنگام که انسان از این دو کرانه دور گردد به نجات خواهد رسید. نجات هنگامی دستگیر یک بودایی میگردد که قواعد هشت گانه را به کاربندد. قواعدی که هرچند به ظاهر بسیار ساده مینمایند اما بسیار عملیاتی به نظر میآیند. « ای رهروان این است حقیقت عالی. راهی که به رهایی از رنج میانجامد. آن راه در حقیقت راه هشتگانه عالی است که همانا راستی و درستی در شناخت، در اندیشه، گفتار و کردار، در زیست، در کوشش، در آگاهی و در یکدلی است»1 به این ترتیب راه هشتگانه عبارت از فهم درست، بینش درست، سخن درست، رفتار درست، معاش درست، تلاش درست، تأمل درست و تمرکز درست است. انسانی که این راه هشتگانه شریف را طی کند مهر در دلش ساکن شده و دلنرم خواهد شد. او با دیگر موجودات همدرد میشود تا نه تنها نسبت به آنها دلسوزی کند بلکه برای رهانیدن رنج آنان نیز تلاش کند. او به شادی میرسد و از شادبودن دیگران شاد خواهد بود. در سنت ارتدکسی بودایی قانون طلایی بسیار پررنگ است. قانونی که پیروان را تشویق میکند که «با دیگران چنان رفتار کن که میخواهی با تو کنند». البته در این سنت دیگران از موضوع انسانی فراتر رفته و معنایی جهانی به خود میگیرند که همۀ اشیاء را در برخواهد گرفت. این بدان سبب است که انسان از جهان جدا نیست و آزار به خود به معنی آزار به دیگری و آزار دیگری به معنی آزار خود است. ای بسا حیوانی که در زندگی پیش انسان بوده؛ پس باید او را محترم داشت و تکریمش کرد. از این رو اخلاق بودایی پنج دستور ظاهری را به پیروان خود عرضه میدارد و آنان را به پرهیز از این پنج چیز وادار میسازد: 1- گرفتن جان موجودات 2- دزدی 3- لذات نامشروع دینی 4- دروغگویی 5- مِی گساری.چنین اخلاقی - به دلیل داشتن ماهیتی بشری- امروزه بسیار مورد توجه فیلمسازان و کارگردانان واقع شده است. اخلاق پزشکی، حقوق بشر، اخلاق زیست محیطی، شهرنشینی، اجتماعی و سیاسی در پرتو آموزههای بودایی برای غرب مدرن جذابیت بیشتری دارد. پس جای تعجب نیست که فیلمهایی با پیش زمینههای بودایی مقبول طبع این دسته از مردم درآید. بیاییم کمی بیشتر و عینیتر موضوع را بررسی کنیم. به منظور فهم بیشتر از این داستان و در بستر همین موضوع، فیلم بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار محصول 2003 میلادی و به کارگردانی کیم کی دوک کرهای را انتخاب کرده و کمی بیشتر پیرامون اخلاق بودایی سخن خواهیم گفت.فیلم بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار ساختاری بسیار ساده دارد که از هیاهوهای سینمایی بسیار به دور است. سکوت و آرامش در این فیلم برگرفته از فضایی بودایی است. گویی کارگردان تلاش دارد تا به خواننده چنین گوید که: «کم شنیدن و فهمیدن معنا نیکوتر است از پر شنیدن و در نیافتن معنا. انسان باید آموزگار دل باشد و دل را آموزگار نداند»2 در این فیلم انسان محور اصلی داستان است، پس باید بر او تمرکز کرد. بازیگران نامی ندارند، پس مهم نیست که اسمشان چیست و یا در چه زمانی زندگی میکنند. مهم آن است که چه تأثیری را بر عالم خواهد گذارند. این فیلم در بستر طبیعت اتفاق میافتد طبیعتی که در این متن جزوی از وجود آدمی است. نماهایی از دریاچه، جنگل و کوهستان همگی نشانیِ جایی را میدهند که از به همریختگی و بینظمی فضای امروزی کاملاً به دور است. گویی قرار بر وحدت این انسان با جهان پیرامون خود است. فیلم پیرامون یک راهب در معبدی بر روی آب است. معبدی که الهی است و این را از نقاشی درب های این معبد میتوان فهمید. در اپیزود اول به ناگاه کودک فیلم گناهی را انجام میدهد و آن کشتن حیوانات است. پسرک کوچک علاوه بر آزار ماهی و قورباغه و مار، موجب کشته شدن مار و ماهی میشود. قتل و آزار و اذیت حیوانات یکی از قوانین اخلاقی بوداست که هم در زندگی کنونی و هم در زندگیهای آینده تأثیر بد خود را خواهد گذاشت. این قانون حلّال مسائل اخلاق محیط زیستی نیز هست. اگر ماری کشته شود یعنی موجودی که پیش از این انسان بوده، کشته شده پس تمایزی میان انسان و سایر جاندارن نیست. همانگونه که در اپیزود پاییز مشاهده میشود که استاد، پس از مرگ به شکل ماری درآمده و به معبد میخزد.گناه اخلاقی دیگر، شهوت است. در این فیلم شهوت به سراغ بازیگر داستان میآید و او را دلباختۀ دختری میسازد. این بخش که بیانگر اخلاق جنسی بودایی است بیشتر بر آن تکیه دارد که شهوت موجب پریشانی دل آدمی خواهد بود پس چون «دل انسان پریشان شود رام داشتناش دشوار است. چون دیوانه شود به پیلی افسار گریخته ماند، اندیشهاش از پس اندیشۀ دیگر به تندگذری آذرخش میآید، آن گاه که دل، یکدلی (آرامشی که بر همۀ وجود آدمی حکمفرماست) را از دست میدهد. مینالد به کردار میمونی بیقرار و بدین سان سرچشمۀ همۀ بدیها میشود.»3 پسر راهب آشفته است و نظم درونی خود را از دست داده ترک معبد میکند اما مجسمه بودا را به همراه میبرد. اپیزود سوم با بازگشت پسر راهب همراه است. او این بار آشفتهتر از قبل به نظر میآید. جوان از معشوقۀ خود کینه به دل راه داده و او را کشته. این یعنی گناهی دیگر. در سنت بودایی گناهان انسان با زمزمه سوترهها (سرودهای دینی) از بین خواهد رفت از این روست که به توصیۀ استاد او بر عرشۀ معبد سوترهها را حک میکند: «چون کسی بخواهد ندامت خود را نشان دهد بودایان را فرا می خواند، سوترهها را زمزمه میکند و سوگند میخورد که هر کرمۀ بدی را که با جان و تن بدان دست یازیده را ویران سازد آن گاه همۀ گناهان او پاک خواهد شد».4 اگر قرار بر از بین بردن کرمه هاست ریاضت بهترین راه برای نظم دادن به درون آدمی است. در اپیزود زمستان جوان پس از طی محکومیت خود بازگشته و سعی در سوزاندن کرمههای خود دارد. او راه ریاضت و اعمال یوگیانه را بر میگزیند تا ذهنی آرام داشته باشد. در این میان سر و کله زنی پیدا شده و بچهای را با خود به معبد میآورد. زن شب هنگام و زمانی که عزم رفتن دارد در حفرهای که راهب جوان برای برداشت آب افکنده افتاده و غرق میگردد. اصلاً در این فیلم تأسفی بر مرگ این مادر وجود ندارد زیرا او جزیی از این طبیعت است و در اندیشه دایرهوار بودایی او باز هم به این جهان بازخواهد گشت.اپیزود پنجم، بهار نام دارد و نشانی است از تکرار و بازتولد عالم. در عرصۀ انسانی نیز کودک همان راهی را میرود که راهب داستان رفته و او نیز اسیر چرخۀ بازتولد خواهد گردید.طرفه آنکه این فیلم با مخاطب خود اینگونه سخن میگوید که زندگی رنج است و چون این امر دانسته شود در گام بعدی باید اندیشه را از رنج پاک نمود. اندیشۀ درست یعنی ذهنی رها از آز، کام و شهوت. ذهنی که در آن بدخواهی و ستمگری راه ندارد. نتیجه چنین کرداری نداشتن کینه و مهرورزی به دیگر موجودات است. اندیشۀ درست علت راستی در کردار میشود و کردار درست خود موجبات راستی و درستی در گفتار و کوشش و زیست آدمی را فراهم خواهد آورد. چنین انسانی دلی آرام دارد و از رنج رها شده زیرا هیچ کس و هیچ چیز در دنیا باعث رنج او نخواهد شد.
---------------------------------------- منابع[1] بودا، ع پاشایی، تهران ، نشر فیروزه، 1374، چاپ پنجم ص 134[2] نیروانه سوتره به نقل از راه بودا، ب.ل. سوزوکی، ترجمه ع پاشایی، تهران، نشر نگاه معاصر، 1380، ص 160[3] همان، ص156[4] کان فو گِن گیو، به نقل از همان، ص161
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان